موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 197

مدت زمان: 36.29 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.17 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.34 MB دانلود

‌اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً ?97? إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً?98?
سخن فخر رازي در استدلال اماميه به آيه مبني بر افضليت علي (عليه السلام)
نكته‌اي كه در آيه? قبل مانده بود سخن فخررازي است در تفسير معروفش. ايشان نقل مي‌كنند كه شيعه به اين آيه استدلال مي‌كند بر افضليت علي(صلوات الله عليه) و خلاصه? استدلال شيعه اين است كه علي‌بن‌ابي‌طالب با مال و جان در راه خدا جهاد كرد و ابي بكر، اين‌چنين جهاد نكرد، اين صغراي قياس. كبري هم برابر اين آيه اين است كه خداوند، مجاهدين را بر قاعدين فضيلت داد. براساس اين دو مقدمه، پس علي(صلوات الله عليه) افضل است. بعد از نقل اين استدلال اين را نقض مي‌كند، مي‌گويد اگر اين استدلال درست است، پس علي‌بن‌ابي‌طالب(عليه السلام) بايد افضل از رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد، براي اينكه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اندازه? علي‌بن‌ابي‌طالب قتال نكرد، بلكه كسي را نكشت با دست خود، جهادي نكرد، اين نقص. بعد مي‌گويد اگر شما شيعه‌ها اين‌چنين جواب بگوييد، بگوييد رسول خدا(صلوات الله عليه) جهاد علمي كرد [و] مردم را با آيات بيّن و ادله متقن مسلمان كرد موحد كرد، مي‌گويد ما همين جواب را هم درباره? ابي‌بكر مي‌گوييم. مي‌گوييم ابابكر مردم را با ادله متقن و محكم مسلمان كرد، بلكه با دو دليل، ابي‌بكر افضل از علي ابن‌ابي‌طالب است(صلوات الله عليه): دليل اول اينكه كاري كه ابي‌بكر كرد مشابه كار پيامبر است كه با براهين، با ادله، با شواهد، عده‌اي را مسلمان كرد؛ دليل دوم اين است كه ابي‌بكر در مكه كه اسلام ضعيف بود، دست به اين تبليغ زد و دين را ياري كرد ولي علي در مدينه كه اسلام قوي شد با شمشير، دين را ياري كرد و چون ياري دين، در زمان ضعفش مقدم است بر ياري دين در زمان قوت و چون ياري دين با برهان و دليل، مقدم بر ياري دين است با شمشير، پس به اين دو دليل، ابي‌بكر افضل است[1]، اين خلاصه? سخنان فخررازي.
ردهاي وارده بر سخن فخر رازي
اما غافل از اينكه صدر و ساقه? اين سخن ناتمام است.
اول: رد تشابه كار پيامبر (ص) با ابي بكر
اولاً وجود مبارك پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليه) با آيات الهي از راه غيب، حقايق و معارف را دريافت مي‌كرد به مردم مي‌رساند و هرگز ابي‌بكر اين‌چنين كار را نكرده بود. آيا مي‌توان گفت همان كاري را كه پيغمبر مي‌كرد، همان كار را ابي‌بكر مي‌كرد يعني با آيات و معارفي كه دريافت مي‌كرد مي‌فهماند يا هرچه را كه از پيغمبر ياد گرفته بود به مردم مي‌فهماند. پس اولي را كه نمي‌توان گفت كه ابي‌بكر به اندازه? پيغمبر ـ معاذ الله ـ آيات و احكام را مي‌گرفت و به مردم مي‌رساند يا با همان شيوه، مردم را هدايت مي‌كرد اين‌چنين نيست. پس ابي‌بكر را بايد آورد در رديف شاگردان پيغمبر، نه همدوش پيغمبر.
