موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 4


1

بيان معاني مختلف «من» در آيات قرآن
2

معني اول همسطح بودن دو طرف
3

معني دوم افضليت اولي بر دومي
4

معني سوم افضليت دومي بر اولي
5

اراده معناي دوم در آيه اول
6

دلالت نفس واحده بر آدم(ع)
7

بيان صاحب المنار و شواهد تاريخي بر وجود اجداد مختلف بر اقوام بشري
8

تام نبودن شواهد تاريخي و دلالت روايي بر واحد بودن مبدأ بشري
9

دلالت آيه بر کثرت نفسي نه کثرت نسبي
10

قرائن قرآني دال بر وحدت ريشه بشري
11

مراد از «کثير» در آيه محل بحث
12

عصاره بحث و مسأله ازدواج فرزندان آدم(ع)
13

اصل کلي مورد استفاده از آيه شريفه
14

صحيح نبودن حمل مجاز بدون قرينه
15

بررسي شبهه حرمت ازدواج ارحام
16

روايات و نحوه جمع بندي با آيه مورد بحث
17

استخراج اصل قرآني و عرضه روايات بر آن
18

عرضه روايات متشابه به محکمات در مباحث روايي
19

استنباط مباني دين بواسطه ثقل اکبر و ثقل اصغر
20


21


22


23


24


25




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً ?1?
بخش اول اين كريمه اين بود كه ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ? كه به چند مطلب تحليل شد.
بيان معاني مختلف «من» در آيات قرآن
بخش دومش اين بود كه ?وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا? يعني «خَلَق» از اين نفس واحده، همسرش را و زنش را. در اين‌گونه از تعبيرات كه «منها» يا «منهم» يا «منه» سه حال دارد.
معني اول همسطح بودن دو طرف
گاهي است كه دو طرف، همسطح و همسان‌اند، نظير آن آياتي كه در بحث ديروز قرائت شد كه فرمود: ?خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً?[1] يا ?جَعَلَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً?[2] كه طرفين يكسان‌اند، هيچ فضيلتي زن بر مرد يا مرد بر زن ندارد. مگر اينكه خودش از راه تقوا، فضيلتي را كسب بكند وگرنه هيچ‌كدام از اينها بر ديگري مزيّت و رُجحاني ندارند، اين يك قِسم.
معني دوم افضليت اوّلي بر دومي
قِسم دوم آن است كه اوّلي افضل باشد و دومي فاضل يا اوّلي فاضل باشد و دومي مفضول، مثل همين جريان حضرت آدم و حوّا(عليهما السلام) اينها يكسان نبودند يكي خليفةالله است و فرشتگان مأمور سجود در پيشگاه او هستند، ديگري اين سِمت را ندارد. فرمود: ?وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا? كه ?مِنْهَا? هم چون خودش نفس، تعبير شده است ?مِنْهَا? يعني از اين نفس، زوجش را آفريد كه اين دوّمي، مفضول است و اوّلي فاضل يا دوّمي فاضل است و اوّلي افضل.
معني سوم افضليت دومي بر اوّلي
قِسم سوم آن است كه به عكس باشد؛ دوّمي افضل است و اوّلي فاضل يا دوّمي فاضل است و اوّلي مفضول، مثل اينكه درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ?هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ?[3] يا در پايان سوره? مباركه? «توبه» فرمود: ?لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ?[4]؛ اين رسول، از خود شماست. يعني از سنخ شماست در اصل سنخيت و انسانيت، با هم شريك هستيد؛ منتها او افضل از شماست، پس اين تعبير «مِنْهَا» يا ?مِنْهُ? «ومن نفسه» يا «من نفسها» و مانند آن، سه قِسم خواهد بود.
اراده معناي دوم در آيه اول
در آيه? محلّ بحث به قرينه‌هاي خارجي، دوّمي مفضول است و اوّلي فاضل يا دوّمي فاضل است و اوّلي افضل كه فرمود: ?وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا? آن نفس واحده كه منظور آدم(عليه السلام) است، افضل از زوج خودش است، اين يك مطلب.
دلالت نفس واحده بر آدم(ع)
مطلب دوم آن است كه گرچه اين آيه، صراحت ندارد كه منظور از اين نفس واحده آدم(سلام الله عليه) است ولي شواهد ديگر نشان مي‌دهد كه منظور از اين نفس، همان آدم(عليه السلام) است و همه افراد هم از آدم و حوّا هستند. اما از اينكه شواهد ديگر نشان مي‌دهد كه آن نفس، آدم(عليه السلام) است، همان جريان ? إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً?[5] كه به حسب ظاهر، اوّلين فرد را كه مي‌خواهد خلق كند او خليفةالله است، فرمود: ?إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً? يا در اوصاف ذات اقدس الهي مي‌فرمايد او كسي است كه بشر را از طين خلق كرد: ?ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ?[6] كه منظور از اين، همان آدم(سلام الله عليه) است، چون دارد كه نسل او را از نطفه آفريد و خود او را از طين، معلوم مي‌شود[7] آن همان آدم(سلام الله عليه) است.
