موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 161

مدت زمان: 40.05 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.58 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 9.17 MB دانلود

رديف
زمان
عناوين جلسه 161
1

وجوه مربوط به شأن نزول آيه
2

بهره‌مندي اطاعت كنندگان خدا و رسول از نعم ظاهري و معنوي
3

ملحق بودن افراد مطيع خدا و پيامبر به صديقين ‌و صالحين
4

مفيد تكرار و دوام بودن جمله اثباتي در آيه
5

دلالت بر تكرار داشتن ‌«‌من يطع الله» به قرينه لُبّي
6

مانعة الجمع بودن فِرَق چهارگانه قيد شده در آيه
7

نبوت و مباحث مربوط به آن
8

صديقين و مؤمنين واقعي همراه بيان اوصاف آن‌ها
9

شهداء و معرفي آنان
10

منظور از شهيد در آيه در نگاه علامه طباطبائي
11

مراد از ‌«‌رفيق» در آيه? محل بحث
12

مراد از صديق در روايت
13

اولين مؤمن به رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و جايگاه آن
14


15




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً ?69? ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَكَفَي بِاللّهِ عَلِيماً ?70?
در پايان اين فصل كه اوّلش از اطاعت خدا و رسول و اولواالأمر شروع شد، نتيجه? اطاعت خدا و رسول را ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: ?وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم? يعني كسي كه مطيع خدا و رسول باشد، با مُنعَم‌‌عليه محشور مي‌شود يعني با نبيين و صدّيقين و شهدا و صالحين محشور خواهد شد.
وجوه مربوط به شأن نزول آيه
در شأن نزول اين كريمه، وجوهي گفته شد كه فخررازي در تفسير كبيرش جمع كرد. يكي همان سخن خدمتگزار رسول خدا به نام ثوبان است كه به رسول خدا عرض كرد: من در فراق شما بي‌تابم. روزي وارد شد و حضرت ديد او بسيار ضعيف و لاغر و نحيف شد، بعد فرمود بيماري? عرض كرد نه، مريض نيستم ولي من به شما خيلي علاقه‌مندم و هجران شما براي من دشوار است. من در اين غصّه‌ام كه اگر شما رحلت كنيد و من هم بميرم، در قيامت شما را نبينم چه كنم? شما مقامتان عالي است و ما مقاممان نازل است و ما به زيارت شما راه نداريم، من براي درد آن روز است كه مريضم. آن وقت اين آيه نازل شد كه اگر كسي مطيع خدا و پيامبر باشد، با نبيّين و صدّيقين و شهدا و صالحين محشور مي‌شود، اين يك شأن نزول.
دوم اينكه، عده‌اي از مسلمانهاي انصار اين مطلب را به عرض پيغمبر رساندند.
شأن نزول سوم اين است كه عده‌اي از مؤمنين، اين حرف را به عرض حضرت رساندند [و] اختصاصي به انصار ندارد[1]. حالا همه? اينها ممكن است درست باشد، چون هيچ كدام از اينها با ديگري مانعةالجمع نيست، ممكن است همه? اينها اتفاق افتاده باشد ولي اختصاصي به هيچ كدام اينها ندارد، براي اينكه خصوصيت مورد، با اطلاق يا عموم وارد مزاحم نيست، اين است كه مي‌گويند مورد مخصّص نيست، از همين باب است.
آن‌گاه در ضمن يكي از اين وقايع، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سوگند ياد كرد، آن طوري كه مرحوم امين‌الاسلام در مجمع نقل مي‌كند كه «والذي نفسي بيده»؛ قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست «لا يؤمننّ أحدكم»؛ هيچ كدام از شما به مقام ايمان نمي‌رسيد «حتّي أكون أحبّ عنده من نفسه و ابوَيه و ولده و الناس اجمعين»[2] و كذا و كذا. فرمود هيچ كدام از شما مؤمن واقعي نخواهيد بود، مگر اينكه علاقه? شما به من، بيش از علاقه? شما به خودتان، به فرزندانتان، به پدر و مادرتان باشد.