دوم: برتري علمي و عملي علي (عليه السلام) بر سايرين
وقتي در رديف شاگردان پيغمبر قرار داديم، به تصديق خود رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «اَنَا مَدينَةُ الْحِكمة وَعَلِي بابُها»[2] ديگر نگفت «و ابوبكر بابها». خب، در بين اصحاب پيغمبر آن كه درِ شهر علم است علي(صلوات الله عليه) است، نه ابي‌بكر و آن كه درِ شهر علم است به شهر علم نزديكتر است، از علوم و معارف شهر علم آگاه‌تر است، اصلاً در براي ورود و خروج اين معارف است. مردم به وسيله? اين در، به شهر علم آشنا مي‌شدند و آنچه به شهر علم مي‌رسيد از اين در به مردم مي‌رسيد، اين راه علمي. راه عملي آن وقتي هم كه اسلام در كمال ضعف بود و وجود مبارك پيغمبر(صلوات الله عليه و علي اهل بيته) در خطر بود، تنها كسي كه در لَيْلَةُ الْمَبيت جاي او خوابيد و جان پيغمبر به سلامت در رفت، علي ‌ابن‌ابي‌طالب بود، بعد از هجرت از مكه به مدينه، آن روزي كه اسلام به يك تار مويي بند بود در جريان جنگ خندق كه همه احزاب ضدّ دين جمع شدند كه عمر‌وبن‌عبدود، وقتي از آن طرف خندق به داخل مدينه آمد خيليها ترسيدند. آن روز دين به يك مويي بند بود، تنها كسي كه اين خطر را برطرف كرد و دين را حفظ كرد علي(صلوات الله عليه) بود. مسئله? «لضربةُ عليٍّ يومَ الخندق تَعدِلُ عبادةَ الثقلين»[3] از آن به بعد است. در جريان جنگ احد كه يكي به طرف يمين يكي به طرف يسار فرار كرد علي(صلوات الله عليه) حفظ كرد، آن روز كه اسلام قوتي نداشت، بعد از فتح مكه قوت پيدا كرد.
آنچه را كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه اينها با هم مساوي نيستند براي قبل از فتح مكه و بعد از فتح مكه است. بعد از فتح مكه، اسلام در جزيرة العرب مستقر شد؛ اما قبل از هجرت و بعد از هجرت را كه نفرمود. بعد از هجرت هم عده‌اي در كمال ضعف بودند، بعد از فتح مكه است كه اسلام قدرت پيدا كرد. در سوره? «حديد»، معيار را قبل از فتح مكه و بعد از فتح مكه قرار داد[4]، نه قبل از هجرت و بعد از هجرت. چون بعد از هجرت، اسلام گاهي به يك تار مويي بسته بود، در جريان جنگ خندق اين طور بود، در جريان جنگ بدر هم همين طور بود. اين جنگ نا برابر همه مي‌لرزيدند، چون سپاهيان شرك از مكه آمدند مسلح بودند، جمعيتشان، عِده‌شان، عُده‌شان اينها شتر نحر مي‌كردند به سربازانشان كباب مي‌دادند، اين بيچاره‌ها خرما مي‌مكيدند يك جنگ نابرابري بود. آنها با شمشير آمدند اينها با چوب آمدند، آنها سواره آمدند اينها پياده آمدند. حالا شايد چند نفر هم شمشير داشتند چند نفر هم سواره بودند. آنجا كه اسلام به يك مو بسته بود علي(صلوات الله عليه) حمايت كرد. بنابراين اين حرفهاي متناقض، مثل اينكه از يك آدم نيست. بنابراين اين استدلال شيعه، تام است و نقد و نقض فخررازي ناتمام.
