موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 159

مدت زمان: 39.07 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.47 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.95 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنوان
1

تسليم مؤمنين در برابر حكم الهي
2

فرض محض بودن انقياد مؤمنين
3

بيان تعبير ‌«‌لو» در آيه
4

مؤمن نبودن اكثر مردم جامعه به لحاظ عدم انقياد
5

آثار تسليم محض الهي بودن
6

عظمت انصار و مهاجرين بلحاظ تسليم محض خدا بودن
7

استواري مؤمنين در تسليم خدا بودن
8

لغزش اكثري مردم جامعه در امتحان الهي
9

پاداش عمل كنندگان به مواعظ الهي
10

تثبيت دين بعنوان نعمت الهي جهت عبور از عقبات مرگ
11

دعاي عديله و اثر آن در تثبيت ايمان
12

ماهيت تشويقي داشتن اجر الهي
13

روايات وارده در خصوص آيه
14

روايت از امام صادقA در طلب استغفار از رسول اكرم2
15

روايت دوم در شفاعت اهل‌بيتE
16


17


18


19


20


21




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ?65? وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً ?66? وَإِذاً لَآتَيْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً ?67? وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً?68?
تسليم مؤمنين در برابر حكم الهي
چند روايت در ذيل اين آيه? محلّ بحث هست كه بعضي از آن روايات، خوانده شد و بعضي از آن روايات ديگر هم تبرّكاً امروز خوانده مي‌شود و ذيل آيه محلّ بحث هم اين بود كه وقتي اينها مؤمنِ واقعي‌اند كه در برابر حُكم خدا و پيامبر، سِلمِ محض باشند: ?وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً? يعني بالقول المطلق، اينها مُسلم و منقاد باشند و اين مسئله? تسليم كه مي‌گوييم «السلام عليك يا رسول الله» يا در موقع تَصليه، تسليم را هم اضافه مي‌كنيم، اينها مصداق لفظي و قولي تسليم است مصداق عملي‌اش آن است كه هر حُكمي را كه از طرف رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) صادر شده است مؤمن، بايد منقادِ محض باشد ?وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً? كه اين مفعول مطلق نوعي، براي تأكيد مطلب است، حالا ممكن است در پايان بحث به آن روايات هم اشاره بشود.
حالا كه ايمان وقتي محقَّق است كه پيروان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مُنقادِ محض باشند، نمونه? انقياد اين است كه اگر به فرض، خداوند بر مؤمنين، تكليفِ دشواري را واجب بكند، مؤمنيني كه منقاد محض‌اند حتماً انجام مي‌دهند و اگر انجام بدهند واقعاً به سود آنهاست ?وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً ? وَإِذاً لَآتَيْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً ? وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً? كه چندين فايده بر اين انقياد محض ذكر مي‌كند.
فرض محض بودن انقياد مؤمنين
قبل از اينكه به آن فوايد برسيم، بايد مشخص بشود كه اين حكم، يك فرضِ محض است. لذا با كلمه? «لو» ياد شد، فرمود: ?وَلَوْ أَنَّا? ما چنين حكمي نمي‌كنيم كه خود را بكُشيد، نظير كاري كه بر بني‌اسرائيل تحميل شده است كه گفتند: ?فَتُوبُوا إِلَي بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ?[1]؛ يكديگر را بكُشيد يا كلاً دست از وطن برداريد به [سمت] وادي تيه حركت كنيد. ولي بر فرض اگر ما حكم بكنيم كه روح را از وطن خارج كنيد يعني بميريد، جسم را از وطن خارج كنيد يعني هجرت كنيد. هر كدام از اين دو هجرت را كه هجرتِ روح از وطن يعني تَن يا هجرت جسم از وطن [يعني] همين هجرت ظاهري باشد، اگر ما بر مردم مسلمان اين دو حكم را لازم بكنيم، گروه كمي اطاعت مي‌كنند ولي اگر اين موعظه? خدا را بپذيرند، براي آنها خير و بركت است اولاً و مايه ثبات ايمانشان مي‌شود ثانياً و اجرِ عظيم را خدا به اينها خواهد داد ثالثاً و آن هدايت تكويني هم بهره? اينها خواهد شد رابعاً كه چهار بركت، بر اين مترتّب است.
