موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 148

مدت زمان: 40.06 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.58 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 9.17 MB دانلود



رديف
نوع عنوان
عنوان
1

مباحث سه گانه درخصوص اطاعت از رسول(ص) و اولواالامر
2

بيان شأن نزول آيه
3

اصل کلي بودن آيه ومصداقي بودن اسباب نزول
4

شواهد دلالت آيه بر اصل کلي
5

بررسي معناي «زعم»
6

ريشه واحد داشتن ايمان به پيامبر با ايمان به وحي
7

سابقه يهوديت داشتن گروه مورد نظر در آيه
8

مراد و منظور از طاغوت
9

مراجعه منافقين به طاغوت جهت تحاکم
10

دستور به اجتناب از طاغوت در آيات متعدد
11

طرح دو سِمَت تولي به خدا و تبري از طاغوت
12

عکس بودن تولي وتبري منافقين
13

بررسي کفر يا عدم کفر منافقين با مراجعه به طاغوت
14

نفاق يهود و علت مراجعه آنان به پيامبر(ص)
15

اقسام عبادات و بررسي احکام آن
16

بررسي صحت عبادات سه گانه در نگاه علماء
17

بيان <شفاء لما في الصدور> بودن قرآن
18

تبيين علت <الحمد علي کل حال > بودن
19


20


21


22


23




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً ?60?
مباحث سه گانه درخصوص اطاعت از رسول(ص) و اولواالامر
بعد از اينكه به انبيا و اوليا و مسئولين يك نظام الهي دستور داد فرمود كه امانات مردم را به آنها برگردانيد و امانتهاي الهي را ادا كنيد[1]، آن‌گاه به مردم فرمود از خدا و پيامبر و اولواالأمر اطاعت كنيد[2]. وقتي اولواالأمر شما، امينِ در كارهاي الهي‌اند شما هم از اُمناي الهي اطاعت كنيد. پس بخش اول اين بود كه مسئولين را به رعايت امانت الهي امر فرمود، بعد امت اسلامي را به اطاعت از اُمنا دستور داد آن‌گاه در بخش سوم به صورت تعجّب، به رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود مگر نمي‌بيني عده‌اي مي‌پندارند كه مؤمن‌اند ولي به طاغوت مراجعه مي‌كنند، بايد به شما كه مرجع الهي هستيد مراجعه بكنند، نمي‌كنند [و] به طاغوت مراجعه مي‌كنند: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ? اين مطلب اول كه بخشهاي سه‌گانه را منظم كرده است.