شأن نزول و تأثيرات نزول آيه
اما درباره? توفّي كه آيه? محل بحث است فرمود: ?إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ? اين شأن نزولش را گفته‌اند عده‌اي مسلمانها در مكه به سر مي‌بردند و مهاجرت نكرده بودند[5]. اگر كسي در سرزمين شرك به سر ببرد و نتواند دينش را حفظ بكند، هنگام مرگ گرفتار سوال و جواب است و معذب مي‌شود. اين آيه درباره? مستضعفين و افرادي كه توان هجرت نداشتند هم اظهار نظر كرده، فرموده اينها مستثنا هستند؛ اما آنها كه به بهانه? استضعاف، هجرت نكرده‌‌اند مسئول‌اند. ابن‌عباس مي‌گويد من يك بچه‌اي بودم كه توان هجرت نداشتم. پدر من هم پير بود، مادر من هم سالمند و فرتوت بود ما خانوادگي معذور بوديم[6]. حالا سخن ابن‌عباس درباره? پدرش عباس درست است يا نه، مطلبي است علي حده [جداگانه]؛ اما او مي‌گويد ما خانوادگي معذور بوديم و وجود مبارك پيغمبر(صلوات الله عليه و علي اهل بيته) بعد از نماز [ظهر] اين مستضعفين مكه را دعا مي‌كرد، مي‌گفت: «اللهم خَلِّصْ ... و ضَعَفةِ المسلمين مِن ايدِي المشركين»[7]؛ خدايا! اين مسلمانهاي ضعيف را از دست مشركين نجات بده كه اين دعا شايسته است انسان بعد از نماز، در حالتهاي مناسب نسبت به محروماني كه الان زير سلطه? دولتهاي شرك زندگي مي‌كنند هم آدم اين دعاها را بخواند. به هر تقدير، رسول خدا به خدا عرض مي‌كرد: «اللهم خَلِّص ... و ضَعَفةِ المسلمين من ايدي المشركين». وقتي اين آيه نازل شد كه انسان را از خطر برزخ با خبر كرد، اين آيه را حضرت براي مردم مكه ابلاغ كرد. جندب يك آدم پيري بود، به بچه‌ها گفت كه من را سوار كنيد و ببريد، حالا من خودم كه نمي‌توانم بروم ولي اين مقدار، مقدورم هست كه مرا حمل كنيد مرا ببريد، براي اينكه آيه مي‌گويد اگر كسي هيچ راهي براي رفتن نداشته باشد، هيچ راهي براي هجرت نداشته باشد مستثناست. من اين قدرت را دارم به وسيله? شما كه فرزندان من هستيد حمل شوم از مكه به مدينه. اين حركت كرد در راه هم رحلت كرد[8]، هم اجرش با خداست. غرض اين است كه وقتي اين آيه رسيد، حضرت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آيه را به مردم مكه ابلاغ كرد، بعضي از مسلمانها در همان حالت ضعف حركت كردند كه به طرف مدينه بيايند. اينها مطالبي است كه مربوط به شأن نزول و تأثير نزول اين آيه است، اين مطلب اول.
استدلال بر نابود نشدن انسان به دو دليل داخلي و خارجي
مطلب دوم آن است كه از اين آيه استفاده مي‌شود كه انسان با مُردن نابود نمي‌شود، حالا صرف نظر از اينكه معاد حق است، بين مرگ و معاد هم حق است يعني برزخ هم حق است. يك وقت انسان مي‌گويد وقتي مُرد نابود مي‌شود، اين منكر همه چيز است هم منكر برزخ است هم منكر معاد. يك وقت مي‌گويد نه، انسان كه مُرد قيامت حق است. اين عقيده لازم است ولي كافي نيست بايد بگويد انسان كه مُرد هم برزخ حق است هم قيامت حق است يعني انسان هرگز نابود نمي‌شود. مرتب از عالمي به عالم ديگر هجرت مي‌كند اين مطلب دوم كه مربوط به اين است كه انسان با مُردن نابود نمي‌شود، اين را با دو راه مي‌شود ثابت كرد، با چندين راه ولي فعلاً آنچه محلّ بحث است با دو راه.
