موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 33

مدت زمان: 38.37 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.41 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.83 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنوان
1

خلاصه بررسي فضاي حاکم بر عصر نزول
2

نحوه شروع دعوت حضرت رسول(ص) در عصر بحران‌زده حجاز
3

شعار عقيده نقطه آغاز دعوت حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
4

توجيه نشدن هدف به واسطه وسيله در اهداف وحياني
5

معناي «ساسة العباد» در زيارت ‌«جامعه‌»
6

نتيجه توجيه وسيله به واسطه هدف در بيان نوراني سيدالشهداء(عليه السلام)
7

دعوت به توحيد برنامه ترسيم شده براي تمام انبياي الهي
8

شرح مبسوط دعوت توحيدي انبيا در سوره? «شعرا»
9

ناسازگاري دعوت توحيدي با هيچ يک از طبقات جامعه
10

چگونگي شروع دعوت انبيا (عليهم‌السلام) به خصوص حضرت ختمي مرتبت(ص)
11

مرحله اول: دعوت تدريجي
12

تدريجي بودن دعوت و تکرارهاي سوره? ‌«کافرون‌»
13

پرهيز از مداهنه در دعوت انبيا و اوصيا
14

مطرود بودن سازش و مطلوب بودن نرمش در سير دعوت انبياء
15

مضموم بودن اشکال مختلف سازش در سيره انبياء عظام
16

تبعيت پيامبران از سنت الهي در دعوت توحيدي
17

حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) و تصريح عملي بر سنت الهي




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَابْتَلُوا الْيَتَامَي حَتَّي إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن يَكْبَرُوا وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَي بِاللّهِ حَسِيباً?6?
خلاصه بررسي فضاي حاکم بر عصر نزول
فصولي كه در ذيل اين مقطع از سوره? مباركه? «نساء» مطرح است متعدّد است، كه دو فصلش به پايان رسيد و عصاره? فصل دوم اين بود كه آنچه در عصر جاهلي رواج داشت، همان شرك بود و آ‌نچه انبيا(عليهم السلام) آوردند، همان توحيد بود و اينكه شرك، منشأ همه رذايل است و توحيد، مبدأ همه فضايل. آخرين جمله‌اي كه از نهج‌البلاغه به عنوان بحث پاياني فصل دوم مطرح است، همان بياني است كه حضرت در خطبه? 147 فرمود، فرمود: «فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلّم بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَي‏ عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ إِلَي‏ طَاعَتِهِ بِقُرْآنٍ قَدْ بَيَّنَهُ وَ أَحْكَمَهُ لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ فَتَجَلَّي‏ لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ»؛ فرمود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبعوث شد، براي اينكه مردم را از عبادت بتها به عبادت الله دعوت بكند و از اطاعت شيطان به اطاعت حق فرابخواند، اين اصل است، اوّلين حرف و مهم‌ترين حرف اين است.

