موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 87

مدت زمان: 33.05 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.78 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.57 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنوان
1

استفاده­? مشروعيت نکاح منقطع از آيه و ردّ اداي نسخ اهل سنت
2

رد شبهه انتقال دست به دست و بيان حضرت استاد
3

ابن مسعود و تأييد مشروعيت نکاح منقطع
4

وظيفه پيامبر(ص) در برابر ذات اقدس الهي
5

وظيفه­ي امت در برابر پيامبر(ص)
6

غيرقابل مقايسه بودن حضرات ائمه (عليهم­السلام) با ساير مردم
7

سيطره سعه وجودي حضرات ائمه(عليهم­السلام) بر هستي
8

دفاع صاحب المنار از عملکرد خليفه دوم و نقد حضرت استاد
9

مرحوم خواجه(ره) و بيان نقاط ضعف خليفه دوم
10

پاسخ قوشچي از نقادي خواجه(ره)
11

بيان حضرت استاد در ردّ نقد قوشچي بر خواجه(ره)
12





اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ إِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا حَكيمًا?24?
استفاده? مشروعيت نکاح منقطع از آيه و ردّ اداي نسخ اهل سنت
بحث در اين بود كه از جمله ?فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ? مشروعيت نكاح منقطع و متعه استفاده مي‌شود زيرا اين استمتاع, معناي لغوي نمي‌تواند باشد ـ براساس آن شواهدي كه گذشت ـ حتماً معناي اصطلاحي مراد است. چيزي كه دليل بر بطلان نكاح منقطع باشد بايد آنها ارائه كنند. آنها يعني گروهي از اهل سنت گاهي به آيات استدلال مي‌كنند, گاهي به روايات [و] گاهي به اجتهاد خود عمر. اما آيات, آيات ازدواج, آيات نكاح, آيات طلاق, آيات عده را ناسخ مي‌پندارند كه مي‌گويند اين سه طايفه از آيات, ناسخ اين جمله است كه دلالت دارد بر نكاح منقطع. گاهي هم به روايات, استدلال مي‌كنند گاهي هم به كار خود عمر. اما آيات, در بحث ديروز اشاره شد آيه نكاح, آنچه در سوره? «مؤمنون» و همچنين در سوره? «معارج» آمده است, نمي‌تواند ناسخ باشد, مي‌فرمايد: ?وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ ? إِلاّ عَلي أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ ? فَمَنِ ابْتَغي وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ?[1] به اين خواستند استشهاد كنند كه غير از نكاح دائم و غير از ملك يمين, تعدي از حدود الهي است و همچنين اين مضمون در سوره? «معارج» هست كه بحثش گذشت, زيرا ?عَلي أَزْواجِهِمْ? يا شامل هر دو صنف مي‌شود و يا اگر مخصوص نكاح دائم بود و نكاح منقطع را شامل نشد, آن اطلاق ?فَمَنِ ابْتَغَي وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ?[2] به وسيله همين آيه محل بحث سوره? «نساء» تخصيص يا تقييد پيدا مي‌كند. پس آيه نكاح, دليل بر نسخ نيست آن‌طوري كه عده‌اي كه يكي از آنها صاحب المنار است تلقي كردند. آيه طلاق و همچنين آيه عده هم دليل بر نسخ نيست; آيات طلاق نمي‌گويد كجا طلاق بدهيد, كجا جاي طلاق است كجا جاي طلاق نيست مي‌فرمايد اگر طلاق داديد, حكمش اين است بايد مقداري از مهر را بدهيد[3] يا مثلاً بايد عده بگيرد و مانند آن. كجا جاي طلاق است و كدام نكاح طلاق دارد و كدام نكاح طلاق ندارد, اصلاً ناظر به آن نيست. همين آيه اول سوره? مباركه? «طلاق» اين است: ?يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ? ساير آيات هم از همين قبيل است, ساير آيات مي‌گويد اگر طلاق داديد[4] او بايد عده بگيرد و مانند آن اين نمي‌گويد هر نكاحي بايد طلاق داشته باشد تا شما بگوييد چون نكاح متعه طلاق ندارد, پس نكاح نيست اين‌طور نيست.