براساس اين شواهد، معلوم مي‌شود كه منظور از اين نفس واحده خود آدم(عليه السلام) است و تعبيراتي كه در ساير سُوَر هست، نظير سوره? «اعراف» آيه? 26 كه فرمود: ?يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً وَلِبَاسُ التَّقْوَي ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ? وقتي بخواهد از مردم، عنواني ذكر بكند، فرمود: ?يَا بَنِي آدَمَ?. اين ?يَا بَنِي آدَمَ? گفتن، معلوم مي‌شود كه همه فرزند همان نفس واحده‌اند كه آن نفس واحده آدم(سلام الله عليه) است، نه ديگري و شيطان هم كه دشمن انسان است، گفت من ذريّه? آدم را اغوا مي‌كنم. معلوم مي‌شود همه، ذريّه? آدم‌اند و آن انسان اوّلي، آدم است كه ديگران از او خلق شدند. نظير آيه? 62 سوره? «اسراء» كه شيطان گفت من احتناك مي‌كنم، حنك اينها را با افسار و مانند آن مي‌بندم و در اختيار خود قرار مي‌دهم كه در اينجا سخن از ذريّه? آدم(عليه السلام) است، نه ديگران. از اين مجموع استفاده مي‌شود كه آن نفس واحده‌اي كه خلق شده است آدم(عليه السلام) است و ديگران فرزند آدم(سلام الله عليه)اند. با اين بيان، مشكل مسئله? بعدي هم تا حدودي حل مي‌شود و آن اين است كه فرمود: ?وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً? يعني از همين آدم و حوّا، مرد و زن فراواني را پراكنده كرد يعني آفريد و گسترش داد.
بيان صاحب المنار و شواهد تاريخي بر وجود اجداد مختلف بر اقوام بشري
در تفسير المنار آمده است كه اين ?خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ? چون سخن از آدم نيست و از آن طرف هم فرمود: ?وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً? نفرمود «بثّ منهما جميع الناس»، معلوم مي‌شود اين تاريخي كه بعضي از اروپاييها، فرنگيها ارائه مي‌دهند آن باطل نيست، آن‌هم حق است و آن اين است كه انسانها كه فعلاً در روي زمين زندگي مي‌كنند، به اقوام و نژادهاي گوناگوني تقسيم مي‌شوند: بعضي سفيدپوست‌اند، بعضي رنگين‌پوست‌اند، بعضي سرخ‌پوست‌اند، بعضي زردپوست‌اند و مانند آن. هر كدام اينها به يك پدر و مادري ختم مي‌شوند، همه اينها فرزند آدم نيستند. اين نژادهاي مختلف آبا و اجداد مختلف دارند و قرآن هم اين را نفي نكرده و دلالتي از قرآن برنمي‌آيد كه همه انسانها از يك نفرند، بلكه در قرآن دارد ?وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً? يعني افراد زيادي را از اين آدم آفريد، نه اينكه همه افراد از آدم باشند[8].
تام نبودن شواهد تاريخي و دلالت روايي بر واحد بودن مبدأ بشري
اين سخن، ظاهراً تام نيست، براي اينكه يك بحث تاريخي است [كه] تاريخ در اين زمينه خيلي گويا نيست، جز مظنّه‌اي. يك بحث روايي است و يك بحث قرآني. بحث روايي نوعاً به صورت روشن، آدم(سلام الله عليه) را مبدأ پيدايش همه افراد مي‌داند و اين نسل موجود را به آدم و حوّا(عليهما السلام) منتهي مي‌داند كه فرمود: «الا إنّكم مِن آدم و آدم مِن تراب»[9] اين در آن خطبه? فتح مكه? وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست و مانند آن.
دلالت آيه بر کثرت نفسي نه کثرت نسبي
شواهد روايي به خوبي دلالت مي كند؛ اما ظاهر آيه قرآن اينكه فرمود: ?وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً? اين لقب هست و مفهوم ندارد يعني رجال كثير و نساء كثير را از اين نفس واحده خلق كرد ولي قليلي را از ديگران خلق كرد. اين كثرت، نسبي است نه كثرت نفسي يعني زن و مرد فراواني را از اين خلق كرده است، اين يك معنا. گذشته از اينكه در صدر آيه، خطاب به همه? انسانهاست ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ? ديگر چقدر مي‌خواهد ظهور داشته باشد، اين ?بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً? يك كثرت نسبي نيست كه مثلاً اين گروه، بيشتر از آن گروه‌اند [و] نسبت به ديگران كثيرند، يك كثرت نفسي است. كثرت نفسي يعني افراد فراوان كه در مقابلش قليل نيست؛ افراد فراواني را خدا از اينها آفريد. پس منظور از اين كثرت، كثرت نفسي است نه نسبي تا قليل در مقابلش باشد (يك) و صدر آيه هم خطاب به همه انسانهاست فرمود: ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ? خطاب به همه انسانهاست. فرمود اي انسان، چون ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ? خطاب به يك نژاد خاص دون نژاد مخصوص كه نيست، به همه نژاد و اقوام و ملل خطاب مي‌كند كه ?اتَّقُوا رَبَّكُمُ? امر به تقوا عام است، ربوبيّت خدا هم عام است، خالقيت خدا هم عام است فرمود: ?خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ?؛ همه شما از يك پدر هستيد.
