موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 41

مدت زمان: 31.54 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.74 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.48 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنوان
1

بررسي فضاي نزول از کلمات علم تفسير
2

اقوال شأن نزول آيه و مختار حضرت استاد
3

ضرورت بررسي فضاي حاکم بر هر سوره در شبه جزيره عرب
4

لزوم بررسي اتفاقات مهم تاريخي در عصر نزول و عرضه آن بر آيات
5

اسلام توزيع ارث بر مبناي کرامت انساني
6

جامعيت اسلام و حاکميت قوانين آن تمام تطورات انسان
7

محورهاي تدريجي ابلاغ قوانين ارث
8

بررسي شبهه وجود نسخ در قوانين ارث
9

مراد از «والد» در آيه? 7
10

بررسي اجمالي اولوالارحام در قرآن و ارث بر مؤمنين و مهاجرين
11

اهميت حفظ خانواده و دخالت عنصر اقتصادي در آن
12

آيه? 180 سوره? بقره شاهدي برمسئله فوق
13

«اولوالقربي» و نکات سه­گانه مربوط به آن






اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?لِلْرِجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلْنِسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً ?7? وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً ?8?
بررسي فضاي نزول از کلمات علم تفسير
يكي از مطالبي كه به علوم قرآني برمي‌گردد و در همه موارد نقش دارد و جزء كليّات علم تفسير است، اين است كه انسان، آيه يا سوره را در فضاي نزولش بررسي كند. براي بررسي كردن سه مطلب هست: يكي امرِ عادي و جزئي است كه مرسوم بين اهل تفسير بود و هست و بالاتر از او يك مطلب مهمّي است كه او كمتر، مورد عنايت بود و فوق او يك مطلب اهمّي است كه آن اصلاً شايد بررسي نشد، اين سه درجه هست.
اما درجه اُولي? كه يك امر رسمي و رايج است، همين بيان شأن نزول است كه آيه، شأن نزولش چيست? شأن نزول، غير از آن است كه قبلاً عادت جاهلي چه چيزي بوده است.
اقوال شأن نزول آيه و مختار حضرت استاد
در همين آيه ?لِلْرِجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ? عرض شد كه نزول آيه غير از آن است كه مرحوم شيخ طوسي فرمود[1] و مرحوم امين‌الاسلام هم همان را تعقيب كرد[2].
نزول آيه آن است كه زمخشري در كشّاف گفته[3]، فخررازي در تفسير گفته[4] و ديگران هم همان را تتميم كردند[5]. آنچه زمخشري در كشّاف و فخررازي در تفسير كبير گفت اين است كه قضيه‌اي اتفاق افتاده يعني اُوس‌بن‌ ثابت انصاري مُرد و زن و سه دختر گذاشت، پسرعموهاي او براساس رسم جاهلي آمدند مال را بين خود تقسيم كردند، به زن و دخترها چيزي ندادند. زنِ اُوس‌بن ثابت به حضور رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرّف شد، مشكلش را گزارش داد، حضرت فرمود ببينم چه حُكمي نازل مي‌شود، بعد اين آيه نازل شد، اين را مي‌گويند شأن نزول. اما آنكه مرحوم شيخ در تبيان دارد[6]، بعد امين‌الاسلام در مجمع ذكر كرد[7] كه در