بيان تعبير ‌«‌لو» در آيه
اما اينكه تعبير به «لو» شده است كه فرمود: ?وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ? براي آن است كه در سوره? مباركه? «بقره» فرمود خدا، تكليفِ دشوار بر كسي جعل نكرده است. در سوره? مباركه? «بقره»، ذيل آيه? 185 كه درباره روزه‌گرفتن است، فرمود: ?يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ?. چه اينكه در پايان سوره? مباركه? «بقره»، آيه? 286 اين‌چنين آمده است كه ?لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا?، بعد هم فرمود: ?وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا?. در سوره? مباركه? «مائده»، آيه? وضو و تيمّم يعني آيه? شش سوره? «مائده» فرمود: ?مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَج? مشابه اين مضمون، در پايان سوره? مباركه? «حج» يعني آيه? 78 سوره? «حج» آمده است: ?وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج? اين فضاي قرآن است؛ اثبات يُسر، نفي عُسر، نفي حَرج، نفي تكليف «ما لا يطاق» و امثال‌ذلك.
بنابراين تكاليف ديني نه تنها «ما لا يطاق» نيست، بلكه كم‌تر از طاقت است نه بيشتر از طاقت، چون يُسر است، آسان است و اصل قرآن هم براي سهولت ياد خداست: ?وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِر?[2] پس اگر تكليف دشواري در كار باشد، آن به فرض است. فرمود اگر ما چنين تكليفي را بكنيم ـ ما كه چنين تكليفي نكرديم و نمي‌كنيم ولي فرضاً اگر چنين تكليفي را بر مسلمين تحميل بكنيم ـ گروه اندكي مي‌پذيرند، همه نمي‌پذيرند يعني اين تسليمِ محض را ندارند، وقتي تسليم محض نبود ?وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً? نبود، پس ايمان واقعي ندارند، وقتي ايمان واقعي نداشتند، آن آيه? سوره? «يوسف» معناي خود را باز مي‌يابد كه فرمود: ?وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُون?[3] يعني اكثر مؤمنين، مشرك‌اند. اكثر مؤمنين، در بسياري از موارد، آن رأي و مِيل خود را دخالت مي‌دهند؛ بنده? محض نيستند. بنده? محض آن است كه با خداي خود بيعت كرده باشد، اين يك مقدمه. معناي بيعت هم اين است كه جان خود و عِرض خود و مال خود را به خدا بِيع كرده باشد؛ فروخته باشد. بيعت، همان بيع است ديگر.
خب، اگر كسي با خدا بيعت كرد يعني جانش، مالش، آبرويش را به خدا فروخت. وقتي جانش، مالش، آبرويش را به خدا فروخت، هرگونه تصرّفي در جان، مال، آبرو بخواهد انجام بدهد ـ اگر در مسير اذن خدا نباشد ـ مي‌شود غصب و اين مي‌شود باطل و حرام. آن‌كه مي‌گويد الآن من اگر اين كار را بكنم آبروي من در خطر است، اين معلوم مي‌شود آبروي خود را بهتر از اسلام مي‌خواهد. آن‌كه مي‌گويد من اگر اين كار را براي دين بكنم، مالم در خطر است يا جانم در خطر است، معلوم مي‌شود كه واقعاً بيعت نكرده است يعني بيع نكرده، نفروخت و خداوند هم بيعت كساني را مي‌پذيرد يعني بيع كساني را مي‌پذيرد و خودش مشتري كساني مي‌شود كه در سوره? «توبه» مشخصات آنها را بيان كرد: ?إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ?[4].