بيان شأن نزول آيه
مطلب دوم درباره? شأن نزول اين آيه است. يك سبب نزولي را مرحوم شيخ طوسي در تبيان ذكر كرد[3] كه همان را مرحوم امين‌الاسلام در مجمع‌البيان ذكر فرمود[4] و همان مطلب را با يك تفاوت قابل توجهي، زمخشري در كشّاف ذكر كرد[5]. فخررازي چهار وجه براي سبب نزول ذكر كرد كه چهار روايت، براي سبب نزول ذكر كرد[6]. منشأ همه اينها يك امر است و آن اين است كه دو نفر كه يكي به حسب ظاهر، حق با او بود و ديگري حق با او نبود، مخاصمه‌اي داشتند آن كه ذي‌حق بود سعي مي‌كرد كه به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مراجعه بكند، آن كه حق با او نبود سعي مي‌كرد كه به كعب‌بن‌اشرف مراجعه بكنند، براي اينكه او اهل رِشا بود و رشوه مي‌گرفت. در اين زمينه، اين آيه نازل شده است.
اصل کلي بودن آيه ومصداقي بودن اسباب نزول
خواه آنچه را كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان و امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) در مجمع ذكر فرمود، خواه آ‌نچه را كه زمخشري در كشّاف ذكر كرد يا يكي از اين چهار وجه و روايت و نقلي كه فخررازي در تفسير ذكر كرد درست باشد يا نباشد، آيه يك اصل كلّي و جامع را مي‌فهماند. آن اسباب نزول مي‌توانند به عنوان مصداق باشند، نه واقعاً در اين زمينه نازل شده باشند، چون اثبات اينكه در خصوص اين زمينه نازل شده است سخت است؛ به يك روايت معتبري استناد ندارد. بر فرض، شأن نزول يكي از اين امور چهارگانه‌اي باشد كه فخررازي ذكر كرد چون مورد، مخصّص نيست اولاً و در خصوص اين بحث هم روايتي از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) هست[7] آن وقت اين آيه به اصل كلّي و جامعيّت خودش باقي است.
شواهد دلالت آيه بر اصل کلي
پس از سه راه مي‌توان اين آيه را به عنوان يك اصل كلّي تلقّي كرد. راه اول، ظهور خود آيه است كه اختصاصي به موردي ندارد. راه دوم اينكه بر فرض اينكه اين شأن نزولهاي چهارگانه‌اي كه فخررازي ذكر كرد[8] و بعضي از اينها در كشّاف آمده[9] و بعضي از اينها در تبيان آمده[10] و [بعضي در] مجمع‌البيان آمده[11] بر فرض، درست باشد برابر آن اصلي كه در اصول ملاحظه فرموديد خصوصيّت مورد، دليل اختصاصِ وارد نيست. آيه، به عمومش باقي است. دليل سوم و راه سوم نصّ خاصي است كه در همين زمينه وارد شده است. اين نصّ خاص را مرحوم امين‌‌الاسلام در مجمع نقل كرد[12]. پس اين آيه، اختصاصي به آنچه به عنوان شأن نزول ذكر شده است ندارد.
بررسي معناي «زعم»
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه? «زَعم» كه فرمود: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا? اين <زَعم> را گفتند جزء لغت اضداد است؛ هم براي قول حق به كار مي‌رود، هم براي قول باطل؛ منتها غالب مواردي كه در قرآن كريم استعمال شده است قول باطل است يا اعتقاد باطل است ?زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن لَن يُبْعَثُوا?[13]، ?هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ?[14] اين‌گونه از موارد يا درباره اعتقاد باطل است يا درباره قول باطل. در قرآن كريم، غالب مواردي كه كلمه? «زعم» به كار رفته است در مورد باطل است، گرچه <زعم> در مورد قول حق هم به كار مي‌رود [و] گفتند از لغت اضداد است و همچنين در موارد مشكوك، زياد استعمال مي‌شود، جايي كه معلوم نيست حق باشد يا باطل. سخني كه معلوم نيست صادق باشد يا كاذب و خاطره و گماني كه معلوم نيست حق باشد يا پندار باطل، مي‌گويند <زَعم> و همين كلمه? <زعم> اگر با حروف، نظير «باء» يا «علي» استعمال بشود يك معاني خاصّي را هم حمل مي‌كند؛ مثلاً اگر با «باء» استعمال بشود معناي كفيل را تفهيم مي‌كند، نظير آنچه در سوره? «يوسف» آمده است: ?وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ?[15]، ?أَنَا بِهِ زَعِيمٌ? يعني «أنا به كفيل»، ?سَلْهُمْ أَيُّهُم بِذلِكَ زَعِيمٌ?[16] يعني «أيّهم بذلك كفيل» وقتي <زَعم> با «باء» استعمال بشود معناي كفالت را دارد. چه اينكه اگر با «علي» استعمال بشود معناي زعامت و رياست و امثال‌ذلك دارد، مي‌گويند فلان شخص از زُعماي حوزه است يا از زُعماي جامعه است يعني از رؤساي جامعه است <زَعيم> آن سيّد و مدير و مدبّر است <زعامت> همان رياست است. حالا زعامتي كه به معناي رياست است كه با «علي» استعمال مي‌شود كه اين «زعيم علي القوم» است يا زعمي كه به معناي كفالت است اگر با «باء» استعمال بشود كه نظير ?أَنَا بِهِ زَعِيمٌ? اينها خارج از بحث است، آنچه فعلاً محلّ بحث است همان اعتقاد يا گفتار است.