پس آن احتمال كه نژادها داراي آباي گوناگون باشند اين تام نيست. ممكن است اگر شواهد تجربي و شواهد علمي و امثال‌ذلك ثابت كرده باشد كه نژاد سفيدپوست از يك پدرند، نژاد سرخ‌پوست از يك پدر، نژاد زردپوست از يك پدر، نژاد رنگين‌پوست از يك پدر، اين براي نسلهاي متوسط باشد نه اوّلين نسل يعني شما تا چند قرن يا چندين قرن، اين گروه منتهي مي‌شوند به شخصي كه فلان شخص در اثر فلان خصوصيت، مبدأ پيدايش رنگين‌پوستها شده است، نه آن انسان اوّليه.
پرسش:...
پاسخ: خب بله ديگر يعني فلان شخص، در اثر زيست در منطقه استوايي يا منطقه قطبي يا منطقه ديگر، زمينه‌اي فراهم شده است كه نسل او رنگين‌پوست باشد. پس اگر هم شواهد علمي تأييد مي‌كند، از آن مرحله به بعد را كه اثبات نمي‌كند. اين شواهد علمي مي‌گويد كه اين نژادها منتهي مي‌شوند به كسي كه داراي چنين خصوصيت است، حالا آن شخص چگونه آن خصوصيت را پيدا كرده است، آن‌هم بايد از راه ديگر اثبات كرد. صدر آيه نشان مي‌دهد كه همه اينها از يك نفس‌اند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ با يك نسل و دو نسل تغيير پيدا نكرده، او رفته آنجا بعد از گذشت چند قرن كم‌كم نسل او رنگين‌پوست شدند، نه اينكه همين كه رفته آنجا در يك مدت كوتاهي، نسل او رنگين‌پوست شده باشد.
قرائن قرآني دال بر وحدت ريشه بشري
در صدر بحث اين طليعه آيه روشن شد كه چون اين آيه دستور خانوادگي، دستور اجتماعي، رعايت حقوق ايتام، رعايت مواريث و امثال‌ذلك را مي‌دهد، بايد سرفصل اين سوره، مسئله‌اي باشد كه وحدت اجتماعي را تبيين كند. آن وقت مي‌فرمايد شمامردم از يك ريشه هستيد؛ به يكديگر ستم نكنيد، به يكديگر تفاخر نفروشيد، رحامت را حفظ بكنيد، مواريث را حفظ بكنيد و امثال‌ذلك، وقتي حكيمي اين قرآن حكيم را فرستاده است و بخواهد وارد بحث بشود، آن سرفصلش، آن عنوانش بايد با محتوا و مضاميني كه در خود آن سوره هست، مناسب باشد. همان طوري كه هر مطلبي را كه در هر آيه‌اي بيان كرد در ذيل آن آيه، اسمي از اسماي حُسناي خدا را ذكر مي‌كند كه به منزله? علت مضمون آن آيه است، وقتي وارد بحث سوره هم مي‌شوند، خطوط كلي آن مطالب سوره را در آن سرفصل ذكر مي‌كنند. حالا بعد، در آيات بعدي دارد كه حقّ ايتام را رعايت كنيد، حقّ ارحام را رعايت كنيد، حقّ همسران را رعايت كنيد، حقّ مواريث و وارثان را رعايت كنيد، اين براي آن است كه فرمود شما همه‌تان از يك پدر و يك مادر هستيد.
پرسش:...
پاسخ: ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ? كه شامل همه شد ديگر ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ?؛ اي مردم! شما از خدايي بپرهيزيد كه همه شما را از يك پدر و مادر خلق كرد. آن‌گاه هيچ دليلي ندارد كه كسي بر كسي فخرفروشي كند يا حقوق ارحام را رعايت نكند يا حقوق ايتام را تضييع كند.
خب، ?وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً?، آن‌گاه فرمود: ?وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً?.
پرسش:...
پاسخ: ?وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا? يعني از همين حقيقت، همسرش را آفريد. شواهد ديگري در آيات ديگر بود؛ آيه? «نحل»[10] بود، آيه? «زمر»[11] بود و امثال‌ذلك كه به انسانهاي عادي خطاب مي‌كند، فرمود: ?خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً?[12] يعني همسرهاي شما را از سنخ شما و از حقيقت شما آفريد ديگر، اصل كلي هم اين است كه فرمود: ما از هر حقيقتي يك جفت آفريديم[13]. درباره ميوه‌ها هم همين طور است، درباره گياهان هم همين طور است، درباره حيوانات هم همين طور است، درباره انسانها هم همين طور بود ديگر.

