موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 134

مدت زمان: 29.31 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.37 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 6.75 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنوان
1

بيان رذايل اخلاقي قوم يهود
2

بررسي معاني طاغوت و جبت و ارتباط آنها
3

ايمان به جبت و طاغوت داشتن قوم يهود
4

ايمان عملي يهود مدينه به كفار مكه
5

بيان علت ايمان يهود به طاغوت
6

علت استعمال فاء تفريع در فراز ?فربّكم اعلم...?
7

ملعون الهي بودن اهل كتاب بر اساس آيه
8

انحصار طلبي رذيلت ديگر اهل كتاب
9

مكرم بودن فطرت و مذموم بودن طبيعت انسان در قرآن
10

به كمال رسيدن بخل در يهود به سبب خاموشي فطرت
11

عملكرد دولت اسرائيل نمونه اي از رذايل قوم يهود
12

بررسي متصله يا منقطعه بودن «ام» در ?ام لهم نصيبٌ من الملك?






اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً ?51? أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرًا ?52? أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيرًا?53?
بيان رذايل اخلاقي قوم يهود
در اين مجموعه، رذايل اخلاقي يهوديها را بيان مي‌كند، [از آيه? 44 همين سوره? مباركه? «نساء» شروع شده كه] ?أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُريدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبيلَ?؛ اينها ضال‌اند، مضل‌اند و مانند آن. تا مي‌رسد به اين جمله كه مي‌فرمايد: ?أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ? اين رؤيت در اين گونه از موارد، اين رأي به معناي نظر است يعني نگاه نمي‌كني. يعني آن قدر مسئله ضلالت يهوديها بيّن الغي است و روشن كه محسوس شد، مي‌تواني نگاه بكني، به نظر مي‌رسد. يا اينكه نه ?الم تر? يعني «الم تنته رويتك» يا «الم ينته علمك اليهم» آيا علمت به اينجا نرسيد يعني اينها در دسترس علم‌اند، علم تو مي‌تواند به اينها دسترسي پيدا كند و آن اين است كه اينها با اينكه مقداري از كتاب را آشنا هستند و از تورات آگاهي دارند به جبت و طاغوت ايمان مي‌آورند (يك)، در داوري، حق مسلّم را زيرپا مي‌گذارند و باطل محض را بر حق مقدم مي‌دارند (دو). جبت، همان طوري كه از قرطبي نقل شده است، فخر رازي نقل كرد، قرطبي در جامع نقل كرد و ديگران هم آوردند كه اين اصلش جبس بود كه اين سين تبديل به تاء شد[1]. بعضيها گفتند كه جبت و طاغوت نام دو بت بود[2] براي قريش. اگر هم نام بتهاست، اين علم بالغلبه است، چون خود آنها از بتها به اين نامهاي زشت ياد نمي‌كنند، چون لغتاً طغيان و جبت، معناي رذيلت را به همراه دارد، خرافه و طغيان و باطل و مانند آن. اين دين الهي است كه از بتها به جبت و طاغوت تعبير مي‌كنند وگرنه مشركين، نام بتهاي خود را جبت و طاغوت نمي‌نهادند. اگر هم برفرض بر بتها اطلاق مي‌كردند، براي آن است كه يكي از مصاديق جبت و طاغوت است، اين مطلب اول.
بررسي معاني طاغوت و جبت و ارتباط بين آنها
دوم اينكه كلمه طاغوت، در قرآن مكرر به كار رفت؛ اما كلمه جبت، همين يك مورد است. از ترادف جبت و طاغوت به دست مي‌آيد كه اينها يك جامعي دارند. اگر ما معناي طاغوت را از قرآن استنباط بكنيم، معناي جبت هم به دست مي‌آيد. معناي طاغوت در قرآن مقابل با الله است، حالا ريشه لغوي طاغوت از طغيان است و اين تاء آن تاء مبالغه است و در تعدي هم در افراط رواداشتن هست و امثال‌ذلك. در قرآن كريم مؤمنين را جزء اولياي خدا مي‌دانند، كافران را جزء اولياي طاغوت ?اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا?؛ اما ?وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ?