موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 53

مدت زمان: 33.55 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.97 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.95 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنوان
1

طبقه دوم ارث و سهم‌الارث آنها.
2

تقدم اداي وصيت و دين بر تقسيم ارث.
3

بررسي تقدم «وصيت» بر «دين» در آيه.
4

فراگير بودن وصيت نسبت به دين در جامعه.
5

بريه بودن وجوه وصيت و ضمانت اجرايي ضعيف آن.
6

تقدم حقوق ميت بر حقوق ديگران.
7

ارث‌بري زن و جمع زوجين با ساير طبقات ديگران.
8

ارث کلاله و معنا و مفهوم آن.
9

امي بودن کلاله در آيه محل بحث.
10

دلالت «وَصِيةً مِن الله» بر فريضه بودن احکام ارث.
11

بيان لطيف صاحب‌الميزان(ره) در استعمال «من» و «ما» در آيه.
12

شأن نزول آيه براساس روايت کتاب شريفه وسائل.
13

اسلام و عدم امضاي احکام و سنن جاهليت.
14

حکومت قاعده «من يتقرّب» در طبقات مختلف ارث.
15

علت افضليت بني‌هاشم بر بني‌العباس در بيان نوراني امام هفتم عليه‌السلام.
16

شبهه‌عدم ارث‌بري پسر عموي پيامبر با وجود عموي حضرت و پاسخ امام هفتم عليه‌السلام.
17

عدم مهاجرت عباس عموي پيامبر دليل عدم ارث‌بري آن.




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَم يَكُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَمْ يَكُن لَكُمْ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الُّثمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِن كَانُوا أَكْثَرَ مِن ذلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِيْ الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَي بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ?12? تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ?13? وَمَن يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خَالِداً فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ?14?
طبقه دوم ارث و سهم‌الارث آنها
طبقات ارث را كه قرآ‌ن كريم تبيين فرمود بخش اوّلش و همچنين بعضي از احكام طبقه دوم، در آيه قبل ذكر شد. طبقات، همان اولاد و آبا هستند، آبا و امّهات هستند از يك سَمت، برادر و خواهر و جدّ و جدّه و اينها هستند از سَمت ديگر، عموها و عمّه‌ها و خاله‌ها و داييها هستند از سَمت سوم. تنها وارثي كه با همه اين طبقات، جمع مي‌شود همان زوجين‌اند. لذا درباره ارث زوجين كه ارث سببي است كه با طبقات سه‌گانه جمع مي‌شوند، اين آيه كريمه نازل شده است. فرمود: اگر همسر شما مُرد، فرزند نداشت، نصف مالش به شما مي‌رسد و اگر فرزند داشت رُبع مال به شما مي‌رسد. همچنين اگر مرد بميرد و همسر او بماند، فرزندي براي اين مرد نباشد او رُبع و يك چهارم مي‌برد، اگر فرزند داشته باشد يك هشتم مي‌برد. فرزند خواه از خود او باشد، از همان شوهر باشد يا از شوهر ديگر يعني اگر زني مُرد و فرزند دارد ولو از غير اين شوهر، اين شوهر يك چهارم مي‌برد و همچنين اگر مردي مُرد و فرزند داشت ولو از غير اين زن، اين زن يك هشتم مي‌برد و مانند آ‌ن.
تقدم اداي وصيت و دين بر تقسيم ارث
فرمود: ?وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَم يَكُن لَهُنَّ وَلَدٌ? در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه قرآ‌ن، كلمه? زوجه را به كار نمي‌برد، زوجات هم نمي‌فرمايد. فصيح آن است كه از هر كدام به زوج تعبير بشود، زوجه لغت فصيحي نيست، لذا قرآن به كار نمي‌برد. درباره بهشتيان هم مي‌فرمايد: ?وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ?[1] و مانند آ‌ن.
فرمود: ?وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَم يَكُن لَهُنَّ وَلَدٌ?؛ اگر اينها فرزند ندارند شما نصف مي‌بريد، خواه اين فرزند از شما باشد يا از شوهرِ ديگر و اگر فرزند داشته باشند: ?فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ?؛ اگر فرزند داشتند ـ ولو از شوهر ديگر ـ شما يك چهارم مي‌بريد. اين هم ?مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ? يعني در مسئله? نَسَب كه وصيّت و دِيْن، مقدم بر ارث‌اند، درباره سبب هم اين‌‌چنين است. در ارث به سبب كه زوجيّت است، آن هم بعد از عمل به وصيّت و بعد از دِيْن است [و] اختصاصي به ميراث نَسبي ندارد.