چه اينكه آيات عده هم نمي‌تواند ناسخ آيه نكاح منقطع باشد. زيرا در نكاح منقطع عده هست, همان طوري كه در نكاح دائم هست; منتها عده‌ها با هم فرق مي‌كنند, چه اينكه عده در خود نكاح دائم هم فرق مي‌كند. اگر زني به عقد دائم, زوجيت مردي را پذيرفت و بين اين زن و مرد جدايي شد, اين زن بايد عده نگه بدارد. حالا جدايي يا با موت است كه عده او مشخص است يا به طلاق است كه اين طلاق, اگر اين زن حامل بود كه عده‌اش به وضع حمل است, نبود به سه طهر و مانند آن است, پس عده در خود نكاح دائم هم فروض فراواني دارد. چه اينكه عده در نكاح دائم اگر زن امه باشد با حُرّه فرق مي‌كند, اين موارد فراوان است كه عده‌ها با هم مختلف‌اند. خب, عده نكاح منقطع هم با عده نكاح دائم فرق مي‌كند. اگر زني به نكاح منقطع منكوحه شد [و] مدت, سپري شد بايد عده نگه بدارد. اگر حامل است عده‌اش به وضع حمل است, نشد بحيضة واحدة است اهل عادت نبود چهل و پنج روزه است و مانند آن, اين‌‌چنين نيست كه او عده نداشته باشد بلكه سه‌تا عده دارد در سه حالتهاي گوناگون. پس آيه عده كه در همين آيه اول سوره? مباركه? «طلاق» آمده است: ?فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ?, بعد فرمود: ?وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ? يا ساير آياتي كه نشانه عده گيري زن است با نكاح منقطع, مخالف نيست تا ناسخ او باشد. پس اينكه در المنار آمده كه نكاح منقطع, با آيات اصل نكاح، با آيات عده، با آيات طلاق مخالف است,[5] هيچ مخالفتي ندارد.
رد شبهه انتقال دست به دست و بيان حضرت استاد
مطلب ديگري كه مي‌گويد اين است كه اگر نكاح متعه جايز باشد, اين مثل توپ بازي است, اين مثل كره بازي است, توپ بازي است كه هر روز ممكن است از كسي به كس ديگر منتقل بشود.[6] اين هم تام نيست, براي اينكه شما جلوي نكاح متعه را مي‌گيريد ولو درازمدت; اگر نكاح منقطع باشد پنجاه ساله, شصت ساله كه معادل با همين نكاحهاي دائم است, آن را هم اجازه نمي‌دهيد. چه اينكه از آن طرف, خود المنار از آن تندروهايي است كه مي‌گويد اگر كسي قصد طلاق داشت آن نكاحش صحيح نيست; اگر كسي قصد طلاق داشت در همان اول, اين نكاحش صحيح نيست. بعد مي‌گويد اين كار بدتر از متعه است, براي اينكه در خود متعه, اول تراضي و توافق هست براي يك مدت معهود ولي كسي كه در باطن قصد طلاق دارد و ظاهراً نكاح دائم برقرار مي‌كند, اين يك فريب است اين بدتر از نكاح منقطع است. در نكاح منقطع, توافق بر مدت معين هست ولي در نكاح دائم اين در خفيه مي‌خواهد بعد از گذشت يك مدت, اين زن را رها كند. اينها همان تفكرات اجتهاد در مقابل نص است, تسليم نص بودن نيست. خيلي از اسرار و حِكَم است كه براي انسان روشن نيست. البته, نكاح منقطع هم براي خودش فرزندي كه به دنيا آمده ارث مي‌برد با ساير فرزندان فرق نمي‌كند, همه اينها بايد محفوظ باشد.