جاهليت اين‌‌چنين بوده است كه به زنها و بچه‌ها ارث نمي‌دادند و اين آيه نازل شده است كه آن حُكم را از بين ببرد. اين را نمي‌گويند اسباب نزول، اگر اين معنا براي اسباب نزول باشد كه همه آيات اسباب نزول دارد، بايد گفت در جاهليت نماز نمي‌خواندند، اين آيه آمده براي ردّ آن حُكم. در جاهليت روزه نمي‌گرفتند، اين آيه آمد براي ردّ آن حُكم. در جاهليت خمس و زكات نمي‌دادند، اين آيه آمد براي ردّ آن حُكم، اين را نمي‌گويند نزول. پس آن سبب نزولي كه در تفسير رايج است بايد همان راهي باشد كه زمخشري و امام رازي گفتند، نه اينكه چنين چيزي بوده است و اين آيه آمده براي ردّ او، اين سبب نزول نيست. اين امر اول كه مهم نيست، چون رسمي است؛ منتها تذكّري لازم بود.
ضرورت بررسي فضاي حاکم بر هر سوره در شبه جزيره عرب
امر دوم كه مهم است و به علم تفسير برمي‌گردد آن است كه فراغتي باشد انسان اول تا آخر يك سوره را بررسي كند كه اين سوره، در چند سال يا چند ماه نازل شد؛ سوره? مباركه? «بقره» اين طور است، سوره? «آل‌عمران» اين طور است، سوره? «نساء» اين طور است كه اينها در درازمدت به تدريج نازل شد. بعضي از سُوَر، نظير سوره? «انعام» اينها دفعتاً نازل شد. اين سوره‌هايي كه درازمدت در طيّ چند سال نازل شد، بايد انسان بررسي كند كه فضاي نزول اين سوره چيست? يعني چند حادثه? مهم در اين چند سال اتفاق افتاد. اين را نمي‌گويند شأن نزول، اين را مي‌گويند فضاي نزول يعني بررسي بشود در طيّ اين پنج سال چه حادثه? مهمّي اتفاق افتاده است، چون آياتي كه نازل مي‌شد ممكن نبود منقطع‌الارتباط از حوادث روز باشد، آشنايي به حوادث مهمّ روز در كيفيت فهم معارف از قرآن بي‌اثر نيست، اين مطلب مهم است.
لزوم بررسي اتفاقات مهم تاريخي در عصر نزول و عرضه آن بر آيات
مطلبي كه اهمّ از اوست و در مرحله? سوم قرار مي‌گيرد ـ از نظر طول بحث ـ اين است كه انسان، حوادث مهمّي كه در جهان و در حجاز اتفاق افتاده است، در ظرف اين 23 سال بررسي كند، آياتي كه داعيه? جهان‌شمولي دارد، قرآني كه مي‌گويد من براي سراسر جهان پيام دارم، ممكن نيست حادثه‌اي قابل توجّه در جهان يا در خصوص حجاز اتفاق بيفتد و قرآن بدون ارتباط با اين حوادث، براساس ذهنيّت خاصّه ـ معاذ الله ـ چيزهايي را تنظيم بكند. اگر كسي به اين مرحله? سوم راه يافت، آشنايي او به تفسير و علم تفسير با يك ديد وسيعي خواهد بود. اين بحث گرچه اختصاصي به اين آيه? محلّ بحث ندارد، اين جزء علوم قرآن است، جزء قرآن‌شناسي است نه جزء بحثهاي تفسيري ولي براي اينكه هر وقت خواستيد مسئله? نزول و اسباب نزول را بررسي بفرماييد، آن حدّي كه مرحوم امين‌الاسلام در مجمع اكتفا كرد[8] هرگز به آن اكتفا نكنيد، چون بسيار ناقص است بايد سندي ارائه كرد كه آن حادثه، با اين آيه نازل يك ارتباط تنگاتنگي داشته باشد تا بشود سبب نزول. حالا سنداً تام است يا نه، آن يك بررسي مستأنفي است ولي محتوايي كه نقل مي‌شود بايد دلالت كند كه اين آيه براي روشن كردن حُكم اين حادثه نازل شده است، اين مطلب اول.