بررسي تقدم «وصيت» بر «دين» در آيه
اينكه فرمود: ?مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ? نكاتي در تقديم وصيّت بر دِيْن هست كه اين نكات، همه? اينها يكسان نيستند، فقط وجه تقدّم وصيّت بر دِيْن را ذكر مي‌كند، تقدّم لفظي را.
اولاً چون با كلمه? ?أَوْ? عطف شده است، تقديمي در كار نيست كه بگوييم وصيّت مقدم بر دِيْن است، قهراً جا براي سؤال باقي نمي‌ماند. ثانياً اين كلمه? ?أَوْ? را به معناي اضراب گرفتند[2] كه نشانه? اهميت است، قهراً بايد از مهم به اهم ترقّي بكنند يعني مهم را اول ذكر بكنند [و] اهم را بعد ذكر بكنند يعني دِيْني كه مقدم بر وصيت است، آن بايد در رتبه? دوم ذكر بشود و وصيّتي كه بعد از دِيْن است بايد در رتبه? اول ذكر بشود، چون خاصيّت اضراب اين است. اينكه فرمود: ?مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ? اگر اين ?أَوْ? به معناي «بل» باشد و اضراب، بايد از مهم به اهم ترقّي كنند، اين دو نكته.
مطلب سوم آن است كه گاهي زمينه? سخن ايجاب مي‌كند كه اول مهم ذكر بشود، بعد اهم. مثل اينكه ?مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً?[3] كه اول گناهان كوچك ذكر شد بعد گناهان بزرگ. خب، اهميت گناه بزرگ بيش از گناه كوچك است ولي زمينه? بحث، ايجاب مي‌كند كه اول صغير ذكر بشود، براي اينكه ثبت و ضبط گناهان بزرگ تعجّب‌آور نيست؛ اما ثبت و ضبط گناهان كوچك تعجّب‌آور است كه همه جزئيات را اين كتاب در بردارد و چيزي را فروگذار نكرده است: ?مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً?، اين نكته سوم.
چهارم اينكه وصيّت براي افراد در جاهليّت، بهايي نداشت؛ به وصيّت اعتنايي نمي‌كردند. براي اينكه اسلام به اين وصيّت بها بدهد، چه اينكه در سوره? مباركه? «بقره» هم وقتي جريان وصيّت را ذكر فرمود، در آيه? 181 فرمود: ?فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ?[4] براي اينكه به اين وصيّت اهميت بدهد، از اين جهت وصيت را تقدّم ذكري داد بر دِيْن، بر اساس اين نكته است.
فراگير بودن وصيت نسبت به دين در جامعه
نكته بعدي آن است كه وصيّت، امري است تقريباً فراگير. غالب مسلمانها وصيّت دارند؛ اما غالب مسلمانها دِيْن داشته باشند اين‌‌چنين نيست، براي اينكه وصيّت، اكثر از دِيْن است، در اكثر موارد وصيّت هست ولي در اكثر موارد دِيْن نيست، از اين جهت وصيّت بر دِيْن مقدم شده است.
بريه بودن وجوه وصيت و ضمانت اجرايي ضعيف آن
نكته ديگر آن است كه وصيّت، نوعاً در وجوه بريّه است، ايتام هست، مساكين هست، ضعاف هست و مانند آن يعني كسي كه قدرت اجرايي در دست او نيست كه طلب بكند ولي دِيْن، يك طلبكار قوي به دنبال اوست و به دنبال كار خودش هست و حقّ خودش را وصول مي‌كند. چون وصيّت، نوعاً براي وجوه بريّه است و موصي‌‌له جزء ضِعاف‌اند حالا يا شخصيت حقيقي يا حقوقي‌اند و يك قدرت اجرايي قوي‌اي او را همراهي نمي‌كند، به اين مناسبت براي تأكيد، وصيّت را قبل از دِيْن ذكر فرمود.
تقدم حقوق ميت بر حقوق ديگران
نكته بعدي آن است كه در حقيقت وصيّت، نظير تجهيز ميّت مقدم بر ساير مالهاست. گرچه حُكم فقهي آن است كه اول تجهيز، بعد دِيْن، بعد وصيّت، بعد ارث[5] ولي چون وصيّت به منزله? تأديه حقّ خود ميّت است و حقّ ميّت نظير تجهيز ميّت مقدم بر حقوق ديگر است، اين هم مقدم ذكر شده است وگرنه حُكم فقهي‌اش البته، اول تجهيز ميّت يعني تكفين و تحنيط و غسل و امثال ذلك است، بعد دِيْن است، بعد وصيّت است بعد ميراث. اين شش، هفت نكته باعث تقديم كلمه? وصيّت بر دِيْن شد[6]، در نوعِ اين موارد. لذا در جريان ارث زوجين هم فرمود: وقتي شما از همسرانتان ارث مي‌برديد كه ديون او تأديه شده باشد و به وصيت او هم عمل شده باشد: ?مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ? اين احكام ارث مرد از زن.