خب، اگر واقع، بيعت است و معناي بيعت اين است كه انسان در برابر دين خدا جانش، مالش، عِرضش را بيع كرد، از آ‌ن به بعد ديگر نمي‌تواند بگويد من در راه خدا جان نمي‌دهم يا مال نمي‌دهم يا عِرض نمي‌دهم. حالا معلوم مي‌شود كه در اواخر سوره? «يوسف» كه فرمود اكثر مؤمنين مشرك‌اند، سرّش چيست! فرمود: ?وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم? يعني اكثر مؤمنين، ?مُشْرِكُونَ?[5]، زيرا در خيلي از موارد مي‌گويند جانم در خطر است يا مالم در خطر است يا آبرويم در خطر است.
مؤمن نبودن اكثر مردم جامعه به لحاظ عدم انقياد
انسان وقتي كه بررسي نكند خود را طلبكار مي‌بيند، مي‌گويد ما اين همه عبادات كرديم، نماز خوانديم، روزه گرفتيم و مانند آن. وقتي بررسي كند، به غور اين آيه فروبرود، خودش را بدهكار مي‌بيند. مي‌بينيد ما در اكثر كارها، چه كارهاي علمي‌مان، چه كارهاي ديني‌مان، چه كارهاي اجتماعي، سياسي‌مان، در اكثر كارها كه ما دخالت كرده‌ايم اگر نامِ ما نباشد يا نامِ حزب ما و گروه ما و طايفه? ما نباشد، مي‌رنجيم و اعتراض مي‌كنيم. ما آن ديني را مي‌خواهيم كه يك پسوند يا پيشوندي داشته باشد؛ مسجد ما، حسينيه? ما، نماز جمعه و جماعت ما، كتاب ما، درس ما، بحث ما، يك مَن و مايي بالأخره دنبال اين مسائل هست. آنكه هيچ فرقي براي او نكند، او مؤمنِ محض است، چون او خود را كه نخواست، نشر دين را خواست ولو به نام او نباشد، اكثر ما مبتلا به اين وضعيم.
بنابراين وقتي آدم، خوب بررسي مي‌كند مي‌بيند واقعاً بدهكار است. حالا آ‌ن ناله‌ها و ضجّه‌هاي علما در اين نمازها و نيايشها مشخص مي‌شود كه براي چه چيزي اين همه ضجّه مي‌زدند، چون وقتي وضع موجود را مي‌ديدند، مي‌ديدند بدهكارند.
آثار تسليم محض الهي بودن
خب، وقتي كه تسليمِ محض در ايمان مؤثر است و انسان وقتي مؤمن است كه مُسَلِّم محض باشد، نشانه? تسليم محض هم اين است كه اگر بر كسي خروج از وطنِ تن يا خروج از وطنِ جسم، حالا يا جهاد يا هجرت، واجب شد كاملاً اطاعت كند، اين مي‌شود مسلِّم. افرادي نظير سميّه يا پدر عمّار ياسر يا خود عمّار ياسر اينها مصداق كامل اين آيه‌اند. پدر و مادر عمار ياسر كه به آن وضع شهيد شدند، خود عمار ياسر هم شعار رسمي‌اش اين بود كه من اگر بدانم رضاي خدا در اين است كه من اين شمشير را به شكمم بگذارم و فشار بدهم و منحني بشوم و اين شمشير از پشت‌سر من سردربياورد «لفعلتُ»[6] و جدّاً هم راست گفت.
اين، نمونه است. درباره? بعضي از افراد هم وقتي اين آيه نازل شد، آنها آمادگي‌شان را اعلام كردند كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق نقل فرمود ايمان اينها از كوههاي مستحكم استوارتر است: «من الجبال الرواسي»[7] حالا اين معنايش، پس ?وَلَوْ أَنَّا? سرّ تعير ?لَوْ? اين است كه آن خطّ‌ حاكم بر قرآن كريم آيه? روزه است[8]، آيه? پاياني سوره? «بقره» است، آيه? ششم سوره? «مائده» است، آيه? پاياني سوره? «حج» است كه يُسر را اثبات مي‌كند، عُسر را نفي مي‌كند، حرج را نفي مي‌كند، تكليف «ما لا يطاق» را نفي مي‌كند، اين اصل حاكم بر قرآن.
عظمت انصار و مهاجرين بلحاظ تسليم محض خدا بودن