نحوه شروع دعوت حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در عصر بحران‌زده حجاز
اما فصل سوم بحث، فصل سوم بحث اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دعوت را از كجا شروع كرد? روشن شد كه در جاهليت چندين اشكال بود، يك سلسله اشكالات مربوط به طرز حكومت بود، زيرا حكومت آنها ملوك‌الطوايفي بود نه انتخاباتي در كار بود، نه حرمتي براي رأي مردم بود، براساس ?قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي?[1] براساس ملوك‌الطوايفي حكومت داشتند.
وقتي جامعه‌اي براساس ملوك‌الطوايفي و قُلدري، حكومتش را تنظيم بكند نه از استبداد داخلي مصون است نه از استثمار خارجي محفوظ، زيرا در داخله? آن كشور هر قدرتمندي عليه مظلومي مي‌تازد و در خارج كشور هر مقتدري هم قدرتش را بر آن جامعه تحميل مي‌كند. مردمي كه كارشان براساس هرج و مرج باشد، هم گرفتار استبداد دروني‌اند، هم مبتلا به استثمار بيروني. پس از چند جهت در بخش سياسي، حجاز آشوب‌زده بود يعني حكومتش حكومت مردمي و مانند آ‌ن نبود، ملوك‌الطوايفي بود يك، استبداد داخلي هم بود دو، استثمار بيروني هم بود سه، چه اينكه امپراطوري روم و اكاسره? ايران، آنها هم تهاجمي داشتند و اصولاً ايران را كه مي‌گفتند شاهنشاهي، مَلك‌الملوك براي آن است كه نه تنها سلطه‌اش در داخله? كشور خود خريدار داشت، بلكه از كشورهاي ديگر هم اينها باج مي‌گرفتند، شاهنشاهي بود اين نظام.
آن‌كه فقط در يك كشور حكومت مي‌كند، او ديگر شاهنشاهي نيست. نظام سلطنت در خيلي از كشورهاي آن روز بود؛ اما اين اكاسره? ايران آن قدر قدرتمند بودند كه امپراطوري زندگي مي‌كردند و حكومت اينها شاهنشاهي بود. اخيراً هم كه به همه كشورها باج مي‌دادند، فقط آن نام را براي خودشان حفظ كردند. قبلاً از همه كشورها يا از بسياري از كشورها باج مي‌گرفتند شده شاهنشاهي، بعداً هم به همه كشورها باج مي‌دادند كه اين نام را حفظ كنند. به هر تقدير از نظر مسائل سياسي، حجاز آشوب‌زده بود. از نظر مسائل اقتصادي هم كه نه درك توليد داشتند، نه آن ثروتهاي موجود را هم عادلانه توزيع مي‌كردند به دنبال كار، حفر قنات و چاه و مانند آن نمي‌رفتند كه كشاورزي و دامداري را تقويت كنند، آن‌ مقدار مالي هم كه در حجاز بود در دست يك گروه خاص بود فاصله طبقاتي هم فراوان بود.
از نظر مسائل اخلاقي هم كه فساد و فحشا در آنها رواج داشت كه مبسوطاً بيان شد، از نظر مسائل امنيتي هم كه غارتگري و خونريزي خوي رسمي جاهليت بود و دهها فساد از دهها جهت ديگر. حالا رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مبعوث شد، دعوت را از كجا شروع بكند? بيايد بگويد كه من براي حمايت از محرومين و مستضعفين قيام كردم؛ شعار اقتصادي سر بدهد. قهرا ًاگر اين شعار را مي‌داد، يقيناً يك عده بدون تأمل از او حمايت مي‌كردند و به دنبال او حركت مي‌كردند، فقرا زود به دور او جمع مي‌شدند. اگر شعار برقراري امنيت مي‌داد كه اينجاها ناامن است، آنهايي كه مظلوم بودند و در امان نبودند، زود به دنبال او جمع مي‌شدند و اگر شعار سياسي سر مي‌داد، آنها كه شامّه سياسي‌شان قوي بود و شَمّ سياسي داشتند و علاقه‌مند بودند به يك حكومت مردمي و نظم آنها هم به دنبال پيغمبر جمع مي‌شدند و اگر شعار اخلاقي مي‌داد، آنها كه از تبهكاريهاي اخلاقي آسيب ديدند آنها به دنبالش جمع مي‌شدند.
شعار عقيده نقطه آغاز دعوت حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
حضرت، هيچ كدام از اينها را انتخاب نكرد. شعاري داد كه همه با او مخالفت كردند هم محرومين مخالفت كردند هم مرفّهين، هم مظلوم با او مخالفت كرد هم ظالم، هم آنكه در امنيت نبود با او مخالفت كرد هم آنكه امنيت مردم را به خطر مي‌انداخت، هم آنكه از فشار مالي رنج مي‌برد با او مخالفت كرد هم كسي كه در رفاه كامل به سر مي‌برد و آن شعار، شعار عقيده بود. اين شرك، عقيده? راسخه‌اي شد كه در اذهان همه اين مردم رسوب كرد آن فقير، به بت علاقه‌مند بود مثل غني، آ‌ن مظلوم به بتكده دل بسته بود مثل ظالم، آ‌ن غارت‌شده و مال‌باخته به بت احترام مي‌گذاشت مثل غارتگر، همه و همه به اين بتها دل بسته بودند، لذا همه در برابر شعار توحيد مقاومت كردند. اين‌‌چنين نبود كه او شعاري بدهد، طرحي ارائه كند كه يك گروه مخصوصي زود جذب بشوند. اين كار، كار صحيحي هم نبود كه حالا بيايد اول آن توحيد و عقيده را زير پا بگذارد، چند صباحي شرك را امضا بكند، بعد مشركين را با حفظ شرك به مسائل اقتصادي دعوت بكند يا به مسائل نظامي و سياسي فرابخواند و مانند آن، اين‌‌چنين نبود.
توجيه نشدن هدف به واسطه وسيله در اهداف وحياني
دست برداشتن از هدف و سازش با يك جامعه، اين كارِ وحي نيست، سياست‌بازها البته اين كار را دارند كه مي‌گويند فعلاً ما شعاري بدهيم كه يك گروه مخصوصي به دنبال ما جمع بشوند و چند صباحي هم با همين شعار زندگي مي‌كنند، عده‌اي هم به دور آنها جمع مي‌شوند بعد هم منقرض خواهند شد؛ اما سياست الهي اين‌‌چنين نيست
معناي «ساسة العباد» در زيارت ‌«جامعه‌»