[3]. چه اينكه در همين سوره? مباركه? «نساء» آيه? 76 كه به خواست خدا بعداً بحث مي‌­شود، اين‌چنين آمده است ?الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ الطّاغُوتِ?؛ مؤمن در راه خدا هم جنگ مي‌كند و جهاد، كافر در راه طاغوت جنگ مي‌كند. در سوره? مباركه? «نحل» هم اينها كاملاً در مقابل هم قرار گرفتند، آيه? 36 سوره? «نحل» اين است: ?وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ?. اين آيه? 36 سوره? «نحل» همان مضمون «لا اله الا الله» را تفهيم مي‌كند «لا اله الا الله» غير از الله هر اله خرافي و دروغي را نفي مي‌كند، آيه? 36 سوره? «نحل» هم اين‌چنين است: ?وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ?؛ خدا را عبادت كنيد و از طغيان و طاغوت اجتناب كنيد. اجتناب كنيد هم قبلاً معنايش روشن شد كه يعني طاغوت در يك جانبي قرار بگيرد، شما در جانب ديگر قرار بگيريد كه اين عمل را مي‌گويند اجتناب، تجنب يعني جانبتان را عوض بكنيد.
بنابراين چون طغيان و طاغوت در قرآن كريم در مقابل الله و رحمان است يعني باطل، جبت هم كه مرادف طاغوت ياد شده است آن‌هم همين معنا را دارد، اين‌هم مطلب دوم.
ايمان به جبت و طاغوت داشتن قوم يهود
مطلب سوم آن است كه اين گروه از يهوديها با اينكه مقداري از علوم الهي را آگاهند، به جبت و طاغوت ايمان مي‌آورند. اين ناظر به آن است كه اين بت‌پرستي يا خرافه بت‌پرستها را امضا كردند، البته روايتي كه در ذيل اين قسمت هست، اين را تأييد مي‌كند، چون بعد از جريان جنگ احد عده‌اي از يهوديهاي مدينه به مكه رفتند تا مشركين قريش را وادار كنند كه مجهز بشوند عليه مسلمين حمله كنند و باهم هم بسازند يعني يهوديهاي مدينه با مشركين مكه. ابوسفيان و ديگران از سران شرك به اين كعب يهودي و مانند آن گفتند شما اهل كتابيد، مسلمين هم اهل كتاب‌اند، شايد اين توطئه‌اي باشد. تو اگر راست مي‌گويي اول در برابر بتهاي ما سجده كن و خضوع كن تا ما مطمئن بشويم كه تو به جبت و طاغوت مثلاً ايمان داري، به اين بتها مؤمني. اين گروه يهودي كه از مدينه به مكه براي توطئه رفتند، در برابر بتهاي آنها سجده كردند، خضوع كردند[4]. حالا يا اين شأن نزول تام است يا ناتمام، در حقيقت اصل معنا حق است يعني آنها اين بتها را پذيرفتند. براي اينكه در جمله بعد و مطلب بعد اين‌چنين داوري كردند، گفتند شما مشركين، از مؤمنين و مدعيان دين بهتريد؛ راه شما بهتر است: ?وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً?؛ همين يهوديها و اهل كتاب به مشركين مي‌گفتند شما از مؤمنين بهتريد، متمدن‌تريد، سعادتمندتريد و اصول ارزشي‌تان بيشتر است و مانند آن ?وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا? مقولشان اين است كه شما اهدي‌ هستيد؛ اما مقول له، مشركين‌اند يعني يهوديها به مشركين اين حرف را زدند. اين لام كه دارد ?وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ? به همين معناي رايج است كه مي‌گوييم «قلت له» يعني به او گفتم. ولي در اينجا ممكن است يك معناي لطيفي هم او را همراهي كند و آن اين است كه اين حرفي كه زدند، به سود مشركين بود، براي جلب رضايت مشركين بود «لأجل المشركين» اين حرف را زدند، براي خوشايند آنها.
ايمان عملي يهود مدينه به كفار مكه
