موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 138

دستور به رعايت عدل در داوري و رد امانات
تاكيد بر رعايت عدل با ارئه اصل جامع در سوره نحل
وجوه مختلف بيان شده در خصوص «الامانات» در آيه
نقد وجوه و وجه مختار
اولين سخن موساي كليم در مواجهه با آل فرعون
امانت امامت و امت و لزوم شناخت امين آنها
تنظيم اطاعت از امامت با ارائه آيه بعدي
وجوب حاكميت عادلانه در صورت حكومت بر جامعه
لزوم حكم به عدالت در صورت مراجعه اهل كتاب به محكمه اسلامي
بيان حكم فقهي, تحليل اخلاقي و مسئله اعتقادي در آيه
تحليل معناي «إنّا لله و انّا اليه راجعون»
موعظه كردن خوب و خوب موعظه كردن خداوند
اصول و عناصر دخيل در موفقيت يك جامعه
بررسي امكان رشوه معنوي
سيره حضرت امير(عليه السلام) در برخورد با رشوه? معنوي


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ سَميعًا بَصيرًا?58?
دستور به رعايت عدل در داوري و رد امانات
اين آيه? مباركه داراي سه فصل است: فصل اولش ناظر به وجوب رد امانات و اداي امانتهاست؛ فصل دوم راجع به وجوب عدل در قضا و حكم است؛ فصل سوم درباره اين است كه آنچه در فصل اول به عنوان اداي امانت مأمور بوديم اگر ادا كرديم خدا مي‌بيند، نكرديم هم مي‌بيند. در فصل دوم كه مأمور بوديم به عدل در قضا و داوري، اگر سخن ما عدل بود، خدا مي‌شنود ناعدل بود باز هم مي‌شنود كه فصل سوم به منزله ضامن اجراي فصل اول و دوم است. گرچه اصل وظيفه هر كسي است كه امانات را رد كند؛ اما در چند جمله قبل، خيانتي از اسرائيليها نقل فرمود كه الآن به آن خيانت توجه دارد و مي‌فرمايد كه خدا به شما دستور مي‌دهد كه امانتها را رد كنيد و در داوري هم خيانت كردند و آن آيه? 51 همين سوره? «نساء» بود كه قبلاً بحث شد كه يهوديها درباره كافران مي‌گويند كه كافران، از مؤمنين متمدن‌ترند ?وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً? كه در چند روز قبل، در اوايل همين هفته يعني سه، چهار روز قبل بود كه بحث شد و جريان اشغال سرزمين فلسطين از 1948 ميلادي تا الآن كه دو، سه ماه است از 93 مي‌گذرد يعني 1993 ميلادي است كه سه، چهار روز قبل هم در همين زمينه بحث شد. اينكه فرمود آنها خيانت در داوري كردند يا امانت را رد نكرده‌اند، الآن به صورت اصل كلي مي‌فرمايد: ?إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ?؛ نظير اسرائيليها نباشيد كه در داوري بين مسلمين و مشركين بگويند كه مشركين، بهتر از مسلمين‌اند: ?هؤُلاءِ أَهْدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً?[1].
تاكيد بر رعايت عدل با ارئه اصل جامع در سوره? «نحل‌‌»
مطلب ديگر آن است كه گرچه اصل قسط و عدل را خدا به نحو كلي امر كرد، فرمود: ?قُلْ أَمَرَ رَبّي بِالْقِسْطِ? در سوره? مباركه? «اعراف» آيه? 29 اين است: ?قُلْ أَمَرَ رَبّي بِالْقِسْطِ وَ أَقيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ?؛ كه خدا به قسط و عدل امر كرده است و باز به عنوان يك اصل جامع، در سوره? مباركه? «نحل» آن آيه? معروف را نازل فرمود، يعني آيه? 90 سوره? «نحل»: ?إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبي وَ يَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ? اينها اصول كلي است كه دعوت مي‌كند به اقامه قسط و امر مي‌كند به اجراي عدل؛ اما در خصوص مسئله امانت و همچنين لزوم قضاي عادلانه بين طرفين، اين آيه? مباركه را نازل كرده است.
در فصل اول كه سخن از وجوب رد امانت است گاهي قرآن كريم به لسان نفي، خيانت را حرام مي‌كند گاهي به لسان اثبات، اداي امانت را واجب مي‌داند. آنجا كه خيانت را تحريم مي‌كند، آيه? 27 سوره? «انفال» است كه فرمود: ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ? آنجا كه به لسان اثبات، اداي امانت را واجب مي‌كند، همين آيه? محلّ بحث است كه ?إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها?.