پس تكليفِ به كُشتن يا هجرت از وطن به طور كلّي، اين يك امر فرضي است، محال نيست؛ اما خب، با خطوط كلي قرآن سازگار نيست ?وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ? اگر اين كار را ما بر اين مردم لازم بكنيم، خيلي كم انجام مي‌دهند. براي يك عدّه واجب نبود، مستحب بود و براي يك عده هم لازم بود، اينها در صدر اسلام اين كار را كردند. در صدر اسلام، گروهي از مكه به مدينه آمدند با دست خالي، تمام اموال مسلمين را در صدر اسلام در مكه مصادره كردند. به اينها اجازه نمي‌دادند كه اموال منقولشان را از مكه به مدينه بياورند و اموال غيرمنقولشان را هم بفروشند. اينها فقط فرصت پيدا كردند كه با دست خالي از مكه بيايند مدينه، آن هم در صُفّه مسجد مدينه بنشينند و منتظر غذاي زيد و عمرو باشند. خب، اين خيلي سخت است ديگر، كسي خانه داشته باشد، يك مختصر زندگي و درآمد داشته باشد، منقول و غيرمنقول را رها كند با دست خالي از مكه به مدينه بيايد، آن هم در مدينه مأوايي هم نداشته باشد، در صُفّه مسجد مدينه بنشيند، ديگران به آنها غذا بدهند، اين مي‌شود سِلم محض. اينكه قرآن از سابقين از مهاجر و انصار به عظمت ياد مي‌كند، براي اينكه اينها ?وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً?؛ تسليمِ محض بودند يعني واقعاً بيعت كردند با خدا يعني بِيع كردند، اگر بيع كردند، ديگر واقعاً مالك چيزي نيستند.
پرسش: ...
پاسخ: چون ايمان، درجاتي دارد، مثلاً فرض بفرماييد صد درجه. آن كسي كه مؤمنِ كامل است به درجه? صد رسيده است، آن كسي كه داراي شصت درجه? ايمان است، آن چهل درجه را ندارد. وقتي آن چهل درجه را نداشت، هوا و هوس و بت‌پرستي نفس در آن چهل درجه حاكم است. پس در آن چهل درجه مشرك است، در آن شصت درجه مؤمن، اين ديگر تناقض نيست. تناقض، جايي است كه محلّ شرطش، موضعش، موضوعش همه واحد باشد. اگر كسي در مسئله? نماز مطيع خداست، در مسئله? زكات اطاعت نمي‌كند، اين در زكات مشرك است، در صلات مؤمن أو بالعكس.
استواري مؤمنين در تسليم خدا بودن
به هر تقدير، آدم وقتي خوب بررسي مي‌كند، مي‌بيند واقعاً بدهكار است، تسليم محض نيست. فرمود: ?وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ? حالا اين يا نظير همان تكليفي است كه بر بني‌اسرائيل نازل شده است كه اينها مأمور شدند به قتال يكديگر و مأمور شدند به خروج الي التيّه، از آن سرزمين خود بيرون بروند. يا نه، نظير آن تكليف بني‌اسرئيل نيست [بلكه] امر به جهاد است، خب امر به جهاد، خيليها نرفتند عده? كمي اطاعت كردند. وقتي اين آيه نازل شد، بعضي از اصحاب اعلام آمادگي كردند كه طبق نقل رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره? آنها فرمود ايمان اينها از كوه، استوارتر است[9]. براي اينكه كوه با بعضي از حوادث از بين مي‌رود، با زمين‌لرزه، با آتش‌فشاني، بالأخره كوه ريزريز خواهد شد؛ اما هيچ حادثه‌اي نمي‌تواند مؤمن را از پا دربياورد.
در خطبه? نهج‌البلاغه وقتي وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) پرچم جنگ جَمل را به دست پسرش ابن‌حنفيه مي‌دهد، آنجا مي‌فرمايد: «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لاَ تَزُلْ عَضَّ عَلَي نَاجِذِكَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ»[10]؛ فرمود تو از كوه استوارتر باش، اگر كوه متلاشي بشود تو متلاشي نشو يعني هيچ حادثه‌اي تو را از پاي درنياورد. كوه بالأخره در برابر بعضي از حوادث، قدرت مقاومت ندارد. اين زمين‌لرزه‌ها كوه را متلاشي مي‌كند، اين آتش‌فشانيها كوه را متلاشي مي‌كند؛ اما مؤمن واقعي هيچ چيزي او را از پاي درنمي‌آورد ولو قتل في سبيل الله ارباً اربا. خب، ديديد بعضيها را سوزاندند، بعضيها را قطعه قطعه كردند. در صدر اسلام كم ديديد، در جريان دفاع مقدس هشت ساله زياد ديديد، اينها از افراد نوبري بودند. حالا ما چون در متن جريان دفاع و جنگ بوديم و هستيم، عظمت كار شهدا و جانبازان براي ما محسوس نيست وگرنه اينها كاري بس عظيم كردند، اينها مرگ را و ارباً ارباً شدن را در جلوي خود مي‌ديدند ديگر.