مطلب بعدي اينكه ?و يقولون? مي‌گويند شما از مسلمانهاي مدينه متمدن‌تريد، زيرا اين كعب يهودي با همراهانشان از ابوسفيان و ديگران سؤال كردند كه آداب و عادات شما چيست؟ آنها اول سؤال كردند ما بهتريم يا مسلميني كه در مدينه به سر مي‌برند و شما از نزديك آنها را مي‌بينيد؟ يهوديهايي كه از مدينه به مكه آمدند، گفتند ما از مسلمين باخبريم از عادات و آدابشان آگاهيم؛ اما شما چه مي‌كنيد، آنها گفتند ما مهمان نوازيم، حاجيان را آب مي‌دهيم، كعبه را مرمت مي‌كنيم، دور او طواف مي‌كنيم اينها آمدند عادات و آداب ما را به هم زدند، در بين ما تفرقه ايجاد كردند و از اين حرفها. بعد اين گروهي كه از مدينه آمده بودند يعني همين يهوديها به مشركين مي‌گفتند شما از مسلمين متمدن‌تريد[5] ?وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا? يعني درباره اينها مي‌گفتند ?هولاء? يعني اين كافران ?أَهْدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً? يعني كافران مكه از مسلمين مدينه متمدن‌ترند، راهشان بهتر است. خب، اين خلاصه حرف آنها.
بيان علت ايمان يهود به طاغوت
در قرآن كريم، همه اين خطوط ذكر شد و ابطال شد. اما اينكه اينها اهل كتاب‌اند، كتاب الهي، توحيد را حق مي‌داند و شرك را باطل مي‌داند، چگونه مسلمان محق از مشرك مبطل كمتر است و چگونه مشرك مبطل بر مسلمان محق، غالب است و راجح؟ و ثانياً هر مكلفي موظف است كه به طاغوت كفر بورزد و اينها به طاغوت ايمان مي‌آورند. در بخشهاي ديگر فرمود اينها ?يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَي الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ?[6]؛ اينها مأمور شدند كه به طاغوت كفر بورزند ولي اينها به طاغوت، ايمان مي‌آورند. اما اينكه گفتند ?هؤلاء أَهْدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً? اين را ذات اقدس الهي مشخص كرد كه چه كسي هدايت شده‌تر است و چه كسي هدايت شده‌تر نيست. در سوره? «اسراء» آيه? 84 اين‌چنين است: ?قُلْ كُلُّ يَعْمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي سَبيلاً? هر كسي به روش خاص خود كار مي‌كند، به شكل درون خود كار مي‌كند «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» هركسي چه بخواهد چه نخواهد، مجري معماريها و مهندسي‌هاي درون خودش است. چون درون خود را شناسايي نكرده است، داوري او در كارهاي بيروني او هم ناصواب است ?قُلْ كُلُّ يَعْمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ? هركسي به شكل جان خود كار مي‌كند.
علت استعمال فاء تفريع در فراز ?فربّكم اعلم...?
بعد فرمود: ?فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي سَبيلاً? چون خدا به درون شما آگاه تر از خود شماست، مي‌داند كه چه كسي مهتدي است، چه كسي ضال است، چه كسي در راه است چه كسي در بي راهه است، زيرا همه كارهاي افراد براساس مهندسي و معماري درون آنهاست، اين يك مقدمه. درون همه را خدا بهتر از ديگران مي‌داند، اين دو. پس خدا بهتر مي‌داند كه چه كسي در مسير است، چه كسي در مسير نيست. لذا با فاء تفريع ياد كرد، فرمود، چون ?كُلُّ يَعْمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ? ?فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي سَبيلاً?[7]؛ چرا اعلم است، براي اينكه اعلم است به آن شاكله، اعلم است به آن اصل. هركسي برابر نسخه‌اي كار مي‌كند، حال مجريان نسخه را هم او بهتر مي‌داند. پس خدا بهتر مي‌داند كه چه گروهي در راهند، چه گروهي در راه نيستند.
ملعون الهي بودن اهل كتاب بر اساس آيه