وجوه مختلف بيان شده در خصوص «الامانات» در آيه
براي اينكه روشن بشود منظور از اين امانت چيست، سه وجه گفته شد كه يكي از اين سه وجه، جامع است و تام است و شاهد قرآني هم دارد. وجوه سه‌گانه‌اي كه درباره امانت گفته شد، اين است كه اين آيه بعد از جريان فتح مكه نازل شد. وقتي كليد كعبه را از عثمان‌بن‌طلحه گرفتند ـ چون اينها كليددار كعبه بودند ـ آيه نازل شد كه امانتها را به اهلش برگردانيد يعني اين كليد، براي آنهاست؛ كليدداري الآن در اختيار حكومت اسلامي است ولي اين كليد براي آنهاست، اين كليد را به آنها بدهيد، اين امانت است و بايد به اهلش برگردد؛ اين سمت كليدداري و توليت كعبه از اينها گرفته شد ولي بالأخره اين كليد براي اينهاست، اين وجه اول كه به عنوان شأن نزول گفته شد كه ‌هم در تفسير علماي اماميه هست[2]، هم در تفسير علماي سنت[3].
وجه دوم، روايتي است كه فرموده منظور از اين امانت، امامت است و مخاطبين به اين‌هم ائمه(عليهم السلام)‌اند كه خداوند، به هر امامي امر مي‌كند كه امانت امامت را به امام بعدي بسپارد؛ وصيت كند، تعيين كند، به مردم بگويد، به خود امام بعدي بگويد. امامت امانتي است الهي كه هر امام قبلي بايد اين امانت را به امام بعدي ادا كند و روايت هم بر اين زمينه آمده است[4].
وجه سوم آن است كه منظور از اين امانت، مطلق تعهد است و اين امانات جمع است مُحلّي? به الف و لام است، امانتهايي كه انسان در رابطه با خدا دارد مشمول اين جمع است، تعهدها و امانتهايي كه انسان نسبت به وظايف شخصي خود دارد مشمول اين جمع است. تعهدها و روابط اماني كه بين انسان و ديگري است خواه فردي خواه جمعي، مشمول اين جمع است [و] هر سه قسم را مي‌گيرد[5] كه ‌«إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ الله الي الله و امانات الناس الي الناس و امانات انفسكم الي انفسكم» اين‌هم روايتي بر اين مضمون وارد شده است خب، اين سه وجه هر كدام خبري او را تأييد مي‌كند[6]
نقد وجوه و وجه مختار
اما آن وجه كه درباره كليد كعبه باشد كه بايد به عثمان‌بن‌طلحه داد[7] اين مورد، مخصص نيست و هرگز خصوصيت مورد، مايه تخصيص آن مطلق يا عام وارد نيست، آن‌هم يكي از مصاديق است، آن‌هم جمع محلّي? به الف و لام، براي يك كليد عثمان‌بن‌‌طلحه، اينكه وارد نمي‌شود. پس به وجه اول اعتمادي نيست، البته او قصه‌اي است و سببي است كه اگر هم تام باشد حكم خاص خود را دارد. قسم دوم و وجه دوم آن‌هم تطبيق است نه تفسير، براي اينكه خطاب ?إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ? به همه مردم است. امانات هم جمع محلّي? به الف و لام است و اگر در روايت آمده است كه امامت، امانت است[8] اين حق است [و] اين يك مصداق كاملي است براي امانت. آن‌گاه اين روايت مي‌شود از باب جري و تطبيق نه تفسير، تفسير با مفهوم كار دارد، تطبيق با مصداق كار دارد. يكي از مصاديق امانت، امامت است و هر امامي موظف است كه امامت را به امام بعدي واگذار كند، پس مي‌ماند وجه اول. وجه اول، مطابق با ظاهر آيه هم هست. از نظر فني هم اگر بين روايات تعارض بود، مرجع قرآن كريم است؛ آن روايتي كه موافق با قرآن كريم است او مقدم است[9]. چون اين وجه سوم كه روايت هم دارد مطابق با ظاهر آيه است، با ظاهر عموم و جمع محلّي? به الف و لام است، بنابراين اين روايت سوم مقدم خواهد بود [و] در حقيقت، ظهور عام به حجيت خود باقي است يعني هرچه كه بر او امانت، اطلاق مي‌شود نزد هركسي هست، او موظف است امانت را به اهلش برگرداند و اين اختصاصي هم به امانتهاي فقهي ندارد و مسائل اعتقادي را و مسائل اخلاقي را هم شامل مي‌شود.
چه اينكه در روايات مسائل حكومت و سياست را هم مشمول همين امانت مي‌داند[10] و شاهد اينكه منظور از اين امانات، مطلق است چه رابطه با خدا چه رابطه با پيغمبر و امام، چه رابطه با جامعه و شخص خود و امثال‌ذلك، همان آيه? سوره? «انفال» است كه فرمود: ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ?[11] يعني «لا تخونوا الله و الرسول و لا تخونوا اماناتكم»؛ خيانت خدا، خيانت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حرام است و خيانت خودتان هم حرام است. خيانت خدا اين است كه انسان، احكام الهي را رعايت نكند. چون احكام الهي، ودايع الهي و امانتهاي الهي‌اند. در بعضي از نصوص هم دارد كه زكات، امانت است نماز، امانت است روزه، امانت است حج، امانت است اينها امانتهاي الهي هستند، اينها مصداق آن اصل كلي‌اند كه اين‌گونه از روايات، در ذيل همين آيه هم نقل شد[12] كه اداي زكات، رد امانت است اداي صلات، رد امانت است و مانند آن.