ابن مسعود و تأييد مشروعيت نکاح منقطع
بنابراين اينها يك سلسله دست و پا كردنهايي است كه بعد از وقوع يك جريان, خواستند به او مشروعيت ببخشند. غير از اينها از ابن مسعود نقل شده است كه در جرياني به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند كه اينها در اين جنگ, مدتهاست كه از منزلهايشان و از همسرهايشان فاصله گرفتند. حضرت فرمود: نكاح منقطع كه جايز است. ابن مسعود مي‌گويد حضرت كه فرمود نكاح منقطع جايز است, بعد اينها نكاح منقطع مي‌كردند. بعد خود ابن مسعود, آيه سوره? «مائده» را قرائت كرده است; آيه 87 سوره? «مائده» را قرائت كرد: ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ?[7] از استدلال ابن مسعود برمي‌آيد كه نكاح منقطع, طيب است و حلالي است كه خدا او را حلال كرده و ديگران حق تحريم ندارند. و هرگز خدا حرام نكرده است [چون] اگر خدا حرام كرده بود كه ديگر ابن مسعود به اين آيه استدلال نمي‌كرد, معلوم مي‌شود كه نه آيه نكاح نه آيه طلاق نه آيه عد?ه, هيچ كدام براي تحريم نكاح منقطع نيامده است وگرنه ابن مسعود مي‌گفت خب, اين را خدا حرام كرده, چرا اين آيه 87 را استدلال مي‌كرد كه اين طيبي است كه خدا حلال كرده و ديگران حق تحريم ندارند؟ پس از نظر بحث تفسيري, دست اينها تهي است و اينها بدهكارند چون اصل مشروعيتِ متعه مورد توافق طرفين بود; متعه, عقدي بود مشروع و معمولٌ به و به تعبير مرحوم علامه در شرح تجريدالاعتقاد عده‌اي هم متعه زاده‌اند, از همين صحابه پيغمبر, از همينهايي كه تابعين‌اند و جزء رجال بعد از رحلت‌اند كه اينها از متعه به دنيا آمدند يعني مرحوم خواجه كه در متن تجريدالاعتقاد مي‌فرمايد كه يكي از كارهايي كه عمر كرد تحريم متعه بود, مرحوم علامه در شرح اين جمله مرحوم خواجه مي‌فرمايد كه اين متعه‌اي بود حلال و او تحريم كرده است و اين متعه نه تنها حلال بود, بلكه معمولٌ به بود و نه تنها معمولًٌ به بود [بلكه] يك عده از همين متعه به دنيا آمدند و مرحوم خواجه در اين كار خيلي موفق و سرآمد بود يعني در بحث امامت.
براي اولين بار استاد ما مرحوم آقاي فاضل توني (رضوان الله عليه) در همان سالهاي 32يا 33, مثلاً سال 33 هجري ـ كه الآن سال 71 است ـ آن وقت ايشان مي‌فرمودند مرحوم خواجه, حكيم بود نه متكلم; منتها كلام را شروع كرد به تدوين كردن, براي اينكه امامت و ولايت را اثبات كند و موفق هم شد, چون در فلسفه و حكمت بحثهاي شخصي جا ندارد در حكمت و فلسفه بحث مي‌شود كه زمامدار اصيل مردم بايد معصوم باشد; اما فلان شخص, پيغمبر است يا فلان شخص امام, در جزئياتْ فلسفه راه ندارد, كلام از اين امور بحث مي‌كند. مرحوم خواجه در ساير كتابهاي فلسفي, نظير شرح اشارات و تنبيهات و اينها نمي‌توانست مسئله امامت را مطرح كند, لذا آمده وارد بحث كلام شده كه امامت و ولايت را تثبيت بكند و موفق هم شد. اين [را] اولين بار, مرحوم استادمان آقاي فاضل توني فرمود. بعدها ديديم كه بعضي از محشيهاي الهيات شفا مرحوم بوعلي اين حرف را دارند يعني در حاشيه الهيات شفا ابن سينا بعضي از بزرگان اهل حكمت كه بر الهيات حاشيه دارند در همان حاشيه هست كه خواجه, حكيم بود نه متكلم; منتها وارد كلام شد تا بحث امامت را اثبات كند و موفق هم شد و شاگرد خوبي هم تربيت كرد به نام علامه [كه] او هم خوب توانست اينها را حل كند, حالا ببينيد مشكل تفسيري اينها ندارند [بلكه] عمده مشكل كلامي است.