پرسش:...
پاسخ: البته اگر ثابت بشود كه اين سبب نزول است، اين يك ديدي به مفسّر مي‌دهد. آن بحث اصولي تام است كه خصوصيت مورد، دليل بر اختصاص وارد نيست؛ عموم لفظ حجت است و مورد خصوصيتي ندارد؛ منتها آن دليل وارد، نسبت به مورد خود نصّ است و نسبت به غير مورد خود ظاهر كه اگر يك وقت سخن از تقييد يا تخصيص به ميان آمد، مي‌شود غير مورد را تخصيصاً يا تقييداً خارج كرد ولي مورد را نمي‌شود تخصيص زد يا تقييد كرد. پس چندتا اثر دارد: يكي اينكه به مفسّر يك ديد خاص مي‌دهد؛ يكي اينكه عندالتخصيص و عندالتقييد، آن غير مورد را بايد تخصيص زد و تقييد كرد نه آن مورد را. زيرا آن آيه و حُكمي كه وارد است، در مورد خود نص و در غير مورد ظاهر است. به هر تقدير، معناي نزول اين نيست كه در مجمع آمده كه قبلاً جاهليت اين‌‌چنين بود، اين آيه آمده است براي ردّ او[9]. اگر به اين معنا باشد، آن وقت همه آيات قرآني سبب نزول دارد.
اسلام توزيع ارث بر مبناي کرامت انساني
مطلب دوم كه، به بحث تفسيري آيه برمي‌گردد اين است كه اينكه فرمود: ?لِلْرِجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ? خواه براساس آن سبب نزولي كه در كشّاف و تفسير فخررازي هست[10] يا براساس آن نزولي كه در تبيان و مجمع هست[11] به هر تقدير، در جاهليت معيار ارزش، مسائل نظامي، اقتصادي و مانند آن بود. اگر كسي جنگجو بود يا غارتگري از او برمي‌آمد يا مي‌توانست دفاع كند، اين خصوصيت را مي‌داشت به او ارث مي‌دادند و اگر كسي فاقد اين ارزش نظامي يا اقتصادي بود او را از ارث محروم مي‌كردند، اين رسم جاهلي بود. لذا سالمندان، خردسالان، زنان كه در توليد، در كارهاي نظامي سهمي نداشتند اينها را از ارث محروم مي‌كردند، اين كارِ جاهلي بود و اسلام آمد توزيع ارث را براساس كرامت انساني تحليل كرد، نه براساس مسائل نظامي يا مسائل اقتصادي. فرمود: اگر كسي انسان شد سهمي دارد، خواه سالمند باشد خواه نوسال، خواه زن باشد خواه مرد؛ براساس كرامتهاي انساني تقسيم كرد. پس اين دو ديد هست كه اسلام براساس كرامت انساني ارث را تقسيم مي‌كند، در جاهليت، براساس ارزشهاي انساني تكيه نمي‌شد [بلكه] براساس ارزشهاي نظامي، اقتصادي و مانند آن تكيه مي‌شد، چون او به مادّه نزديك‌تر است.
پرسش:...
پاسخ: او چون انسانيت را در غارتگري يا در مال خلاصه مي‌كرد. اگر انسان را براساس چهره? ?وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي?[12] مي‌‌شناختند او را مكرّم مي‌دانستند؛ اما اگر انسان را براساس بخش ماديّاتش ارزيابي كنند، آنكه در صحنه نظامي يا در صحنه اقتصادي حضور دارد، ارث مي‌برد و ارث را هم در حدّ يك غنيمت جنگي مي‌دانستند؛ همان طوري كه غنايم جنگي را بين كساني تقسيم مي‌كردند كه سهم نظامي داشته باشند، ما تَرك مُرده‌ها را هم به كساني مي‌دانند كه سهم نظامي داشته باشند، مثل غنيمت خيال مي‌كردند.