چه اينكه اعتقادهايي كه انسان بايد داشته باشد و اخلاقهاي صالحي كه بايد فراهم بكند، اين‌هم جزء امانات الهي است. امانتهايي كه مربوط به رسول و ائمه(عليهم السلام) آن‌هم اعتقاد به رسالت و عمل به شئون رسالت و دستورات رسول، اعتقاد به امامت ائمه(عليهم السلام) و عمل به رهنمود ائمه(عليهم السلام) است، اينها همه جزء امانات اينهاست. حفظ اسرار اينها، تقيه در جاي خود، افشاي در جاي خود، اينها هم جزء امانات است. امانتهايي كه مربوط به انسانهاست نسبت به يكديگر؛ فردي با فردي، فردي با جامعه و مانند آن، آن‌هم اختصاصي به مسائل مالي ندارد. اينكه مي‌گويند ‌«المجالس بالأمانات‌»[13] يا ‌«بالأمانه‌»[14] يعني اسرار مردم در جايي كه گفته شد، حاضران در آن مجلس موظف‌اند اسرار مردم را حفظ بكنند. حفظ سرّ، حفظ امانت مردم است واجب است، حفظ آبروي مردم جزء حفظ امانات است، واجب است.
بنابراين روايات هم همه اينها را زيرمجموعه حفظ امانت و رد امانت تلقي مي‌كند، پس واجب است. پس ?إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها? مسائل مالي البته، مصداق روشن اين امانت است.
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر باطل باشد كه امانت نيست، اگر حق باشد هم ولايتِ تكويني امانت است كه انسان درباره ائمه بايد معتقد باشد و به آنها بايد بسپارد، هم حكومت و ولايت هم حق آنهاست بايد به آنها بسپارد ديگر. اداره جامعه، رعايت مصالح جامعه جزء امانتهاي الهي است و امين مردم بايد كه اين امانت را حفظ بكند و به اهلش بسپارد.
اولين سخن موساي(عليه السلام) كليم در مواجهه با آل فرعون
سخن موساي كليم(سلام الله عليه) در اولين برخورد رسمي‌اش با فرعون اين بود كه ?أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللّهِ?[15]؛ اين امانتها متقابل‌اند. امامت، امانتي است كه امام به عهده دارد و بر مردم، اطاعت آنها واجب است و حفظ حقوق و مصالح مردم هم امانتي است كه بر امام واجب است. لذا موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود من امين مردمم؛ اين مردم امانت خدايند، اين امانت را به من بده تأديه كن. اين «عَلَي الْيَد ما أخذتْ حتي تُؤَدِّي»[16] آل‌فرعون دست روي مردم مصر گذاشتند مردم و جامعه، امانت الهي‌اند. اين ظالمان كه دست روي امانت الهي گذاشتند ضامن‌اند تا اينكه اين امانت را به اهلش ادا كنند. موساي كليم فرمود: ?أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللّهِ?. سخن در اين نيست كه اين آب و خاك را به من بدهيد [بلكه] سخن در اين است كه مردم را به من بدهيد. مردم وقتي زنده شدند حافظ آب و خاك خوشان هم هستند. انبيا بهترين امانتي را كه حفظ مي‌كنند امت اسلامي است و امت اسلامي، امانت الهي است كه به دست رهبران الهي سپرده شده است.
امانت امامت و امت و لزوم شناخت امين آنها
خب، پس هم امامت، امانت است هم امت بودن، امانت است و امين را بايد شناخت و حق او را بايد به او داد. اگر منظور از اين امانت، بر خصوص امامت تطبيق شد، منظور از آن ?كُمْ? كه مخاطب‌اند خصوص ائمه خواهد بود: ?إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا? يعني شما ائمه ?اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها?؛ هر امامي مأمور است كه امامت را به امام بعدي واگذار كند و ديگر مردم مأمور نيستند، چون مردم امين نبودند، اين امانت امامت نزد مردم نبود تا مردم بيايند اداي امانت كنند تأديه كنند امامت كه يك امانت است نزد امام قبلي بود، آن وقت اين امام قبلي، مأمور است كه تأديه كند اين امانت را به امام بعدي و روايت هم همين را مي‌گويد[17]. در بخش دوم كه تطبيق بود، مردم دخيل نيستند.
پرسش:...
پاسخ: آن مسئله يك آيه? بعد است به خواست كه بيان خواهند فرمود كه فرمود: ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ?. اين دوتا آيه، تشكيل دهنده اصلي يك نظام‌اند: از يك طرف وظيفه امامت را مشخص مي‌كند و از طرف ديگر وظيفه امت را تبيين مي‌كند. به امامان قبلي مي‌فرمايد امامت را به امام بعدي بسپاريد، اين در مسير امامت. به مردم مي‌فرمايد حالا كه امامت مستقر شد، شما اطاعت كنيد؛ مردم موظف‌اند اطاعت كنند نه اداي امانت.