فرمود اينها عقيده‌شان اين است يعني عقيده‌اي كه اظهار مي‌كنند وگرنه عقيده? حقيقي اين نيست و سخن آنها اين است كه به آنچه براي تويِ پيامبر نازل شده است يا براي انبياي سلف(عليهم السلام) نازل شده است ايمان دارند ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ? در حالي كه اين‌‌چنين نيست اينها واقعاً به «ما جاء به النبي» مؤمن نيستند.
ريشه واحد داشتن ايمان به پيامبر با ايمان به وحي
مطلب بعدي آن است كه گاهي سخن از ايمانِ به پيامبر است، گاهي سخن از ايمانِ به وحي‌اي كه بر پيامبر نازل شده است. گرچه بازگشت هر دو مطلب به يك چيز است؛ اگر كسي به رسول «بما أنّه رسول» مؤمن باشد، حتماً به وحي مؤمن است و اگر كسي به وحي «بما أنّه وحيٌ» مؤمن باشد، به رسالت رسول ايمان دارد. ولي گاهي بحث در نبيّ است، گاهي بحث در وحي و رسالت و نبوّت است. آنجا كه بحث در نبيّ است سخن از ايمان به پيامبر مطرح است [و] آنجا كه سخن از نبوّت و وحي است، سخن از ايمانِ «بما اُنزل علي النبي» مطرح است.
در آيه قبل فرمود كه شما اگر مؤمنِ به خدا و پيامبريد، مرجع اصلي‌تان خداست. گرچه فرمود: ?أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ? ولي بعد فرمود: ?فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ?، <ردّ الي الله> همان ردّ الي كتاب الله است يعني كتاب الله بشود مرجع. فرمود: ?فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ? و در ذيل آيه، باز سخن از رسول نيست فقط سخن از خداست، فرمود: ?إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً?[17] معلوم مي‌شود كه مرجع اصيل، همان خداست يعني وحي خدا و كلام خدا. چون بحث در مرجعيّت وحي خداست، لذا در اين آيه فرمود كه اينها با اينكه معتقدند به اينكه وحي حق است، مع‌ذلك به طاغوت مراجعه مي‌كنند، اين‌هم يك مطلب.
سابقه يهوديت داشتن گروه مورد نظر در آيه
مطلب بعدي آن است كه گرچه اثبات اينكه شأن نزول، يكي از اين چهار روايت مبسوطي باشد كه فخررازي در تفسير نقل كرد[18] ولي از خود آيه برمي‌آيد آنچه در خارج اتفاق افتاد كار يك يهوديِ منافق است يعني كسي كه سابقه? يهوديّت داشت بعد منافقاً مسلمان شد، چون ظاهر آيه اين است كه ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ? يعني اين شخص يا اين گروه، با اينكه مي‌پندارند كه به قرآن و كتابهاي گذشته ايمان دارند به آنچه براي تويِ پيامبر نازل شده است و آنچه بر انبياي گذشته نازل شده است ايمان دارند، معلوم مي‌شود كسي مورد خطاب است كه به عقيده? او هم گذشته و ايمان بر گذشته لازم بود، هم ايمان به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ? اگر كسي كه مورد نزول اين آيه است فقط مسلمان بود، اين همان جمله? ?بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ? كافي بود؛ اما از اينكه فرمود اين شخص مي‌پندارد كه ?بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ? مؤمن است و ?به مَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ? هم مؤمن است، اين نشان مي‌دهد او اهل كتابي بود كه مسلمان شده است؛ منتها اسلامش اسلامِ منافقانه است. آن كسي كه منافق است و مي‌خواهد به غير پيغمبر مراجعه كند، سابقه? يهوديّت دارد حالا خواه طرف ديگر دعوا هم يهودي باشد يا غير يهودي. عمده اين است كه يكي از اين دو طرف دعوا كه اصرار دارد به غير پيغمبر مراجعه كنند، سابقه? يهوديّت و لاحقه? نفاق دارد يعني يك يهودي بود كه منافقاً مسلمان شد، اين را مي‌شود از آيه استنباط كرد: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ?.
مراد و منظور از طاغوت
خب، در اين فضا مي‌فرمايد به اينها كه اينها ?يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ?؛ اينها مي‌خواهند به طاغوت مراجعه كنند. طاغوت هم مصدر طغيان است شخصي كه از عبوديّت حق طغيان كرده است، تعدّي كرد و داعيه ربوبيّت دارد طاغوت است، چه اينكه صنم و وَثن هم طاغوت است.
منظور از طاغوت يا شخص است، نظير كَعب‌بن‌اشرف و ديگران يا اگر بت است آن بت‌سازان و متوليّان بت كه ترجمه‌كننده‌هاي آثار بت‌پرستي‌اند آنها در حقيقت، قاضي و مرجع اين محكمه محسوب مي‌شوند يا برابر آ‌ن تيرها كه مي‌انداختند به صورت يك بُرد و باخت درمي‌آمد كه در جاهليّت رسم بود تا معلوم بشود حق با چه كسي است از اين راه، صِدق و كذب و حقّ و باطل را به دست مي‌آورند. پس اگر منظور، شخص باشد مثل كعب‌بن‌اشرف كه خب طاغوت‌بودن او مشخص است و اگر منظور، بت باشد كه يكي از آن وجوه چهارگانه‌اي است كه فخررازي نقل كرد[19]، خود بت مرجع نيست مگر به زبان متوليّان بت‌فروش يا به زبان همين تيرهايي كه رها مي‌كردند و به صورت بُرد و باخت درمي‌آمد.
مراجعه منافقين به طاغوت جهت تحاکم