جامعيت اسلام و حاکميت قوانين آن تمام تطورات انسان
مطلب سوم آن است كه درباره? ارث گفته شد كه تطوّرات چهار يا پنج‌گانه را پشت‌سر گذاشت و چون تطوّرات چهار يا پنج‌گانه را پشت‌سر گذاشت، نسخ در خلال حُكم ارث راه پيدا كرده است. بيان اين تطوّرات چهار يا پنج‌گانه اين است كه وقتي اسلام آمد، همان طوري كه براي مال در زمان زندگي صاحب‌مال برنامه وضع كرد، براي مال بعد از مرگ صاحب‌مال هم برنامه وضع كرد. چون ممكن نيست كسي داعيه داشته باشد كه من قانوني آوردم و درباره? مال به لحاظ بعد از مرگ پيامي نداشته باشد.
محورهاي تدريجي ابلاغ قوانين ارث
مسلمانها در مكه هم در ضعف و اقليّت بودند و هم اينكه تدوين قانون ارث، براساس ولادت يا قرابت يا رحامت ممكن نبود، چون بعضي از اعضاي خانواده يا اقربا يا ارحام كافرند و بعضي مسلمان و كافر كه از مسلمان ارث نمي‌برد. اگر محور، مسئله ولادت بود يا قرابت بود يا رحامت بود، لازم مي‌آمد كه كافر از مسلمان ارث ببرد ـ با اينكه مسلمين در اقليت بودند و نيازي هم به مال داشتند ـ . لذا براي تقويت بُنيه اسلامي اول، محور ارثْ اخوّت ديني بود يعني دوتا برادر مؤمن از يكديگر ارث مي‌بردند. برادر نَسبي اگر يكي غيرمؤمن بود و ديگر مؤمن، ارث نمي‌بردند مؤمنين از يكديگر ارث مي‌بردند. بعد وقتي مسئله هجرت مطرح شد، صِرف ايمان كافي نبود براي تقويت نظام اسلامي، هجرت واجب شد؛ آن كسي كه مؤمنِ مهاجر بود او اُولي? به ارث بود. لذا در مدينه، مهاجرين از انصار ارث مي‌بردند و آنها كه اهل هجرت نبودند ارث نمي‌بردند، اين دو مرحله.
بعد مرحله? رحامت مطرح شد كه ?أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ?[13] وقتي مرحله? رحامت مطرح شد، معلوم مي‌شود كه صِرف اخوّت ديني يا هجرت نقشي ندارد، اين مرحله سوم. وقتي رحامت مطرح شد، براي اينكه مشخص بشود اين ارحام هم طبقاتي دارند، قرابت طرح شد كه هر رَحِم نه، بلكه كسي كه نزديك ميّت باشد، قريب ميّت باشد، اقربون باشد. از اقربون نزديك‌تر، مسئله? ولادت مطرح شد كه رابطه? وارث و مورّث، رابطه? ولادت باشد؛ والد و وَلد باشد.
بررسي شبهه وجود نسخ در قوانين ارث
خب، اين مراحل پنج‌گانه براي ارث ذكر شده است. اگر اين مراحل با همين وضع ياد شده باشد، احياناً نسخ در باب ارث راه پيدا مي‌كند. ولي اگر اين‌‌چنين نباشد، نسخ نيست يعني اگر اول مسئله? اخوّت ديني بود، بعد هجرت برادران ايماني بود، بعد رحامت بود، بعد قُرب و اقربا و اقربون بودن معيار بود، بعد ولادت، اينها البته زمينه توهّم نسخ را فراهم مي‌كند. ولي اگر مسئله? اخوّت يا هجرت، اينها وسيله? ارث نباشد مسئله? رحامت باشد و اقرب بودن باشد و ولادت، اين سه مرحله از اين مراحل پنج‌گانه اينها كاملاً قابل جمع‌اند در طول هم‌اند به وسيله دليل متصل يا منفصل قابل ترتيب‌اند، اين را نمي‌گويند نسخ، چون خود اولواالارحام هم دارد كه: ?أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ?[14] اگر دليلي بگويد كه «الأقرب فالأقرب» اينكه ناسخ اولواالأرحام نيست يا اگر دليلي بگويد كه والد از وَلد و ولد از والد در طبقه? اُولي? ارث مي‌برد، اينكه ناسخ نيست؛ نه ناسخ اقربون است، نه ناسخ اولواالأرحام، تقديم و تأخير طبقات ثلاث كه نسخ نيست. نسخ آن است كه اصلاً آنها ارث نبرند ولي اگر دليلي بيايد تقييد كند؛ بگويد ارحام ارث مي‌برند؛ اما اگر كسي مثلاً برادر بود در طبقه? دوم ارث مي‌برد يا عمو و بني‌اعمام بود [در] طبقه? سوم ارث مي‌برد، اين را كه نمي‌گويند نسخ. ولي اگر مسئله? اخوّت ديني يا مسئله? مهاجرت اينها از اسباب ارث باشند، البته نسخ است.