تنظيم اطاعت از امامت با ارائه آيه بعدي
چون اين امامت ند مردم نبود؛ كسي امامت را به مردم نسپرد، مردم موظف‌اند حاضر باشند و مطيع، لذا آن آيه? اول كه الآن محل بحث امامت را تنظيم مي‌كند، آيه? دوم اطاعت از امامها را تنظيم مي‌كند: ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ?[18]. خب، بنابراين چون امانت، مطلق است [و] همه اينها را شامل مي‌شود ـ گرچه كامل‌ترين مصداق اينها از نظر مسائل اجتماعي حكومت است ـ لذا هر انساني موظف است امانتهاي سه‌گانه را كه يك بخشش با خدا ارتباط دارد، يك بخشش با جامعه ارتباط دارد، يك بخشش با خودش، اينها را حفظ بكند. اين اعضا و جوارحي كه در اختيار انسان است اين هوش و عقل و خردي كه خدا به انسان داد امانتاً به انسان داد ديگر. اگر براي خود انسان باشد كه او مجاز است در اين مال هرگونه كه بخواهد تصرف بكند. چرا تصرف در چشم و گوش، بدون اذن حق حرام است؟ براي اينكه آنها واقعاً براي خداست؛ ما امينيم. اگر امينيم، تصرف در مال اماني بدون اذن صاحبش كه مشروع نيست. صاحبش دستور داد قلب و هوش و عقلت را در فلان راه به كار ببر، استعدادت را در فلان راه به كار ببر، چشم و گوشَت را در فلان راه به كار ببر. هر اميني موظف است در امانت رعايت كند كه اذن صاحبش را فراهم كند، رضاي صاحبش را فراهم بكند. خب، پس انسان از هر جهت موظف است كه اين امانتها را رعايت كند، چه درباره خود چه درباره جامعه، چه درباره ديگران كه روايات ذيل اين بحث به خواست خدا بايد خوانده بشود.
وجوب حاكميت عادلانه در صورت حكومت بر جامعه
اما فصل دوم بحث فرمود: ?وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ? مسئله اداي امانت، يك شيء عمومي بود؛ ديگر به اذا و إن شرطيه و امثال‌ذلك مشروط و مقيد نشد؛ اما مسئله قضا و داوري اين‌چنين نيست. درباره قضا و داوري فرمود اگر سمت حكومت به دست شما رسيد، حالا خواستيد حاكم باشيد بر شما واجب است كه طبق عدل حكم بكنيد: ?وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ?؛ اين حكمتان يا در صحبت عدل باشد اگر ‌«‌باء»، ‌«‌باء» مصاحبه است يا در كسوت عدل باشد، اگر ‌«‌باء»، ‌«‌باء» مناقصه است يا به ميزان عدل باشد اگر ‌«‌باء»، ‌«‌باء» ابزار و آلت است يا به استناد عدل باشد و مانند آن. به هر حال حكمتان بايد عادلانه باشد. همان طوري كه درباره اداي امانت، آيات قرآن دو قسم بود: يك قسم لسان اثبات داشت؛ يك قسم لسان نفي. يك قسم اداي امانت را واجب مي‌كرد يك قسم، خيانت را تحريم مي‌كرد. مثل آيه? سوره? «انفال»[19]، درباره قضا و داوري هم بشرح ايضاً [همچنين].
آيات دو طايفه است: يك طايفه دستور مي‌دهد كه انسان، به عدل و قسط حكم بكند؛ يك قسم هم آن جور و ظلم را تحريم مي‌كند ?مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ?[20] ?مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ?[21] ?مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ?[22] اين گونه از لسانها، لسانهاي نفي است يعني اگر كسي به عدل حكم نكرد، ظالم است، فاسق است [و] كافر است. اين ?مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ? خيلي بار سنگيني او را همراهي مي‌كند [و] لسانش، لسان عدم ملكه است يعني اگر يك وقت كسي قادر بود كه به عدل حكم بكند و نكرد، حكمش اين است يا فاسق است و ظالم است و كافر. در يك نظامي گاهي عدل و قسط ممكن نيست خب، آن عدم و ملكه حاصل نيست اصلاً، اما در يك نظامي كه اجراي عدل ممكن است اگر كسي اين كارها را نكرده باشد، ظالم و فاسق و كافر خواهد بود: ?مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ? كه اين، غير از آن است كه شما عادلانه رفتار بكنيد، اين خيلي لسانش تندتر از آن است، اگر در يك فضايي در يك زماني در يك نظامي اجراي عدل ممكن بود و كسي متصدي قضا بود و نكرد ?مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ?[23] اين شخص، حكم ظلم و فسق و كفر را دارد.