اينكه در زيارت ‌«جامعه‌‌» به ائمه(عليهم السلام) خطاب مي‌شود كه شما ساسه? عباد و اركان بلاد هستيد، اين است ‌«ساسَة العباد و أركان البلاد»[2] اين است. اينها ساسه‌اند يعني سياست‌مداران الهي‌اند، اينها هرگز نمي‌آيند به عنوان اينكه هدف، وسيله را توجيه مي‌كند با يك گروه مخصوصي بسازند يا فعلاً دست از برخي از گوشه‌هاي هدفشان بردارند، اين‌‌چنين نيست.
نتيجه توجيه وسيله به واسطه هدف در بيان نوراني سيدالشهداء(عليه السلام)
يك بيان نوراني از حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) است كه فرمود: «مَن حاولَ أمراً بمعصية الله كان أفْوَت لما يَرجو و أسْرَع لمجيء ما يَحْذَر»[3]؛ فرمود اگر كسي كاري را با معصيت بخواهد انجام بدهد يعني از راه گناه بخواهد به مقصد برسد كه به اصطلاح، هدف، وسيله را توجيه كند؛ از راه گناه بخواهد به مقصد برسد: «مَن حاولَ أمراً بمعصية الله كان أفْوَت لما يَرجو و أسرع لمجيء ما يَحذر»؛ آنچه را كه اميدوار است زودتر از دست مي‌دهد و آنچه را كه مي‌ترسد زودتر مبتلا مي‌شود، چون گناه، وسيله نيست هر راهي يك پايان مخصوص دارد، راهِ بد پايانش شرارت است و محروميت [و] راه خوب، پايانش سعادت است و بهره‌مندي. ممكن نيست كسي بتواند با طيّ راهِ بد به مقصدِ خوب برسد، هر راهي يك رابطه تكويني با هدف معيّن دارد، لذا انبيا(عليهم السلام) هرگز نيامدند كه از راههاي فرعي شروع بكنند و مقداري آن هدف را از دست بدهند، براي اينكه يك عده پيرو جمع بكنند بعداً وارد آ‌ن مسائل مهم بشوند، اين‌‌چنين نيست. اين راه، نه تنها راهي بود كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طي كرد، بلكه راهِ نبوّت عامه است، همه انبيا اين راه را طي كردند.
دعوت به توحيد برنامه ترسيم شده براي تمام انبياي الهي
در سوره? مباركه? «نحل» سيره? همه انبيا با اين وضع بيان شد، آيه? 36 سوره? «نحل» اين است كه ?وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً? خب، اين رسول چه مي‌گويد به مردم: ?أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ? اين حرفِ همه انبياست؛ وقتي مبعوث شدند همين دوتا كلمه را مي‌گويند: ?أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ? اين دوتا كلمه، اگر به صورت يك جمله خلاصه بشود، مي‌شود «لا إله الاّ الله». ?وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ? اين حرفِ همه انبياست و عصاره? اين حرف، به صورت كلمه? طيّبه «لا إله الاّ الله» جلوه كرده است. اين حرف كه به عنوان متن، براي برنامه? همه انبيا ترسيم شده است، شرحش در سوره? «شعراء» تا حدودي مبسوطاً بيان شد.
شرح مبسوط دعوت توحيدي انبيا در سوره? «شعرا»
در سوره? «شعراء» بعد از جريان حضرت ابراهيم و موسي و امثال‌ذلك(عليهم السلام) يك اشاره اجمالي از نوح كه شيخ‌الأنبياست تا شعيب و امثال‌ذلك اشاره مي‌كند. ?كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ ? إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلاَ تَتَّقُونَ ? إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ? فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ?[4] جريان نوح كه تمام شد، بعد نسبت به عاد مي‌رسد مي‌فرمايد: ?إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ? فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ?[5] جريان عاد كه تمام مي‌شود، نوبت به ثمود مي‌رسد كه صالح، پيامبر آنها بود. در آيه? 143 و 144 سوره? «شعراء» حرف صالح را نقل مي‌كند ?إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ? فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ?[6] بعد از جريان صالح، جريان قوم لوط را نقل مي‌كند كه فرمود: ?إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ? فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ? بعد از جريان لوط، جريان شعيب را ذكر مي‌كند. در آيه? 178 و 179 همان سوره ?إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ? فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ? اين ترجيع‌بندي است در سوره? «شعراء» كه حرف همه انبيا را با ?إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ? فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ? ياد مي‌كند. از نوح تا شعيب، چند پيامبر(عليهم السلام) را كه اسم مي‌برد، مي‌فرمايد همه اينها حرفشان اين بود كه ?فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ? پس متنِ اصلي، در سوره? «نحل» آمده است كه ?لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ?[7] شرحِ تفصيلي‌اش گرچه در ساير سُوَر آمده ولي در سوره? «شعراء» كنار هم بيشتر ياد شده است. بر همان مبنا، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم كه ظهور كرد، دعوتش را با «قولوا لا اله الا الله تُفْلِحوا»[8] شروع كرده است، لذا همه با او مخالفت كردند هم فقير، هم غني، چون بت نزد همه محترم بود.