لغزش اكثري مردم جامعه در امتحان الهي
خب، پس ?وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ? گروه كمي اين كار را انجام مي‌دهند و اين خطاب، چون به جامعه است نه به تك‌تك، كمي از افراد جامعه موفق‌اند كه به اين حدّ، مُسلمِ محض باشند، منقاد صِرف باشند و اكثري مردم در موارد امتحان مي‌لغزند، اكثري اين‌‌چنين‌اند.
پاداش عمل كنندگان به مواعظ الهي
خب، اينكه فرمود: ?وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ?
اگر كسي اين كار را انجام بدهد، آن‌گاه ذات اقدس الهي چندين پاداش به او مرحمت مي‌كند. اولاً فرمود اين موعظه ماست، اين نصيحت ماست، ما شما را به اين كارها نصيحت مي‌كنيم. موعظه هم «جذب الخلق الي الحق» است يعني اينها شما را به خدا جذب مي‌كند، در عين حال كه تكليف است، موعظه است [و] به سود شماست. اگر شما اين مواعظ را انجام بدهيد، اين به سود خودش شماست. چهار فايده دارد [كه] اوّلين فايده اين است ?لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً?؛ به سود خود شماست و مايه? ثابت‌قدم شدن خود شماست. در سوره? مباركه? «بقره» در بحث انفاق، آنجا ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهي، انفاق را مايه? تثبيت موقعيت خود آدم دانست: ?وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ?، چون هر كار خيري، خود انسان صاحب‌خير را ثابت‌قدم مي‌كند. ما درختي هستيم، نهالي هستيم كه هيچ كس به پاي ما و به ريشه? ما آب نمي‌دهد، مگر خود ما وگرنه مي‌خشكيم. تمام تلاش و كوشش آن باغباني كه به عنوان ?وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً?[11] اين بود كه ما را بروياند و سبز بكند بَس. فرمود نهرهاي فراواني در اطراف شما هست، ظرفهاي فراواني هم در اطراف شما هست، شما هم مثل يك درخت، ايستا نيستيد يا موجود پوياييد. از اين ظرف، از آن نهر، آب بگيريد [و] به پاي ريشه? خود بريزيد وگرنه مي‌خكشيد. هيچ كس در اين عالم، درختِ وجودي ما را آب نمي‌دهد، ما موظفيم هر كدام خودمان را آبياري كنيم. لذا در برنامه‌هاي رسمي مي‌فرمايد اين كار خيري كه شما كرديد، مثل آن است كه يك ظرف، آب به ريشه? خودت ريختي كه خودت ريشه‌دارتر شدي و ثابت‌قدم‌تر شدي، همه‌جا همين طور است. آيه? 265 سوره? «بقره» اين است كه ?وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ?؛ خودشان را مي‌خواهند تثبيت كنند. اگر ايمان عده‌اي مستقر است و ايمان گروه ديگر مستودع، همين است. مثل درخت بي‌ريشه و درخت ريشه‌دار، درخت ريشه‌دار مي‌ماند. وقتي هم درخت ريشه‌دار مي‌شود كه به پاي او آب بريزند و اين كارهاي خير، آب دادن به ريشه? درخت هستيِ خود ماست، اين مي‌شود ثابت‌قدم. به ما گفتند در موقع وضو، هنگام مَسح پا بگوييد: «اللهم ثَبّت قدميّ علي الصراط يوم تَزِلُّ فيه الأقدام»[12] خب، همين كار آدم را ثابت‌قدم مي‌كند ديگر. در آيه? محلّ بحث هم فرمود اگر دستور جهاد را يا دستور هجرت را اينها اطاعت بكنند، مايه? تثبيت خود اينهاست، خود اينها ريشه‌شان را آبياري كردند وگرنه در اين تندباد حوادث، انسان مي‌لغزد و لغزش هم به اين معنا نيست كه از بالا به پايين بيايد، از مكانت كه مي‌افتد همين لغزش است ديگر، گناه، لغزش است ديگر. وقتي ذات اقدس الهي به شيطانِ رجيم خطاب مي‌كند، مي‌گويد اينجا جايِ كار بد نيست: ?فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا?[13] اين كلمه? ?فِيهَا? آن نقش را دارد يعني در اين منزلت، در اين مرتبت، جاي تكبّر نيست، مي‌خواهي تكبّر كني برو پايين. اينجا جاي آدمهاي متواضع است و جاي خوبان است، مي‌خواهي تكبّر كني برو پايين ?فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا?؛ بخواهي تكبّر كني برو در رديف بدها! اينجا جاي متكبّران نيست، اين كلمه? ?فِيهَا? اين نقش را دارد.
گاهي مي‌بينيد آدم مدّتي در يك كِسوت است، در يك راه است، بعد خداي ناكرده مي‌لغزد از راهي به راه ديگر مي‌رود، اين لرزش و لغزش براي آن است كه موقعيت خود را تثبيت نكرد ديگر و هيچ كسي ما را نگه نمي‌دارد مگر ريشه‌هاي ما كه با دست خود ما آبياري شده است، خواه در مسائل انفاق مالي كه آيه? سوره? ‌«‌بقره» بود[14] يا هجرت يا جهاد كه اين آيه محلّ بحث سوره? «نساء» است. فرمود: ?وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ? اين ديگر اختصاصي به مسئله? جهاد و هجرت ندارد، يك قانون كلي است. فرمود اگر اينها به مواعظ الهي اعتنا كنند: ?لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ? (يك)، ?وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً?، آن‌گاه ?لَآتَيْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً ? وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً?.
تثبيت دين بعنوان نعمت الهي جهت عبور از عقبات مرگ
مؤمن‌ مُردن، خيلي سخت است يعني جريان مرگ و احتضار آن قدر آسان نيست كه انسان بتواند همه? مشكلات را تحمل بكند و اين عقيده را نبازد. لذا در سوالات برزخ، همين مسائل ابتدايي دين را از ما سؤال مي‌كنند؛ خدا چه كسي است؟ خدايت چه كسي است؟ دينت چيست؟ كتاب‌ات چيست؟ قبله‌ات چيست؟ امامت چيست؟ اين مسائل ابتدايي، اينها الفباي اسلام است ديگر. حالا چه كسي عمل بكند چه نكند، بالأخره مسلمان مي‌داند دين او اسلام است و كتاب او قرآن است و پيامبر او كيست و امام او كيست اين را كه مي‌داند، حالا چه عمل بكند چه عمل نكند. اينها جزء الفباي اسلام است. هرگز نماز ظهر چند ركعت است، نماز مغرب چند ركعت است، اينها را سؤال نمي‌كنند، اينها كه جزء امور روشن است، چه رسد به مسائل پيچيده? فقهي، اصولي، كلامي و مانند آن.
در برزخ، اين الفباي اسلام را سؤال مي‌كنند و خيليها هستند كه اين الفباي اسلام يادشان نيست، جواب نمي‌توانند بدهند، براي اينكه اين دين، ثابت نشد و فشار مرگ بر همه? دستگاه ادراكي و تحريكي او آن‌چنان اثر گذاشت كه اين را ربود، وقتي دين ثابت نبود و براي او مَلكه نبود يادش نيست؛ اصلاً نمي‌داند مُرد، دفعتاً مي‌بيند نشئه‌اي عوض شد، يك عده ديگر را مي‌بيند، در تلقين همين است.
دعاي عديله و اثر آن در تثبيت ايمان