ارث‌بري زن و جمع زوجين با ساير طبقات ديگران
اما احكام ارث زن از مرد از اينجا شروع مي‌شود، فرمود: ?وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَمْ يَكُن لَكُمْ وَلَدٌ?؛ اگر شما مُرديد و فرزندي از شما نماند، زنها يك چهارم ارث مي‌برند، در صورتي كه شما فرزند نداشته باشيد. اما ?فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ?؛ اگر فرزند داشتيد خواه از اين زن خواه از زنِ ديگر، چه اينكه درباره? ارث مرد از زن هم اشاره شد كه اگر زن بميرد و فرزند نداشته باشد، مرد يك دوم مي‌برد و اگر فرزند داشته باشد خواه از اين مرد، خواه از مردي كه قبلاً ازدواج كرده بود به هر تقدير، چون اين زن فرزند دارد مرد يك چهارم مي‌برد، اينجا هم همين طور است. فرمود: ?وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَمْ يَكُن لَكُمْ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ?؛ اگر شما فرزند داشتيد ولو از غير اين زن ?فَلَهُنَّ الُّثمُنُ?؛ اگر زنها متعدّد هم باشند يك هشتم را بين خودشان تقسيم مي‌كنند، اين‌‌چنين نيست كه هر كدام يك ثُمن ببرند، بلكه ثُمن بين اينها تقسيم مي‌شود ?مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ? يعني ارثِ زن از مرد هم بعد از انجام اين دو كار يعني دِيْن و وصيت است، بعد از اداي دِيْن مرد و بعد از عمل به وصيت مرد. اين براي سبب كه با همه طبقات جمع مي‌شود يعني زوجين هم با اولاد و ابنا جمع مي‌شوند، هم با اخوه و اخوات جمع مي‌شوند، هم با جدّ و جدّه جمع مي‌شوند، هم با اعمام و اخوال و امثال ذلك.
ارث کلاله و معنا و مفهوم آن
اما درباره كَلاله، كَلاله يعني بستگان پدري يا مادري يعني برادر و خواهر و امثال ذلك. اينها را گفتند كَلاله ملاحظه فرموديد كه لغتاً از كَل، كُل، إكليل، اينها تاج را و كلاه را گفتند إكليل براي اينكه محيط به سَر است. كُل را هم كه گفتند ‌«كُل‌‌» براي اينكه فراگير است. ‌«كَل‌‌» را هم كه گفتند كَل، براي اينكه مزاحم است و بارِ سنگيني روي دوش آدم است. اين كلمه هر جا به كار مي‌رود، احاطه‌اي، ثِقلي، چيزي را به همراه دارد، اين معناي لغوي آن[7].
بستگانِ پدري يا پدر و مادر يا مادريِ متوفّا را مي‌گويند كلاله يعني برادر و خواهر، قهراً همان طوري كه برادر و خواهرِ متوفّا كَلاله? اويند، او هم كلاله? آنهاست. لذا كلاله هم به معناي وارثهاي ميّت به كار رفت، هم بر خود ميّت اطلاق شد، چون هر دو كلاله يكديگرند و كلاله هم دو قِسم است: يك كلاله? اُمّي است يعني برادر و خواهر امّي؛ يك كلاله? ابويني و ابي است. آن كلاله? ابويني و ابي، در پايان همين سوره? مباركه? «نساء» حُكمشان آمده كه آخرين آيه سوره? «نساء» است: ?يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاَلَةِ إِنِ امْرُوا هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ?[8] كه اين تا پايان آيه، حُكم برادر و خواهر ابي يا ابويني است.
امي بودن کلاله در آيه محل بحث