پرسش:...
پاسخ: نه، حقيقت انسان است ديگر، حقيقت انسان مشخص شد كه حقيقت انسان در دنيا مجموع نفس و بدن است، در برزخ خصوص روح است، اين بحث هم گذشت. در دنيا ?إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ? فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي?[14] كه حقيقت انسان در دنيا، نفس و بدن است. برابر آيه? سوره? «بقره»[15] و آيه? سوره? «آل‌عمران» حقيقت انسان در عالم برزخ، همان روح است. فرمود: ?وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بل أَحياءٌ?[16]؛ فرمود اينها كه شهيد شدند، بدنشان اينجاست و به اين صورت درآمده، اينها را نگوييد مرده‌اند [بلكه] اينها زنده‌اند. خب، شهيد كه با ديگران فرقي ندارد، همه زنده‌اند؛ منتها شهيد «عند رَبّه يرزق» است، ديگران اين‌‌چنين نيستند، حالا يا ـ معاذ الله ـ «في حفرة من حفر النيران يعذّب» يا نه، آدمهاي معمولي‌اند، اين‌‌چنين نيست كه اين روح، فقط براي شهيد باشد [و] شهيد داراي روح مجرّد باشد و امثال‌ذلك كه همه زنده‌اند. حالا يك عده «في روضة من رياض الجنة» هستند كه «إنَّ القَبر روضةٌ مِن رياض الجنة»[17]، يك عده «في حفرة من حفر النيران»اند كه معذّب‌اند و اگر كسي زنده نباشد كه نه متنعّم است نه معذّب ولي حقيقت انسان، در برزخ همان روح اوست. البته روح با بدن مثالي و برزخي محشور خواهد بود، حالا تا دوباره در قيامت كبرا به صورت اوّلي برگردد. نفس هر چيزي حقيقت اوست و حقيقت هر چيزي هم مختلف است، هر چيزي يك حقيقت خاصّ خود را دارد.
پرسش:...
پاسخ: اين‌هم در بحث ديروز گذشت كه منظور از نفس يعني حقيقت؛ منتها مصداق اين حقيقت، آدم است و درباره حوّا فرمود حوّا را از همين حقيقت آفريد، نه حوّا را از آدم آفريد. فرمود شما را از يك حقيقت، خلق كرديم مصداق آن نفس واحده آدم(عليه السلام) است، آن وقت حوّا از آدم «بما أَنَّ لها نفساً واحدة و حقيقتاً واحدة» خلق شده است، نه حوّا از آدم خلق شده باشد [بلكه] حوّا از حقيقت آدم خلق شده است. مشابهش همان تعبيراتي است كه فرمود: ?خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً?[18] منتها در اينجا ديگر نفرمود «من نفسه»، چون خود كلمه? نفس آمده فرمود: ?مِنْهَا?.
درباره زن و شوهرهاي عادي فرمود: ?خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً? درباره آدم و حوّا(عليهما السلام) نفرمود كه حوّا را «من نفس آدم» خلق كرد، بلكه فرمود: ?مِنْهَا? چون از خود آدم به نفس ياد كرده است، اين نفس يعني حقيقت، پس همه از يك حقيقت خلق شدند كه خود آدم هم در اين اصل هست يعني آدم و حوّا و فرزندان اينها همه از يك حقيقت‌اند. اين ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ? خطاب به خود آدم و حوّا هم است، خطاب به خود آدم(عليه السلام) هم هست. اين‌‌چنين نيست كه آدم(عليه السلام) مشمول اين حُكم نباشد كه يا نبوده باشد كه، او هم در عصر خودش مشمول همين حُكم بود. لذا در آياتي كه به خود حضرت آدم خطاب مي‌كند، همين احكام تكليفي كه به انسانهاي ديگر دارد، به آدم(عليه السلام) هم دارد. پس آدم و حوّا و ساير افراد همه ?مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ? هستند يعني «من حقيقة واحدة» هستند، اين طور.
پرسش:...
پاسخ: روايت هم كه اين را تأييد مي‌كند.
پرسش:...
پاسخ: بله، آنهايي كه بود، آنهايي كه هست به خواست خدا در بحث روايي خواهد آمد. در بحث روايي آ‌نكه مرحوم صدوق در توحيدش نقل كرد يا در خصال نقل كرد كه قبل از آدم، آدمي بود «الف الف» آدم بود[19]، آنها همه‌اش حق است، آنها منقرض شدند، نسل فعلي به آدم و حوّا منتهي مي‌شود. نسل فعلي به غير آدم و حوّا نمي‌رسد؛ آنها بودند، نسلهايي بودند، منقرض شدند، عوالمي داشتند، منقرض شدند تا نوبت به اين عالم و اين نسل رسيد، نسلِ فعلي بشري كه روي زمين هست به آدم و حوّا منتهي مي‌شود، به شهادت اينكه ?يَا بَنِي آدَمَ?[20]، ?يَا بَنِي آدَمَ? خطاب به همين انسانهاي موجود در روي زمين است.