در كلام, اين مسئله مطرح است كه آيا انبيا آنچه را كه مي‌گويند اجتهاد, در گفته‌هاي اينها راه دارد يا فقط و فقط براساس وحي است. اين يك اختلاف عميقي است بين ما و آقايان اهل سنت; ما مي‌گوييم جميع آنچه را كه در شريعت آمده است به وسيله وحي و الهام, بر قلب مطهر رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده و از همين راه هم به ائمه (عليهم السلام) منتقل شده است. آنها هرگز اجتهاد نمي‌كردند, فكر بكنند, بينديشند, استنباط بكنند كه مطلبي را به عنوان يك قانون شرعي به مردم ابلاغ بكنند, نظير مجتهدين ما, اين ‌طور نبود [بلكه] يا وحي قرآني بود يا حديث قدسي بود و مانند. آن بالأخره از راه وحي و علم شهودي, اينها مي‌يافتند و به مردم ابلاغ مي‌كردند در بين اهل سنت اين فكر هست كه انبيا (عليهم السلام) خطوط كلي كه خدا فرمود را مي‌گرفتند بعد در همان محور و مدار, اجتهاد و استنباط مي‌كردند و بقيه را به مردم مي‌گفتند يعني خطوط كلي دين به منزله قانون اساسي, آن را از وحي دريافت مي‌كردند در همان محور و در متن همان خطوط كلي استنباط مي‌كردند و به مردم مي‌گفتند. لذا آنها هم يك مجتهد, خلفاي آنها هم يك مجتهد; اجتهاد در مقابل اجتهاد است, نه اجتهاد در مقابل نص, نص پيغمبر را اينها اجتهاد مي‌دانند; مثل اينكه فقيهي به نام زيد اجتهاد كرد فتوا داد, فقيهي ديگر به نام عمرو او هم اجتهاد مي‌كند فتوا مي‌دهد. اين اجتهاد در مقابل اجتهاد است, نه اجتهاد در مقابل نص. در بين ما اماميه ـ الحمدلله ـ اين فكر نيست, اماميه مي‌گويد دين باصله و فرعه از راه وحي و شهود و علم حضوري حالا يا به صورت قرآن يا به صورت حديث قدسي يا فرشته‌ها يا بلاواسطه ذات اقدس الهي بيان مي‌كند و وجود مبارك رسول خدا و همچنين ائمه (عليهم السلام) از راه پيغمبر نه بلاواسطه اين معارف را شهوداً مي‌يابند, بعد به مردم ابلاغ ‌مي‌كنند.
وظيفه پيامبر(ص) در برابر ذات اقدس الهي
در قرآن كريم آمده است كه وظيفه‌اي پيغمبر در برابر ذات اقدس الهي دارد, وظيفه‌اي مردم در برابر پيغمبر. آن وظيفه‌اي كه پيغمبر در برابر ذات اقدس الهي دارد اين است كه فرمود: ?لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ? إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ?;[8] فرمود زبانت را بدون دستور ما حركت نده كه قدم جلو بيفتي يا عجله كني فقط و فقط مثل ملائكه و فرشته‌ها باش; همان‌طوري كه فرشته‌ها هيچ كاري را بدون دستور خدا و هيچ حرفي را بدون فرمان خدا نمي‌گويند و نمي‌كنند ?لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ?[9] هميشه لاحق‌اند, هرگز سبقت نمي‌گيرند; نه در قول و نه در فعل و منظور از ?لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ? اين قول, كنايه از مطلق كار است نه در مقابل فعل, توي پيغمبر هم اين‌‌چنين باش; بدون فرمان الهي زبانت را حركت نده! وقتي زبانت را حركت ندهي دست و پايت هم كه تابع حرف‌اند تابع منطق‌اند آنها هم نبايد حركت بكنند. پس آنچه را كه ذات مقدس رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در برابر ذات اقدس الهي مسئول است; اين است كه عبد محض است; تا از او دريافت نكند ابلاغ نمي‌كند و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين امر را امتثال كرده است و خدا هم بر امتثال او صحه گذاشت فرمود: ?وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ? إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي?.[10]
به هر تقدير, وظيفه‌اي كه وجود مبارك پيغمبر در برابر ذات اقدس الهي دارد اين است كه عبد محض باشد. فرمود: ?لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ? إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ? و وجود مبارك پيغمبر هم مثل فرشته‌ها كه ?لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ?[11] مطيع محض ذات اقدس الهي است و اطاعت كرد و خدا هم بر اين اطاعت او صحه گذاشت; فرمود اين عبد محض ?مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ? إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي?;[12] ما گفتيم دهان باز نكن جز از راه وحي, او هم اطاعت كرد; دهان باز نمي‌كند جز از راه وحي, هيچ حكمي از زبان مطهر او بيرون نمي‌آيد مگر حكم خدا. حالا اگر يك اختلاف جزئي باشد كه در امور جزئي, در حرفهاي روزانه اين هم مشمول وحي است يا نه, آن يك بحث ديگري است; اما در احكام شرعي, در دستورات ديني اختلافي نيست كه اين آيه مباركه او را يقيناً شامل مي‌شود. پس در بيان احكام و حِكَم الهي كه به متن دين برمي‌گردد هم ذات اقدس الهي به رسولش دستور داد كه زبانت را بدون اجازه ما حركت نده و هم پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اين دستور عمل كرده است و خدا صحه گذاشته و از اين عمل پيغمبر خبر داد, فرمود: ?وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ? إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي? اين وظيفه‌اي است كه پيغمبر در برابر ذات اقدس الهي دارد.