و اما اين آيه محلّ بحث كه كلاله است اين كلاله اُمّي است، چون كلاله در دو قسمت قرآن ذكر شده است. در اينجا فرمود: ?وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً? كه هم اين كلاله مي‌تواند حال باشد و هم مي‌تواند خبر كه خود اين متوفّا كلاله است، چون اگر بستگان مادري را به يكديگر كلاله مي‌گويند همان طوري كه برادر يا خواهر يا برادرها و خواهرهاي اُمّي، كلاله? اين متوفّاي‌اند، اين متوفّا هم كلاله آنهاست. پس به هر تقدير، بر هر دو گروه اطلاق مي‌شود. ?وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً?؛ اگر مردي بود كه در حال كلاله، موروث بود يعني كلاله? وارثان بود، حُكمش اين است. يا نه، كلاله‌هاي او از او بخواهند ارث ببرند يعني برادر و خواهرهاي اُمّي او از او ارث ببرند ?أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ?؛ يا امرئه‌اي باشد كه براي او يعني براي متوفّا، به لحاظ متوفّا، برادري است يا خواهري است يعني كلاله? امّي است ?فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ? يعني هر كدام از اينها يك ششم ارث مي‌برند. اين‌‌چنين نيست كه بين برادر و خواهر فرق باشد، بين زن و مرد فرق باشد. در اين بخش، هر كدام يك ششم ارث مي‌برند. ?فَإِن كَانُوا أَكْثَرَ مِن ذلِكَ?؛ اگر بيش از يك برادر و خواهر بودند، از اين بيشتر بودند در ثلث، شريك‌اند يعني يك سوم مال را بين اينها توزيع مي‌كنند.
باز هم اينجا هم ديگر بين زن و مرد فرقي نيست ?مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَي بِهَا أَوْ دَيْنٍ? باز هم در طبقه? دوم هم اگر كسي بخواهد ارث ببرد يعني برادر و خواهر بخواهند از متوفّا ارث ببرند، اين بعد از انجام دِيْن و عمل به وصيّت اوست.
?مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَي بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ? يك وقت است كسي براي اينكه بدرفتاري بكند نسبت به ورثه، اينها را از ارث محروم بكند، وصيت زايدي مي‌كند يا اقرار بيجايي مي‌كند، مي‌گويد من به فلان كس اين قدر مديونم كه مال به ورثه نرسد. فرمود: اين كار را نكنيد؛ وصيّتي يا اقرار به دِيْني كه ضرر برساند به ورثه، اين كار را نكنيد ?غَيْرَ مُضَارٍّ? مواظب باشيد كه «علي كتاب الله» مال، توزيع بشود.
دلالت «وَصِيةً مِن الله» بر فريضه بودن احکام ارث
خب، آ‌ن‌گاه فرمود اين احكامي كه براي طبقات ارث ذكر شده است، بعضيها سببي بودند و بعضيها نسبي كه سببي با همه جمع مي‌شد، اين وصيّت الهي است: ?وَصِيَّةً مِنَ اللّهِ? و چون در آيه قبل فرمود اين فريضه است[9]، معلوم مي‌شود كه اين وصيت، همان وصيتهاي الزامي است. اصولاً ملاحظه فرموديد در بسياري از موارد، قرآن كريم كلمه وصيت را در مورد حُكم وجوبي به كار برده است[10]. آنجا كه فرمود: فلان چيز واجب است و فلان كار حرام است، فرمود اين وصيّت الهي است. نوعِ مواردي كه قرآ‌ن كلمه? ?وَصَّي?[11] را به كار برد، موارد وجوبي و لزومي است، نه موارد استحبابي. گذشته از اينكه در همين بحث، مسئله? فريضه را قبلاً ذكر فرمود، آن‌گاه دو آيه‌اي كه اهميت اين مسئله ميراث را در بر دارد ذكر كرد، فرمود: ?تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ? براي اينكه مبادا كسي خيال كند اين يك حُكم استحبابي است كه اگر انجام پذيرفت مايه? ورود در بهشت است، آيه بعد را نازل فرمود: ?وَمَن يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خَالِداً فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ? اين حدودِ الهي است. اگر كسي از اين حدود الهي تعدّي كند، براي ابد در آتش مي‌سوزد. خب، اين ديگر خلاف دستور ارث عمل كردن، جزء معاصي كبيره به شمار مي‌آيد، چون وعده? جهنم داده شده است. بنابراين هم كلمه? ?وَصَّي?[12] و ‌«يوصي‌‌» با شواهد قرآني دلالت بر وجوب دارد (يك) كه ?يُوصِيكُمُ اللّهُ?[13] يعني «أمركم الله» و هم كلمه? ?فَرِيضَةً?[14] نشانه? وجوب است و هم اينكه اين حدود الهي است و هر كس از حدود الهي تعدّي كند، به عذاب ابد گرفتار مي‌شود نشانه? وجوب اين است، اين اجمالي از اين آيه? مباركه.