ناسازگاري دعوت توحيدي با هيچ يک از طبقات جامعه
كم‌كم ديگران كه مانعي نداشتند، زودتر فهميدند و زودتر پذيرفتند آ‌نهايي كه مانعي داشتند يا ديدند منافعشان در خطر است ديرتر مي‌فهميدند و ديرتر مي‌پذيرفتند. پس اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمد، عده‌اي از محرومين دورِ او جمع شدند، نه براي آن است كه او شعار رفع محروميت داد يا شعار فقرزدايي داد، همه? اين محاسن در سخنان پيغمبر بود؛ اما به عنوان فرعِ دين. اصلش همين بود كه در خطبه? 147 نهج‌البلاغه آمده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبعوث شد تا مردم را از بت‌پرستي به خداپرستي منتقل كند[9]. آن‌گاه همه? فضايل و محاسن، در توحيد هست؛ فقرزدايي هست، برقراري امنيت هست، رفع هرج و مرج هست، دعوت به توحيد هست، دعوت به كم كردن فاصله? طبقاتي هست و صدها فضايل ديگر.
خب، پس نقطه? شروع دعوت همان توحيد بود و اين‌هم با هيچ كس سازش نداشت، نه با نزديك‌ترين دوستان و ارحامش سازش داشت، نه با بيگانه‌ها.
پرسش:...
پاسخ: اين ديگر حُكم واقعي ثانوي است ديگر، الآن هم همين طور است. الآن هم ما يك حُكم ظاهري داريم كه براساس اصول مشخص مي‌شود. يك حُكم واقعي اضطراري داريم، مثل تيمّم، تيمّم حُكم ظاهري كه نيست به مقتضاي اصل كه نيست، حُكم واقعيِ الهي است عند الاضطرار، أكل ميته هم همين طور است، نه اينكه حُكم ظاهري باشد. آن وقت اين مسائل مطرح نبود، سخن از حُكم اضطراري و اينها نبود، هنوز تفصيل دعوت نيامده.
چگونگي شروع دعوت انبيا(عليهم‌السلام) به خصوص حضرت ختمي مرتبت(ص)
در اين فصل سوم چندين مطلب هست: مطلب اول اين است كه انبيا عموماً و وجود مبارك خاتم(عليهم الصلاة) خصوصاً، دعوت را از كجا شروع كرده? امر دوم اين است كه چطور شروع كرده? پس امر اول آن است كه نقطه? شروع چه بود، امر دوم اين است كه اين «كيف ظهرت». در اين فصل، اين تحليل امر اول در الميزان نيست؛ اما درباره امر دوم كه «كيف ظهرت الدعوه» ايشان فصل را با همين شروع كردند[10] كه دعوت چگونه شروع مي‌شود.
حالا عمده مطلب ثاني است كه «كيف ظهرت الدعوه»؛ چگونه دعوت شروع شده است. مي‌فرمايند حالا كه خواست اين مطلب را بگويد، يك وقت است كه با محافظه‌كاري، با سازش اين دعوت را شروع مي‌كند، يك وقت است نه، از همان آغاز با صلابت و استقامت و موضع‌گيري تام و قوي دعوتش را اعلام مي‌كند. در اينجا ايشان سه مسئله را بازگو مي‌كنند حتماً مراجعه بفرماييد مفصل هم بيان مي‌كنند: يكي اينكه اصل دعوت تدريجي است با ملايمت است؛ دوم انتخاب مدعوّ، تدريجي با ملايمت است؛ سوم تبيين مدعوّاليه، تدريجي و با ملايمت است[11].
مرحله اول: دعوت تدريجي
اول دعوت را تدريجاً شروع مي‌كند، بسياري از احكام را وقتي كه مي‌خواهد بگويد با نرمش مي‌گويد ولي بدون سازش. نرمش غير از سازش است، سازش اين است كه در بعضي از مسائل با هم كنار بياييد و اين‌چنين نبود كه انبيا(عليهم السلام) عموماً و وجود مبارك پيغمبر(عليه الصلاة) خصوصاً، در مطلبي سازش كند و روي او صحّه بگذارد، اين‌‌چنين نبود با نرمش دعوت را شروع كرد؛ اما سازش نكرد، آنها پيشنهاد دادند كه خب حالا تو كه مي‌گويي بتها نه و خدا آري، بيا با هم مي‌سازيم، توافق مي‌كنيم. يك مقدار شما خدايان ما را عبادت كنيد، يك مقدار هم ما خداي تو را عبادت مي‌كنيم.
تدريجي بودن دعوت و تکرارهاي سوره? ‌«کافرون‌»