وظيفه? امت در برابر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
وظيفه‌اي كه امت در برابر پيغمبر دارد اين است كه اين‌چنين باشد; در برابر پيغمبر هيچ حرفي نزند; نه كم بكند نه زياد, آن را در سوره مباركه «احزاب» بيان كرد, فرمود: ?وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ?;[13] هيچ مرد مسلمان, هيچ زن مسلمان در برابر گفته خدا و پيغمبر حق اختيار ندارد كه بگويند ما نظرمان اين است از آن طرف هم در سوره? «حشر» به ما فرمود: ?ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا?[14] پس هم راه اثبات را به ما نشان داد هم راه سلب را بست. راه اثبات را به ما نشان داد در سوره? «حشر» فرمود: ?ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا?. راه سلب را بست, در سوره? «احزاب» فرمود: ?وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ?[15] هم فرمود مطيع باشيد, هم فرمود مخالفت نكنيد. آن وقت مجموعه اين اثبات و سلب در آن آيه مباركه ظهور مي‌كند كه: ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ?;[16] كه اطاعت كنيد; جايي كه بايد ساكت باشيد ساكت, جايي كه بايد حرف بزنيد حرف بزنيد. مجموعه اين سلب و اثبات را به صورت ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ? بيان فرمود, اين عقيده اماميه است.
غيرقابل مقايسه بودن حضرات ائمه (عليهم­السلام) با ساير مردم
ائمه(عليهم السلام) هم كه معصوم‌اند و جان پيغمبر‌اند و جاي او نشسته‌اند, آنها هم بشرح ايضاً [همچنين] همه اينها جزء نگاران به مكتب نرفته‌اند, نه اينكه اين دوازده امام جزء علماي امت باشند كه با اجتهاد دارند دين را بيان مي‌كنند كه مثلاً فرقي بين حضرت امير (سلام الله عليه) و همچنين ائمه ديگر با مثلاً شيخ طوسي اين باشد كه شيخ طوسي يك مجتهدي است مثلاً, درجه اجتهاد او متوسط و ائمه (عليهم السلام) مجتهدي‌اند ـ معاذالله ـ درجات اجتهادشان خيلي قوي است, اين ‌طور نيست! اصلاً قابل قياس نيستند علماي ما با ائمه (عليهم السلام). يك وقت است شما مي‌گوييد فلان مجتهد با مرحوم شيخ طوسي يا مرحوم كليني يا مرحوم صدوق يا بزرگان ديگر (رضوان الله عليهم اجمعين) در يك عِدادند; منتها بعضي قوي بعضي اقوا. اينها قابل سنجش‌اند كه مثلاً شما علامه حلي را با محقق يا با شيخ طوسي يا با كليني (رضوان الله عليهم اجمعين) بسنجيد [كه] يكي عالم است, ديگري اعلم است و مانند آن. اما علماي امت, در برابر ائمه (عليهم السلام) اصلاً قابل سنجش نيستند. يك حرف بسيار لطيفي مرحوم صاحب جواهر در كتاب شريف جواهرالکلام دارد, مي‌گويد كه ائمه (عليهم السلام) در دستگاه الهي به منزله وزرا هستند, بقيه رعيت‌اند.[17] حالا شما رعيتها را مي‌توانيد با هم بسنجيد كه فلان عالم با فلان عالم مثلاً تفاوتشان چيست; اما رعيتها را با وزراي الهي كه نمي‌سنجند, كه مثلاً بگوييم شيخ انصاري با وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) درجه‌شان اين است كه او خيلي بالا است و اين كم, اينها اصلاً در يك صف نيستند. شما مي‌توانيد در مسائل هندسي دوتا خط را با هم بسنجيد, بگوييد مثلاً اين خط, صد متري است آن خط ديگر هزار متري يا يك ميليون متري يا يك ميليارد متري است دو تا خط بالأخره قابل سنجش است; اما هرگز خط را با سطح نمي‌سنجند كه آيا اين خط بزرگ‌تر است يا آن سطح؟ سطح را با سطح مي‌سنجند, خط را با خط مي‌سنجند; اما خط را با سطح نمي‌سنجند, سطح را با حجم نمي‌سنجند, اينها اصلاً دو سنخ‌اند.
بنابراين ائمه (عليهم السلام) اين‌‌چنين نيست كه نظير علما اجتهاد بكنند و علومشان علوم ظني باشد كه آنها هم اطلاق و تقييد داشته باشند, تخصيص و اينها داشته باشند. البته اينها يك علم دارند يك تعليم; در مقام تعليم, از برهان استفاده مي‌كنند, از قانون محاوره اصول استفاده مي‌كنند, اطلاق و تقييد دارد, مجمل و معين دارند, ناسخ و منسوخ دارند, تخصيص و عام دارند در مقام تعليم. اما در مقام علم, مثل علماي حوزوي نيستند كه از همين راه عالم بشوند.