لزوم حكم به عدالت در صورت مراجعه اهل كتاب به محكمه اسلامي
خب، اين‌هم لسان نفي، آيه? محلّ بحث لسان اثبات است. چه اينكه درباره خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود كه كساني كه اهل كتاب‌اند و به محكمه تو مراجعه كرده‌اند، گرچه مي‌تواني آنها را به محكمه خودشان ارجاع بدهي ولي وقتي حكم اينها را پذيرفتي، بين دوتا يهودي يا دوتا مسيحي يا يك يهودي و يك مسيحي خواستي حكم بكني ?فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ?[24]. قبلش فرمود: ?أَعْرِضْ عَنْهُمْ?؛ مي‌تواني اعراض كني، الآن هم همين طور است، شرعاً فقهاً اين‌چنين است كه اگر در نظام اسلامي، اهل كتاب مشكل قضايي داشتند به محكمه قضاي قاضي مسلمان مراجعه كردند، قاضي مسلمان مي‌تواند آنها را به محكمه قضاي خودشان ارجاع بدهد كه بر اصول خودشان حكم بكنند و هم مي‌تواند متصدي قضاي آنها باشد[25]. اگر متصدي قضاي آنها شد بايد به روش عدل حكم بكند، نگويد حالا كه اينها يهودي‌اند يا اينها كه مسيحي‌اند يا يكي‌شان يهودي است يكي مسيحي، ما عدل را رعايت نكرديم عيبي ندارد. اين را صريحاً قرآن كريم به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد كه اگر اهل كتاب آمدند و از آنها اعراض نكردي و تصدي قضاي آنها را قبول كردي: ?فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ?، چون قضاي به جور حرام است ولو درباره يك يهودي يا يك مسيحي، ظلم اين طور است. خب، منشأ ظلم را هم در جرياني كه به داود پيغمبر(عليه و علي نبينا و آله عليهم الصلاة و عليهم السلام) فرمود، آنجا مشخص كرد كه: ?يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ?[26]؛ در آن آيه? مباركه كه خطر قضا را تبيين كرد، فرمود كه بين مردم به قسط و عدل حكم بكن، اين يك مطلب، به هوا و هوس اعتنا نكن و هوا و هوس را پيروي نكن، اين دو، زيرا اگر پيروي كردي هوا و هوس را، تو را از راه خدا دور مي‌كنند و گمراه مي‌كنند و منشأ دور شدن از راه خدا و انحراف، فراموشي قيامت است، تمام خطر اين است.
بيان حكم فقهي، تحليل اخلاقي و مسئله اعتقادي در آيه
مي‌بينيد آيه از آن حكم فقهي شروع مي‌شود، بعد به تحليل اخلاقي و نفسي مي‌پردازد، بعد به آن مسئله اعتقادي ختم مي‌شود: ?يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ? كه چه بكني؟ ?فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ? خب، چه چيزي انسان را از حكم به حق بازمي‌دارد؟ هوي?، فرمود: ?وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي? اتباع هوا چه مي‌كند؟ ?فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ? كسي كه ضال عن سبيل الله شد چيست؟ ?إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ? همه اينها منظم است، آن وقت اين سؤال پيش مي‌آيد كه منشأ همه اين مشكلات چيست؟ همه اين خطرها از كجا نشأت گرفته؟ در آخر آيه فرمود: ?إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ? چرا؟ ?بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ?[27]؛ همه مشكلات از فراموشي معاد نشأت مي‌گيرد يعني كسي كه واقعاً به جهنم معتقد است و جهنم به ياد اوست، هرگز به گناه دست نمي‌زند، تمام خطر اين است و شيطان هم يك روانشناس ماهري است او از يك طرف، اين گناهها را لذيذ جلوه مي‌دهد [و] از طرف ديگر مي‌كوشد حافظه انسان ـ هرچند قوي باشد ـ نسبت به قيامت فراموشكار باشد، لذا تلاش شيطان را در سوره? «مجادله» اين‌چنين فرمود: ?اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ?[28] شيطان بالأخره بر اينها مسلط شد ياد خدا را از اينها برد، چون مبدأ همان معاد است، معاد رجوع به همان مبدأ است، چيز ديگر كه نيست ?إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ?.
