موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 149

مدت زمان: 32.55 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.76 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.53 MB دانلود



رديف
نوع عنوان
عنوان
1

لزوم اطاعت از خدا، رسول و اولواالامر در هر شرايطي
2

علت تصريح به اطاعت در وقوع نزاع
3

مراد از استعمال ?اَلَم تَرا? درآيه
4

بررسي معناي «زعم»
5

معصيت بودن اراده رجوع به طاغوت از ديدگاه متکلمين
6

باطل بودن حکومت طاغوت و تحاکم مراجعه کنندگان
7

عکس بودن تولي و تبري در منافقين
8

مشروط بودن شأنيت قضا به حکم کردن «بما انزل الله»
9

رجوع به جاهليت بودن در صورت عدم حکم به «بما انزل الله»
10

بيان کاربردهاي «تعالوا» در قرآن
11


12


13


14


15





اعوذ بالله من الشيطان اللعين الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً ?60? وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَي مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَي الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً ?61?
لزوم اطاعت از خدا، رسول و اولواالامر در هر شرايطي
اصل كلّي را قرآن كريم مشخص كرد كه اطاعت خدا و رسول و اولواالأمر واجب است، بعد فرمود اطاعت اينها نه در حال عادي واجب است، بلكه در حال اختلاف هم لازم است ?فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ?[1] اين تقريباً يك ذكر خاص بعد از عام است، زيرا وقتي اطاعت وحي و رسول و اولواالأمر بالقول المطلق واجب شد چه در حال اتفاق، چه در حال اختلاف، اطاعت اينها واجب است.
علت تصريح به اطاعت از رسول و خدا در وقوع نزاع
اينكه فرمود اگر نزاع كرديد مرجع حلّ اختلاف، رسول و خداست، اين براي اهميّت نكته است، نظير ذكر خاص بعد از عام وگرنه وجوب اطاعت وحي بالقول المطلق، دلالت مي‌كند بر وجوب رجوع به وحي عندالاختلاف، اين‌‌چنين نيست كه اگر نفرموده بود ?فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ? ما نمي‌فهميديم كه وحي، مرجع حلّ اختلاف است، زيرا در بخش اول آيه، اطاعت وحي و رسول و اولواالأمر را بالقول المطلق واجب كرد؛ نفرمود اگر اتّفاق داريد واجب است، اطلاق وجوب اطاعت دلالت مي‌كند بر لزوم پيروي از وحي چه در حال اتّفاق، چه در حال اختلاف. پس اينكه فرمود در بخش دوم آن آيه ?فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ?[2] اين براي اهميّت نكته است و ذكر خاص بعد از عام است.
در همين محور فرمود كه ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ? كه اينها در حال عادي معلوم نيست كه مطيع‌اند يا مخالف ولي در حال تنازع و اختلاف، معلوم مي‌شود كه مطيع‌اند يا غيرمطيع وگرنه در حالات شخصي، آنجا كه جاي اختلاف نيست، خيلي روشن نيست كه اينها مطيع‌اند يا مطيع نيستند ولي در حال تنازع، معلوم مي‌شود كه مطيع‌اند يا مطيع نيستند، اين نكته اول.
مراد از استعمال ?اَلَم تَرا? درآيه
نكته دوم آن است كه اين ?أَلَمْ تَرَ?، ?أَلَمْ تَرَ? يا براي وضوح مطلب است يا براي تعجّب و مانند آن. گاهي لسان، لسان تعجّب است مي‌فرمايد: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ?؛ نمي‌بينيد اين مدّعيان ايمان، به طاغوت مراجعه مي‌كنند؟
اين ?أَلَمْ تَرَ? در سوره? مباركه? «نساء» كم نيست، تاكنون چند مورد خوانده شد: يكي درباره يهوديهاست كه در همين سوره? مباركه? «نساء» آيه? 44 گذشت: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَيُرِيدُونَ أَن تَضِلُّوا السَّبِيلَ?؛ نمي‌بيني اينها كه به تورات و انجيل ايمان دارند، چگونه با قرآن بدرفتاري مي‌كنند. باز در همين سوره? مباركه? «نساء» آيه 51 اين است، فرمود همينها كه داعيه? توحيد دارند، اهل كتاب‌اند، يهودي‌اند يا مسيحي‌اند، در موقع داوري خيلي روشنفكرانه و بي‌انصافانه حكم مي‌كنند؛ مي‌گويند كافران، از مسلمين بهترند ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً?؛ نمي‌بيني اينها با اينكه بهره‌اي از تورات و انجيل دارند و ظاهراً يهودي يا مسيحي‌اند، در موقع داوري مي‌گويند ملحدان از موحّدان بالاترند، مشركين از مسلمين موفق‌ترند، اينها در حقيقت منافقان يهودي و منافقان مسيحي‌اند. اين نفاق، خطري است كه در همه اديان و ملل هست وگرنه يك موحّد ولو يهودي يا مسيحي باشد، نمي‌گويد جِبت و طاغوت از مؤمنين بالاترند، لذا به صورت تعجّب ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً? يعني راه كافران از راه مؤمنين بالاتر است. خب، اين جز نفاق يهودي و نفاق مسيحي چيز ديگر كه نيست. آن يهودي واقعي و مسيحي واقعي كه نمي‌گويد كافر از مؤمن بالاتر است، كافر از مسلمان بالاتر است. همين لسان در آيه محلّ بحث هم آمده است؛ منتها اين درباره منافقين اسلامي است، فرمود: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ? اين هم مطلب دوم.

