موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 156

مدت زمان: 33.40 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.85 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.70 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنوان
1

مروري بر مباحث گذشته
2

بررسي جواز و عدم جواز عقلي توسل
3

اهل سنّت و مختص زمان پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دانستن شفاعت
4

نقد نظر اهل سنّت در بيان حضرت استاد
5

بركت و رحمت حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حيات و ممات
6

قول فخررازي در برداشت معني عفو از استغفار و نقد حضرت استاد
7

سرّ تعبير به اسم ظاهر در عبارت ?وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ?
8

دلالت ‌«‌فا‌» بر ترتّب استغفار بعد از معصيت
9

بررسي قول نسخ آيه? محل بحث با آيه? هشتاد سوره? توبه
10


11


12


13


14


15


16


17


18


19


20


21




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً ?64?
مروري بر مباحث گذشته
يكي از فروع فصل اول اين بحث آن است كه مُطاع‌بودن رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اذن خداست و چون بالقول ‌المطلق مطاع است، پس معصوم است و چون معصوم است پس مجتهد نيست، بلكه با وحي تلقّي مي‌كند، چرا؟ چون اگر احكام و دستورات را با وحي تلقّي نكند، احتمال خطا راه دارد و اگر كسي قائل به تفويض شد يعني برابر آن رواياتي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرد، بيان احكام به رسول خدا تفويض شده باشد[1] و تفويض هم به همين معناي مصطلح باشد كه اختيار به پيغمبر واگذار شده باشد، نه به معناي توجيهي آن روايات كه آن معناي توجيهي صحيح است، اگر تفويض شده باشد، تفويض سه محذور دارد كه دو محذورش در بحث ديروز گذشت، تفويض به دو برهان عقلي مستحيل است. محذور سومش اين است كه اگر خداوند بيان شريعت را در بخشي از امور به پيغمبر واگذار كرده باشد و در آن بخش، وحيي در كار نباشد، آن‌گاه پيغمبر با ساير مجتهدين فرقي ندارد. ساير مجتهدين برابر با ادلّه? موجود استنباط مي‌كنند، پيامبر هم به استناد ادله? موجود و ظواهر موجود استنباط مي‌كند، مي‌شود مجتهد. وقتي استنباط شد، رأي او مي‌شود ظنّي، نه قطعي ولو ممكن است مطابق با واقع باشد، براي اينكه او به استناد اصول و قواعد و ظواهر لفظي استنباط مي‌كند. اين الفاظ و ادلّه? نقليه يا سنداً ظنّي‌اند يا دلالتاً يا هر دو. مثلاً قرآن كريم سنداً قطعي است ولي بسياري از آيات، دلالاتش ظنّي است، چون نص كه نيست [بلكه] ظواهر است، اطلاق است، عموم است و مانند آن.
روايات، آنها كه متواتر نيستند سنداً ظنّي‌اند و بسياري از آنها هم دلالتاً ظنّي، چون روايتي كه دلالتش نص و قطعي باشد بسيار كم است. آنها هم كه متواترند، سنداً قطعي‌اند ولي دلالتاً ظنّي. به هر تقدير، نتيجه تابع اخصّ مقدمتين است، آن‌گاه استنباطش مي‌شود ظنّي، نظير اجتهاد ساير مجتهدان. وقتي ظنّي شد، لازمه‌اش اين است كه حضرت به اين احكام، يقين نداشته باشد ولو مظنّه? حضرت و گمان حضرت، مطابق با واقع درمي‌آيد ولي او مظنّه دارد نه يقين و هرگز نمي‌شود گفت كه پيامبر به احكام الهي كه مي‌گويد يقين ندارد، ظنّ دارد. پس تفويض به هيچ وجه صحيح نيست، جميع احكام الهي را خواه به صورت فرض‌الله، خواه به صورت فرض‌النبي، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از راه وحي تلقّي مي‌كند؛ منتها بعضي به صورت وحي قرآني، بعضي به صورت حديث قُدسي و مانند آن.