اين نسلِ موجودي كه فعلاً روي كُره? زمين زندگي مي‌كنند به آدم و حوّا(عليهما السلام) مي‌رسند؛ اما عمر بشريّت با حضرت آدم شروع نمي‌شود، عمر زمين و زندگي زمين هم به اين تاريخهاي معمولي شروع نمي‌شود. حالا اگر يك سلسله كشفياتي پيدا شد، تازه ممكن است فسيلهايي بعداً هم كشف بشود كه از ميليونها سال ديگر خبر بدهد، اينها هيچ استبعادي ندارد. آنكه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در خصال نقل كرد، در توحيد نقل كرد[21] سخن از ميليون آدم است. حالا بين هر آدمي تا آدم ديگر، چند سال فاصله بود آن را خدا مي‌داند.
خب،
مراد از «کثير» در آيه محل بحث
?وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً? پس منظور از اين كثير در مقابل قليل نيست يعني انبوه. مشابه اين تعبير درباره اينكه ?وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً?[22]، اين ?كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا? اگر روايات معتبري باشد، چه اينكه بعضي از روايات هست كه يك عده فرشتگاني هستند كه غرق در جمال و جلال الهي‌اند[23] انسانها بر آنها افضل نيستند، فضيلت ندارند و آنها هم مأمور به سجده براي آدم نبودند، اگر چنين چيزي ثابت بشود، آن وقت آن كثير مي‌شود كثير نِسبي يعني ?علي كثير ممن خلقنا?[24] نه بر جميع مخلوقات.
و اما اگر نه، چنين چيزي ثابت نشده باشد [و] بني‌آدم بر موجودات فراواني كه خدا آفريد فضيلت دارند، آنجا هم كثير مي‌شود كثير نفسي، آن «من» ديگر «من» تبعيضيه نيست.
پرسش:...
پاسخ: آنها كه اين تاريخ را نقل مي‌كنند كه نمي‌پذيرند، همه افراد به حضرت آدم(عليه السلام) منتهي مي‌شوند، مي‌گويند نژادهاي مختلف آباي گوناگوني دارند، البته شايد يك قسمت مهم به آدم و حوّا(عليهما السلام) ختم بشود، ديگران فرزندان انسانهاي ديگرند.
پرسش:...
پاسخ: چرا، اينها از اين ?بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً? مفهوم فهميدند يعني مرد و زنِ زيادي از اينها خلق شدند، معلوم مي‌شود ديگران از اينها نيستند، غافل از اينكه اين كثرت، نفسي است نه نسبي يعني مرد و زن فراوان مفهوم ندارد يك و عمده غفلتشان از صدر آيه است. صدر آيه، خطاب به همه انسانهاست ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ?، ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ? يعني اي مردم! از خدايي بپرهيزيد كه همه شما را از يك حقيقت آفريد.
پرسش:...
پاسخ: آنها اگر يك سنخ ديگري باشند، ديگر ?مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ? نيست كه، معلوم مي‌شود يك حقيقت‌اند ديگر، اين حقيقت حالا مكانشان فرق مي‌كند، رنگهايشان فرق مي‌كند و مانند آن.
آن وقت يك حقيقت است، اين يك حقيقت به صورت آدم درآمده و اينها هم از يكجا پيدا شدند، يك شخص‌اند، آن وقت آن شخص يك حقيقت ديگر خواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: خب، آن با اين جمله حل مي‌شود كه منظور از اين كثير، كثير نفسي است و دارد كه خدا از آدم و همسرش زن و مرد فراواني آفريد، نه از اين دوتا و اشياي ديگر، نه «منهما و من غيرهما». ?بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً? اين كثير هم كثير نفسي است يعني مرد و زن فراواني را از اينها مبثوث كرد، نه مرد و زن فراواني را از اينها و از غير اينها و نه اينكه اين كثير، كثير نسبي باشد يعني مرد و زن زيادي را از اينها آفريد و مرد و زن كمي را هم از ديگران آفريد، اينها كه نيست.
پرسش:...
پاسخ: آخر، كثير يعني فراوان. ما شاهدي بايد داشته باشيم، اولش كه ?يَا أَيُّهَا النَّاسُ? است كه خطاب به همه مردم است. چندتا آيه هم كه خوانديم ?يَا بَنِي آدَمَ?[25] بود، و امثال‌ذلك بود. خداوند ديگر به ديگران خطابي غير از ?يَا بَنِي آدَمَ? كه ندارد. مسئله وسوسه‌اي كه در سوره? «اسراء» آمده گفت من ذريه او را فريب مي‌دهم[26] يعني افراد ديگري هستند و من كاري به آنها ندارم يا اينكه آنها هم ذريه همين‌اند، آنها هم ذريه همين‌اند، فرد ديگري نيست كه از يك پدر و مادر ديگر خلق شده باشد. بنابراين چون همه انسانها از يك نفس‌اند و همسر او هم از اين نفس است، مي‌شود يك حقيقت و از اينها هم مرد و زن فراواني را مبثوث كرده است.
عصاره بحث و مسئله ازدواج فرزندان آدم(ع)