بررسي معناي «زعم»
مطلب سوم اين است كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد زَعم هم درباره? حق، هم درباره? باطل به كار مي‌رود، چه عقيده، چه قول. ولي غالب موارد استعمالش باطل و كذب است و اصل كلمه? زَعم و زعوم، در مورد آن شيء مشكوك به كار مي‌رود. گوسفندي كه معلوم نيست چاق است يا لاغر، مشكوك است مي‌گويند «غنمٌ زعوم» يعني يك چيز مشكوكي است. لذا اگر جايي قولي يا عقيده‌اي مشكوك بود، مي‌گويند «زعم زيدٌ» كه زمينه، زمينه? شك است ولو آن گوينده، شك داشته باشد و ما يقين داشته باشيم كه او باطل مي‌گويد، اين هم مطلب دوم.
معصيت بودن اراده رجوع به طاغوت از ديدگاه متکلمين
مطلب سوم اين است كه فرمود: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ? در كتابهاي فقهي ممكن است صِرف اراده و نيّت را گناه ندارند؛ اما در بحثهاي كلامي و تفسيري، اراده? انتخاب طاغوت معصيت است، اراده? رجوع به طاغوت، معصيت است ولو رجوع خارجي محقّق نشود. كسي تصميم گرفت يك طاغي را مرجع محاكمات كند، مرجع حلّ پرونده كند، خود همين اراده و تصميم، معصيت است ولو موفق نشود. اين ممكن است معصيت فقهي نباشد ولي معصيت كلامي هست يقيناً. اينكه در كتابهاي اصول در بحث تجرّي گفتند كه كشف از خُبث سريره مي‌كند، خبث سريره را كلام، كار دارد نه فقه و حق هم با يك اصولي است. فقه از آن نظر كه كاري با اعمال جوارح دارد، شيء تا به مرحله? عمل نرسد فِسق نيست؛ اما كلام از آن جهت كه به درون و بيرون اشراف دارد، خُبث سريره را هم معصيت مي‌داند. بحثهاي تفسيري اين روش كلامي را تأييد مي‌كند، چون در قرآن كريم فرمود: ?وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ?[3] انسان خيلي از تصميمها را مي‌گيرد ولي موفق نمي‌شود يا اظهار نمي‌كند يا هنوز فرصتش نرسيده است ولي عندالله محاسبه مي‌شود، چه ابداع بكند به وسيله جوارح، چه ابداع نكند و در جوانح بماند، مسئول عندالله است ?وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ? لذا خود مسئله اراده در بحثهاي كلامي و تفسيري مورد محاسبه است؛ لازم نيست كه ما اين اراده را به آن عمل خارجي منطبق بكنيم، بگوييم ?يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا? يعني «يتحاكموا و يرجعون الي المقام العمل» اين لازم نيست.
باطل بودن حکومت طاغوت و تحاکم مراجعه کنندگان
مطلب بعدي آن است كه هم تحاكم باطل است، هم حكومت طاغي؛ هم كارِ طاغي معصيت است، هم تحاكم ارباب رجوع، هر كدام را قرآن كريم بالصراحه ذكر مي‌كند. در هر موردي كه يكي بالصراحه ذكر شد، ديگري ضمناً مذكور است. آنجا كه تحاكمِ الي الطاغي حاكم محكوم شد و معصيت شمرده شد، حُكم طاغي، بالالتزام معصيت خواهد بود. آنجا كه حُكم طاغي بالصراحه مذموم شده است و معصيت شمرده شد، تحاكم به طاغي بالقول الالتزام، محكوم است، زيرا اگر حاكم طاغي حُكمش حرام است، تحاكم به قاضي و حاكم فاسقي كه براساس حرمت حكم مي‌كند يقيناً حرام خواهد بود. گاهي تحاكم، مصرّح است و حكم حاكم بالالتزام فهميده مي‌شود، گاهي حكم حاكم بالصراحه مطرح است و تحاكم ارباب رجوع، بالالتزام معلوم مي‌شود.