سيطره سعه وجودي حضرات ائمه(عليهم­السلام) بر هستي
اين مطلب را شما در پرانتز عنايت كنيد; بعضيها هستند كه دليل اقامه مي‌كنند [كه] چرا جهنم هست؟! براساس برهان عقلي و فلسفي برهان اقامه مي‌كنند كه خدا هست حكيم هست عادل هست دستوراتي داده نظامي آفريده بعضي ظالم‌اند بعضي مظلوم‌اند, بالأخره بايد به داد اينها رسيد. در اين دنيا كه كسي به داد كسي نمي‌رسد, پس نشئه‌اي بايد باشد كه كيفر, از ظالمين گرفته بشود و پاداش, به مظلومين داده بشود. خدا چون عادل است بهشت و جهنم هست خدا چون حكيم است بهشت و جهنم هست, اينها راههاي استدلالي خوبي است.
يك وقت است كسي نه; اين‌گونه بهشت و جهنم را اثبات نمي‌كند كاملاً بهشت را مي‌بيند, جهنم را مي‌بيند. مثل حضرت امير كه فرمود «لو كُشِفَ الغِطاء مَاازْدَدْتُ يقيناً»[18] اين ديگر احتياج ندارد كه چندين سال بيايد درس بخواند, دليل فلسفي اقامه بكند [كه] چون خدا عادل است [و] هر عادلي به ظالم كيفر مي‌دهد, پس خدا به ظالم كيفر مي‌دهد يا مثلاً خدا حكيم است بايد پايان عالم هدفي داشته باشد كه به آنجا برسد, اين‌چنين نيست. ما اگر بخواهيم ثابت بكنيم كه خدايي هست, حالا يا برهان حدوث است يا برهان نظم است يا برهان حركت است يا برهان امكان و وجوب است همين براهيني كه در حوزه‌ها معروف است; اما كسي كه رسيد به جايي كه مي‌گويد: «أفاعبُدُ ما لا أرَي»[19] او ديگر احتياجي به اين حرفهاي استدلالي فلسفي و كلامي ندارد, او خدا را مي‌بيند. آن وقت اگر بخواهد با ما حرف برند ما را تفهيم بكند, به زبان حوزه سخن مي‌گويد. اينها يك علم دارند يك تعليم دارند, علمشان شهودي است مي‌يابند و بعد به دنبال آن شهود, ايمان پيدا مي‌كنند. تعليم دارند تعليمشان هم دو قسم است: يك عده را از راه شهود مي‌پرورانند; يك عده را هم نظير حوزه امام صادق (سلام الله عليه) كه زراره و حمران و امثال ذلك را پروراندند, هشام و امثال ذلك را تربيت كردند. تعليمات اينها دليل نيست كه آنها هم براساس اطلاق و تقييد چيز مي‌فهمند, علم اينها مثل همان بيان خود حضرت امير است كه فرمود: «لو كُشِفَ الغِطاء مَاازْدَدْتُ يقيناً»[20] از خود حضرت امير سؤال بكنيد به چه دليل بهشت هست, به چه دليل جهنم هست همين براهين حوزوي را اقامه مي‌كند. اين معنايش اين نيست كه اين هم مثل يكي از علماي حوزه به بهشت و جهنم از اين راه رسيده است. از او سؤال بكنيد چرا خدا هست؟ در نهج‌البلاغه هست [كه] مگر بنا بدون بنّا مي‌شود: «هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ»[21] اما علم حضرت امير به خدا بر اساس «أفأعْبُدُ ما لا أري?»[22] است, نه اينكه او استدلال كرده كه اين عالم بناست [و] بنايي دارد يا نظم است [و] ناظمي دارد يا به منزله كشت است [و] كشاورزي دارد. احتجاجاتي كه ائمه (عليهم السلام) در محاوراتشان دارند, نشانه آن نيست كه اينها ـ معاذ الله ـ علمشان, نظير علماي حوزه است.
بنابراين وظيفه امت در پيشگاه آنها, خضوع محض است براي اينكه اينها در پيشگاه ذات اقدس الهي حق را دريافت مي‌كنند.