دليل داخلي: توفّي بودن مرگ
يكي كلمه? توفّي است كه قرآن كريم، فوت را به كار نبرده؛ هر جا سخن از مرگ است سخن از وفات است، سخن از توفّي است نه سخن از فوت، فوت يك جا در قرآن كريم استعمال شد، آن هم نفي شد. فرمود: ?فَلاَ فَوْتَ?[9] در فوت «تاء» جزء كلمه است «فات» يعني «زال»، «بطل»؛ اما در وفات «تاء» جزء كلمه نيست، اصلش از «وَفَيَ» است «تَوَفَّي?، توفّي?، يتوفّي?، استُوْفي، مُتوفّي، مُتوفّي?» اينها همه‌شان يك پيام مشترك دارند و آن اين است كه اگر كسي حق مطلبي را كاملا ادا كرد و چيزي فروگزار نشد، مي‌گويند حقّش را استيفا كرد مستوفا بيان كرد. توفّي آن اخذ تامّ است كه هيچ چيز فروگذار نمي‌شود. در جاهليت، مشركين مي‌گفتند وقتي ما مُرديم در زمين گم مي‌شويم، اين را در سوره? مباركه? «سجده» بيان فرمود كه آيا ما وقتي مرديم گم مي‌شويم در زمين، دوباره مگر خبري است؟ ?قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ ?؛ ما در زمين گم مي‌شويم، گرچه اين انكار معاد را به همراه دارد ولي جوابي كه ذات اقدس الهي مي‌دهد مي‌فرمايد شما گم نمي‌شويد ?قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ? شما ضلالت در زمين نداريد، شما متوفّا مي‌شويد و ملائكه مأمور، متوفّيان شما هستند: ?قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ?[10]؛ آنها رفتند معاد را انكار كنند. اين آيه هم برزخ را اثبات مي‌كند هم معاد را. مي‌فرمايد شما متوفّي مي‌شويد، فوت نمي‌كنيد ضلالت و گم شدن نيست. شما را فرشتگان مي‌گيرند بعد هم در يوم اللقاء در يوم الرجوع، به پروردگارتان برمي‌گرديد. پس مشركين، منكر معاد بودند اين آيه? بعد هم برزخ را ثابت كرد هم معاد را. اين دليل داخلي كه در همه? موارد، سخن از توفّي است. حالا گاهي توفّي را خدا به خودش نسبت مي‌دهد: ?اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ?[11] گاهي به ملك الموت؛ مثل عزرائيل(سلام الله عليه) نسبت مي‌دهد، نظير اين آيه [ده سوره? «سجده»]گاهي به مأموران زير دست عزرائيل(سلام الله عليه) نسبت مي‌دهد?تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا?[12] يا ?تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ?[13] كه آيات قرآني در اين زمينه، سه طايفه است جمع اين در مباحث قبل گذشت، پس اين دليل داخلي.
دليل خارجي: آيه صد سوره? مؤمنون
دليل خارجي همان است كه در سوره? مباركه? «مؤمنون» به آن اشاره شده است كه در روز قبل هم به اين آيه عنايت فرموديد؛ آيه? صد سوره? «مؤمنون» اين است كه ?وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ? يعني انسان كه دنيا را به پايان رساند بعد از دنيا مستقيماً قيامت نيست [بلكه] برزخي است بين دنيا و بين قيامت. اگر نابود بود كه برزخ نمي‌شد، فرمود: ?وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ?[14]، اين دليل دوم در مطلب دوم.
اثبات رؤيت فرشتگان در حالت قبض روح
مطلب سوم آن است كه اينكه فرمود: ?الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ? معلوم مي‌شود انسان در حال احتضار و قبض روح و جان دادن، فرشته‌ها را مي‌بيند، اين هم باز با دو دليل قابل اثبات است: يكي دليل داخلي كه همين آيات گفتگو و سوال و جواب ملائكه را با انسان بازگو مي‌كند؛ يكي هم برابر آنچه در سوره? مباركه? «فرقان» آمده. در سوره? «فرقان» آيه? 21 ،22 اين است: ?وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَي رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً? يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً?؛ فرمود اين مشركين، يك توقع بيجا دارند. مي‌گويند چرا ملائكه بر ما نازل نمي‌شود، چرا ما خدا را نمي‌بينيم. درباره? خدا فرمود خدا ديدني نيست نه در دنيا نه در برزخ نه در قيامت. ولي درباره? ملائكه فرمود شما مادامي كه در دنيا هستيد ملائكه را نمي‌بينيد ولي روزي فرا مي‌رسد كه فرشته‌ها را مي‌بينيد و آن روزي است كه به شما خوش نمي‌گذرد و آن روز احتضار و روز مرگ شماست. پس اين مطلب سوم هم با دو طريق قابل اثبات است كه مردم، در حال مرگ ملائكه را مي‌بينند.