مطلب ديگر كه مربوط به فصل دوم است يعني ?وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً?، بحث اول اين است كه آيا توسّل، عقلاً جايز است يا نه؟ شفاعت عقلاً جايز است يا نه؟ بعضيها اين را شرك مي‌دانند، گذشته از اينكه در براهين عقلي هيچ منعي براي توسّل و شفاعت نيست، اين آيه مباركه هم توسّل را ثابت مي‌كند هم شفاعت را. چون معناي توسّلِ به معصوم(عليه السلام) اين نيست كه كسي معصوم را مستقل بداند در اثر. مي‌دانيم همه اينها بندگان خدايند، لذا در نماز و غير نماز، اگر خواستيم كمكي از اينها طلب بكنيم اول، به عبوديت اينها شهادت مي‌دهيم، بعد اينها را واسطه قرار مي‌دهيم. ما كه در نماز و غيرنماز، اول به عبوديت اينها شهادت مي‌دهيم كه شما عبد خداييد، معلوم مي‌شود اينها در كارهاي مستقل نيستند. هيچ كسي از اهل‌بيت(عليهم السلام) چيزي را به عنوان مستقل نمي‌خواهد كه اينها «فعّال ما يشاء» باشند، چه خدا بخواهد، چه خدا نخواهد، اين را كه احدي نمي‌گويد. پس توسّل به اين ذوات مقدّسه به عنوان وسيله قراردادن است، مثل اينكه ما ساير اشياء را وسيله قرار مي‌دهيم. آب را براي رفع عطش، وسيله قرار مي‌دهيم، نان را براي رفع گرسنگي، وسيله قرار مي‌دهيم، آفتاب را براي رفع تاريكي و دفع تيرگي، وسيله قرار مي‌دهيم، اينها هيچ‌كدام مستقلّ در تأثير نيستند كه، اين براي توسّل.
شفاعت كه كار آنها هست هم اين‌‌چنين است. آنها كه شفيع‌اند يعني از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنند كه اين مشكل حل بشود يا اين گناه آمرزيده شود، اينها كه خودشان مستقلاً كار را انجام نمي‌دهند كه چه خدا بخواهد، چه خدا نخواهد، اينها از ذات اقدس الهي مي‌خواهند و خداوند هم شفاعت اينها را محدود كرده است به موارد اذن: ?لاَّ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً?[2]، ?مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ?[3] و امثال ‌ذلك. خب، پس نه توسل با استقلال، همراه است كه كار ماست، نه شفاعت با استقلال همراه است كه كار اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است كار فرشتگان است و مانند آن، اين براي اين.
بررسي جواز و عدم جواز عقلي توسل
حالا كه توسل، عقلاً محذوري ندارد، ببينيم دليل نقلي بر جواز او هست يا نه؟ اولاً اينها قبول دارند كه اين آيه محلّ بحث، توسّل در زمان حيات پيغمبر و شفاعت در زمان حيات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حق است، براي اينكه ظاهر اين آيه، يك ظهور روشني كه حجت است، اين است كه ?وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً?؛ اگر اينها گناه كردند، به طاغوت مراجعه كردند، به خود ستم كردند توبه كنند، از خدا استغفار كنند، به حضور تويِ پيامبر بيايند، تو براي آنها طلب مغفرت بكني، اينها مي‌يابند [كه] خدا توّاب است.
آمدن آنها به حضور پيامبر اين توسّل است، استغفار پيامبر براي اينها، اين شفاعت است. خب، اگر توسل، شرك است يا شفاعت، شرك است اين آيه هر دو را كه تجويز كرده است و شرك هم كه تخصيص‌بردار نيست كه ما بگوييم مثلاً در زمان پيغمبر جايز است، بعد از رحلت او جايز نيست، اين از احكام تخصيص‌پذير نيست. كه مثلاً در زمان حيات حضرت جايز باشد، بعد جايز نباشد اينكه نيست. پس عقلاً محذوري ندارد، نقلاً هم دليلي بر جوازش داريم.