تحليل معناي ‌«‌انا لله و انا اليه راجعون»
عده‌اي خيال مي‌كنند ‌«انا راجعون‌» يعني ‌«راجعون الي الدنيا‌»؛ ما دوباره مي‌آييم دنيا. ما كه از دنيا برنخواستيم كه دوباره برگرديم به دنيا، ما از هر جايي كه آمديم به همان جا برمي‌گرديم ?إِنّا لِلّهِ? بود، خب ?إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ? است. معاد، برگشت به همان مبدأ است نه برگشت به دنيا، بساط دنيا كه برچيده مي‌شود، زمينش و آسمانش ?فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً?[29] خب، پس كل نظام برچيده مي‌شود و نظام نو ساخته خواهد شد و كل اين نظام كه من الله است الي الله برمي‌گردد. اين دنيا يك رهگذري بود، شب منزلي بيش نبود، يك مسافرخانه بود مسافرخانه كه وطن نيست كه حالا دوباره به مسافرخانه برگردد. اگر مبدأ را كسي فراموش كرد در حقيقت، معاد را فراموش كرد. پس منشأ همه مشكلات مخصوصاً در رشته قضا فراموشي معاد است. مسائل تشويق و توبيخ و امثال‌ ذلك، اينها يك پنج درصدي، ده درصدي گاهي ممكن است اثر داشته باشند. ركن اساسي اخلاق، همان ياد معاد است و انسان بدون اينكه تعارف بكند يك جهنمي را در پيش دارد چه بخواهد چه نخواهد. مگر ما را به ميل خودمان به دنيا آوردند يا ما را به ميل خودمان اينجا نگه مي‌دارند!؟ نه ما را به ميل ما آوردند نه ما را به اندازه ميل ما در دنيا نگه مي‌دارند، نه ما را به ميل خودمان مي‌برند! آوردند و نگه مي‌دارند و مي‌برند. تنها چيزي كه به اراده ما بسته است ـ آن‌هم به عنايت الهي ـ همين است كه به ما راه نشان دادند. گفتند دوتا راه هست هر راهي را انتخاب كردي وسيله نقليه آماده است، انتخاب راه به عهده ماست، لذا تلاش رهبران الهي براي اين است كه انسان، معاد را فراموش نكند. پس منشأ همه مشكلات و عذاب الهي اين است فرمود: ?بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ?[30] ممكن است كسي ياد خدا و نام خدا را بر لب داشته باشد ذكرش، ذاكر باشد ولي خودش غافل، خود اين ذكر كلمه‌اي است از كلمات الهي و مخلوقي است از مخلوقات حق و به ياد حق متذكر ولي خود انسان، غافل است.
موعظه خوب و خوب موعظه كردن ذات اقدس اله
در فصل دوم فرمود: ?وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ? نظير اسرائيليها نباشيد كه بگوييد ?هؤُلاءِ أَهْدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً?[31]، بعد هم يك جمله معترضه را ذكر فرمود: ?إِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ? خدا، خيلي موعظه خوب دارد، بسيار موعظه خوب دارد هم آن اداي امانت را هم اين لزوم عدل در قضا را. در فصل سوم فرمود كه ما يك دستوري داديم كه قانون را ما تدوين كرديم، شما مسئول اجراييد بخش قضا هم به عهده ماست.
اصول و عناصر دخيل در موفقيت يك جامعه
اصولاً يك جامعه وقتي موفق است كه اين سه عنصر را داشته باشد يعني قانون باشد، قانون حق و اجرا بشود و كسي هم باشد كه ببيند آيا آن طوري كه قانون تصويب كرد اجرا شد، آيا اين كارها كه اجرا شد برابر قانون بود يا نبود، پس قانون مي‌خواهد و اجرا مي‌خواهد و قضا. اينكه مي‌بينيد نظامها معمولاً با اين سه قوه مي‌گردد مقننه، مجريه، قضائيه به همين مناسبت است در اوايل اسلام خب، مقنن مشخص بود، قاضي هم مشخص بود توده مردم مجبور به اجرا بودند و امثال‌ذلك و هرچه توسعه پيدا مي‌كند افراد، متعددتر مي‌شود ولي در اين سه بخش و سه فصل اين آيه مباركه به هر سه قسمت، دستور داد. اولاً قانون تدوين كرد كه هر كسي موظف است امانتها را برگرداند، آن امانت هم جمع محلّي? به الف و لام، همه احكام و حكم را شامل مي‌شود، اين قانون. درباره قضا هم فرمود كه اگر قضا به عهده‌تان بود بايد عادلانه قاضي باشيد. خب، خود تدوين حكم قضا، قضا نيست خودش قانون قضاست، نه قضا. قضاي الهي را خدا خودش به عهده گرفته يعني هم دستورات رد امانات داد و در فصل اول وقتي انسان صالح شد، درباره كارهاي خودش شايسته شد، بعد در فصل دوم به او سمت قضا داد. به چه كسي سمت قضا مي‌دهد، به كسي كه در فصل اول كارآمد بود يعني امانت را رد كرد. اگر كسي در فصل اول، امانت الهي يا امانت اجتماعي يا امانت شخصي به عهده اوست، او صالح نيست تا در فصل دوم سمت قضا را به عهده بگيرد. فصل دوم مترتب بر فصل اول است. اگر كسي در فصل اول هيچ امانتي بر عهده او نيست همه امانات را رد كرد، شايسته است كه پا در فصل دوم بگذارد [و] بشود، قاضي. حالا ممكن است كسي در فصل اول كه احكام عادي بود كارآمد باشد ولي در فصل دوم كه سخن از قضاست مشكلي داشته باشد. چون جريان رشا و ارتشا و اينها، در بحثهاي فقهي اين قسمت هم ملاحظه فرموديد كمتر انسان را سالم مي‌گذارد. ممكن است كسي از مسائل رشاي مالي نجات پيدا كند ولي از آن رشاي جاه و مقام مصون نماند.