سؤال از خطوط كلي عقايد ديني در برزخ
مطلب چهارم آن است كه اين ملائكه، سوال و جوابي دارند. سوال و جوابشان همين است كه به عنوان سوال قبر معروف است كه گوشه‌اي از اين سوالها در اين تلقينها و آنها آمده. اولين سوالي كه ملائكه مي‌كنند درباره? دين است. حالا خطوط جزئي دين را در روز قيامت سوال مي‌كنند: فلان مال را، فلان داد و ستد را، فلان كتابت را، فلان حرف را براي چه گفتي، اين ريز مسئله را در قيامت طرح مي‌كنند؛ اما خطوط كلي عقايد ديني را در برزخ سوال مي‌كنند. اولين سوالي كه مي‌كنند اين است كه?فِيمَ كُنْتُمْ?؛ شما در چه مكتبي در چه عقيده‌اي به سر مي‌برديد؟ ملائكه كه مي‌بينند اينها با دست خالي و روي سياه آمدند، مي‌گويند ?فِيمَ كُنْتُمْ?؛ چرا اين طور شديد چرا در اين وضع بوديد؟ آنها بهانه مي‌آورند ?قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ?؛ ما زير سلطه? ظالمين بوديم، نمي‌توانستيم دين بياوريم يا دين را حفظ بكنيم يا احكام آن را عمل بكنيم. آنها جواب مي‌دهند كه خب، ارض خدا و سرزمين خدا كه وسيع بود چرا هجرت نكرديد؟ اينجا توبيخ مي‌كنند دو تا استفهام است: گفته‌اند آن استفهام اولي استفهام تقرير است؛ استفهام دوم، استفهام توبيخ. استفهام اول اين است كه ?فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ? سوال از استضعاف و استكبار نيست [بلكه] سوال از دين است ولي مشخص است آنها بدون عقيده? ديني وارد شدند و با دست خالي و روي سياه وارد شدند. اينها سوال مي‌كنند چرا در اين وضع به سر مي‌بريد كجا بوديد؟ مثل انساني كه غبار‌آلود است وقتي بيايد شما مي‌گوييد كجا بودي؟ چرا اين طوري؟ حالا او دليل مي‌آورد يا قانع كننده است يا بهانه است. سوال اول ملائكه اين است كه ?فِيمَ كُنْتُمْ?؛ چرا اين طوري هستيد، شما در چه حالتي بوديد كه به اين وضع آمديد. چون دارد?إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ?؛ در حالي كه اينها به خود ظلم كرده‌اند، چون گرچه كفر و شرك، ظلم عظيم است؛ اما ظلم به خدا كه نيست ظلم به خود است. نه خدا به اينها ظلم كرده، نه اينها به خدا ظلم مي‌كنند، براي اينكه به خودشان ظلم مي‌كنند.
پرسش توبيخي فرشتگان از انسان
خب، اگر سوال اولشان تمام شد كه ?فِيمَ كُنْتُمْ? آنها جواب بدهند ?كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ?، آن‌گاه فرشته‌ها سوال دوم را مطرح مي‌كنند كه اين سوال توبيخي است ?قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا?؛ سرزمين خدا زياد است همه جا ارض الله است، خدا فرمود: ?إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ?[15]. چون ارض الله واسع است، لازم نيست كه شما به سوي ارض الله سفر كنيد، الآن در ارض الله هستيد؛ منتها از جايي به جاي ديگر حركت مي‌كنيد ?فَتُهَاجِرُوا فُيهَا? نه «تُهاجِروا اليها». خب، اگر يك جا مقدورتان نبود يك جاي ديگر مقدورتان هست كه احكام دين را اجرا كنيد، مي‌خواستيد آنجا برويد. پس شما مستضعف نيستيد و مستكبريد نه مستضعف، براي اينكه با هوا و ميل خود عمل كرديد و دين را از دست داديد يا همان‌جا مانديد و مرتد شديد يا لااقل همان دين را فقط عقيده را حفظ كرديد بدون انجام هيچ وظيفه? شرعي، اين گروه را قرآن كريم مورد عتاب قرار مي‌دهد.