توضيح اين مطلب به آيه‌اي است كه در همين سوره? مباركه? «نساء» در بحث ديروز اشاره شده كه به خواست خدا اگر آنجا نوبت رسيد، آ‌ن بايد بحث بشود. آيه? 33 سوره? مباركه? «نساء» و آن اين است كه: ?وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ? مسئله? ‌«والدان و اقربون‌» كه در آيه? 33 سوره? «نساء» است با همين آيه? محلّ بحث، در سوره? «نساء» هماهنگ است. آن ?وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ? اگر معطوف باشد و جمله? مستقل نباشد و ناظر به ارث باشد، معناي آن آيه اين است كه ارث‌بر سه گروه‌اند: والدان‌اند يعني انسان از والدان ارث مي‌برد، انسان از اقربا، اقربون ارث مي‌برد كه آ‌ن ميّت و مورّث اقرب باشد به اين وارث از ديگري و انسان از كسي ارث مي‌برد كه هم‌پيمان او باشد: ?وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ?. اين ?وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ? اگر جمله مستقل نباشد و مستأنف نباشد و عطف باشد كه دلالت بر ارث كند و عموم اطلاق داشته باشد كه عقد اخوّت و مهاجرت اين‌گونه از امور را هم شامل بشود، آن‌گاه البته زمينه نسخ فراهم است. ولي اگر آن ?وَالَّذِينَ عَقَدَتْ? مستقل باشد يا نه، معطوف باشد ولي كار به مسئله اخوّت و عقد برادري و امثال‌ذلك نداشته باشد، اين ديگر زمينه? نسخ نيست.
درباره آن ?وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ?[15] چند مصداق هست كه همه? آنها در اسلام پذيرفته‌شده است، ديگر جا براي نسخ نيست. عقد ازدواج است كه ?عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ? سببيّت زوجيت براي ارث را فراهم مي‌كند، اين در اسلام پذيرفته‌شده است و نسخ نيست. عقد وِلا و تبعيّت هست كه در اسلام پذيرفته‌شده است؛ امام ارث مي‌برد، امام ‌«وارثُ مَن لا وارثَ له»[16] است، كسي كه با رهبرش پيمان ولايي بسته است، بيعت كرده است و مُرد و هيچ يك از اين طبقات سه‌گانه نيست كه از او ارث ببرد. خب، مال او به عنوان اينكه امام وارث «من لا وارث له» است، به آن امام مي‌رسد اين عقد وِلا و بيعت. اگر عقد عِتق باشد كه بين عبد و مولاست، آن‌هم كه پذيرفته شده است كه معتِق از عبد معتَقش ارث مي‌برد. اگر ضمان جريره باشد كه تعهّد كردند كه جرم و بزهكاريهاي غيرعمدي را مثلاً كسي تعهّد كند ضمان جريره هم پذيرفته‌شده است، طرفين عقد ضامن‌اند. اينها زير پوشش ?وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ? است، پس اينها كه نسخ نيست. تنها جايي توهّم نسخ است كه قائل باشيم به اينكه به صِرف عقد اخوّت، ارث هست. تفصيل اين مطلب، به خواست خدا در ذيل همان آيه? 33 اين سوره مطرح است كه فعلاً ما در آيه? هفت و هشت بحث مي‌كنيم. خب، پس نمي‌شود گفت كه نسخ است، در آ‌ن صورت نسخ است كه ?وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ? شامل عقد اخوّت و امثال‌ذلك هم بشود.