اهل سنت و مختص زمان پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دانستن شفاعت
مطلب بعدي آيا اين مخصوص زمان حيات پيغمبر است كه بعد از رحلت پيغمبر ديگر اين آيه ناطق نيست يا نه، در زمان حيات و ممات يكسان است؟ عده‌اي از اهل سنت كه صاحب المنار از اين قبيل است، مي‌گويد اين مربوط به زمان حيات پيامبر است يعني در زمان حيات پيامبر، اگر كسي معصيت بكند، مخصوصاً حضرت را برنجاند، حقّ حضرت را ضايع بكند، بعد بيايد توبه كند و حضرت هم براي او استغفار بكند، گناهانش بخشوده مي‌شود. ولي بعد از رحلت، اگر كنار قبر او كسي بيايد، طلب مغفرت كند اين اثري ندارد و مشكل حل نمي‌شود، اين حرفي است كه عدّه‌اي از اهل سنّت كه منهم صاحب المنار است بيان كرده است[4].
نقد نظر اهل سنت در بيان حضرت استاد
سرّش آن است كه اينها به نصوص و روايات، كمتر توجه دارند. حالا ممكن است يك بحث وسيع قرآني اگر به عمل بيايد، اصل مسئله كه بعد از رحلت است هم استنباط بشود ولي قبل از آن بحث وسيع قرآني، چون اينها به روايات، كمتر توجه دارند، حتي رواياتي كه از طريق خود اينهاست كم عنايت دارند، به اين محذور مبتلا شدند.
اولاً منظور از آمدن، همان اعتقاد است نه آمدنِ فيزيكي كه بيايد حضور پيامبر. اگر كسي در خانه‌اش نشسته باشد و به حضرت پيام بدهد كه من اشتباه كردم، غفلت كردم، توبه كردم شما براي من طلب مغفرت كنيد، اين آمدن است ديگر، آمدن فيزيكي كنار بدن كه لازم نيست. عمده آن است كه حضرت، باخبر بشود. چون وجود مبارك حضرت زنده است، مثل ساير انبيا و اوليا، براي اينكه خدا شهدا را زنده مي‌داند، اينها كه معلّم شهدا هستند. اينكه فرمود: ?وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ?[5] اگر شهيدان زنده‌اند، معلّمان شهدا كه به طريق اُولي? زنده‌اند، اين زنده است. اگر ?قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ?[6]؛ هر كاري كه ما مي‌كنيم، خدا مي‌بيند و پيامبر مي‌بيند، پس زنده است. آيا اين آيه هم مخصوص زمان حيات پيامبر است يعني الآن كه حضرت رحلت كرد از كار ما هيچ خبر ندارد، اگر الآن از كار ما خبر ندارد كه يوم القيامه نمي‌تواند شاهد باشد.
در آيات قبل خوانديم كه خدا فرمود من تو را در روز قيامت به عنوان شاهد امت مبعوث مي‌كنم ?فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً?[7] آيا رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شاهد اعمال مردمي است كه در عصر او بودند؟ آيا اين آيه‌اي كه در سوره? «توبه» است كه فرمود: ?قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ?؛ هر كاري كه مي‌كنيد بكنيد، خدا مي‌بيند، پيامبر مي‌بيند. اين مخصوص آنهاست، آن وقت «الي يوم القيامه» اين آيه ديگر مفادي ندارد، فقط خدا مي‌بيند يا هر كاري هم كه الآن مي‌كنيم پيامبر مي‌بيند؟
پرسش:...
پاسخ: آنجا، آن هم مؤيّد مسئله است، نه مخالف مسئله. در نهج‌البلاغه دارد كه «كَانَ فِي الْأَرْضِ أَمَانَانِ»؛ دوتا امان، دوتا وسيله امان بود، اماني بود از طرف خدا در روي زمين: يكي وجود مبارك پيامبر بود؛ يكي استغفار شما[8]. اين حديث را وجود مبارك حضرت امير از آن آيه استفاده كرده است، به اين مضمون كه ?وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ?[9] دو چيز به عنوان منفصله? مانعةالخُلو، عامل رفع عذاب است: يكي وجود پيامبر؛ يكي استغفار مردم، نه يكي استغفار مردم و ديگري استغفار پيامبر [بلكه] يكي استغفار مردم، ديگري وجود پيغمبر. پيغمبر ولو استغفار هم نكند ولو در منزلش خوابيده هم باشد، وجودش بركت و رحمت است. فرمود تو مانند انبياي ديگر نيستي، تو در منزل خود هستي، در خواب هم كه هستي ما بر اين مردم امت عذاب نازل نمي‌كنيم: ?وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ?[10]. بركت تا چه اندازه است كه وجود عنصري يك انسان كامل، همتاي با بهترين عبادت ماست، همتاي با استغفار ماست. فرمود استغفار مردم، باعث رفع عذاب است، وجود پيغمبر باعث رفع عذاب است نه استغفار پيغمبر. لذا وقتي حضرت رحلت كرد، حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود كه دوتا امان از طرف خدا در زمين بود: يكي استغفار مردم؛ يكي وجود پيغمبر. بعد فرمود مردم! يكي را از دست داديد، مواظب ديگري باشيد[11]، نه اينكه استغفار پيغمبر را از دست داديد.
بركت و رحمت حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حيات و ممات
خب، پس پيامبر(صلوات الله و سلامه عليه و علي أهل‌بيته) حيّ است كه معلّم شهداست، همه كارها را مي‌بيند. آمدنِ حضور او هم معنا دارد. وقتي او حيّ است، آدم مي‌تواند به حضور حيّ بيايد. حالا رواياتي كه در كتب ما شيعه‌هاست، صرف‌نظر بكنيم. در كتب خود آنها از اين قبيل روايات است. اين قرطبي تقريباً از اهل سنّتِ متعصّب است. ايشان در ذيل همين آيه نقل مي‌كند از وجود مبارك حضرت امير، چون حضرت امير را به عنوان يك راوي قبول دارند. نقل مي‌كند از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه سه روز بعد از ارتحال رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك اعرابي آمد، مردي آمد و خود را بر قبر پيغمبر انداخت و به قبر خطاب كرد و به حضرت عرض كرد كه «قد ظلمتُ نفسي» و خدا هم فرمود: ?وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً?؛ براي من طلب مغفرت بكن، من به خودم ظلم كردم.
قرطبي از وجود مبارك حضرت امير نقل مي‌كند كه بعد از سه روز، اين حادثه اتفاق افتاد: «فنودي من القبر أنّه قد غُفر لك»[12]؛ از قبر مطهّر ندا آمد كه بخشيده شدي. خب، اگر كسي كور نباشد قلبش، لااقل حرف خودشان را قبول مي‌كنند ديگر. حالا بسياري از بزرگان گفتند كه ما رفتيم و از نزديك اين حرفها را شنيديم، آنها هيچ! حالا ما آن راه را كه طي نكرديم، همين راههاي مدرسه‌اي و راههاي ظاهري كه هست «فنودي من القبر أنّه قد غُفر لك» خب، اين حرف قرطبي است ديگر، اين را كه نمي‌شود گفت او متشيّع است، او تعصّب هم دارد بالأخره، از آن نظير ابن‌ابي‌الحديد و امثال ‌ذلك نيست كه آنها بتوانند بگويند كه اين تشيّعي دارد يا متشيّع است و امثال ‌ذلك. خب، پس عقلاً و نقلاً هيچ محذوري ندارد و اين حرف هم اليوم زنده است.
قول فخررازي در برداشت معني عفو از استغفار و نقد حضرت استاد
مطلب بعدي آن است كه اينكه فخررازي گفته است و متأسفانه مورد قبول مرحوم محمدجوادمغنيه شد ـ صاحب تفسير الكاشف ـ خب حرف فخررازي را اگر صاحب المنار بپذيرد، جاي تعجّب نيست ولي مرحوم محمدجواد بپذيرد، جاي تعجّب است و آن حرف اين است كه اينكه خدا فرمود: ?وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ? براي اينكه اينها حقّ‌الناس را ضايع كردند، پيامبر بايد ببخشد، چون اينها پيامبر را آزرده‌خاطر كردند، رنجاندند، به محكمه? او مراجعه نكردند، به طاغوت مراجعه كردند، در حالي كه بايد به حضور حضرت مي‌آمدند، چون به حضور حضرت نيامدند، حضرت آزرده‌خاطر شد [و] براي آمرزش گناهان اينها، هم حقّ‌الله بايد ادا بشود هم حقّ ‌الناس[13] اين حرف هم ناصواب است، براي اينكه رضايت و گذشت از حق، به نام عفو است استغفار، چيز ديگر است. آيه نفرمود اگر اينها بيايند تو از آنها بگذري «لتعفوا عنهم» [بلكه] فرمود: ?وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ?؛ پيامبر براي آنها استغفار بكند، استغفار چه كار به عفو دارد. عفو آن است كه من از حقّ شخصي خودم گذشتم، استغفار معنايش اين است كه خدايا! از گناهان او بگذر، اين استنباط ناتمام است.
سرّ تعبير به اسم ظاهر در عبارت ?وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ?
مطلب بعدي آن است كه براساس همين استنباط ناتمام [يعني اينكه حق رسول ضايع شد] گفتند كه در آيه به جاي ضمير، اسم ظاهر ذكر شد يعني نظم صناعي اقتضا مي‌كرد كه اين طور بفرمايد «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرتَ لَهُمُ»، چون اول خطاب كرد، فرمود: ?جَاءُوكَ? ولي به جاي ضمير خطاب، اسم ظاهر ذكر كرد، فرمود: ?جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ? اين را زمخشري، همان حرف لطيفي دارد كه براي تعظيم مسئله و از باب تعليق حُكم بر وصف، مُشعر به علّيت است ذكر شده است ?وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ? لأنّه رسولٌ؛ اگر مي‌فرمود: «واستغفرت» اين نكته را نداشت[14]، اسم ظاهر هم كه ذكر كرد سِمتش را ذكر كرد، اسم پيغمبر را كه ذكر نكرد. يك وقت است كه زيدي كه عالِم است و كريم است، مورد اهانت شد. كسي مي‌گويد كه اي زيد! اينها كه اهانت كردند، اگر نزد تو بيايند و تو ببخشي، مشكلشان حل مي‌شود و يك وقت مي‌گويد اگر اينها نزد تو بيايند و كريم، براي اينها استغفار كند و عُذر اينها را بپذيرد يعني تو چون كريمي، اين كار را مي‌كني. اينجا اسم ظاهر آمده به جاي ضمير؛ اما وصف آمده نه آ‌ن اسم علني؛ نگفت كه زيد، گفت كريم. اينجا از آن قبيل است، رسول «لأنّه رسولٌ» استغفارش اثر دارد، لذا اسم ظاهر علني نيامده، اسم ظاهري كه وصف است و معناي خاصي به همراه دارد.
دلالت ‌«‌فاء» بر ترتّب استغفار بعد از معصيت
مطلب بعدي آن است كه، اينكه فرمود: ?وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ? ظاهرش اين است كه خيلي، بين گناه و استغفار فاصله نباشد. اگر كسي گناه كرد و لغزيد، با فاصله? كم استغفار كند با «فاء» تعبير كرد، فرمود: ?وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ? اين «فاء» نشانه? ترتّب استغفار است بر گناه كه ظلم به نفس است. پس اگر كسي گناه كرد و مدّتها فاصله شد، حالا اواخر عمر بخواهد توبه كند، آن را خدا وعده نداد، گرچه نفي هم نكرد. آنكه وعده داد فرمود من مي‌پذيرم و هرگز خُلف وعده نمي‌كنم، آن است كه زياد فاصله نشود. در بحثهاي قبلي در همين سوره? مباركه? «نساء» بود كه فرمود: ?ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ?. آيه هفده سوره? «نساء» بود كه قبلاً خوانده شد: ?إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ? اينها را وعده داد؛ اما حالا اگر كسي دوران جواني را گذراند، بعد از اينكه گناهها او را رها كرد، او هم گناه را رها كرد، به پيري رسيد كه ديگر گناه او را رها كرد، او نمي‌تواند گناه بكند. آيا آنجا توبه مقبول است يا نه، ذيل همين آيه هفده سوره? «نساء» بحث مفصّلي شد. ممكن است مقبول باشد، لطف خدا بيشتر از جُرم ماست ولي اين آيه آن وعده را نداد، آيا ?مِن قَرِيبٍ? يعني قبل‌الاحتضار يا ?مِن قَرِيبٍ? يعني عقيب‌العصيان، آن مقداري كه مقطوع است و مي‌شود به عنوان وعده الهي استفاده كرد، اين است كه فاصله زيادي نباشد. برابر همان استنباط، اينجا هم فرمود كه ?فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ? با «فاء» تفريع فرمود يعني خيلي بين گناه و استغفار فاصله‌اي نشود.