آغاز تعذيب يا تنعيم انسان از اولين لحظه برزخ
اين سوال و جوابشان با تعذيب همراه است، همان طوري كه در سوره? «نحل» ملاحظه فرموديد فرشته‌ها نسبت به مؤمنيني كه با ايمان و عمل صالح زندگي مي‌كردند در كمال تكريم، اينها را سلام مي‌كردند و مي‌گفتند: ?سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ? نسبت به كافران كساني كه يا اصلاً دين نياوردند يا نتوانستند به دينشان عمل بكنند [يعني] يا كفر اعتقادي داشتند يا كفر عملي، در اين زمينه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد فرشته‌ها وقتي سوال كردند اينها جواب گويايي ندادند، فرشته‌ها اينها را مي‌زنند [و] مي‌گويند چرا با دست خالي و روي سياه آمديد؟ آيه? پنجاه سوره? «انفال» اين است كه: ?وَلَوْ تَرَي إِذْ يَتَوَفَّي الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ? اين براي حال توفي است، نه براي حال معاد است. اين براي برزخ است، اين همان عذاب قبر است: ?وَلَوْ تَرَي إِذْ يَتَوَفَّي الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ? كه اين در سوره? مباركه? 47 هم كه به نام رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست با يك تفاوت كوتاهي هم آمده، آيه? 27 سوره? 47 اين است: ?فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ?. اينجاست كه مرحوم آقاي شاه‌آبادي(رضوان الله عليه) آن توجيه را در آن رساله? شذرات المعارف دارد كه چطور به پشت و صورت اين تبهكاران سيلي مي‌زنند. ايشان در آنجا توجيه دارند كه ملائكه دو قسم‌اند: يك قسم مي‌بينند مدت عمر اين شخص سپري شد و كاري نكرده است، محكم پشتش را مي‌زنند و او را به طرف برزخ مي‌رانند. ملائكي كه موكلان برزخ‌اند، مي‌بينند اين شخص با دست خالي دارد مي‌آيد، به صورتهاي او مي‌زنند[16]. به هر تقدير، ظاهر آيه اين است كه ملائكه مي‌زنند. خب، اگر كسي مؤمن بود ملائكه سلام عرض مي‌كنند، مي‌گويند: ?ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ?[17] و اگر كافر بود، ملائكه به صورت او سيلي مي‌زنند و پشت او را مي‌زنند. پس اين حالت، در اولين لحظه? برزخ كه انسان با ملائكه رو برو شد بالأخره يا متنعم است يا معذب. حالا اگر نه كافر بود نه مؤمن، مستضعف بود آن يك راه حلي دارد كه قرآن آن را ارائه كرده. پس گذشته از اينكه انسان ملائكه را در برزخ مي‌بيند و با او گفتگو مي‌كند يا از او عذاب دريافت مي‌كند يا از او ثواب و نعمت دريافت مي‌كند. اگر كسي بهانه نگرفت، واقعاً مستضعف بود براي آنها ذات اقدس الهي راه حلي ارائه كرده است.