خب، به هر وسيله است اينها خواستند به طاغوت مراجعه كنند. در حالي كه مردم مأمورند به طاغوت كفر بورزند: ?وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ?. انسان عقلاً مأمور است از خدا اطاعت كند و از غير خدا بپرهيزد. نقلاً هم در قرآن كريم و نصوص ديني آمده است كه بايد به غير خدا مراجعه نكند. در سوره? مباركه? «بقره» آيةالكرسي اين است كه ?فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي? اين هم چون در مقام تحديد است، مفهوم دارد. در <آيةالكرسي> اين‌‌چنين فرمود: ?فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي? اين صِرف لقب يا وصف نيست كه مفهوم نداشته باشد [بلکه] اين در مقام تحديد است كه چه كسي اهل بهشت است چه كسي اهل جهنم؟ چه كسي مؤمن است و چه كسي كافر؟ فرمود آن كسي كه به طاغوت كفر بورزد و به خدا ايمان بياورد او داراي يك مُستمسك ناگسستني است: ?فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي? كه ?لاَ انفِصَامَ لها?[20] و اما اگر كسي به طاغوت ايمان آورد، اين همان جرياني است كه در سوره? مباركه? «عنكبوت» آمده است كه ?مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ?[21] يك اوهن‌البيوتي است، يك عروه? وُثقايي است كه ?لاَ انفِصَامَ لها?. آن بيتِ عنكبوت به اندك نسيم گسيخته مي‌شود، اين عُروه? وثقي? را آسمانيها و زمينيها بخواهند پاره كنند توان آن را ندارند، هم آن ?أَوْهَنَ الْبُيُوتِ? مطرح شد، هم اين «اوثق العُري?» مطرح شد. اين در حقيقت «اوثق البيوت» است، آن ?أوهَن البيوت? و جمع اين دو عقلاً و نقلاً مستحيل است و نبايد گفت حالا اين لقب، مفهوم ندارد يا اين وصف، مفهوم ندارد چون ملاحظه فرموديد در جاي خودش كه اگر لقب يا وصف در مقام تحديد باشد يقيناً مفهوم دارد: ?فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي?[22]. خب، اگر كسي به الله مؤمن نبود و به طاغوت گراييد چه مي‌شود؟ ?مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ البيت العنکبوت?[23] اين است كه غير مؤمن، هيچ پايگاه ندارد [و] هميشه لرزان است، مؤمن هميشه استوار است ولو در شديدترين حالتها، چون به «أوثق العُري?» متكّي است؛ مستمسكش آن است.
دستور به اجتناب از طاغوت در آيات متعدد
در سوره? مباركه? «نحل» هم فرمود انسانها موظّف‌اند كه از طاغوت اجتناب كنند؛ آيه 36 سوره? «نحل» اين است: ?وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ? واين سخن همه انبياست يعني اين بحث نبوّت عامّه است نه مربوط به يك پيامبر، همه انبيا اين حرف را آوردند كه ?أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ?، ?وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً? كه مرسلين اُمم و انبياي اُمم، همه آنها حرفشان اين است: ?أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ?. اجتناب را هم در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد. اگر كسي در صف طاغوتيان قرار بگيرد اجتناب نكرد؛ اما اگر روبه‌رو باشد يعني طاغوت در يك ‌جانب باشد او در جانب ديگر، مقابل طاغوت باشد اين كار را مي‌گويند اجتناب‌كردن، تجنّب‌كردن يعني جانب‌گيري، همان موضع‌گيري اصطلاحي است يعني طاغوت، بايد در يك‌ جانب باشد، مؤمن بايد در جانب ديگر. خب، حرف همه انبيا اين است ?أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ?. چه اينكه در سوره? مباركه? «زمر» هم به كسي بشارت بهشت داده شد كه از طاغوت بپرهيزد؛ آيه هفده سوره? «زمر» اين است كه ?وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَي اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَي فَبَشِّرْ عِبَادِ?.
طرح دو سِمَت تولي به خدا و تبري از طاغوت
در نوع اين آيات، ملاحظه فرموديد كه دو سِمت مطرح است: يكي تولّي به سَمت خدا؛ يكي تبرّي از طاغوت. اين دو سِمت يعني تولّي و تبرّي، گاهي كنار هم ذكر مي‌شود، نظير همين آيه سوره? «نحل»، آيه سوره? «زمر». گاهي تولّي و تبرّي يكجا ذكر نمي‌شود، دوجا ذكر مي‌شود؛ در دو آيه ذكر مي‌شود نظير همين بحثهايي كه در سوره? مباركه? «نساء» داريم. در همين آيه محلّ بحث كه خوانديم، مسئله? تولّي را نفي كرد، فرمود اينها بايد به تو تولّي داشته باشند ندارند، از طاغوت تبرّي داشته باشند ندارند. در آيه محلّ بحث فرمود: اينها كه بايد از طاغوت تبرّي داشته باشند، به طرف طاغوت گرايش دارند: ?يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ?. در آيه بعد فرمود اينها موظّف‌اند به تو مراجعه كنند ولي از تو تبرّي دارند ?وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَي مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَي الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً?[24].