شما مثلاً در اين سوره? مباركه? «كافرون» نكاتي هم براي تكرار ذكر شده است ولي بهترين نكته همين است كه از يكي از ائمه(عليه السلام) سؤال كردند البته راه دوري را هم طي كردند كه اين سوره? «كافرون» چرا به اين صورت مكرّر شده است ?قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ ? لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ? وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ? وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ? وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ? لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ?[12]، خب همين يك جمله كافي بود ?قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ ? لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ? وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ? ديگر ?وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ? وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ? اين تكرار براي چيست? حالا عده‌اي گفتند براي تأكيد است يا امثال‌ذلك است، وقتي از امام(عليه السلام) سؤال مي‌كنند كه سرّ تكرار چيست? فرمود اين آيه جوابي است برابر پيشنهاد، نازل شده است. پيشنهاد آنها هم چهارضلعي بود، مي‌گفتند سال اول تو خدايان ما را عبادت كن سال دوم ما، سال سوم تو خدايان ما را عبادت كن سال چهارم ما، يك سال تو يك سال ما، يك سال تو يك سال ما، همين حرف را زدند. جواب هم آمد نه، اين‌‌چنين نيست[13] ?لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ? وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ? وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ? وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ? ما كنار نمي‌آييم ما مرزمان مشخص است ?لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ? من دعوت كردم ?قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ?[14] حالا ما بياييم يك سال، دست از هدف برداريم، مقداري دست از هدفِ خود برداريم، براي اينكه شما راضي بشويد اين‌‌چنين نيست. اين يك بيان قاطعي است، نرمش هست؛ اما سازش نيست. همان كاري كه موساي كليم كرد كه ?فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً?[15] را موسي و هارون(عليهما السلام) انجام دادند؛ اما حالا بيايند دست از هدف بردارند؛ به فرعون بگويند كه يك سال بتها را بپرستيم يك سال خدا را، يك سال مثلاً اين رذيلت را امضا بكنيم يك سال نكنيم، اين‌‌چنين نيست.
پرهيز از مداهنه در دعوت انبيا و اوصيا
در سوره? مباركه? «قلم» به صورت روشن آمده است آيه? هشت و نُه اين است: ?فَلاَ تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ ? وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ?؛ آنها مودّت و علاقه‌شان اين است كه تو با سازش كار كني، با مداهنه كار كني. مداهنه را هم كه مداهنه گفتند، براي اينكه از اين دُهن و روغن‌مالي است، كار فولادين كار نيست، كار روغن‌مالي است. فرمود تو با مداهَنه بخواهي كار بكني اين نمي‌شود، آنها علاقمندند ولي هرگز تو اين كار را نبايد بكني و هم نمي‌كني.
در يكي از خطبه‌هاي نهج‌البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) در اوايل نهج‌البلاغه هم هست كه «مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَيَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاَ إيهانٍ»[16]؛ نه من اهل مداهنه‌ام نه اهل مواهنه‌ام؛ نه با دُهن نه با وَهن «مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَيَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاَ إيهانٍ» اينها در كارهاي ما نيست.
مطرود بودن سازش و مطلوب بودن نرمش در سير دعوت انبياء