بررسي قول نسخ ايه محل بحث با آيه? هشتاد سوره? توبه
مطلب ديگر آن است كه در تفسير كشف‌الأسرار آمده است كه اين آيه يعني آيه محلّ بحث: ?فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ? به وسيله آيه سوره? «توبه» نسخ شد و آيه سوره? «توبه» به وسيله آيه سوره? «منافقون» نسخ شد. به گمان ‌آن مفسّراني كه صاحب كشف الاسرار از آنها نقل كرد، ما سه آيه داريم در طول هم. يكي آيه محلّ بحث است كه دارد اگر پيامبر استغفار بكند خدا مي‌آمرزد؛ يكي آيه هشتاد سوره? «توبه» است كه ناسخ اين آيه سوره? «نساء» است و يكي هم آيه سوره? «منافقون» است كه ناسخ آيه سوره? «توبه» است.
آيه محلّ بحث كه خوانده شد كه ظاهرش اين است كه اگر منافقين بيايند و پيامبر برايشان طلب مغفرت بكند آمرزيده مي‌شوند. آيه? هشتاد سوره? «توبه» اين است كه ?اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ?؛ به پيامبر فرمود تو براي اينها استغفار بكني يا نكني، تو هفتاد بار هم استغفار بكني، خدا اينها را نمي‌آمرزد. خب، پس اين آيه سوره? «نساء» كه دارد اگر پيامبر براي اينها استغفار بكند، اينها ?لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً? با آيه سوره? «توبه» نسخ شد كه اگر هفتاد بار استغفار بكني، نمي‌آمرزد.
ايشان نقل مي‌كند كه پيامبر فرمود: «لأزيدنّ علي السبعين»؛ حالا اگر هفتادبار اثر ندارد، من بيش از هفتادبار استغفار مي‌كنم. آن‌گاه آيه? ششم سوره? «منافقون» نازل شد كه فرمود: ?سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِر لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ? اصلاً استغفار بي‌اثر است، سخن از هفتادتا و بيشتر از هفتادتا و كمتر از هفتادتا نيست؛ چه استغفار بكني، چه استغفار نكني هيچ اثر ندارد[15] و اين سخن هم ناصواب است، براي اينكه اينها اصلاً دو مورد است. آيه هشتاد سوره? «توبه» و آيه شش سوره? «منافقون» براي منافق است با حفظ نفاق، منافق اگر توبه نكند و مؤمن نشود، استغفار پيامبر بر او اثر ندارد. آيه محلّ بحث سوره? «نساء» براي توبه است، لذا در اوّلش دارد كه ?جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ? آ‌ن وقت اينها اصلاً دو باب است، دو مسئله است، سخن از نسخ نيست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . ر . ك: الكافي، ج 1، ص 265 ـ 268.
[2] . سوره? مريم، آيه? 87.
[3] . سوره? بقره، آيه? 255.
[4] . تفسير المنار، ج 5، ص 192.
[5] . سوره? آل‌عمران، آيه? 169.
[6] . سوره? توبه، آيه? 105.
[7] . سوره? نساء، آيه? 41.
[8] . نهج‌البلاغه، حكمت 88.
[9] . سوره? انفال، آيه? 33.
[10] . سوره? انفال، آيه? 33.
[11] . نهج‌البلاغه، حكمت 88.
[12] . الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 265 و 266.
[13] . ر . ك: التفسير الكبير، ج 10، ص 126؛ ر . ك: تفسير الكاشف، ج 2، ص 369.
[14] . ر . ك: الكشاف، ج 1، ص 528.
[15] . كشف الاسرار، ج 2، ص 567.