عکس بودن تولي وتبري منافقين
خب، منافق به جاي تولّي، تبرّي دارد و به جاي تبرّي، تولّي. اين دو مطلب، گاهي در يك آيه ذكر مي‌شود، مثل آيه سوره? «نحل»[25] گاهي در دو آيه ذكر مي‌شود، نظير آيه سوره? «نساء» كه محلّ بحث است. در آيه محلّ بحث فرمود که اينها ?يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ? در آيه بعد فرمود: ?وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَي مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَي الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً?[26]؛ بايد به سَمت تو بيايند، در حالي كه از تو اعراض مي‌كنند، بايد از طاغوت اعراض كنند، در حالي كه به سَمت طاغوت مي‌روند؛ به جاي تولّي، تبرّي دارند و به جاي تبرّي، تولّي.
بررسي کفر يا عدم کفر منافقين با مراجعه به طاغوت
مطلب بعد آن است كه حالا كه خدا فرمود: ?وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ? اينها برخلاف امر خدا، به طاغوت مراجعه مي‌كنند آيا اينها كافرند يا غير كافر؟ فخررازي در تفسيرش از بعضي از مفسّرين صِنف خود نقل مي‌كند كه اگر كسي به پيامبر مراجعه نكرد، به حُكم پيامبر مراجعه نكرد كافر است و چون كافر است مهدورالدَم است؛ قتل او و سَبي ذراري او جايز است. اين مقدمه‌اي است براي توجيه كاري كه بعضيها در جريان مانعين زكات در زمان كسي كه داعيه خلافت داشت يعني در زمان كسي كه مدّعي بود خليفه? اول است در آن زمان اتفاق افتاد كه مانعين زكات را كُشتند و مهدورالدم تلقّي كردند.
به سه دليل استدلال مي‌كند: يكي همين آيه است؛ يكي هم دليل ديگري است كه اگر كسي راضي نباشد به آنچه را كه رسول خدا مي‌گويد اين كفر است؛ دليل سوم هم آن بخش پاياني سوره? مباركه? «نور» است يعني آيه 63 سوره? «نور» که ?فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ?[27] از اين آيه، بيش از اين استفاده نمي‌شود كه مخالفت امر رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فتنه است، معصيت كبيره است و مانند آن؛ اما كفر و ارتداد استفاده نمي‌شود. ولي از دليل اول و همچنين از دليل دوّمي كه مشابه دليل اول است خواستند استفاده كنند كه اگر کسي راضيِ به حُكم پيامبر خدا نباشد كافر است، به محكمه? پيغمبر مراجعه نكند[و]، به محكمه? غير مراجعه كند كافر است، قهراً كار را به آنجا رساندند كه اگر كسي زكات نداد مرتد است و مهدورالدم.
ولي يك وقت كسي اعتقاد ندارد به حقّانيّت وحي، البته كافر است يا شك دارد، نه شكّ در حال تفحّص و تحقيق، واقعاً شك دارد اصلاً؛ براساس بي‌اعتنايي شك دارد، نه چون در حال تفحّص است شك دارد؛ شاكّ متفحّص نه، شاكّ لاابالي، اين هم خب كافر است، چون ايمان واجب است[و] اگر كسي ايمان نداشت خواه به كفر اعتقاد بورزد، خواه لامذهب باشد به هر حال كافر است. يك وقت است كه نه، كفري ندارد و شكّي هم ندارد در مقام عمل، متمرّد است نه در مقام اعتقاد. نظير آنچه در مقبوله? عمربن‌حنظله است كه اگر كسي حُكم حاكم شرع را رَد كرد، مثل اينكه حكم ما را رد كرد و اگر كسي حكم ما را رد كرد، مثل آن است كه حكم خدا را رد كرده باشد[28] اين يك ردّ عملي است و قهراً كفر عملي خواهد بود، نه كفر اعتقادي. اين‌‌چنين نيست كه اگر كسي حكم حاكم يا قاضي را رَد بكند بشود كافر، اين فاسق است چون كفر عملي است، نظير كفر عملي كه در پايان آيه حج است. در پايان آيه حج كه فرمود: ?لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً? فرمود: ?وَمَن كَفَرَ?[29]، اين ?وَمَن كَفَرَ? نه يعني اگر كسي حج نكرد كافر است، بلكه به اين معناست اگر كسي حج نكرد، كفر عملي دارد نه كفر اعتقادي. آ‌ن مقبوله عمربن‌حنظله هم بيش از اين حد نمي‌فهماند كه اگر كسي عمل نكرد، كفر در مقام عمل است نه كفر در مقام اعتقاد. حالا اگر كسي زكات نداد به عنوان بي‌اعتقادي به دين ـ معاذ الله ـ يا شكّ در دين باشد البته كفر است؛ اما اگر خواست براساس حبّ مال و تمرّد مالي زكات نداد، اين فاسق است و كفر عملي دارد، نه كفر اعتقادي.