مراد از «والد» در آيه هفت
مطلب بعدي آن است كه اين ?لِلْرِجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ? كه در بحث ديروز اشاره شد، اگر ‌«والدان‌‌» اعمّ از والد بلافصل و مع‌الفصل باشد، اين با نص تقييد مي‌شود كه والد مع‌الفصل يعني جدّ و اينها در طبقه? اول ارث نمي‌برند، براي اينكه آنكه اقرب است همين والد بلافصل است و همچنين وَلد بلافصل. پس اگر شامل جدّ هم بشود، هم قابل تقييد است و هم آن اقربون تأييد مي‌كند مسئله تقييد را.
پرسش:...
پاسخ: چون آن ?أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ? اين اولويّت، اولويّت تعييني است. اگر ?مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ? مورد تفضيل باشد يعني همه ارث مي‌برند؛ منتها اولواالأرحام اولويّت دارند، اين نسخ شده است، براي اينكه كساني كه مؤمن‌اند و عقد اخوّت ايماني دارند با متوفّا يا مهاجرند اينها اصلاً ارث نمي‌برند، نه اينكه در طبقه? بعد قرار دارند. يك وقت است كسي ارث مي‌برد؛ منتها طبقه‌اش طبقه دوم يا سوم است، اينجا جاي نسخ نيست ولي يك وقت كسي اصلاً ارث نمي‌برد، كسي كه هيچ رحامتي با متوفّا ندارد اصلاً ارث نمي‌برد، در هيچ طبقه‌اي قرار ندارد. آن آيه? مباركه? ?أُولُوا الأرْحَامِ? هم در سوره? مباركه? «انفال» آمده، هم در «احزاب».
بررسي اجمالي اولوالارحام در قرآن و ارث بر مؤمنين و مهاجرين
در سوره? «انفال» آيه? 75 اين‌‌چنين است: ?وَالَّذِينَ آمَنُوا مِن بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنكُمْ?؛ آنهايي كه مؤمن‌اند و مهاجر، از شما به حساب مي‌آيند: ?وأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللّهِ? اولواالأرحام اولويّت دارند. اما در سوره? مباركه? «احزاب» اين معنا قدري بازتر بيان شده است؛ آيه? شش سوره? «احزاب» اين است كه: ?النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ?، اين ?مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ? اگر مورد تفضيل باشد يعني ارحام از مؤمنين و مهاجرين اولي? هستند يعني با بودن ارحام به مؤمنين نمي‌رسد اصلاً، به مهاجرين نمي‌رسد. اما اگر ?مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ?[17] ناظر اين باشد كه ارحامي كه از اين صِنف‌اند، اينها ?بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ?[18]، نه اينكه ?مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ? مورد تفضيل باشد كه ارحام از مؤمنِ مهاجر افضل است، بلكه ارحامي كه ?مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ?اند، اينها ارث مي‌برند با حفظ اولويّت بعض بر بعض. اگر اين باشد معنايش اين نيست كه بخواهد مسئله? مؤمن بودن و مهاجر بودن را طرد كند ولي به هر تقدير، فعلاً مؤمنِ مهاجر، صرف ايمانش يا هجرتش دليل بر ارث‌بردن او نيست. قهراً اگر ثابت بشود كه اينها در يك وقت به صرف عقد اخوّت ارث مي‌بردند، ديگر نسخ شده است. پس تفصيل بحث به آن آيه? 33 همين سوره? مباركه? «نساء» موكول خواهد شد كه آ‌نها ارث مي‌بردند و نسخ شد يا نه.
اهميت حفظ خانواده و دخالت عنصر اقتصادي در آن
?وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً?، چون براي ارث طبقاتي ذكر فرمود، بعضي از اقربا جزء هيچ طبقه‌اي از طبقات ارث نيستند ولي توقّع دارند؛ هم در زمان حيات اين شخص به او دستور داده شد كه هنگام وصيّت، مقداري از ثلث را براي اقرباي خود در نظر بگير، هم به ورثه بعد از مرگ متوفّا دستور داده شد كه اقربا را از نظر دور نداريد كه به اين توقّع خانوادگي يك پاسخ مثبتي داده شده باشد، چون اصرار اسلام اين است كه اساس خانواده را حفظ بكند و متلاشي نشود؛ از هر راهي كه شد خانواده را حفظ مي‌كند، چون بهترين و محكم‌ترين راه براي ساختن يك جامعه صحيح، داشتن خانواده‌هاي اصيل است؛ هم از نظر اخلاقي اصرار اسلام بر اين است كه محور خانواده فروپاشيده نشود، هم از نظر مسائل مالي سعي كرده كه خانواده را منسجم بكند.
از نظر اخلاقي كه اطاعت فرزند را از پدر، اطاعت فرزند نسبت به پدر و مادر را واجب كرده است، عقوق و عصيان را حرام كرده است كه خيلي اكيد شد. از آن طرف به پدر و مانند او دستور داد كه فرزندها را درست تربيت كنند، حقوق تعليمي بر عهده? پدر قرار داد[19]، از آن طرف هم بر فرزند عقوق را واجب كرد و رعايت فرمان پدر و مادر را لازم كرد، اين حُكم فقهي و اخلاقي. از نظر مسائل مالي هم طرفين را واجب‌النفقه? يكديگر كرد[20] كه هيچ‌كدام به بيرون از محور خانواده محتاج نباشند؛ هر كدامشان نيازمندند، تأمين هزينه ديگري بر همين عمودين واجب است اين (دو). اگر مشكلي اشتباهاً پيش آمد به نام قتل خطأ، هيچ‌كسي عهده‌دار نيست مگر باز در همين مدار خانواده كه عاقله، عهده‌دار هست كه دِيه قتل خطأ را بايد بپردازد[21]. اگر هم مالي از شخص مانده به نام ارث، باز در همين مدار تقسيم مي‌شود ـ با حفظ طبقات سه‌گانه ـ . پس هم در مسئله ارث، هم در مسئله دِيه، هم در مسئله رعايت هزينه و تأمين مورد نياز، هم در مسئله اخلاقي كه اطاعت باشد، هم در مسئله فقهي براساس اين عناصر پنج‌گانه يعني بحث فقهي، بحث اخلاقي، بحث ارث، بحث دِيه، بحث تأمين هزينه، همه? اين عناصر پنج‌گانه نقش مهم دارد كه خانواده متلاشي نشود. حالا در همين فضا كساني كه جزء اقربا هستند ولي ارث‌بر نيستند، براي اينكه اين نظام محفوظ بماند هم در زمان حيات خود ميّت كه هنوز نمرده است به او دستور مي‌دهد كه مقداري از مال را ـ از ثلث مال را ـ به اقرباي خودت بده كه اين اساس خانواده بماند، هم به ورثه دستور مي‌دهد كه شما كه ارث مي‌بريد نگوييد حالا اينكه مُرد ديگر به پسرعمو، به پسردايي، به عمّه، به دايي، به خاله و امثال‌ذلك هيچ ارتباطي ندارد، بگذاريد اين وسيله‌اي باشد كه اين رحامت، همان طوري كه از نظر اخلاقي صله? رحم داريد، از نظر اقتصادي هم صله? رَحِم داشته باشيد. اين وجوب صله? رحم كه بحثش مبسوطاً در آيه? اول همين سوره? «نساء» گذشت، يك عنصر ششمي است براي حفظ اصالت خانواده.
آيه? 180 سوره ‌«بقره‌‌» شاهدي برمسئله فوق