بنابراين سازش، مطلبي است منفي؛ اما نرمش مسئله‌اي است مثبت. آدم كسي كه ساليان متمادي با عقيده‌اي اُنس گرفته و بخواهد او را به جهت خلاف آن عقيده كه در 180 درجه تفاوت است دعوت بكند خب، بايد با نرمش باشد ديگر، چون به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اختلاف، اختلاف بين قطبين است. مسئله شرك چيز ديگر است، مسئله توحيد چيز ديگر است. اينها نزديك هم نيستند كه فاصله، قابل تحمل باشد، آن وقت كسي كه خُلق و خوي‌اش با جاهليت شرك عادت كرده، بخواهند او را به توحيد فرابخوانند اين كاري است بسيار سخت و جز نرمش راه ديگري ندارد[17].
گذشته از اين، عمل براي اينها عادي مي‌شود. وقتي عادت شد عادت، به منزله? فطرت و به منزله? طبيعت ثانيه است، دست‌برداشتن براي او مشكل است. لذا دعوت را تدريجاً شروع كردند و با نرمش شروع كردند و فرمودند آزاديد؛ اما راه اين است كه من مي‌گويم ?لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ?[18] من سازش نمي‌كنم، شما نخواستيد بپذيريد آزاديد. مسئله ?قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ?[19] بود، ?لَنا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ?[20] هست در ساير سُوَر، اين كيفيت شروع دعوت.
پرسش:...
پاسخ: آن را نه، آن چون قبلاً هم بيان شد كه جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) به عنوان سازش و اينها نبود [بلكه] به عنوان فرض است، قضيه فرض به عنوان جدال احسن است كه «لو كان هذا ربا لما كان آفلا لكنّه آفلٌ فليس بالربّ»[21] اين برهاني است به صورت جَدل بيان شده، اين سازش نيست. مي‌فرمايد بسيار خب، اين ربّ باشد. ربّ نبايد از حوزه? ربوبيت خود غيبت كند، او بايد بپروراند ديگر. حالا آفتاب اگر نور نمي‌داد و تاريك بود باز هم ربّ بود كه ربّ نبود كه حالا كه شب شده و نورش نمي‌رسد و از او نه حرارتي است نه نوري است نه فروغي است، هيچ چيزي نيست چه ربوبيتي او دارد و همچنين ستاره و همچنين ماه.
پرسش:...
پاسخ: اين آخرهاست نه اول، اين در اول بعثت نازل نشده. بعدها ديگر آن مرحله? سوم كه رسيديم، بعد هم ?وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً?[22] است ?جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ?[23] است ?وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ?[24] هست، اين‌‌چنين آن آخرهاست كه «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ»[25] اما اول هرگز يك پزشك شروع نمي‌كند به بريدن دست يا به بريدن پا كه، اول با داروهاي نرم اين بيمار را درمان مي‌كند، اگر اين معالجه طول كشيد و ديد هيچ چاره نيست، مگر اينكه اين دست را يا اين پا را قطع بكند، آن وقت قطع مي‌كند. اين‌هم كه حضرت امير فرمود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ» كه «أَحْمَي مَوَاسِمَهُ»[26] همين است. فرمود او مي‌داند كجا را داغ بكند، كجا را گرم بكند، كجا را درمان بكند، اين طبيبي است كه با طبّش دور مي‌زند، هم همه‌جا مي‌رود و هم طبّش فراگير است و هم همه درجات زير پوشش دارد. اين‌‌چنين نيست همين كه آمد، زود دست به شمشير بكند. مثل اينكه وجود مبارك نوح هم همين طور بود، حالا شمشير گاهي شمشير دعاست، گاهي شمشير آهن است فرق نمي‌كند. وجود مبارك نوح هم آن آخرها نفرين كرد عرض كرد، كه من 950 سال در بين اينها بودم،[27] خدايا تو مي‌داني كه من در اين ده قرن تقريبي كوتاهي نكردم، آن‌گاه خدا هم فرمود: ?فَلاَ تَبْتَئِسْ?[28] اينها ايمان نمي‌آورند ?لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلَّا مَن قَدْ آمَنَ?[29] بعداً نوح عرض كرد كه ?رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً?[30] اگر هم سخن از نفرين هست يا دعوت نزول عذاب هست آن آخرهاست، نه اولها. حالا عذاب خواه جنگ باشد يا صاعقه و سيل و زلزله و امثال‌ذلك باشد آن پيغمبري كه فقط يك خانواده به او ايمان آوردند او تنها حربه‌اش نفرين است ديگر.