بيان لطيف صاحب‌الميزان(ره) در استعمال «من» و «ما» در آيه
اما بحث روايي مقداري بايد بازگو بشود تا به آن چند مطلب علمي كه سيدناالاستاد مطرح فرمودند كه حتماً آنها را مي‌بينيد. نكته‌اي كه ايشان در تفسير شريف الميزان داشتند اين بود كه مي‌فرمودند: اين كلمه? «رُبع» و مانند آن؛ اين كسرها اگر كمتر باشد يعني كمتر از نيم باشد، وقتي اين كسر را به كار مي‌برند مثل يك هشتم، يك ششم، يك چهارم، امثال ذلك اين «مِن» را اضافه مي‌كنند، مي‌گويند: ?الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ? يا ?الُّثمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم? اين كلمه? «مِن» را ذكر مي‌كنند و اما اگر نصف باشد يا بيش از نصف باشد، مي‌گويند ?نِصْفُ مَا تَرَكَ? نه «نصف ممّا ترك»، اين كلمه? «مِن» را ديگر ذكر نمي‌كنند، براي اينكه اين مقدار، نصف يا بيش از نصف است[15].
اين بيان، لطيف است در بعضي موارد شواهد هم دارد؛ اما در آيه پاياني همين سوره? مباركه? «نساء» فرمود: ?فَإِن كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ?[16] با اينكه اينجا بيش از نصف است و دو ثلث است، باز كلمه? «مِن» را اينجا ذكر فرمود، فرمود: ?فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ?[17]. به هر تقدير، غالب مواردي كه ايشان استقصاء فرمودند تام است؛ اما جهت خلاف هم در خود قرآ‌ن كريم است.
حالا قبل از اينكه به آن چند فصل برسيم، يك يا دو روايتي كه مربوط به هم شأن نزول هست و هم كيفيت ارث طبقات و محروم نبودن اولاد صُلبي ولو دختري، اينها را بخوانيم.