سه آيه‌اي كه در سوره? مباركه? «مائده» است آن آيات سه‌گانه، صريحاً ناظر به حكم حاكم طاغي است. در آن آيات سه‌گانه، تحاكم به چنين حاكمي بالالتزام ممنوع است. چه اينكه در آيه محلّ بحث، تحاكم به طاغي بالصراحه ممنوع شد، حكم آن طاغي هم بالالتزام ممنوع است، گرچه از آن طاغي به طاغوت تعبير فرمود و خود همين تعبير، صراحت دارد بر بطلان حكم او. به هر تقدير در سوره? مباركه? «مائده» آيه? 44 اين است ?مَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ? آيه? 45 اين است ?وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ? آيه? 47 اين است ?وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ?. خب، اگر كسي ?بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ? حكم نكرد، اين سه رذيلت را دارد؛ كفر و ظلم و فسق را دارد. اگر كسي ?بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ? حكم نكرد، كارش كفر است، فسق است، رذيلت، بالالتزام مي‌فهماند كه اگر كسي تحاكم كرد و رجوع كرد به چنين حاكمي كه محكوم به كفر، فِسق و ظلم است، خود اين تحاكم هم بالالتزام، كفر و فِسق و ظلم خواهد بود «من يتحاكموا الي من يحكم الله فهو كافرٌ ظالمٌ فاسقٌ» اين هم يك مطلب.
عکس بودن تولي و تبري در منافقين
مطلب ديگر اين است كه در بحث ديروز عنايت فرموديد كه ما دوتا وظيفه داريم: يكي تولّي و يكي تبرّي. يكي تولّي به وحي؛ يكي تبرّي از خلاف وحي. اگر كسي اين تولّي و تبرّي‌اش را عكس كرد؛ از وحي تبرّي كرد و برابر وحي حكم نكرد، همين تبرّي و عدم حكم به وحي كفر است و فِسق است و ظلم، لازم نيست كه «بغير ما انزل الله» حكم بكند، همين كه ?بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ? حكم نكرد اين اوصاف را دارد. در اين سه آيه سوره? مباركه? «مائده» اين نيست كه «من حَكَم بغير ما انزل الله فأولئك كافرٌ ظالمٌ فاسق»، بلكه فرمود: ?مَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ?[4]، ?هُمُ الظَّالِمُونَ?[5]، ?هُمُ الْفَاسِقُونَ?[6].
مشروط بودن شأنيت قضا به حکم «بما انزل الله»
مطلب بعدي اين است كه اين ?مَن لَمْ يَحْكُم? عدم مَلكه است، نه سلب ايجابي. يعني كسي كه در مصدر قضاست، مي‌تواند ?بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ? حكم بكند و حكم او هم نافذ است، در اين فضا كه حكم او نافذ است، مي‌تواند ?بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ? حكم بكند، اگر ?بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ? حكم نكرد گرفتار كفر و فسق و ظلم است، لازم نيست كه «بغير ما انزل الله» حكم بكند. چه اينكه اگر كسي ?بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ? حكم نكرد در اثر اينكه حُكمش نافذ نيست، مبسوط‌اليد نيست، اين موصوف به اين اوصاف رذيلت نيست، چون اين ?مَن لَمْ يَحْكُم? عدم مَلكه است يعني كسي كه شأنيّت حُكم را دارد ولي حكم نكند.
توصيه قرآن به فضايل پنج‌گانه مورد اشاره