نفاق يهود و علت مراجعه آنان به پيامبر(ص)
مطلب بعدي آن است كه مطابق اين شأن نزولي كه ياد شده است آن يهودي حاضر شد كه به محكمه? پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مراجعه كند [اما] آن مسلمانِ منافق حاضر نشد كه مراجعه بكند[30]. اين سرّش نه براي آن است كه آن يهودي به پيغمبر اعتقاد دارد، اين‌‌چنين نيست چون يهودي درك كرد حق با اوست و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم از حق نمي‌گذرد و اهل رِشا نيست. اين براساس مال‌دوستي خود به پيغمبر مراجعه كرده، نه براساس حق‌دوستي، اگر حق با رقيب و رفيقش بود همين يهودي هم حاضر نبود به پيغمبر مراجعه كند.
در سوره? مباركه? «نور» از اين رازها يك مقدار پرده‌برداري شد. فرمود که اينها گروهي‌اند كه هر وقت حق با اينها باشد به تو مراجعه مي‌كنند، آيه 49 سوره? «نور» اين است: ?وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ?؛ اينها به پيامبر مراجعه مي‌كنند، به قرآن مراجعه مي‌كنند تا حق خودشان را بگيرند يعني قرآن و پيامبر را وسيله? استنقاذ حقّ خود قرار مي‌دهند، نه چون او مرجع است. پس آن يهودي كه حاضر شد به پيغمبر مراجعه كند، نه چون به پيغمبر ايمان دارد چون حق با خود اوست، او براساس مال‌دوستي به پيغمبر مراجعه كرده و مي‌داند و رشوه نمي‌گيرد و آن منافق هم كه از پيغمبر رو برگرداند، در خصوص همين جريان هم اگر حق با آن منافق بود، به پيغمبر مراجعه مي‌كرد، چون ?وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ?[31].
اقسام عبادات و بررسي احکام آن
اگر كسي خودمحور بود اين تابع سود و زيانش خودش است؛ اما اگر كسي حق‌محور بود، در هر دو حال راضي به قضاي الهي است. لذا در سيره? مبارك رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد كه اگر نعمتي به او مي‌رسيد، مي‌فرمود: «الحمدلله علي هذه النعمة» و اگر مصيبتي به او مي‌رسيد، عرض مي‌كرد «الحمدلله علي كلّ حال»[32]. اين نشانه? بندگي در برابر حق است، اين‌‌چنين نيست كه انسان در حال نعمت بگويد الحمدلله [و] در حال مصيبت، نگران باشد و براساس ترس ايمان بياورد، اين فايده ندارد. آن كه براساس ترس ايمان مي‌آورد در درونِ درونش خطري هست و آن اين است كه اگر بتواند از آن ترس بِرهد ـ بدون اعتماد به خدا ـ ديگر به خدا تكيه نمي‌كند ـ معاذ الله ـ ؛ منتها براساس عنايت الهي و لطف دين، ايمان اين گروه مقبول است وگرنه عندالتحليل اينها مشكل اعتقادي دارند. اينها خدا را واسطه قرار مي‌دهند كه به مقصد برسند كه اگر بتوانند به مقصد برسند ـ بدون ارتباط به خدا ـ كاري با خدا ندارند. اينها در درونِ درونشان مشكلي دارند و ذات اقدس الهي كه ستّار است، نمي‌گذارد خود اينها بفهمند كه در درونِ درون اينها كفري مستتر است. اينكه بعضي از بزرگان فتوا دادند اگر كسي نماز بخواند «خوفاً من النار» اين نمازش باطل است[33]، براساس همين جهت است؛ منتها اين سخن، سخن باطلي است سخن معروف فقها نيست؛ اما بعضيها اين فتوا را دادند كه اگر كسي براساس ترس جهنم نماز بخواند باطل است. مرحوم آقا ميرزاجواد آقاي تبريزي(رضوان الله عليه) از كساني است كه روي ابطال اين اصرار دارد كه اين چه جمودي است كه شما مي‌گوييد اگر كسي براي ترس از جهنم نماز بخواند نمازش باطل است[34] خب، او يک عارفي بود، او سالكي بود. مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) روي اين جمود، اصراري دارد كه اين را ابطال كند كه اين چه حرفي است كه شما مي‌زنيد؟ اگر كسي براي ترس از جهنم عبادت كند عبادتش باطل است[35]. اما آ‌نها كه چنين حرفي زدند جزء اخص بودند يعني درونِ درون را شكافتند، ديدند اين شخص در درونِ درون مؤمن نيست. اگر اين بتواند راهي به بهشت پيدا كند به نعمتهاي بهشت؛ اما نه از راه عبادت، ديگر عبادت نمي‌كند و اگر بتواند از چنگ شعله بِرهد، نه از راه عبادت ديگر عبادت نمي‌كند.