خب، همه اين جزئيات را پس قرآن نفي كرد: ?أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً? چون همه اينها برخلاف گفته خداست و برخلاف حق است، خدا اينها را لعنت كرده است، فرمود: ?أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ? اين‌هم براساس شكل اول تنظيم فرمود، فرمود اينها را خدا لعنت كرده است. لعنت، همان بُعدِ از رحمت خداست ?أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرًا? اين يك صغرا و كبراست، يك شكل اول؛ اينها ملعون‌اند، هيچ ملعوني ناصر و نصير ندارد، پس هيچ كسي به داد يهوديها نمي‌رسد، اينها كساني‌اند كه ?ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ?[8] اين ادعاي قرآن كريم است؛ اينها ملعون‌اند، هيچ ملعوني هم منصور نيست، پس اينها هم منصور نيستند. چون اگر خدا نصرت خود را برداشت، چه كسي مي‌تواند مخذول خدا را ياري كند. در سرفصل اين مجموعه فرمود: ?وَ كَفي بِاللّهِ وَلِيًّا وَ كَفي بِاللّهِ نَصيرًا?[9] خدا در ولي بودن كافي است، خدا در نصير بودن كافي است. از آيات ديگر هم همين معنا با حصر استفاده مي‌شود كه غير از خدا وليي نيست، غير از خدا نصيري نيست. خب، پس اينها ملعون‌اند و هر كس كه ملعون خدا شد منصور نيست يعني نصيري ندارد، پس اينها نصيري ندارند. بيگانه‌ها ممكن است براينها مسلط بشوند و اينها را مثل كلب، اغرا بكنند؛ اما در حقيقت زنجيرشان به دست ديگري است. در همين فصل، چندجا از لعنت اينها سخن به ميان آمده است كه فرمود: ?مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلي أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ? در اين آيه? محلّ بحث هم فرمود اينها ملعون خدا هستند، لعن هم يعني بُعدِ از رحمت. اگر كسي از رحمت خدا دور بود، چون سراسر جهان ستاد الهي‌اند، هيچ‌كسي آن ملعون را كمك نخواهد كرد.
انحصار طلبي رذيلت ديگر اهل كتاب
بعد يكي از رذايل ديگرشان در آيه بعدي ذكر كرد، فرمود: ?أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيرًا? حالا اين أم يا متصله است به قرينه ?أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ?[10] يا منقطعه است كه خيلي از مفسرين، اين را منقطع دانستند[11]. ام منقطعه به معني «بل» است. به هر تقدير در اين آيه، رذيلت ديگري را براي اينها ذكر مي‌كند. مي‌فرمايد آيا اينها ملكي و قدرتي و سلطنتي در دست دارند كه چيزي به كسي نمي‌دهند يعني اينها اگر مالك و مَلِك بشوند، چيزي به كسي نمي‌دهند، انحصار طلب‌اند ?أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ? آيا يك نفوذ و قدرتي اينها دارند، بهره‌اي از ملك و سلطنت دارند، اگر مي‌داشتند نقيري را به كسي نمي‌دادند «نقير، قطمير، فتيل» همه اينها كنايه از اقل ما يمكن هست، آن نقطه‌اي كه روي هسته خرماست از او به نقير ياد مي‌شود و آنچه را كه مرغ با منقار خود برمي‌دارد، از او به نقير ياد مي‌شود كه كنايه از شيء قليل است، اينها نقيري را به كسي نمي‌دهند.
مكرم بودن فطرت و مذموم بودن طبيعت انسان در قرآن
در قرآن كريم حالا بيش از پنجاه مورد حدود شصت مورد از انسان به مذمت ياد شده است. همه اين مذمتها، ناظر به طبيعت انسان است و آنجا كه از كرامت بني‌آدم سخن گفته مي‌شود، ناظر به فطرت انسان است. فطرت انسان، مكرم است، چون الهي است. طبيعت انسان، مذموم است چون از طين برخاسته شد ?إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ ? فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي?[12] اين دو ضلع كه در انسان هست، رذايل و فضايل را تقسيم مي‌كند، همه فضايل به آن فطرت برمي‌گردد، همه رذايل به اين طبيعت برمي‌گردد و انسان كه مجموعه‌اي از طبيعت و فطرت است، مجموعه اين رذايل و فضايل است، يك جهاد دروني دارد. آنها كه فطرتها را خاموش كردند ?وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها?[13] فقط به دام طبيعت افتادند، وقتي به دام طبيعت افتادند كار اينها يك طرفه است يعني مجموعه رذايل هست. در سوره? مباركه? «اسراء» از طماع بودن انسان به سبب جنبه طبيعي اين چنين فرمود، آيه? صد سوره «اسراء» اين است: ?قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبّي إِذًا َلأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ اْلإِنْفاقِ وَ كانَ اْلإِنْسانُ قَتُورًا?؛ انسان قتور است، بخيل است. شما اگر همه خزائن الهي را مي‌داشتيد، باز حاضر نبوديد به كسي بدهيد، براي اينكه مي‌ترسيديد تمام بشود.