خب، اين سه رذيلت مشخص است. دو رذيلت ديگر هم از سوره? «نساء» و «مائده»[7] برمي‌آيد كه جمعاً مي‌شود پنج رذيلت. سرّش آن است كه در قبال فضايل پنج‌گانه اين رذايل پنج‌گانه، دامنگير حاكم و قاضي جور است. يكي اسلام است و عقل اسلامي است كه در قبالش جاهليت است، يكي ايمان است كه در قبالش كفر است، يكي قِسط است كه در مقابلش فِسق است، يكي عدل است كه در مقابلش ظلم است و يكي كه فوق همه اينها هست، الله است كه در مقابل طاغوت است. قرآن كريم ما را به اين اوصاف فضايل پنج‌گانه تولّي مي‌دهد و از آن رذايل پنج‌گانه، تبرّي مي‌دهد.
آن سه‌ آيه كه مشخص شد، فرمود: ?مَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ?[8]، ?هُمُ الظَّالِمُونَ?[9]، ?هُمُ الْفَاسِقُونَ?[10] در سوره? مباركه? «مائده»، اين آيه محلّ بحث هم الله را در مقابل طاغوت قرار داد. در آيه قبل فرمود: ?أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ?[11] در اين آيه مي‌فرمايد كه ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ?.
خب، آنها بايد به الله مراجعه كنند ولي از الله رو برگردانند، به طاغوت مراجعه مي‌كنند. در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد، گرچه آن آيه، سه مرجع مشخص كرد ولي خود آن آيه، سه بخش داشت: بخش اول تثليث بود؛ بعد تثنيه بود؛ بعد توحيد. در بخش اول فرمود: ?أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ? در بخش دوم ديگر سخن از اولي?‌الأمر نيست، فرمود: ?فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ?. در بخش سوم، سخن از رسول هم نيست، فقط سخن از خداست ?إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ? كه يوم آخر، معاد به همان مبدأ است ?ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً?[12]. اين نشان مي‌دهد كه اگر در بخش اول سخن از خدا و پيامبر و اولواالأمر است، اينها در عرض هم نيستند، پيامبر و اولواالأمر حرف ذات اقدس الهي را به مردم مي‌رسانند، از خودشان [كه] حرفي ندارند. لذا اول تثليث است و بعد تثنيه و توحيد و اساس آن آيه، همان مرجعيّت الله است.
بعد در آيه? دوم فرمود كه اينها به الله مراجعه نمي‌كنند به طاغوت مراجعه مي‌كنند، اين چهارمي و اما آن اسلام در مقابل جاهليّت، آن‌هم در سوره? مباركه? «مائده» است. در سوره? مباركه? «مائده» فرمود اگر كسي به حُكم الهي حُكم نكرده است، حُكمش حكم جاهليت است ?أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ? آيه پنجاه سوره? «مائده».
خب، اگر كسي ?بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ? حكم نكرد، حكم جاهليت است ولو در فضاي اسلامي زندگي كند. وجود مبارك فاطمه زهرا(صلوات الله عليها) به همين آيه استدلال كرد براي استرداد فدك[13]، در آن خطبه? معروفش، در مسجد احتجاج حضرت به همين آيه است: ?أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ? اگر چيزي برابر اسلام نبود، جاهليت است ديگر ولو به نام اسلام ?أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ? ديگر اين‌‌چنين نيست اسلام جاهليّتي و جاهليّت اسلامي، اين‌‌چنين [كه] نيست ?فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ?[14].
رجوع به جاهليت در صورت عدم حکم به «بما انزل الله»