بررسي امكان رشوه معنوي
مرحوم سيد(رضوان الله عليه) يعني مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) در اين ملحقات عروه، چون عروه سه جلد است [كه] جلد اولش همين معروف است، دو جلد ديگر هم دارد يعني جلد دوم و سوم كه آنها ملحقات عروه است. در جلد دوم عروه مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) آنجا ظاهراً دارند كه اينكه رشوه حرام است، مخصوص مسائل مالي است يا مسائل معنوي را هم شامل مي‌شود[32] يعني اين شخصي كه قاضي است، دو گونه مي‌شود به او رشوه داد: يك رشوه مالي كه مشخص است. يك وقت رشوه مالي نيست [بلكه] قبل از اينكه او اين سمت را پيدا كند، اين احترام را بر او قائل نبودند. يك وقت است كه به يك قاضي از آن نظر كه واقعاً فداكار است، خدمتگزار نظام اسلامي است، يك انسان عالم عادلي است آدم او را ترويج مي‌كند تشويق مي‌كند تكريم مي‌كند اينها عبادت است و ثواب دارد. يك وقت نه، براي اينكه مي‌خواهد از او كار بگيرد، با او كار دارد يا در روزنامه‌ها مي‌نويسند يا در رسانه‌هاي گروهي يا در مجالس، بيش از مقدار قبلي براي او حرمت قائل است و او را تجليل مي‌كند، چون با او كار دارد، نه براي اينكه آن عالمي است فداكار، حالا دست از زندگي برداشت دارد به نظام اسلامي خدمت مي‌كند براي آن نه، چون با او كار دارد و از او طمع دارد از او تجليل مي‌كند.
اگر آن قاضي اين را شناخت و فهميد كه اين كه در روزنامه‌ها مي‌نويسد و مرتب دارد تجليل مي‌كند و در جلسات، نام او را مي‌برد به احترام او پا مي‌شود، قبلاً اين كارها را نمي‌كرد براي اينكه با او كار دارد، مي‌خواهد كار از او بكشد و آن قاضي هم اين را فهميد و عالماً عامداً اين تكريم نفساني را تحويل گرفت، اينها هر دو مي‌شوند راشي و مرتشي. مرحوم سيد دارد كه آيا رشوه، اينها را هم شامل مي‌شود يا مخصوص مسائل مالي است؟ مي‌فرمايد كه دو وجه است اقوي اين است كه نه، اينها را هم شامل مي‌شود[33]. حالا معلوم مي‌شود كه صراط مستقيم چقدر از مو باريكتر و چقدر از شمشير تيزتر است، خيلي انسان بايد مواظب باشد. از طرفي شركت در نظام، واجب است؛ واجب كفايي است در بعضي از مراتب كه مسلماً واجب كفايي است، حفظ اين نظام است. از طرفي هم انواع و اقسام كارها را از انسان طلب مي‌كنند انسان، گاهي تشخيص نمي‌دهد كه اين شخصي كه تجليل مي‌كند آيا براي تقويت نظام است كه از او تجليل مي‌كند يا با او كار دارد. اگر واقعاً فهميد كه چون با او كار دارد و از او كار طلب مي‌كند، اين همه تجليل به عمل مي‌آورد او هم عالماً عامداً اين تجليل، را تحويل بگيرد. يك وقت است بي‌اعتنايي مي‌كند رد مي‌شود؛ آن دهنده، شده راشي ولي اين مرتشي نيست. يك وقت نه، او هم تحويل مي‌گيرد خوشش مي‌آيد. اينجا مرحوم سيد مي‌فرمايد كه بله، اين‌هم رشوه است و محرّم است. خب، چقدر كار دشوار است اين است كه صراط مستقيم از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است.