به كمال رسيدن بخل در يهود به سبب خاموشي فطرت
اين رذيلت كه به طبيعت برمي‌گردد، در يهوديها به كمال رسيده است، زيرا فطرتها را خاموش كردند: ?وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها? و اين طبيعتها را مشتعل كردند، طبيعت انسان هم همان است كه ?إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا ? إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ? وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا?[14] هدايت اين طبيعت جبار و سركش هم به وسيله عبادت است كه اينها ندارند، چون بعد از اينكه فرمود ?إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا? جزوع و منوع او را هم ذكر كرد، فرمود: ?إِلاَّ الْمُصَلِّينَ?[15] تنها راه عبادت و فطرت است كه اين راه طمع‌ ورزي طبيعت را تعديل مي‌كند. اگر راه عبادت بسته شد، اين راه طمع ورزي طبيعت، جوّال است و مشتعل، اگر همه خزائن الهي را هم داشته باشد باز حاضر نيست به كسي چيز ببخشد، به سبب همان قتور بودن و بخيل بودن و ممسك بودن، يهوديها اين‌چنين‌اند. لذا فرمود اگر اينها ملكي داشته باشند، نقيري به كسي نمي‌دهند.
عملكرد دولت اسرائيل نمونه اي از رذايل قوم يهود
يك حرف لطيفي در تفسير المنار هست، حق هيچ كسي نبايد ضايع بشود اين صهيونيست اشغالگر، اينها سال 1948 ميلادي اين فلسطين را اشغال كردند كه الآن تقريباً 44 سال است، الآن كه 1992 ميلادي است، چهل و چهارمين سالگرد اشغال اين سرزمين فلسطين است، اينها از 1948 اشغال را شروع كردند تا الآن كه 1992 است. قبل از جريان اشغال فلسطين، محمد عبده صاحب تفسير المنار مي‌گويد عثمانيون كه الآن مالك اين سرزمين هستند، بايد مواظب باشند كه اين نقشه‌هاي اسرائيل اثر نكند و اينها در اين سرزمين نفوذ پيدا نكنند وگرنه مسلمانها را بيرون مي‌كنند و براساس آيه ?أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيرًا? به احدي رحم نمي‌كنند، مسلمانها را بيرون مي‌كنند، چيزي به اينها نمي‌دهند، اينها خطر دارند. اين حرف را صاحب تفسير المنار ذيل همين آيه دارد، ذيل همين آيه? محلّ بحث ?أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيرًا? ذيل همين آيه دارد. نوشته كه يهوديها پرخطرند، اينها با دسيسه مي‌خواهند كم كم در فلسطين راه پيدا كنند، مي‌گويد يك نجار اسرائيلي كمتر از يك نجار مسلمان حقوق مي‌گيرد. خب، اين چطور تأمين مي‌شود، اينها را عده‌اي دارند اداره مي‌كنند، اين حرف را ايشان در آن تفسير المنار دارد. يك كارگر اسرائيلي مثلاً نجار كه خدمات ارائه مي‌كند، كمتر از يك نجار مسلمان پول مي‌گيرد، مزد مي‌گيرد، مي‌خواهند راه باز كنند و اگر عثمانيون آن روزي كه خلفاي عثماني بر اين سرزمين مسلط بودند، عثمانيون! مواظب باشيد كه مسلمانها را اينجا بيرون نكنند، اسرائيل اينجا نيايد، اگر آمد هيچ روزي براي مسلمين نمي‌ماند، زيرا آيه اين را مي‌گويد، آيه مي‌گويد اگر اينها آمدند به احدي رحم نمي‌كنند، چيزي نمي‌دهند[16]، همين طور هم شد. اين معجزه آيه است ?أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيرًا? دوبار اشغال كردند، سال 67 هم اشغال كردند، بار اول هم كه سال 48 ميلادي بود يعني 1948 ميلادي، بار اول بود، 1967 ميلادي بار دوم و الآن هم كه مي‌بينيد نهمين دوره مذاكرات اعراب و اسرائيل به شكست مي‌كشد، براي اينكه اينها فقط مي‌خواهند مذاكره كنند تا فرصت بيشتري پيدا كنند كه بيشتر تهاجم كنند، اين دأب اينهاست ?