خب، پس اگر كسي ?بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ? حكم نكرد يا رجوع به طاغوت است، برابر آيه سوره? «نساء» يا كفر و ظلم و فِسق و جاهليت است برابر سوره? «مائده»[15] اين جمعاً مي‌شود پنج رذيلت، در مقابل آن پنج فضيلت. رجوع به محكمه حق، رجوع به الله است، ايمان است، عدل است و قِسط است و عقل و مدينه? فاضله، ديگر جاهليّتي در كار نيست. حالا اين گروه كه فرمود: ?أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ? اين گروه، تحت اضلال شيطان‌اند: ?وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً?.
اضلال شيطان، نظير همان تحاكم و حكومت دو قِسم است، هم شيطان حاكم را يعني متبوع را گمراه مي‌كند، هم متحاكم تابع را، اين‌‌چنين نيست كه يكي را گمراه بكند و يكي را گمراه نكند. يك عوام را گمراه مي‌كند، مي‌گويد به دنبال اين شخص راه بيفت، اين شخص را گمراه مي‌كند، مي‌گويد عوام‌فريب باش هر دو را گمراه مي‌كند.
احكام مربوط به تابع گمراه و متبوع گمراه در قرآن
در مسئله تحاكم و حكم برابر آنچه در سوره? «مائده»[16] و سوره? «نساء»[17] بود يكي بالصراحه بود، يكي بالالتزام. ولي در مسئله? اضلال، تابع و متبوع سوره? مباركه? «حج» دو آيه جداگانه دارد يكي براي تابع، يكي براي متبوع. در سوره? مباركه? «حج» همان اوايل سوره مي‌فرمايد يك عده را شيطان در حالي كه متبوع‌اند گمراه مي‌كند، يك عده را در حالي كه تابع‌اند گمراه مي‌كند. آيه? سوم سوره? «حج» براي تابع گمراه‌شده است، آيه هشت و نُه سوره? «حج» براي متبوع گمراه‌شده است. آيه? سه سوره? «حج» اين است كه ?وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ? بعضيها عوامي‌اند كه در تقليد، مُقلدند؛ اصلاً نمي‌دانند به چه كسي مراجعه كنند در مسائل ديني ?وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ ? كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ?[18]؛ اين كسي است كه بي‌تحقيق مراجعه مي‌كند؛ در تقليد، مقلّد است اين حجّت شرعي ندارد. اين عوامي كه در تقليد، مقلّد است به سوء اختيار، براساس لاابالي‌گري با اينكه مي‌تواند تحقيق كند و حجّت شرعي فراهم بكند، به دلخواه حركت مي‌كند. آيه هشت و نُه براي آن متبوعهاي فريبكارند، فرمود: ?وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ ? ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ?؛ بعضيها همين طور سَر خم مي‌كنند كه عوام جمع بكنند، مريد جمع بكنند. فرمود اينها هم اهل جهنم‌اند، اينها نه برهاني دارند، نه وحي‌اي دارند، نه مشاهدات حقّي دارند، همين طور سَر خم مي‌كنند ?لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ?[19]، چون ?لِيُضِلَّ? است، معلوم مي‌شود اين مُضلّ است و متبوع، آن اوّلي ?وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ?[20] معلوم مي‌شود تابع است.
خب، پس تابع در تابعيّت بايد محقّق باشد يعني در تقليد بايد محقّق باشد، متبوع در متبوع‌بودن بايد محقّق باشد. حالا اگر كسي خوشش آمد، در يك فضاي عوامي حرف زد، عده‌اي قبول كردند به دنبال او راه افتادند، اين «كلاهما في النار». اگر آن عوام، مستضعف بود و قدرت تحقيق نداشت، همين متبوع في‌النار است و اگر نه؛ هر دو قدرت تحقيق داشتند و به سوء اختيار تحقيق نكردند «كلاهما في النار»؛ شيطان، هر دو را فريب مي‌دهد ?وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً? هم حاكمِ طاغي را كه به آ‌ن رذايل خمسه موصوف است، هم متحاكم را و شيطان هم قصدش اين نيست كه انسان را مقداري از جاده مستقيم منحرف كند به پياده‌رو ببرد، اين طور نيست. او كارش اين نيست كه انسان را از اين جادّه مستقيم طرد كند فقط به پياده‌رو ببرد، او ضلالِ بعيد طلب مي‌كند يعني به هيچ وجه دسترسي به راه نداشته باشد ?أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً? خب، اگر كسي ضلال بعيد دامنگير او شد ?يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ?[21] است، او ديگر دسترسي به صراط مستقيم ندارد، نه صداي او را كسي مي‌شنود، نه صداي هاديان الهي به گوش او مي‌رسد، اين ضلال بعيد است.
بيان کاربردهاي «تعالوا» در قرآن
خب، در اين فضا اين آيه نازل شد، فرمود كه نداي الهي هم براي ملحدان و كافران است، هم براي اهل كتاب است، هم براي مسلمين. اين نداي الهي را سه گروه، سه گونه پاسخ دادند: كافران، صريحاً رَد كردند، اهل كتاب با بي‌اعتنايي گذشتند، مسلميني كه ?فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ?[22] است، منافقانه جواب دادند. آن ندا اين است كه انبيا عموماً و وجود مبارك پيغمبر خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) خصوصاً، به مردم فرمودند ?تَعَالَوْا? اين «تعال» را هم مكرّر ملاحظه فرموديد، اين «تعال» در عربي به معناي «إليّ» نيست يا به معناي «بيا» نيست. اگر كسي معمولاً اين طور بود، در اين منطقه‌هاي ييلاقي، كوهستاني، غير كوهستاني، آن قسمتهايي كه قابل كشت و زرع است و هامان است به اصطلاح و دشت باز است، آن را براي كشاورزي انتخاب مي‌كنند. آن دامنه‌هاي كوه را خانه مي‌سازند. بچه‌ها از اين دامنه‌هاي كوه سرازير مي‌شدند در دشت براي بازي يا براي كار. غروب كه مي‌شد اولياي اين بچه‌ها به اينها مي‌گفتند «تعالوا»، «تعالوا» يعني بياييد بالا، بياييد بالا! «تعال» تعبيري است كه كسي كه بالاست به كسي كه پايين است مي‌گويد. انبيا از آ‌ن جهت كه در مرحله? عاليه هستند به امّتها تعبير مي‌كنند، مي‌گويند «تعالوا»؛ بياييد بالا!
دعوت به تعالي رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و پاسخ ملحدان به آن
اين ?تَعَالَوْا? هم در سوره? مباركه? «انعام» است، هم در «آل‌عمران» هم در اين آيه محلّ بحث است. در سوره? «انعام» فرمود: ?قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ? آيه? 151 سوره? «انعام» ?قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً? كه بسياري از محرّمات اوّليه را براي اينها قرائت كرد. پاسخي كه اينها دادند در سوره? مباركه? «مائده» آيه? 104 مطرح شده است، فرمود: ?وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَي مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَي الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا? همان سنّتهاي جاهلي ما كافي است، ما نيازي به وحي نداريم. اين پاسخ منفي صريح ملحدانه است.