مذموم بودن اشکال مختلف سازش در سيره انبيا عظام
درباره بعضي از انبيا(عليهم السلام) دارد كه ?فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ?[31] فقط يك خانواده به او ايمان آوردند. خب، اينكه نمي‌تواند بجنگد كه، اين ناچار است نفرين بكند. درباره قوم نوح هم همين طور بود، نوح كه نمي‌توانست بجنگد كه، لذا نفرين كرد و امثال‌ذلك آنها كه ?وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ?[32] حسابشان جدا بود؛ اما اينها كه يك گروه اندكي به اينها ايمان آوردند كه جا براي جنگ نبود. پس نحوه? دعوت اين بود، آنها هم علاقه‌مند بودند كه پيغمبر سازش كند. در سوره? مباركه? «اسراء» از اين مطلب پرده‌برداري شده، فرمود آ‌نها تلاش و كوششان اين است كه تو مقداري دست از دين و هدف برداري آن چيزي را كه خدا گفت نگويي به مردم آنچه را كه خدا نگفت به نام خدا به مردم بگويي افترا ببندي، اگر اين كار را بكني تو را به عنوان خليل و دوست مي‌پذيريم ولي بدان ?وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً ? إِذاً لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيراً?[33]؛ فرمود اگر توفيق الهي شامل حالت نمي‌شد، ممكن بود كمي گرايش پيدا كني ولي توفيق الهي شامل حالتان شد تو گرايش پيدا نكردي، پيشنهاد اينها را قبول نكردي.
اين كريمه، يك وقت هم بحث شد كه سه مقطع را بيان مي‌كند: يك وقت است كسي عملاً تسليم مي‌شود [و] پا روي بعضي از احكام و اهداف مي‌گذارد، اين يك؛ يك وقت است كه عملاً اين كار را نمي‌كند ولي قلباً مايل است كه مقداري از هدف دست بردارد و با مردم بسازد، دو؛ يك وقت است كه نه تنها عملاً نمي‌كند، قلباً هم مايل نيست ولي نزديك به ميل قلبي است، نزديك است كه ميل پيدا كند نه ميل پيدا كرده اين سه. اين آيه مباركه هر سه مقطع را نفي مي‌كند، مي‌فرمايد نه تنها تو سازش نكردي يك، نه تنها مايل نبودي كه سازش كني دو، نزديكِ به ميل هم نبودي سه. فرمود: ?لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ? ‌«كَادَ‌» يعني «قَرُبَ»، ?كِدتَّ? يعني «قَربتَ»، ?كِدتَّ تَرْكَنُ? يعني نزديك بود كه رُكون كني، ركون همان ميل قلبي است. پس نه تنها ميل هم نبود، نزديك به ميل هم نبود، اين مي‌شود عصمت كامله، اين مي‌شود معصوم به تمام معنا.
خب، آنها اول پيشنهاد دادند كه مقداري سازش كنيم. اگر لطف الهي شامل حالت نبود، نزديك بود كه گرايش پيدا كني نه عمل كني ولي نه عمل كردي، نه گرايش پيدا كردي نه نزديك به گرايش شدي[34].
خب، آ‌نها توطئه‌شان از اين به بعد شروع مي‌شود ?وَإِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا?[35] حالا ديدند كه پيشنهادهاي آنها در تو اثر نمي‌گذارد، به فكر تبعيد تو افتادند كه جريان مهاجرت پيش آمده است و اينها.
تبعيت پيامبران از سنت الهي در دعوت توحيدي
در سوره? مباركه? «كهف» بياني را ذات اقدس الهي درباره خودش دارد كه آن كار، سنّتي شد براي همه انبيا كه انبيا هم به آن راه رفتند. اين كار، مربوط به انبيا نيست ولي خدا دارد درباره خودش مي‌گويد ولي انبيا هم اقتدا كردند. آيه? 51 سوره? «كهف» است، خدا مي‌فرمايد من در كار خودم افراد گمراه را كمك نگرفتم، نه جنّ و امثال‌ذلك را شاهد خلقت قرار دادم، نه آنها دستيار من بودند: ?مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً?؛ من هنگام آفرينش، اين بتهايي كه شما مي‌پرستيد حالا يا جن است يا هر چه هست، آنها را شاهد آفرينش آسمان، زمين يا شاهد آفرينش انسانها و خودشان قرار ندادم كه آ‌نها ببينند و آنها را هم به عنوان دستيار و كمك هم قرار ندادم، براي اينكه آدم گمراه را كه من نمي‌توانم به عنوان دستيار بپذيريم ?وَمَا كُنتُ? اين بيان نفي است كه سيره? من بر خلاف است ?مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً?[36] كسي كه مُضلّ است و گُم است و گمراه‌كننده است، او را عَضُد نمي‌گيرم.