فَإِذًا لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيرًا? رباخواري را هم اينها در دنيا ترويج كردند. در قرآن وقتي از يهوديها نام مي‌برد و سرّ ملعون شدن اينها را ذكر مي‌كند، فرمود: ?وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ?؛ فرمود اين ربا چيزي نيست كه قرآن تحريم كرده باشد، اين را تورات هم تحريم كرد. خب، اين رذيلت براي صهيونيستها بود و هست و قرآن هم خبر داد ?أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيرًا?.
بررسي متصله يا منقطعه بودن «ام» در ?ام لهم نصيبٌ من الملك?
خب، اينكه فرمود: ?أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيرًا? آنها كه اين ام را منقطعه گرفتند[17]، گفتند ?ام لهم? يعني «بل لهم»، بلكه براي اينها مگر نصيبي است، اين اضراب از گذشته است. در گذشته اينها به جبت و طاغوت ايمان آوردند و آن داوري باطل را كردند كه مشركين از مؤمنين و مسلمين متمدن‌ترند. الآن مي‌فرمايد ما از او صرف نظر مي‌كنيم، به رذيلت ديگر مي‌پردازيم كه اين ام منقطعه به معني بل بودن، لازمه‌اش اين نيست كه اين بعدي از قبلي بالاتر باشد. همين كه معناي اضراب و اعراض را بفهماند، كافي است يعني فعلاً ما از آن مطلب گذشته صرف نظر مي‌كنيم، حالا مي‌رسيم به اين، كه آيا اينها قدرتي دارند كه اين كار را انجام بدهند يا نه؟ ولي سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) احتمال دادند كه اين ام در ?ام لهم? ام متصله باشد نه منقطعه و ضلع ديگرش همان آيه? بعدي است كه ?أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللّهُ?[18] اين اضلاع، مساوي هم‌اند، بنابراين احتمال اينكه ام متصله باشد هست.
به هر تقدير شما اين رذايل را كه جمع‌بندي مي‌كنيد هم رذايل فرهنگي در اينها هست كه ?يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُريدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبيلَ? ضال‌اند و مضل. هم رذايل اجتماعي و اخلاقي و ادبي در آنها هست، براي اينكه ?وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنًا فِي الدِّينِ? هم رذايل سياسي در آنها هست، براي اينكه بعد از جريان احد رفتند توطئه كنند، مشركين را عليه مسلمين بشورانند و در نتيجه به شرك آنها ايمان آوردند و شرك مشركين را از ايمان مؤمنين بالاتر دانستند و مشركين را از مسلمين متمدن‌تر دانستند و هم رذيلت مالي و اقتصادي در آنها هست كه اگر به جايي برسند، ديگران را محروم مي‌كنند و هم رذيلت اخلاقي ديگر هست و آن اين است كه ?أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكًا عَظيمًا?[19] كه اين بخشي مربوط به زمان آنهاست و بخشي هم تطبيق شده است بر ائمه دين كه حالا جداگانه بايد بحث بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»





1. ر.ك: التفسيرالكبير،ج10،ص101؛ر.ك: الجامع لاحكام القرآن،ج5،ص249
2. مجمع البيان،‌ج3،ص93؛التفسيرالكبير،ج10،ص101
3. سوره بقره،آيه257
1. مجمع البيان،‌ج3،ص92
1. ر.ك: مجمع البيان،‌ج3،ص92
2. سوره نساء،آيه60
1. سوره اسراء،آيه84
1. سوره بقره، آيه61
2. سوره نساء،آيه45
3. سوره نساء،آيه54
1. مجمع البيان،ج3،ص94؛الكشاف، ج1،ص521
2. سوره ص، آيات71و72
1. سوره شمس، آيه10
2. سوره معارج،‌آيات19-20
3. سوره معارج،‌آيه22
1. ر.ك: تفسيرالمنار،ج5،ص130
2. مجمع البيان،‌ج3،ص94؛ الكشاف،ج1،ص521
1. (سوره نساء،‌آيه54)ر.ك: الميزان،ج4،ص375
2. سوره نساء،‌آيه54