همين ?تَعَالَوْا? را در سوره? مباركه? «آل‌عمران» به اهل كتاب فرمود. آنها احساس خطر كردند و نخواستند حق را بپذيرند، زيركانه رَد شدند. آيه? 64 سوره? «آل‌عمران» اين بود ?قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ?، بعد فرمود: ?فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ? آنها صريحاً نگفتند ?حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا?[23] يا «حسبنا التورات والانجيل» ولي عملاً اعراض كردند.
دعوت به تعالي و باسخ منافقانه منافقين
قِسم سوم اين دعوت به تعالي است كه در حوزه اسلامي صادر شده است، آيه? 61 همين سوره? محل بحث يعني سوره? «نساء» ?وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَي مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَي الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً? اين دعوت را منافقين، منافقانه جواب دادند.
تبيين علت دعوت به الله و رسول
دعوت، به الله است و به رسول الله؛ اما دعوت به الله هست، براي اينكه حُكم‌الله بايد اجرا بشود. دعوت به رسول الله است، براي اينكه او وليّ امر مسلمين است موضوعات را، جزئيات را، تصميم‌گيريهاي مقطعي و موضعي به عهده? اوست، اينكه ديگر آيه لازم نيست. حالا اگر اسامةبن‌زيد را خواستند فرمانده لشكر بكنند، ديگر آيه نمي‌خواهد ?مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا?[24] بعد از فتح مكه كسي را مسئول آموزش مكه قرار دادن، يكي را مسئول امور اجتماعي و سياسي مكه قرار دادن، اين ديگر آيه نمي‌خواهد، اينها را پيغمبر تعيين كرد ديگر. پيغمبر وقتي از مكه، بعد از فتح مراجعت كرد به مدينه، براي مردم مكه سرپرست فرهنگي و اجتماعي قرار داد ديگر،
پاسخ ملحدان، منافقان و اهل كتاب به دعوت الهي
خب، اين دعوت؛ [امّا] جوابي كه ?الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ?[25] مي‌دهند، جواب منافقانه است ?رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً? نه «يصدّون عن ما أنزل الله». ظاهراً قبول دارند حرفِ وحي را، مي‌گويند كلام خدا را قبول داريم؛ اما از دستور تو سرپيچي مي‌كنند. اين ?يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً? اينها ظاهراً اسلام را قبول دارند و از دستور تو سرپيچي مي‌كنند، گرچه اعراض از تو، همان اعراض از ?مَا أَنْزَلَ اللّهُ? است، لذا اين دعوت تعالي را ملحدان يك گونه پاسخ منفي دادند و اهل كتاب يك گونه و منافقان سبك ديگر.
«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . سوره? نساء، آيه? 59.
[2] . سوره? نساء، آيه? 59.
[3] . سوره? بقره، آيه? 284.
[4] . سوره? مائده، آيه? 44.
[5] . سوره? مائده، آيه? 45.
[6] . سوره? مائده، آيه? 47.
[7] . سوره? سوره? نساء، آيه? 50.
[8] . سوره? مائده، آيه? 44.
[9] . سوره? مائده، آيه? 45.
[10] . سوره? مائده، آيه? 47.
[11] . سوره? نساء، آيه? 59.
[12] . سوره? نساء، آيه? 59.
[13] . ر . ك: بحار الانوار، ج 29، ص 226.
[14] . سوره? يونس، آيه? 32.
[15] . ر . ك: سوره? مائده، آيات 44، 45، 47 و 50.
[16] . سوره? مائده، آيه? 50.
[17] . سوره? نساء، آيه? 60.
[18] . سوره? حج، آيات 3 و 4.
[19] . سوره? حج، آيه? 9.
[20] . سوره? حج، آيه? 3.
[21] . سوره? فصلت، آيه? 44.
[22] . سوره? بقره، آيه? 10.
[23] . سوره? مائده، آيه? 104.
[24] . سوره? حشر، آيه? 7.
[25] . سوره? بقره، آيه? 10.