دفاع صاحب المنار از عملکرد خليفه دوم و نقد حضرت استاد
حالا آن حرفي كه در المنار آمده: يكي اينكه آيه نكاح و آيه طلاق و آيه عده مي‌تواند مخالف نكاح منقطع باشد كه بحثش گذشت. يكي هم به روايات تمسك كرده كه روايات آنها كاملاً مضطرب است و روايات ما هم كه از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده است كه «اُولي? بما في البيت‌»اند, تثبيت مي‌كند. سوم مي‌گويد عمر, اجتهاد كرده است. خب, اينكه مي‌گويد عمر اجتهاد كرده است در كتابهاي كلامي آنها سابقه دارد. مرحوم خواجه كه در متن تجريدالاعتقاد خطوط كلي امامت را تبيين كرد, بعد از ديگران سلب صلاحيت كرد و شايستگي حضرت امير را اثبات كرد امامت را با اين معيار تبيين كرد. در سلب صلاحيت عمر در متن تجريدالاعتقاد, مرحوم خواجه (رضوان الله عليه) نقطه ضعفهاي او را مي‌شمارد, حالا قوشچي جواب مي‌دهد. چندين نقطه ضعف را وجود مبارك خواجه (سلام الله عليه) برمي‌شمرد. خواجه, از آن اوتاد از اماميه است. خود مرحوم خواجه وقتي اسم سيد مرتضي را در درس مي‌برد, مي‌گفت: صلوات الله عليه, آن وقت شاگردان در درس مرحوم خواجه نصير تعجب مي‌كردند, مگر مي‌شود بر سيد مرتضي هم صلوات فرستاد؟! بعد ايشان مي‌فرمود «كيف لا يصلّي علي المرتضي»,[23] چون خدا در سوره? «احزاب» فرمود: خدا بر مؤمنين صلوات مي‌فرستد, ملائكه بر مؤمنين صلوات مي‌فرستند: ?هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ?;[24] شما مؤمن عالم باشيد, خدا مي‌گويد: صلّ علي زيد, فرشته‌ها مي‌گويند: «اللهم صلّ علي زيد», ?هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ? وقتي ملائكه بر عالم مؤمن صلوات بفرستند خب جا دارد به حق مرحوم خواجه از فقهاي بنام اماميه و حكما و متكليمن بنام اماميه است كه بايد گفت (سلام الله عليه). به هر تقدير, علامه يك آدم بسيار بزرگي است. اين در پيشگاه خواجه واقعاً خاضعانه, عرض ادب علمي مي‌كند.
مرحوم خواجه(ره) و بيان نقاط ضعف خليفه دوم
مرحوم خواجه بعد از اينكه نقطه ضعفهاي دومي را گفت به اينجا مي‌رسد, مي‌فرمايد: «اعطي ازواج النبي (صلّي الله عليه و آله و سلّم)» از يك سمت; سهم زنهاي پيغمبر را داد «و اقترض»; از بيت المال قرض گرفت, در حالي كه نبايد اين كار را مي‌كرد. «و منع اهل البيت من خُمْسِهِم»; دوم: «و قضي في الجد مِأئَة قضية» در ميراث جد, صد گونه حكم كرد; سوم: «فضّل في القسمة»; چهارم: «و مَنع المتّعتين».
پاسخ قوشچي از نقادي خواجه(ره)
حالا قوشچي دارد جواب مي‌دهد; قوشچي از علماي معروف اهل سنت است: «و أجيب عن الوجوه الاربعة», از آن وجوه قبلي به زعم خود, [از] راههاي ديگر جواب داد. از اين چهار وجه اخير كه خوانديم, اين‌چنين جواب داد: «بأنّ ذلك ليس ممّا يوجب قدحاً فيه»; اين قدح در عمر نيست «فان مخالفة المجتهد لغيره في المسائل الاجتهادية ليس ببدع»;[25] پيغمبر هم يك مجتهد بود, عمر هم يك مجتهد, اينها اختلاف فتوا دارند حالا همين حرف را چون بعد از اينكه حرفهاي اماميه به آن قسمتها رسيده است ديدند اين حرف حرف گفتني نيست فضلاً از پذيرفتني, المنار اين را انكار مي‌كند مي‌گويد كه نه اين از ناحيه خود نگفت بلكه در حقيقت روايت را از پيغمبر نقل كرد و اين رسم است كه تحريم و تحليل را به مُبيِّن نسبت مي‌دهند مثلاً اگر گفتند شافعي اين را تحريم كرده يعني شافعي بيان كرده كه اين‌كار