شأن نزول آيه براساس روايت کتاب شريفه وسائل
در كتاب شريف وسائل باب پنجم، از ابواب ميراث الابوين والاولاد، اين حديث شريف هست كه شأن نزول خوبي است. خيلي بهتر از آن رواياتي است كه به صورت مُرسل يا مقطوع يا مرفوع به عنوان شأن نزول ذكر شده است. روايت هشت اين باب، مُسند است و از ابي‌بصير نقل شده است و از امام صادق2 نقل كرد، اين است كه: «إنّ رجلاً مات علي عهدِ النبيّ2 و كان يَبيعُ التَّمر»؛ يك خرمافروشي در عصر حضرت مُرد «فَأخَذَ عمُّهُ التَّمْر»؛ عموي او آمد و اين خرماهاي او را گرفت و چيزي به دخترهاي او نداد «و كان له بناتٌ» اين مرد، چندتا دختر داشت، عمو آمد و همه اين اموال را تصاحب كرد. «فَأتتِ إمرأتُهُ النبيّ2»؛ همسر اين مرد خرمافروش به حضور رسول خدا مشرّف شد «فَأعَلَمَتْه بذلك»؛ به حضرت عرض كرد كه همسرم مُرد، چندتا دختر گذاشت و عموي اين متوفّا آمد و همه داراييهاي او را تصاحب كرد، آن‌گاه «فَأنزلَ الله عزّ و جل عليه»؛ اين آيه ارث را بر پيغمبر نازل كرد، آن‌گاه وجود مبارك پيغمبر «فَأخَذَ النبيُّ2 التَّمرَ مِنَ العَمِّ فَدَفَعَهُ الي البنات»[18]؛ اين خرما را از آن عمو گرفت [و] به دخترهاي اين متوفّا داد، اين يك شأن نزول خوبي است يعني يك روايت معتبري است براي شأن نزول.