بررسي اصناف مستضعفين
فرمود آنهايي كه واقعاً مستضعف‌اند اين در حقيقت مستثنا، مستثناي منقطع است چون آنها مستضعف نبودند و داعيه? استضعاف داشتند. آنهايي كه واقعاًٌ مستضعف هستند، مستثنا هستند. فرق نمي‌كند مرد باشد در اثر سالمندي يا بيماري يا عذر ديگر نتواند هجرت بكند، زن باشد يا فرزند. مستضعفين اگر مرد يا زن بودند اينها مستثنا هستند؛ اما ولدان بايد علي حده [جداگانه] مورد بحث قرار بگيرد. اين ولْدان اگر منظور، خردسالان‌اند، خردسالان اگر امكان هم داشته باشند مكلف نيستند تا مستثنا باشند، اين منظور چيست؟ منظور از اين ولدان، اگر عبيد و اِما باشد كه خب به‌جاست، سوال جا ندارد براي اينكه آنها هم مكلف‌اند و اگر نوجوانهاي مراهق باشند آنها گرچه شرعاً مكلف نيستند ولي عقلاً مكلف‌اند يعني فرض كنيد اگر كسي چند ماهي مانده كه چهارده سالش تمام بشود و سالهاي متمادي است در تحصيلات حوزوي يا دانشگاهي اين احكام و معارف و اينها را خوانده؛ بين خود و خداي خود مسئوليت احساس مي‌كند بايد به آن معتقد باشد. اين نمي‌تواند بگويد من فعلاً لامذهبم تا سه چهار ماه ديگر، اين عقلاً نمي‌تواند و اگر در آن حال مُرد، عقلاً معذور نيست و بعيد است شارع مقدس از او بگذرد، براي اينكه حالا فرض كنيد يكي دو روز مانده كه اين سالش تمام بشود، بگويد كه من هيچ تكليفي ندارم و بنابراين نه داعي ندارم معتقد باشم، اين در برابر عقل معذور نيست. پس اين‌گونه از ولدان هم كه در رديف رجالند و اما اگر منظور، ولدان و خردسالان باشد اين يك راه حل خوبي است كه قرآن دارد ارائه مي‌كند و آن اين است كه معيار، هجرت از مكه به مدينه نيست _گرچه در اين زمينه آيه نازل شده است_ معيار، استضعاف است. بعضي هستند كه سطح دركشان ضعيف است؛ هر چه مي‌گويي درك نمي‌كنند يا نه، سطح دركشان قوي است ولي دسترسي ايشان به اين مسائل ممكن نيست. يك جايي است كه نمي‌تواند بيايد و كسي هم نرفته آنجا، اينها مستضعفان فكري هستند خواه كسي تحت سلطه باشد خواه در اثر فقدان مقتضي باشد خواه در اثر وجود مانع، همه? اينها زير مجموعه? استضعاف است، اينها مستثنا هستند و اين استثنا هم در حقيقت استثناي منقطع است، براي اينكه قبلي‌ها مستضعف نبودند، آنها داعيه? استضعاف داشتند و مستضعف نبودند.
ذكر نمونه از مستضعفين براي تمثيل
پرسش: ...
پاسخ: معيار كلي را قرآن بعد از ذكر سه نمونه بيان فرمود، فرمود: ?لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً? معيار اين است، پس آنها مي‌شود تمثيل نه تعيين. حالا يا پيرمرد است يا پيرزن است يا خردسال است يا نه، جواني است كه سطح دركش ضعيف است، اينها را درك نمي‌كند يا در بعضي از مسائل، غافل محض است و تحفظ بر او واجب نشده بود، اينها همه زيرمجموعه? اين برهان كلي‌اند. آن سه نمونه براي شاهد هست، نه براي تعيين، چون در ذيل فرمود: ?لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً?.
تبيين معناي «حيله» در آيه
حيله يعني كاري كه بين انسان و بين آن شيء حائلي و حيلوله‌اي ايجاد بكند. اين گاهي خوب است گاهي بد ?وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ?[18] اين حيله است در حقيقت، ?وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ?[19] اين حيله است و حيلوله است، اينها كار الهي است و كار خوبي است ولي چون غالب موارد استعمال اين حيله آنجايي است كه نمي‌گذارند حق به ذي‌حق برسد، از اين جهت حيله، مذموم شده است وگرنه حيله ذاتاً مذموم نيست «حيله» يعني ايجاد حائل و مانع كه اين شيء به آن شخص نرسد يا آن شخص به اين شيء نرسد. اگر آن شخص بخواهد بي‌جا بخواهد به اين شيء دسترسي پيدا بكند، اينجا حيله چيز خوبي است يعني حائل شدن چيز خوبي است و اگر نگذاشتند حق كسي به او برسد، اينجا حيله يعني حيلوله و حائل شدن، چيز بدي است. ذات اقدس الهي حيله‌هاي فراواني به كار مي‌برد؛ حيلوله مي‌كند ?يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ?[20] مي‌شود، در قيامت هم ?وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ?[21] است؛ اما كار كار خوبي است. حالا در اينجا هم حيله در مورد خوب به كار رفته. اگر كسي بتواند به طور مخفي حيله بكند كه مشركين به او دسترسي پيدا نكنند؛ با ايجاد حيلوله، از ديد نگهبانان مرز مكه خود را حفظ بكند اين كار خوبي است، آنها كه اين حيله را نتوانستند بكنند، آنها ديگر معذورند.