اين دعاي ‌«عديله‌‌» گرچه مرحوم محدّث قمي(رضوان الله عليه) مي‌گويد اين سند ندارد و بعضي از علماي بزرگ اين را انشاء كردند[15]؛ اما يك روايت ديگري را از امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه آن روايت اثر دارد طبق آن روايت، كه آن در حقيقت دعاي ‌«عديله‌‌» معروف آ‌ن است كه اگر كسي هميشه بعد از نمازهاي واجب، اين جمله‌ها را بگويد: «رضيتُ بالله تعالي ربّاً و بمحمد نبيّاً وبالاسلام ديناً و بالقرآن كتاباً وبالكعبة قبله وبعليّ» با يازده امام(عليهم الصلاة و عليهم السلام) «اللهم انّي رضيتُ بهم أئمةً فَارْضَني لهم انك علي كلّ شيء قدير»[16] اينها را اگر بعد از هر نماز بخواند، مايه? ثبات عقيده و قدرت جواب دادن در سؤال قبر است.
ماهيت تشويقي داشتن اجر الهي
غرض آن است كه اين مسائل، ثابت نمي‌ماند براي كسي كه با اعمال، آبِ حيات به ريشه? خود نداد و خود را تثبيت نكرد. اوّلين بركتي كه از اين اعمال خير نصيب انسان مي‌شود اين است كه خود انسان را ثابت مي‌كند و نمي‌لغزد، لذا هم در مسائل انفاق مالي فرمود: ?وَتَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ?[17]، هم در مورد جهاد و هجرت و هم در همه? مواعظ الهي ?وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً?، آن‌گاه فوايد ديگري را هم ذكر مي‌كند. مي‌فرمايد كه ?وَإِذاً لَآتَيْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً ? وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً? ما كه از ذات اقدس الهي اجر، مسئلت مي‌كنيم، اين هم يك امر تشويقي است. چون جمله? اول فرمود اين كار، به سود خود شماست، بعد هم مي‌فرمايد ما به شما اجر مي‌دهيم. اجر يعني مُزد، خب اين تعبير، تعبير تشويقي است؛ ما براي خودمان كار بكنيم و از خدا مزد بگيريم. اين مثل آن است كه شما به فرزند كودكتان مي‌گوييد اگر اين مقدار، درس خواندي، من آن مقدار پاداش به شما مي‌دهم. اين براي تشويق اوست، خود اين تعبير، تعبير تشويقي است وگرنه اين جمع عِوض و معوّض است ما به سود خود كار بكنيم. از خدا هم اجر بگيريم، اينكه فرض صحيح فقهي ندارد. اين تعبير اجر، در همه موارد تعبير تشويقي است، براي او كار نكرديم كه عوض بگيريم، براي خودمان كار كرديم و از او عوض طلب بكنيم روا نيست.
خب، اين تعبير به اجر كردن هم تعبير تشويقي است، براي اينكه در اول فرمود خير است به حال خود شما، تثبيت است براي خود شما فوزِ عظيم را به عنوان اجر مي‌دهد و صراط مستقيم را هم راهنمايي مي‌كند. حالا معلوم مي‌شود ما كه در نماز مي‌گوييم: ?اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ?[18] راههايش چيست. آن هدايت تشريعي كه ذات اقدس الهي به همه ارائه كرده است، فرمود: ?وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ?[19] صراط مستقيم را كه به همه عنايت كرده است، فرمود كه ?يس ? وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ? إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ? عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ?[20] پيامبر براساس صراط مستقيم است، دين، صراط مستقيم است، به ما راهنمايي كردند.
پس اين هدايت تشريعي به معناي ارائه طريق نيست. آن گرايش و توفيقي كه انسان، جاذبه پيدا مي‌كند به طرفي، آن در حقيقت، هدايت به صراط مستقيم است كه ما از خدا او را طلب مي‌كنيم، مي‌گوييم: ?اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ? وقتي از خدا او را طلب مي‌كنيم كه موقعيتمان تثبيت‌شده باشد، وقتي موقعيتمان تثبيت‌شده است كه به مواعظ الهي عمل بكنيم.