اسلام و عدم امضاي احکام و سنن جاهليت
مطلب مهم آن است كه اين‌‌چنين نبود كه اسلام، در اوايل امر حُكمي نازل كرده باشد كه امضاي سنّت جاهلي باشد، بعد حُكم جديد آمده باشد، اين طور نبود. چون اگر حُكمي اين‌‌چنين باشد يعني اسلام، اول چيزي را امضا بكند بعد حُكم جديد بياورد، برابر همين قانون عقلايي كه قانون، عطف بر ما سبق نمي‌شود گذشته را شامل نمي‌شود، نسخ براي گذشته نيست. اگر حُكمي قبلاً بود و نسخ شد، درباره? آينده است نه درباره? گذشته. در حالي كه وقتي اين آيه نازل شد، حضرت رفت مال را از عمو گرفت و به دخترها داد. خب، اين آيه بعد از وقوع آن حادثه نازل شد ديگر، اگر آن مال را بر اساس حُكم قبلي تقسيم كرده بودند، ديگر عطف به ما سبق كه نمي‌شد، ديگر گذشته را كه زير پوشش نمي‌گرفت. معلوم مي‌شود آن حُكم، حُكم اسلامي نبود، حُكم اسلامي همين است كه بايد به فرزند برسد و حضرت رفت و از آن عمو گرفت و به فرزند رساند.
حکومت قاعده «من يتقرّب» در طبقات مختلف ارث
مطلب بعدي آن است كه اولادِ شخص كه از او ارث مي‌برند، اگر مع‌الفصل باشند با بودن اولاد بلافصل كه ارث نمي‌برند، چه اينكه رواياتش خوانده شد[19] و اگر اولاد مع‌الفصل باشند، به جاي پدران و مادران خودشان مي‌نشينند كه اين هم رواياتش خوانده شد كه نصيب «من يتقرّب» را مي‌برند[20]. مطلب سوم اين بود كه فرقي نيست بين اولاد دختر و اولاد پسر، نوه? دختري و نوه? پسري هر دو اولادند، اطلاق آيه شامل مي‌شود. در اين زمينه، روايت چهاردهم همين باب كه از وجود مبارك امام هفتمC نقل شده است[21]. يك سند خوبي است.
علت افضليت بني‌هاشم بر بني‌العباس در بيان نوراني امام هفتمC
آن روايت اين است كه وجود مبارك امام هفتمC «دَخَل علي الرشيد فَسَئله عن مسائلَ»؛ هارون‌الرشيد(عليه من الرحمان ما يستحقّ من اللعن والعذاب) از وجود مبارك امام هفتم، مسائلي را سؤال كرد «إلي أن قال لِمَ فُضِّلْتُم علينا و نحن مِن شجرةٍ واحدةٍ و نحن و أنتم واحدٌ (و نحن وُلد) العباس و أنتم ولد أبي‌طالب»؛ چرا شما بر ما بني‌‌العباس فضيلت داريد؟ اين به عنوان يك اصل، پذيرفته‌ شده بود در آ‌ن عصرها و مورد قبول بود؛ منتها هارون‌الرشيد سؤال كرد چه فضيلتي دارند? «لِمَ فُضِّلتُم علينا و نحن مِن شجرة واحدةٍ و نحن و أنتم واحدٌ (و نحن وُلد) العباس» عباس عموي پيغمبر بود«و أنتم وُلْد أبي‌طالب»؛ أبي‌طالب هم عموي پيغمبر بود، ما همه بني‌اعماميم، با هم بني‌اعماميم با پيغمبر هم پسر عمو هستيم. ديگر البته مسئله? ولايت و امامت و آن مقامات معنوي را در اين‌گونه از مسائل مطرح نمي‌كردند. به طور عموم گفت چرا بني‌ أبي‌طالب بر بني‌العباس مقدم‌اند؟ «و هما عمّا رسول الله2» يعني ما به عباس مي‌رسيم، شما به ابوطالب مي‌رسيد و اينها هر دو عموي پيغمبرند «و قرابتهما منه سواء»؛ همه ما به اين دو نفر مي‌رسيم، اين دو نفر هم عموي پيغمبرند و يكسان‌اند.
«فقال أبوالحسنCنحن أقرب» چرا? «لأنّ عَبد الله»؛ پدر وجود مبارك پيغمبر2 «و أبا طالب»؛ پدر وجود مبارك حضرت اميرC «لأبٍ و اُمّ» است، آنها برادران ابويني بودند؛ اما پدر عباس جدّ شما، با پدر عبدالله و ابوطالب فرق مي‌كرد. پس جدّ ما با پدرِ پيغمبر، برادرِ ابويني بودند، جدّ شما با پدر پيغمبر، برادر ابويني نبودند، پس اين فضيلت است پس في القُرب سواء نيست «لأنّ عبدالله و أبا طالب لأبٍ و اُمّ»؛ أما «فأبوكم العباس» يعني جدّ شما عباس «ليس هو من اُمّ عبدالله و لا مِن امّ ابي‌طالب»؛ از نظر مادر، اينها برادران مادري نبودند، ابويني نبودند فقط برادر ابي بودند، اين جواب سؤال اول.
شبهه‌عدم ارث‌بري پسر عموي پيامبر با وجود عموي حضرت و پاسخ امام هفتمC
بعد سؤال ديگر كرد «قال فَلم ادَّعيتم أنّكم وَرِثتُم رسول الله2 والعَمُّ يَحجُب إبن العمّ»؛ گفت: شما چطور مدّعي ارث پيغمبريد، در حالي كه پسر عموي پيغمبريد؟ با بودن عمو، نوبت به پسر عمو نمي‌رسد عمو، حاجب است نسبت به پسر عمو، عباس زنده بود كه عموي پيغمبر بود و شما پسر عموي پيغمبر بوديد، چطور خود را وارث پيغمبر مي‌دانيد «فَلم ادَّعيتم أنّكم وَرِثتُم رسول الله2 والعَمَّ يَحجُب إبن العمّ و قُبِض رسول الله2»؛ پيغمبر رحلت كرد، در حالي كه «و قد تُوُفّي أبوطالب قَبْلَه»؛ ابوطالب قبل از پيغمبر مُرد «والعباسُ عَمُّهُ حيٌّ»؛ عباس كه عموي پيغمبر بود زنده بود. اين سؤالها را ادامه داد تا به اينجا كه «قال ابوالحسنC فآمنّي»؛ مرا در امان بگذار؛ به من امان بده چون تعهّدي است ديگر. اگر كسي امان داد، بالأخره حقّ ايذا به او ندارد. «قال قد آمَنْتُك»؛ در اماني بگو «فقال إنّ في قول علي‌بن‌ابي‌طالبC أنّه ليس مع وُلْدِ الصُلب ذكراً كان أو اُنثي? لأحد سهم الا لِلأْبوين والزوج والزوجة» درباره حضرت اميرC او را بالأخره به عنوان خليفه قبول داشتند، حالا در امامت و عصمت وجود مبارك امام هفتمC ظاهراً ترديد داشتند ولي درباره حضرت امير كه اختلافي نداشتند. امام هفتمC فرمود كه علي‌بن‌ابي‌طالبC اين اصل را به همه ما آموخت كه ولد صُلبي، چه پسر و چه دختر، اين ارث مي‌برد و با ولد صُلبي هيچ كس ارث نمي‌برد مگر پدر و مادر و زوج و زوجه و چون وجود مبارك فاطمهh ولد صُلبي پيغمبر بود، با بودن حضرت زهراh نوبت به عباس نمي‌رسد.
«قال إنّ في قول علي‌بن‌ابي‌طالبC أنّه ليس مع ولْدِ الصُلب ذكراً كان أو أنثي? لأحد سهم الا للأبوين والزوج و الزوجة ولم يَثْبُتْ للعمّ مع وُلْد الصُّلْبِ ميراثٌ»؛ با بودِ فرزند صلبي كه به عمو ارث نمي‌رسد[22] «و لم يَنْطِقْ به الكتاب»؛ قرآن هم كه در اين زمينه چيزي نگفت «الاّ أنّ تَيْماً و عَديّاً و بني‌اميّةَ قالوا العَمُّ والدٌ رأياً منهم بلا حقيقة و لا أثر عن رسول الله2» چون اول امان گرفت، فرمود: آ‌نكه از حضرت عليC رسيد اين بود كه با بودنِ فرزند چه دختر، چه پسر عمو، ارث نمي‌برد. بعد تِيم و عدي و بني‌اميه و اينها آمدند عمو را وارث كردند به جاي دختر، نه حقيقتي در كار است قرآن گفته، نه اثري از پيغمبر رسيده است.
عدم مهاجرت عباس عموي پيامبر دليل عدم ارث‌بري آن
بعد هم در ذيل، مطلبي را فرمود كه دست عباس را كوتاه كرده است، يك مشكل ديگري داشت. مطلب با اينجا تمام شد، مطلبي را اضافه حضرت فرمود چون حالا در امان بود، فرمود: مشكل ديگري در عباس بود. عباس را از آن جهت كه هجرت نكرد سهمي ندارد، بر اساس آن قرارهايي كه در اوايل اسلام بود كه بر اساس ولايت و هجرت و مانند آن سهم مي‌دادند، عباس چون مهاجر نبود وقتي كه همه هجرت كردند او در مكه ماند، از ارث هم محروم است «إلي أن قال إنّ النبيّ» يعني امام هفتم فرمود: «إنّ النبي2 لم يُوَرِّثْ مَن لم يُهاجِرْ و لا أثْبَتَ له ولايةً حتّي يُهاجِرَ» اين در قرآ‌ن كريم هست البته. فرمود: براي كسي كه مي‌توانست هجرت كند اگر هجرت نكرد، نه سهمي از ارث مي‌برد، نه وِلاي خاصّي بين شما و اوست.
بعد هارون‌الرشيد از وجود مبارك حضرت امام كاظمC سؤال كرد «ما حجَّتُك فيه» اينكه مي‌گويي پيغمبر به عباس در اثر اينكه هجرت نكرد سهمي نداد، دليلتان چيست? «فقال قول الله عزّ و جل» اين كريمه را قرائت فرمود: ?وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِن وَلاَيَتِهِم مِن شَيْ‏ءٍ حَتَّي يُهَاجِرُوا?[23]؛ آنها كه ايمان آوردند ولي در روز لزوم هجرت نكردند، پيوند وِلايي بين شما و او نيست تا هجرت بكنند ‌«?وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِن وَلاَيَتِهِم مِن شَيْ‏ءٍ حَتَّي يُهَاجِرُوا? وإنّ عمِّيَ العباسَ لم يُهاجِر»[24] نفرمود پدر و جدّ شما، فرمود عموي من عباس اين هجرت نكرد يعني ما هم با او ارتباط داريم، او چون هجرت نكرد از اين جهت، از قانون ارث محروم است.
خب، اين را به عنوان جدال احسن به هارون فرموده است وگرنه مسئله با همان حديث شريف كه با بودن فرزند، نوبت به عمو نمي‌رسد خاتمه يافته است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . سوره? بقره، آيه? 25.
[2] . ر . ك: الميزان، ج 4، ص 209.
[3] . سوره? كهف، آيه? 49.
[4] . سوره? بقره، آيه? 181.
[5] . الكافي، ج 7، ص 23.
[6] . ر . ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 74.
[7] . ر . ك: لسان العرب، ج 11، ص 592 ـ 595.
[8] . سوره? نساء، آيه? 176.
[9] . سوره? نساء، آيه? 11.
[10] . ر . ك: سوره? انعام، آيات 151، 152 و 153؛ سوره? مريم، آيه? 31.
[11] . سوره? شوري، آيه? 13.
[12] . سوره? شوري، آيه? 13.
[13] . سوره? نساء، آيه? 11.
[14] . سوره? نساء، آيه? 11.
[15] . الميزان، ج 4، ص 211 و 212.
[16] . سوره? نساء، آيه? 176.
[17] . سوره? نساء، آيه? 176.
[18] . وسائل الشيعه، ج 26، ص 106.
[19] . ر . ك: وسائل الشيعه، ج 26، ص 110 و 112.
[20] . وسائل الشيعه، ج 26، ص 110 و 112.
[21] . وسائل الشيعه، ج 26، ص 108.
[22] . در وسائل الشيعه، چاپ اسلاميه (جلد هفدهم، صفحه 447) به جاي ‌«‌والدٌ رأياً»، عبارت ‌«‌والذّرايا» آمده است كه قرائت استاد نيز طبق اين نقل است.
[23] . سوره? انفال، آيه? 72.
[24] . وسائل الشيعه، ج 26، ص 108.