پس اين گروه يعني سالمندان از مرد و زن و خردسالان، اينها مستثنا هستند. سرّش اين است كه ?لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً?؛ نه راه فرار را بلدند نه مي‌توانند حيلوله‌اي بين خود به نگهبانان شرك برقرار كنند كه از شرّ آنها در امان باشند. اينها مستثنا هستند، اينها ظلم به نفس نكرده‌اند و جاي اينها جهنم نيست و مانند آن. در برابر گروه اول كه اينها ظلم به نفس كرده‌اند و مأواشان جهنم است ?وَسَاءَتْ مَصِيراً?.
وضعيت مستضعفين واقعي پس از مرگ
حالا نسبت به اينها چه بايد كرد. نسبت به اينها خداي عَفُوّ غفور رحيم هر تصميمي كه بگيرد درباره? اينها انجام مي‌دهد. اينها كفر نورزيدند، خلاف نكرده‌اند، آن طوري كه معذب بشوند؛ اما از آن طرف كارهاي بهشت آوري را هم انجام ندادند. اگر بخواهند بهشت بروند فقط بايد مشمول رحمت خاصه? حق باشند.
خب اين گروه مي‌شود مرحوم الهي، مورد عفو الهي قرار بگيرد. لذا فرمود كه ?عَسَي اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ?؛ ممكن است ذات اقدس الهي از اينها بگذرد، نه اينكه نه تنها جهنم نبرد [بلكه] ينها را مشمول رحمت قرار بدهد: ?فَأُولئِكَ عَسَي اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوَّاً غَفُوراً?[22] نظير كساني نيستند كه ?خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا?[23] اينها عمل صالح ندارند، نه عمل سيئ دارند. لذا جهنم نمي‌روند، چون خلاف شرع نكرده‌اند ولي بهشت رفتن، حسنات طلب مي‌كند، ايمان طلب مي‌كند، عمل صالح مي‌خواهد، مگر اينكه مشمول عفو و رحمت الهي بشوند كه براساس عفو و غفران الهي وارد بهشت بشوند.
«و الحمد لله رب العالمين»


[1] - التفسير الكبير، ج 11، ص 194 و 195.
[2] - الامالي (شيخ طوسي)، ص 483.
[3] - عوالي اللّآلي، ج 4، ص 86.
[4] - سوره? حديد، آيه 10.
[5] - التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 302 و 303؛ الكشاف، ج 1، ص 555.
[6] - مجمع البيان، ج 3، ص 150.
[7] - التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 304.
[8] - الكشاف،ج 1، ص 555.
[9] - سوره? سبأ، آيه 51.
[10] - سوره? سجده، آيات 10 و 11.
[11] - سوره? زمر، آيه 42.
[12] - سوره? انعام، آيه 61.
[13] - سوره? نحل، آيات 28 و 32.
[14] - سوره، مؤمنون،آيه 100.
[15] - سوره? عنكبوت، آيه 56.
[16] - شذرات المعارف، ص 115.
[17] - سوره? نحل، آيه 32.
[18] - سوره? انفال، آيه 24.
[19] - سوره? سبأ، آيه 54.
[20] - سوره? انفال، آيه 24.
[21] - سوره? سبأ، آيه 54.
[22] - سوره? نساء، آيه 99.
[23] - سوره? توبه، آيه 102.