پس چند نكته ثابت مي‌شود: يكي اينكه نسل فعلي به حضرت آدم و حوّا ختم مي‌شود، اين‌‌چنين نيست كه نژادهاي ديگري باشند و به آباي ديگري منتهي باشند. يكي اينكه آن اوّلين ازدواجي كه صورت گرفته است در بين فرزندان آدم، آن با چه مشكلي بايد حل بشود؟
اصل کلي مورد استفاده از آيه شريفه
قبل از اينكه بحث روايي را مراجعه بكنيم، ظاهر قرآن مطرح بشود كه خلاصه? آيه چيست، بعد رواياتي هم كه در باب هست، معارض هست كه چند قِسم روايات است اينها هم بررسي بشود. اگر توانستيم به كمك روايات، هم مشكل داخلي خود روايات حل بشود، هم آيه را روشن بكنيم كه محذوري ندارد، اگر مشكل داخلي خود روايات حل نشد [و] روايات با هم معارض بودند، مرجع تشخيص قرآن است آيا قرآن، ظاهرش اين است كه از آدم و حوّا و از غير آدم و حوّا مرد و زن فراواني خلق شدند يا همه اينها به آدم و حوّا مي‌رسند. البته اگر يك دليل معتبري داشتيم كه دلالت كرد بر اينكه يك مذكّر و مؤنث ديگري را خدا خلق كرد كه آنها با دختر و پسر آدم(عليه السلام) ازدواج كردند، اگر آن دليل معتبر، چنين مطلبي را افاده كرد، اين منافي با آيه نيست، چون آيه دارد كه ?بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً? مي‌شود به كمك دليل ديگر گفت منظور از ?مِنْهُمَا? يعني ريشه? اصلي پيدايش همه? انسانها، آن جدّ و جدّه‌اند و اين درست است كه از آدم و حوّا، بالأخره اين نشأت گرفته است، از آدم و حوّا پسر و دختري خلق شد، اين پسر و دختر با ديگران ازدواج كردند و اين نسل فراوان پيدا شد و ريشه? اصلي همين دو نفرند تا حدودي قابل توجيه هست؛ اما اگر ما دليل معتبر نداشتيم، بخواهيم خود آيه را حمل بكنيم بر اينكه ?وَبَثَّ مِنْهُمَا? يعني «بثّ منهما و من غيرهما» و سرّ اينكه فرمود: ?بَثَّ مِنْهُمَا? براي اينكه اينها ريشه? اصلي‌اند، اين توجيه صحيحي ندارد.
صحيح نبودن حمل مجاز بدون قرينه
يك وقت است كه ما مي‌توانيم لفظ را بر مجاز حمل بكنيم، اين درست است؛ اما با قرينه، اگر قرينه‌اي در كار بود لفظ را بر معناي مجازي و مانند آن مي‌شود حمل كرد يعني جايز است به كمك قرينه، لفظي را بر معناي مجازي يا خلاف ظاهر حمل كرد. اما بدون قرينه هم مي‌شود لفظ را بر خلاف ظاهر حمل كرد، اينكه صحيح نيست. ظاهر ?بَثَّ مِنْهُمَا? اين است كه اين رجال و نساء فراوان از همين دو نفرند، نه از اينكه از چهار نفرند؛ دو نفر اينها، دو نفر ديگر هم خدا خلق كرده.
بررسي شبهه حرمت ازدواج ارحام
حالا بياييم به سراغ حرمت، آيا اين نظير آن خطوط كلي اصول دين است كه ?مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ?[27] است؛ هر پيامبري كه آمده، حرف پيامبر ديگر را تصديق مي‌كند يا هر ديني براي خودش يك شريعت و منهاج و احكام خاصّ خود را داراست.
روايات و نحوه جمع بندي با آيه مورد بحث
بنابراين يك بحث در استظهار از خود آيه است، يك بحث در روايات است كه خود روايات، ببينيم معارض‌اند يا نه؟ اگر مشكل روايات حل شد و جمع‌بندي شد، آن روايات مي‌تواند قرينه باشد براي اين آيه. اگر مشكل خود روايات حل نشد؛ اينها بر تعارضشان باقي بودند، قرآن مي‌شود مرجع. در بعضي از روايات، تعبيرات خيلي تندي دارد كه هرگز حيواني حاضر نيست با يكي از محارم خودش ازدواج بكند، چگونه برادر و خواهر با هم ازدواج كردند، اين‌گونه از تعبيرات خيلي تند در بعضي از روايات هست[28]. در بعضي از روايات هم، همين ظاهر قرآن را دارد[29]. در بعضي از روايات هم دارد كه خدا مذكر و مؤنث ديگري را آفريده كه با اينها ازدواج كردند[30]، پس قبل از رجوع به روايات، از خود آيات ما مطلبي را به دست بياوريم كه اگر روايات، مرجعي خواستند، ما اين مرجع را ارائه بدهيم، بعد به سراغ روايات برويم. چون قرآن ثَقَل اكبر است و روايات، ثقل أصغر. گرچه براساس حديث «ثقلين» عترت، ثَقل اصغرند نه روايت ولي اگر تنزّل بكنيم، بالأخره روايت، ثَقل اصغر باشد. آنكه انسان از خود معصوم(عليه السلام) مي‌شنود يعني سنداً قطعي، دلالتاً قطعي اين همان عترت است اين ثقل اصغر است؛ اما اين رواياتي كه ما در خدمت او هستيم، اين ثَقل اصغر نيست، اين در آن مجهول هست، ضعيف هست و خلاف ظاهر هست و امثال‌ذلك. بعد از اينكه كارهاي رجالي در آنها عمل شده است و كارهاي اصولي روي اينها صورت گرفته، آن روايت معتبر خودش را نشان داد، با خطوط كلي قرآن هماهنگ بود، با خطوط كلي سنت هم هماهنگ بود، آن‌گاه مي‌شود به جاي عترت بنشيند، چون عرضه? بر كتاب و همچنين عرضه? بر سنّت قطعي در معيار ارزيابي روايات دخيل است، فرمودند روايات را بر سنّت قطعي [و] بر قرآن بسنجيد.