‌«عَضُد‌‌» يعني بازو، كارهايي كه يكديگر با بازو انجام مي‌دهند مي‌گويند معاضدت كردند. معاضدت يعني كارهايي كه با بازو انجام مي‌گيرد و كسي كه به منزله? دست انسان است، مي‌گويند اين عَضد من است، اين معاضد من است و كاري كه به وسيله? فاصله? بين مُچ و آرنج كه اين قسمت را مي‌گويند ساعد، كارهايي كه با اين قسمت انجام مي‌شود مي‌گويند مساعدت يعني اين ساعدش را در كارِ من به كار برده است، مساعدت و معاضدت از همين مقدار گرفته شده خدا مي‌فرمايد كه من هرگز آدمهاي گمراه را عضد خود قرار نمي‌دهم.
حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) و تصريح عملي بر سنت الهي
يك بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) دارد كه از آن نوربيانهاي بسيار روشن حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) است، در آن مسافرت. قبل از اينكه حضرت به كربلا برسند جريان عبيدالله‌بن حُر جعفي اتفاق افتاده كه مستحضريد. حضرت به عبيدالله‌بن حُرّ گفته كه بياييد به طرف اردوي من و من عازم سرزمين كربلا هستم. او گفت من يك آدم بي‌طرفي‌ام، محافظه‌كاري‌ام خواستم در كوفه بمانم ديدم آشوب است، اگر با تو بجنگم آخرت من در خطر است، با آنها بجنگم دنياي من در خطر است، من آمدم پشت همين دروازه‌هاي كوفه اينجا چادر زدم كه در غائله كوفه حضور نداشته باشم ولي كمك مالي مي‌كنم، اسب مي‌دهم شمشير مي‌دهم، آن وقت وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) اين جمله را فرمود، فرمود: ?مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً?[37]؛ ما از آدم گمراه كمك قبول نمي‌كنيم.
انبيا هم با اين شعار كار، كار خداست انبيا هم كه متخلّق به اخلاق الهي‌ هستند همان حرف خداي را دارند و تتمّه‌اش براي بعد ـ ان‌شاءالله ـ .
«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . سوره? طه، آيه? 64.
[2] . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 610.
[3] . الكافي، ج 2، ص 373.
[4] . سوره? شعراء، آيات 105 ـ 108.
[5] . سوره? شعراء، آيات 125 و 126.
[6] . سوره? شعراء، آيات 143 و 144.
[7] . سوره? نحل، آيه? 36.
[8] . بحار الانوار، ج 18، ص 202.
[9] . نهج‌البلاغه، خطبه? 147.
[10] . الميزان، ج 4، ص 155 ـ 165.
[11] . ر . ك: الميزان، ج 4، ص 157 ـ 162.
[12] . سوره? كافرون، آيات 1 ـ 6.
[13] . بحار الانوار، ج 9، ص 253 و 254.
[14] . سوره? كهف، آيه? 29.
[15] . سوره? طه، آيه? 44.
[16] . نهج‌البلاغه، خطبه? 24.
[17] . ر . ك: الميزان، ج 4، ص 156 ـ 159.
[18] . سوره? كافرون، آيه? 6.
[19] . سوره? كهف، آيه? 29.
[20] . سوره? شوري، آيه? 15.
[21] . ر . ك: سوره? انعام، آيات 76 ـ 78.
[22] . سوره? توبه، آيه? 123.
[23] . سوره? توبه، آيه? 73.
[24] . سوره? توبه، آيه? 73.
[25] . نهج‌البلاغه، خطبه? 168.
[26] . نهج‌البلاغه، خطبه? 108.
[27] . ر . ك: سوره? عنكبوت، آيه? 14.
[28] . سوره? هود، آيه? 36.
[29] . سوره? هود، آيه? 36.
[30] . سوره? نوح، آيه? 26.
[31] . سوره? ذاريات، آيه? 36.
[32] . سوره? آل‌عمران، آيه? 146.
[33] . سوره? اسراء، آيات 74 و 75.
[34] . سوره? اسراء، آيات 73 و 74.
[35] . سوره? اسراء، آيه? 76.
[36] . سوره? كهف، آيه? 51.
[37] . (سوره? كهف، آيه? 51) ر . ك: الفتوح، ج 5، ص 73 و 74؛ ر . ك: تفسير كنز الدقائق، ج 8، ص 95.