سيره? حضرت امير(عليه السلام) در برخورد با رشوه? معنوي
درباره حضرت امير(سلام الله عليه) خيليها هستند كه آن معارف بلند نهج‌البلاغه بر آنها حل نشد. الآن در خود حوزه‌ها كسي ممكن است بيست سال، سي سال، چهل سال درس بخواند به زحمت، آن معارف بلند نهج‌البلاغه را بفهمد. نهج‌البلاغه در آن قسمتهاي كلمات قصار و در آن موعظات در حوزه‌ها رواج دارد، براي منبرها و سخنراني‌ها و مواعظ؛ اما آن خطبه‌هاي عميق عرشي، اين دركش آسان نيست ولو براي كسي كه ده، بيست سال سابقه تحصيلي حوزوي دارد. حضرت امير را با آنها بايد شناخت با «ما كُنتُ أعبدُ رَبَّاً لم أرَه»[34] بايد شناخت. اما مردم كه با آنها به حضرت امير عقيده پيدا نكردند، مردم به عمل بسته‌اند. اصلاً خيليها نمي‌دانند كه خطبه‌هاي بلند نهج‌البلاغه چه هست؟ شما اين كتاب وسائل را كه مي‌بينيد، اينها حرفي است كه ائمه(عليهم السلام) با مردم زدند. اين نوع عبارتها ممكن است شما پنجاه صفحه، شصت صفحه، صد صفحه? وسائل را بخوانيد و كمتر احتياج به لغت داشته باشيد. خيليها روشن است، خيلي روان است روايت وسائل ديگر خيلي روان است. حرفي است كه به مردم زدند [كه] چه پاك است چه نجس است چه حلال است چه حرام است چه باطل است چه صحيح است، كجا اعاده كنيد كجا اعاده نكنيد، يك حرف روان زدند؛ اما بياييد به خطبه‌هاي نهج‌البلاغه، بياييد روي ‌«مناجات شعبانيه‌» مي‌بينيد اين‌طور نيست، كلمه به كلمه انسان مي‌ماند در آن، براي اينكه آن را نگفتند براي زيد و عمرو، آن با خداي خود داشتند سخن مي‌گفتند، لذا هرچه ممكن بود پيش رفتند. حضرت امير را با اين مسائل عملي اكثري مردم شناختند خب، آن وقتي كه حضرت بيل به دوش و شياركن زمين بود، 25 سال تقريبي كسي دنبال او راه نمي‌افتاد، حالا كه شده حاكم عده‌اي به دنبال او راه افتادند. اينجا بود كه حضرت تشر زد فرمود: «فإنّ مَشْيَ الماشي مع الرّاكب مَفسَدةٌ للرّاكب و مَذَلَّةٌ للماشي»[35]؛ فرمود كاري داريد؟ گفتند نه، فرمود شما دنبال من راه افتاديد ذلتي است براي شما فسادي است براي من خب، چرا دنبال من راه افتاديد؟ اين است كه ماها اين حرف را مي‌زنيم مي‌فهميم خوب است و نمي‌توانيم عمل بكنيم، در برابر او خاضع‌ايم، همه همين طورند. او كسي را به عنوان تابع نمي‌پذيرفت، مي‌فرمود شما انسانيد، شما عزيزيد، چرا دنبال من راه افتاديد «فإنّ مَشْيَ الماشي مع الرّاكب مَفسَدةٌ للرّاكب و مَذَلَّةٌ للماشي»[36] ذلتي است براي خودتان، فسادي هم هست براي من. اين تحويل نگرفتن است و اگر اين معنا را كسي در مسائل تقنيني يا قضايي يا اجرايي رعايت بكند، چه در بخش رد امانات چه داوري بين الناس، خدا هم در آن بخش اول كه انسان كار مي‌كند بصير است هم در آن بخش دوم كه انسان حرف مي‌زند و حكم صادر مي‌كند سميع است، لذا فصل سوم به منزله قضاست كه ?إِنَّ اللّهَ كانَ سَميعًا بَصيرًا?.
«و الحمد لله رب العالمين»





[1] . سوره? نساء، آيه? 51.
[2] . التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 234.
[3] . الكشاف، ج 1، ص 523.
[4] . التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 234.
[5] . ر . ك: التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 234.
[6] . مجمع البيان، ج 3، ص 98.
[7] . التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 234.
[8] . التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 234.
[9] . الكافي، ج 1، ص 69.
[10] . مجمع البيان، ج 3، ص 98.
[11] . سوره? انفال، آيه? 27.
[12] . التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 234.
[13] . بحار الانوار، ج 48، ص 127.
[14] . الكافي، ج 2، ص 660.
[15] . سوره? دخان، آيه? 18.
[16] . فقه القرآن، ج 2، ص 74.
[17] . التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 234.
[18] . سوره? نساء، آيه? 59.
[19] . سوره? انفال، آيه? 27.
[20] . سوره? مائده، آيه? 47.
[21] . سوره? مائده، آيه? 44.
[22] . سوره? مائده، آيه? 45.
[23] . سوره? مائده، آيات 44 و 45 و 47.
[24] . سوره? مائده، آيه? 42.
[25] . ر . ك: جواهر الكلام، ج 21، ص 318 و 319.
[26] . سوره? ص، آيه? 26.
[27] . سوره? ص، آيه? 26.
[28] . سوره? مجادله، آيه? 19.
[29] . سوره? حاقه، آيه? 14.
[30] . سوره? ص، آيه? 26.
[31] . سوره? نساء، آيه? 51.
[32] . ر . ك: تكملة العورة الوثقي، ج 2، ص 23.
[33] . ر . ك: تكملة العروة الوثقي، ج 2، ص 23.
[34] . الكافي، ج 1، ص 98.
[35] . الكافي، ج 6، ص 540.
[36] . الكافي، ج 6، ص 540.