استخراج اصل قرآني و عرضه روايات بر آن
بنابراين قبل از رجوع به روايات بايد ببينيم قرآن چه مي‌گويد تا گرفتار دور نشويم. چون اگر اوّلين‌بار برويم به سراغ روايات، خودِ ائمه(عليهم السلام) فرمودند مثل قرآن كسي نمي‌تواند بياورد. قرآن، مصون از گزند تحريف و جعل و افترا و امثال‌ذلك است ?مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي?[31] اصلاً اين قرآن را نمي‌شود فِريه بست و چيزي به نام قرآن جعل كرد: ?مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي? اصلاً مثل قرآن را نمي‌شود ساخت، مثل قرآن نمي‌شود حرف زد؛ اما به نام معصومين(عليهم السلام) روايات، جعل شده است.
خب، فرمودند هر روايتي كه از ما رسيده است، اگر معارض دارد مرجع تشخيص چند چيز است: يكي‌اش قرآن كريم است. اگر هم معارض نداشت، روايتي بدون معارض رسيده است براي ارزيابي حجت او لزوم عرض بر قرآن لازم است. اين دو باب است كه مرحوم كليني و ديگران نقل كردند[32]: يكي همان نصوص علاجيه است كه براي تقديم احدالمتعارضين قرآن مرجع است؛ يكي هم نه، براي ارزيابي اصل حجيت نفسي روايت است كه ما اگر خواستيم ببينيم اين روايت، معتبر است يا نه، حالا سند را ديديم، مضمون و متن را هم بايد بر قرآن عرضه كنيم، حالا اگر روايتي صحيح بود ولي مخالف كتاب‌الله بود، فرمود: «فذروه»[33] اين حرف ما نيست.
پس اول بايد وضع ثَقل اكبر روشن بشود، قبل از احتجاج، فقط ثمره? علمي دارد نه ثمره? عملي يعني اگر كسي بخواهد در مسئله‌اي از مسائل ديني، نظر اسلام را تشخيص بدهد، راه فنّي‌اش اين است اول بررسي كند، ببيند قرآن چه مي‌گويد، قرآن چه مي‌گويد نه يعني اين آيه چه مي‌گويد يعني اين سوره چه مي‌گويد. بعد از بررسي آيات بعضها با بعض، ارجاع متشابه به محكمات، مطلق به مقيّد، عام به خاص، ظاهر به اظهر يا ظاهر به نص تازه مي‌فهمد كه قرآن چه مي‌گويد، اين را عصاره‌اش را يادداشت مي‌كند كه حرف قرآن اين است، نمي‌تواند بگويد حرف اسلام اين است، اين مي‌تواند بگويد قرآن اين است، چون اسلام بر ثقلين ظهور كرده يعني قرآن و عترت اين را اول مي‌نويسد بعد به سراغ روايات مي‌رود.
عرضه روايات متشابه به محکمات در مباحث روايي
در باب روايات هم بعد از اينكه اين كارهاي عميق را انجام داد، متشابهات روايات را به محكماتش، منسوخ را به ناسخش، عام را به خاصش، مطلق را به مقيّدش، ظاهر را به نصّش يا ظاهر را به اظهر ارجاع كرد، آن‌گاه مي‌گويد روايات اين را مي‌گويد، اين دو كار. بعد مي‌آيد اين محصول روايات را با محصول آيات جمع‌بندي مي‌كند، اگر آيات، عام است به وسيله روايات تخصيص مي خورند، تقييد مي‌پذيرند، قرينه در روايات هست، تفسير در روايات هست تبيين در روايات هست، اين سه كار، آن‌گاه به اندازه اجتهاد خودش مي‌تواند بگويد نظر اسلام اين است در هر سه كار مجتهدانه كه قدم برداشت، اين اگر هم خطا كرده باشد، عند الله معذور است و اگر مصيب باشد كه داراي دو اجر است.
استنباط مباني دين به واسطه ثقل اکبر و ثقل اصغر
بنابراين اول نبايد به سراغ روايات رفت، گرچه قرآن، بي‌روايت هرگز در مقام احتجاج نخواهد بود وقتي قابل عمل است كه با بركت روايات بفهميم قرآن چه مي‌گويد. اما اين خط مشي يك مجتهد است كه در هر رشته‌اي كه بخواهد از قرآن و روايات استفاده كند، مقام عمل مي‌افتد در مرحله چهارم يعني بعد از اينكه سه مرحله مجتهدانه اقدام كرده است، آن‌گاه نوبت به مرحله? عمل مي‌رسد. ولي در مقام استدلال علمي، اول بايد ببيند ثَقل اكبر چه گفته است، بعد بايد ببيند از ثَقل اصغر چه رسيده است، بعد اينها را جمع‌بندي بكند تا بگويد كه اسلامي كه به صورت ثقلين ظهور كرده است چه فرموده است. حالا ظاهر آيه اين است كه اين انسانهاي فراوان، از آدم و حوّا هستند، حالا تا برسيم به سراغ بحثهاي بعدي.
«و الحمد لله رب العالمين»