بررسي صحت عبادات سه گانه در نگاه علماء
تعبير مرحوم بوعلي در همان نمط نُه اشارات اين است كه «والمستحلّ توسيط الحق مرحوم من وجه»[36] يعني آ‌نكه خدا را واسطه قرار داد كه به وسيله عبادت خدا از جهنم برهد يا به بهشت برسد، اين گرچه كار بدي كرد ولي رحمت خدا شامل حال او مي‌شود، او عبادتش مقبول است، او اهل بهشت است و اين حديث مثلث‌ هم كه بندگان سه قِسم‌اند، عبادتها سه قِسم است بعضي «خوفاً من النار» است، بعضي «شوقاً الي الجنة»[37]، خود اين حديث نشانه? صحّت عبادت هر سه گروه است، زيرا اصل حديث مَقسمش اين است كه عبادت خدا سه قِسم است، عابدان خدا سه قسم‌اند، بندگان خدا سه دسته‌اند ولي اگر يك مقدار انسان جلوتر برود، مي‌بيند بدهكار است و رايگان خدا او را بخشيده، چون در درونِ درون او چيزي است كه خودش نمي‌داند چه خبر است، اين را مي‌گويند اَخفا؛ آدم يك حرف جَهري دارد، يك حرف سرّي دارد، يك مطلب اخفايي دارد. خدا فرمود: ?إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ?[38] اگر حرفها را روشن و باز بيان بكني خب، حرف جَهر را همان طوري كه شما مي‌شنويد، ديگران مي‌شنوند خدا هم مي‌شنود، اين که ديگر گفتن ندارد، خدا مي‌داند. آن كه گفتن دارد اين است كه ?إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ? نه «فإنّه يعلم الجهر» جَهر كه خب مسلّم است مي داند ?إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ? يعني براساس مفهوم اولويّت، به جَهر يقيناً عالِم است، كسي كه سرّ را عالم است، جهر را يقيناً عالم است. پس ?إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ? سرّ آن است كه شما مي‌دانيد و ديگران نمي‌دانند.
بعد فرمود بالاتر از سرّ كه أخفاست و خودت هم نمي‌داني و ديگري بايد اين درونت را بشكافد و تو را به درونت ببرد و راهنمايي كند تا آ‌ن وقت بفهمي، آن را هم خدا مي‌داند: ?إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي?[39] اخفاي از سرّ آن است كه از صاحب سرّ هم مخفي است؛ مثل اينكه انسان يك بيماري دارد، اين بيماري تا مدّتهايي ظهور نمي‌كند، بعدها علايمش كشف مي‌شود وقتي علايمش كشف شد خب، مي‌فهمند. ولي يك طبيب حاذق با معاينه? درون‌بيني، به انساني كه بيمار است اين بيماري را در درون خود دارد مي‌گويد تو يک چنين بيماري داري و در درونِ تو اين بيماري نهفته است. خود انسان او را دارد، نه تنها با علم حصولي، با علم حضوري كه قوي‌تر از علم حصولي است آن را درك مي‌كند، چون آنچه در درون ماست اين نفس ما با علم حضوري همه آنها را مي‌داند كه بالاتر از علم حصولي است. يك وقت است كه ما مفهومي، خاطره‌اي را در ذهن داريم اين صورت ذهني است يا تصوّر است يا تصديق با علم حصولي معلوم است. يك وقت واقعيّتي را در جانمان داريم، اين را با علم شهودي نفسمان مي‌داند، با اينكه علم شهودي به او داريم، مع‌ذلك غافل‌ايم. لذا يك طبيب درون‌بين به ما مي‌گويد شما اگر دلت را بشكافي، اين مرض در دلت هست.
بيان <شفاء لما في الصدور> بودن قرآن
قرآن كارش اين است، چون ?شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ?[40] يا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «طبيبٌ دوّارٌ بطبّه»[41] اينها كه طبيب‌اند، ما را به درونِ درون مي‌برند، مي‌گويند چنين خطري داري. اگر اين خطر را معالجه نكني يك روز دامنگيرت مي‌شود. آدم اگر خدا را عبادت بكند، براي اينكه وجيه در دنيا و آخرت بشود، خدا را عبادت بكند براي اينكه مشكلي در دنيا و آخرت پيش نيايد، در درونِ درون او اين شرك نهفته است يعني خدا واسطه است، رهايي از عذاب يا رسيدن به ثواب هدف است؛ خدا را واسطه قرار مي‌دهد براي اينكه به آن مقصد برسد. خدايي كه «هو الآخِرُ»[42] است، در درون اين شخص شده «هو الوسط»، نه «هو الآخِرُ»؛ وقتي باز مي‌كنيد مي‌بينيد اين به خدايي كه «هو الآخِرُ» است معتقد نيست [بلکه] به خدايي كه «هو الوسط» است معتقد است. آخر، نتيجه، غايت، هدف او رسيدن به بهشت است، مي‌خواهد يا منعَّم باشد يا هدف او نجات از دوزخ است مي‌خواهد نسوزد، هدفش اين است. آن وقت خدا را واسطه قرار مي‌دهد كه نسوزد، پس خدا شده «هو الاوسط»، نه «هو الآخر»، اين در درونِ درون اوست. شما وقتي حالا مي‌رويد به تنهايي مراجعه مي‌كنيد و مطالعه مي‌كنيد مي‌بينيد اگر كسي خداي ناكرده مبتلا به اين وضع بود، در زبان مي‌گفت: ?هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ?[43] اين (يك) و درون خود هم معتقد بود به آيه سوره? «حديد» ?هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ? اما در درونِ درون، معتقد بود «هو الاوسط»، نه «هو الآخِرُ». لذا گاهي كه خطر پيش مي‌آيد، حاضر نيست سجده? شكر بكند چون خدا را براي اين مي‌خواست كه به خطر، به مصيبت و به درد نرسد، حالا كه به درد رسيد. او خدا را مي‌خواست كه به اينكه به رزق برسد، حالا كه به رزق نرسيد، لذا شكر نمي‌كند.