حرام است وگرنه تحريم, براي پيغمبر است. ابوحنيفه تحليل كرده يعني ابوحنيفه كه از مبينين دين است بيان كرده كه صاحب شريعت اين را تحليل يا تحريم كرده وگرنه خود ابوحنيفه تحريم نكرده. اينكه عمر مي‌گويد من تحريم مي‌كنم يعني من مبينم آنچه را كه پيغمبر فرمود وگرنه من تحريم نمي‌كنم اين را ديگر المنار ناچار شد اين حرف را بزند. حرفي زد المنار كه آن را شما اگر فرصت كرديد, دقت كنيد! المنار مي‌گويد اگر مسئله متعه از ابتكارات خود عمر باشد; عمر اين كار را كرده خب, چطور در مسئله كم كردن مهريه, وقتي عمر گفته بود من مهريه [را] ـ اگر از آن حد بگذرد ـ برمي‌گردانم به بيت المال [و] نمي‌گذارم كسي ببرد; زني بلند شد گفت كه در قرآن آيه‌اي هست كه حق ما را خدا بيان كرده گفته: ?وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا?;[26] خدا اعطا كرده تو داري جلوي او را مي‌گيري. خب, اين زن برخاست و اعتراض كرد و عمر برگشت[27] و حرف او را شنيد. اگر مسئله نكاح منقطع, چيزي بود كه در اسلام, محلَّل بود و عمر مي‌خواست تحريم بكند خب, مسلمين اين كار را مي‌كردند ديگر; چرا اعتراض نكردند؟! اگر بگوييد تقيه كردند, چرا آن زن تقيه نكرده؟ خب آن زن اعتراض كرده و عمر برگشت.
بيان حضرت استاد در ردّ نقد قوشچي بر خواجه(ره)
اين دوتا جواب دارد: جواب اول اين است كه در اوايل خلافت و حكومت عمر, متعه رواج داشت, چون در بحث ديروز هم گذشت كه در سه مقطع, متعه حلال بود. بعد از آن فتوحات فراواني كه او كرد و قدرتهايي كه او پيدا كرد و همه را هم يا خفه كرد و يا اعدام كرد و يا از بين برد و امثال ذلك, بعد كسي قدرت حرف زدن نداشت و خودش تهديد كرد, گفت من اين كار را مي‌كنم اگر كسي روا بداند من عقاب مي‌كنم درباره آن تعيين نصاب براي مهر كه تهديد به عقاب نكرد, اين يك و ثانياً اگر هم مردم, كسي اعتراض نكرد اين اشكال بر مردم است مثل اشكال مهم‌تر كه اصل خلافت و امامت باشد, بالاتر از اين اشكال بر مردم هست. شما پس در جريان خلافت خود حضرت امير و آن استنصار حضرت زهرا (سلام الله عليها) و امثال ذلك كه از مهاجرين و انصار مرتب كمك خواست ديگران نكردند, اين معنايش اين نيست كه حالا كه مردم قيام نكردند, نگفتند پس مردم حق نداشتند و او حق دارد, اين‌‌چنين نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . سوره? مؤمنون, آيات 5 ـ 7; سوره? معارج, آيات 29 ـ 31.
[2] . سوره?
[3] . سوره? بقره, آيه? 237.
[4] . سوره? بقره, آيه? 228.
[5] . ر.ك: المنار, ج5, ص12 و 13.
[6] . ر.ك: المنار, ج5, ص15.
[7] . الدرالمنثور, ج2, ص140.
[8] . سوره? قيامه, آيات 16 و 17.
[9] . سوره? انبياء, آيه? 27.
[10] . سوره? نجم, آيات 3 و 4.
[11] . سوره? انبياء, آيه? 27.
[12] . سوره? نجم, آيات 3 و 4.
[13] . سوره? احزاب, آيه? 36.
[14] . سوره? حشر, آيه? 7.
[15] . سوره? احزاب, آيه? 36.
[16] . سوره? نساء, آيه? 59.
[17] . جواهرالكلام, ج12, ص138 و ر.ك: ج10, ص411.
[18] . بحارالأنوار, ج40, ص153.
[19] . نهج‌البلاغه, خطبه? 179.
[20] . بحارالأنوار, ج40, ص153.
[21] . نهج‌البلاغه, خطبه? 185.
[22] . نهج‌البلاغه, خطبه? 179.
[23] . الكني والألقاب, ج2, ص482.
[24] . سوره? احزاب, آيه? 43.
[25] . الحاشية علي الهيات الشرح الجديد للتجريد, ص263.
[26] . سوره? نساء, آيه? 20.
[27] . الدرالمنثور, ج2, ص133.