1. سوره روم، ‌آيه21
2. سورخ نحل،‌آيه 72
1. سوره جمعه،‌آيه 2
2. سوره توبه ،‌ آيه 128
1. سوره بقره،‌آيه 30
2. سوره سجده،‌آيه 9
3. ر.ك: سوره سجده،‌آيات7و8
1. ر.ك: تفسير المنار،‌ج4،‌ص264
2. تفسيرالقمي،‌ج2،‌ص322؛‌ ر.ك: مكارم الاخلاق،‌ص438
1. سوره نحل،‌ آيه 72
2. سوره زمر،‌ آيه 6
3. سوره روم،‌ آيه21
4. سوره ذاريات،‌آيه 49
1. سوره ص،‌ آيات 71 و 72
2. سوره بقره،‌ آيه 154
3. سوره آل عمران،‌ آيه 169
4. بحارالانوار، ج6،‌ص214
1. سوره روم،‌آيه 21
1. التوحيد(شيخ صدوق)،‌ص277؛‌الخصال،‌ج2،‌ص652
2. سوره اعراف،‌آيه 26و27
3. التوحيد(شيخ صدوق)،‌ص277؛ الخصال، ج2،‌ص652
1. سوره اسراء،‌ آيه 70
2. ر.ك: نهج البلاغه،‌ خطبه 1
3. سوره اسراء،‌آيه70
1. سوره اعراف، آيه 26و 27
2. سوره اسراء ،‌ آيه 62
1. سوره مائده،‌آيه 48
2. ر.ك: علل الشرائع،‌ج1،‌ ص17
3. الاحتجاج،‌(شيخ طبرسي)، ج2،‌ ص314 و 315
4. ر.ك: تفسيرالعياشي،‌ج1،‌ص216
1. سوره يوسف، آيه 111
1. ر.ك: الكافي،‌ج1،‌ص62 (باب اختلاف الحديث)
2. بحارالانوار،‌ج2، ص235