براي اينكه مسائلي مالي هم از محور خانواده نگذرد و تنها با صِله? رَحِم اخلاقي كار پيش نرود، بلكه اساس خانواده با رعايت بذل و كمك و بخشش محكم‌تر بشود، آيه? 180 سوره? مباركه? «بقره» كه قبلاً بحث شد هم يك شاهد خوبي است. در سوره? «بقره» آيه? 180 اين است: ?كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَي الْمُتَّقِينَ? حالا اگر شما خواستيد ثلث بدهيد، اين ثلث را هم اگر ديديد پدر و مادرتان نيازمندند يا اقربين نيازمندند، باز بالأخره اينها مقدم بر ديگران‌اند: «لا صدقةَ و ذو رحمٍ محتاج»[22] بگذاريد اينها از ثلثتان استفاده كنند. اگر اينها به مقدار كافي از ارث تأمين مي‌شوند، بعضي از اقربا و ارحام شما كه نيازمندند و از ارث سهمي نمي‌برند، مقداري از ثلث را هم به آنها بدهيد كه اين اساس خانواده بماند، اين را به شخص در زمان حيات مي‌فرمايد كه اگر خواستي وصيت بكني، اين‌‌چنين است. به ورثه هنگام تقسيم تَركه، همين آيه? هشت سوره? «نساء» دستور مي‌دهد، مي‌فرمايد: ?وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينُ? يعني هنگام تقسيم تَركه، اگر اقرباي شما و اقرباي ميّت آمدند، اينها را ناكام نگذاريد.
‌«اولواالقربي» و نکات سه­گانه مربوط به آن
منظور از اين ?أُولُوا الْقُرْبَي? آن اقربا و ارحامي هستند كه ارث نمي‌برند و نيازمندند. اما ارث نمي‌برند براي اينكه اگر جزء وارث باشد كه ديگر خب آيه? قبل گفته، آن‌هم مثل ديگران‌اند سهمي دارند. اما نيازمندند به سه نكته: يكي اينكه در هنگام تقسيم مال معمولاً كساني كه توقّع دارند شركت مي‌كنند، آنها كه مالدارند و وضع مالي‌شان خوب است كه اعتنايي ندارند كه و براي خودشان كوچك مي‌دانند اين (يك).
دوم اينكه در كنار يتامي و مساكين ذكر شد: ?إِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينُ? چون هنگام تقسيم، نيازمندها جمع مي‌شوند، يتامي جمع مي‌شوند، مساكين جمع مي‌شوند، ارحام فقير هم حضور پيدا مي‌كنند، اين (دو).
نكته سوم هم در ذيل آيه است كه فرمود: ?فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً?؛ چيزي به اينها بدهيد، با اينها خوب حرف بزنيد، خوب برخورد داشته باشيد، اينها را نرنجانيد. خب، اگر كسي وضع مالي‌اش خوب باشد كه ديگر احتياج ندارد كه ورثه چيزي به اينها بدهند يا به عنوان ?قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً? اينها را نرانند، نرنجانند و اينها را جذب بكنند. اينها نشان مي‌دهد كه ارحام نيازمند در هنگام تقسيم تَركه اگر حضور پيدا كردند، ورثه اينها را محروم نكنند.
«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 120.
[2] . مجمع البيان، ج 3، ص 18.
[3] . الكشاف، ج 1، ص 476.
[4] . التفسير الكبير، ج 9، ص 502.
[5] . روح المعاني، ج 2، ص 420 و 421.
[6] . التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 120.
[7] . مجمع البيان، ج 3، ص 18.
[8] . ر . ك: مجمع البيان، ج 3، ص 18.
[9] . ر . ك: مجمع البيان، ج 3، ص 18.
[10] . الكشاف، ج 1، ص 476؛ التفسير الكبير، ج 9، ص 502.
[11] . التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 120؛ مجمع البيان، ج 3، ص 18.
[12] . سوره? حجر، آيه? 29.
[13] . سوره? انفال، آيه? 75؛ سوره? احزاب، آيه? 6.
[14] . سوره? انفال، آيه? 75؛ سوره? احزاب، آيه? 6.
[15] . سوره? نساء، آيه? 33.
[16] . الكافي، ج 7، ص 169.
[17] . سوره? احزاب، آيه? 6.
[18] . سوره? احزاب، آيه? 6.
[19] . وسائل الشيعه، ج 21، ص 482.
[20] . وسائل الشيعه، ج 21، ص 525.
[21] . مستدرك الوسائل، ج 18، ص 280.
[22] . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 68.