روايات وارده در خصوص آيه
حالا در پايان بحث به يكي، دو روايت از رواياتي كه در تفسير شريف نورالثقلين ذيل همين آيه قبلي يعني آيه? ?وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً?[21] وارد شدند، قرائت مي‌كنيم.
اولاً آن روايتي را كه مرحوم امين‌الاسلام در مجمع، به طور مُرسل نقل كرده است[22] [و اين مربوط به آيه? 65 سوره? ‌«‌نساء» است]، در تفسير نورالثقلين از علي‌بن‌ابراهيم ايشان نقل مي‌كنند كه «علي‌بن‌ابراهيم عن أبيه عن أحمدبن‌محمدبن‌أبي‌نصر عن عبدالله‌بن‌يحيي ‌الكاهلي قال، قال ابوعبدالله(عليه السلام)»[23] اين همان روايتي بود كه در اوايل، از مجمع نقل شده است.
روايت از امام صادق(عليه السلام) در طلب استغفار از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
روايتي كه در تفسير شريف نورالثقلين هست، در آداب‌الزياره هم هست كه در زيارت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مدينه منوّره اين‌‌چنين هست. از امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است، روايت را ايشان از كافي نقل مي‌كنند كه فرمود: «إذا دخلت المدينة فاغتسل قبل أن تدخلها أو حين تدخلها»؛ قبل از ورود در مدينه يا حين اينكه وارد مدينه شدي غسل بكن، «ثم تأتي قبر النبيّ(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» تا اينكه در آداب‌الزياره دستور داد، فرمود آن جملات را مي‌گويي تا به اين جمله، مي‌گويي «اللهمّ انّك قلتَ ?وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً? و إنّي أتيتُ نبيّك مستغفراً تائباً عن ذنوبي و انّي أتوجّه بكَ الي الله ربّي و ربّك ليغفر ذنوبي»[24] كه اين نشان مي‌دهد كه حيات و ممات، يكسان است.
روايت دوم در شفاعت اهل بيت(عليهم السلام)
روايت بعدي كه از كتاب مناقب مرحوم ابن‌شهرآشوب است، از امام باقر(سلام الله عليه) نقل كرد كه مردي در زمان حيات رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گناه كرد و از محضر حضرت فاصله گرفت تا وجود مبارك امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را در راهي تنها ديد و اينها را روي دوش خودش نشاند و آورد حضور مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم): «فأخذهما فأحتملهما علي عاتقه»؛ اينها را روي دوش نشاند، روي گردن نشاند و به حضور حضرت آورد، عرض كرد: «يا رسول الله إنّي مُستجيرٌ بالله و بهما فضحك رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حتّي ردّ يده الي فيه»؛ حضرت از كار اين مرد خيلي خوشحال شد و خنده كرد، طوري كه دهن مبارك را گرفت، بعد فرمود: «إذهب فأنتَ طليقٌ»[25]؛ تو آزادي، براي اينكه شفيع خوبي آوردي. حالا بقيه روايت را ملاحظه بفرماييد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . سوره? بقره، آيه? 54.
[2] . سوره? قمر، آيات 17، 22، 32 و 40.
[3] . سوره? يوسف، آيه? 106.
[4] . سوره? توبه، آيه? 111.
[5] . سوره? يوسف، آيه? 106.
[6] . وقعة الصفين، ص 320.
[7] . جامع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص 102.
[8] . سوره? بقره، آيه? 185.
[9] . جامع البيان في تفسير القرآن، ج 5 ، ص 102.
[10] . نهج‌البلاغه، خطبه? 11.
[11] . سوره? نوح، آيه? 17.
[12] . الكافي، ج 3، ص 71.
[13] . سوره? اعراف، آيه? 13.
[14] . سوره? بقره، آيه? 265.
[15] . مرحوم شيخ عباس قمي اين مطلب را از قول مرحوم محدث نوري نقل مي‌كند.
[16] . تهذيب الاحكام، ج 2، ص 109.
[17] . سوره? بقره، آيه? 165.
[18] . سوره? فاتحه، آيه? 6.
[19] . سوره? انعام، آيه? 153.
[20] . سوره? يس، آيه? 1 ـ 4.
[21] . سوره? نساء، آيه? 64.
[22] . مجمع البيان، ج 3، ص 107.
[23] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 511.
[24] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 510.
[25] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 510.