تبيين علت <الحمد علي کل حال > بودن
اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد كه «الحمدلله علي كلّ حال» اين است كه در درونِ درون حضرت، خدا به عنوان «هو الآخِرُ»[44] قبول شده است، همان طوري كه ?هُوَ الْأَوَّلُ?[45] است. لذا اگر نعمتي به او مي‌رسيد مي‌گفت «الحمدلله علي هذه النعمة»، مصيبتي دامنگير حضرت مي‌شد مي‌گفت «الحمدلله علي كلّ حال»[46] اين معناي «هو الآخر» است. حالا اگر كسي مأمور شد كه به طاغوت كفر بورزد و ?به ما انزل الله? ايمان بياورد، آن وقت درونِ درون خود را هم كنترل خواهد كرد. بخش پاياني اين آيه، نزاع معروف جَبريها و معتزله را مطرح مي‌كند كه ?وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً? هم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) كه تفكّر نفي جبر و تفويض دارد به اين ذيل، استدلال كرده است[47] و امام رازي و امثال امام رازي به زحمت افتادند كه اين ذيل آيه را حل كنند[48].
«و الحمد لله ربّ العالمين»


1.سوره نساء، آيه58
2. سوره نساء، آيه59
1. التبيان في تفسيرالقرآن،ج3، ص238
2. مجمع البيان، ج3،ص102
3. الکشاف، ج1، ص525
4. التفسيرالکبير، ج10، ص120و121
1. ر.ک: مجمع البيان، ج3، ص102
2. التفسيرالکبير، ج10، ص120و121
3. الکشاف، ج1،ص525
4. التبيان في تفسيرالقرآن، ج3، ص238
5. مجمع البيان، ج3، ص102
6. مجمع البيان، ج3، ص102
1. سوره تغابن، آيه7
2. سوره انعام، آيه136
3. سوره يوسف، آيه72
4. سوره قلم، آيه40
1. سوره نساء، آيه60
2. التفسيرالکبير، ج10، ص120و121
1. التفسيرالکبير،ج10، ص120و121
2. سوره بقره، آيه256
3. سوره عنکبوت، آيه41
1. سوره بقره، آيه256
2. سوره عنکبوت، آيه41
1. سوره نساء، آيه61
1. سوره نحل، آيه36
2. سوره نساء، آيه61
1. التفسيرالکبير،ج10، ص121
2. الکافي، ج1، ص67
1. سوره آل عمران، آيه97
2. مجمع البيان، ج3، ص102
1. سوره نور، آيه49
2. ر.ک: الکافي، ج2، ص97
1. طبق بيان شيخ بهايي در صفحه441و442کتاب اربعين، بسياري از علماي عامه و خاصه بالاخص جناب سيد طاووس چنين نظري دارند.
2. ر.ک: المراقبات،ص164
3. ر.ک: الاربعون حديثاً(شيخ بهايي)، ص444
1. شرح الاشارات و الاتنبيهات، ج3، ص377
2. ر.ک: الکافي، ج2، ص84؛ ر.ک: نهج البلاغه، حکمت 237
3. سوره طه، آيه7
1. سوره طه، آيه7
2. سوره يونس، آيه57
3. نهج البلاغه، خطبه108
1. الکافي، ج1، ص115
2.سوره حديد، آيه3
1. الکافي، ج1، ص115
2.سوره حديد، آيه3
3. ر.ک: الکافي، ج2، ص97
4.التبيان في تفسيرالقرآن، ج3، ص239
5. التفسيرالکبير، ج10، ص121