اين ذيل را مي‌توان از آيه? سوره? مباركه? «توبه» استنباط كرد. در سوره? «توبه»، آيه? 24 اين‌‌چنين آمده است: ?قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ?؛ در هنگام اعزام نيرو به جبهه، بعضيها غيبت مي‌كردند به بهانه? اينكه كار دارند يا بدهكارند يا فرزند دارند يا پدر و مادر دارند و مانند آن. اين آيه نازل شد كه اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و قبيله و قوم و فاميلتان و سرمايه‌هايتان و اموالتان و مساكنتان نزد شما از خدا و پيامبر و جهاد در راه خدا محبوب‌تر است، منتظر امر الهي باشد، اين تهديد است. گرچه اين آيه نمي‌گويد پيامبر بايد محبوب‌تر باشد و مي‌فرمايد اگر جانتان و مالتان محبوب‌تر بود، منتظر عذاب خدا باشيد، نفي أحبّيت نفس و مال و آبا و ابنا مي‌كند ولي از آن طرف، لازمه‌اش اين است [كه] چون بايد به جهاد برويد پس پيامبر و دين خدا نزد شما بايد محبوب‌تر از آبا و ابنا باشد، چون سه حال دارد: يك حال اينكه آبا و ابنا و اموال و مسكن و سرمايه شما محبوب‌تر است؛ حال دوم آن است كه دين براي شما، جهاد در راه خدا براي شما محبوب‌تر از آبا و ابناست؛ حالت سوم اين است كه مساوي است، اينها هيچ كدام محبوب‌تر از ديگري نيستند.
آيه، رفتن به جبهه را واجب كرد، كمك دين را لازم كرد. قهراً آن دو حال محكوم است: يكي اينكه آبا و ابنا و اموال و مساكن محبوب‌تر باشد و ديگري اينكه هر دو مساوي باشند. چون در هر دو حال، اگر كسي مالش محبوب‌تر از جهاد بود يا ابنا و آبائش محبوب‌تر از پيامبر بودند به جبهه نمي‌رود يا اگر متساوي هم بودند هم به جبهه نمي‌رود، چون دليل ندارد كه ترجيح بدهد يكي را بر ديگري. چون آيه، رفتنِ به جبهه و ايثار جان و مال را واجب كرده است، معلوم مي‌شود كه دين بايد محبوب‌تر از جان و مال و آبا و ابنا باشد. در بين اين سه احتمال، اين يك احتمال حق است. قهراً مضمون آيه? 24 سوره? «توبه» را همين حديث يادشده شرح مي‌كند كه فرمود: «والذي نفسي بيده لا يؤمنّن عبدٌ» مگر اينكه من نزد او، از جان او و از اهل‌بيت او و از فرزندان او و پدر و مادر او محبوب‌تر باشم[3]، اين هم يك مطلب. خب، اين مربوط به شأن نزول.
بهره‌مندي اطاعت كنندگان خدا و رسول از نعم ظاهري و معنوي
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ?فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم? يعني كساني كه مطيع خدا و پيامبرند، گذشته از اينكه نعمتهاي ظاهري را در بهشت دارند يعني ?جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ?[4] نصيب آنهاست، نعمت حضور اوليا هم بهره? آنهاست؛ آنها از حضور اوليا هم بهره مي‌برند. سرّش آن است كه همه كس در قيامت نمي‌توانند اولياي الهي را ببينند. اولياي الهي مي‌توانند افراد عادي را ببينند ولي افراد عادي آن قدرت را ندارند كه اوليا را ببينند. وقتي غَُرف بهشت به عنوان غُرف مَبنيه بعضها فوق بعض شد، آ‌نها كه در غرفه‌هاي بالا زندگي مي‌كنند، مي‌توانند سري به پايين بزنند و به ديدار پايينيها بيايند ولي كساني كه در غرفه‌هاي پايين به سر مي‌برند، آن قدرت را ندارند كه به غرفه‌هاي بالا سري بزنند، پس ديدار، يك طرفه است. به همان دليل كه در دنيا، كار بالاييها را انجام ندادند، در آخرت هم اين قدرت را ندارند كه به غرفه‌هاي بالاييها سري بزنند. وقتي ديدار، يك طرفه شد اوليا، افراد عادي را مي‌بينند ولي افراد عادي، اوليا را زيارت نمي‌كنند و اگر كسي واقعاً مطيع خدا و پيامبر بود، اين نعمت نصيبش مي‌شود كه اولياي الهي را زيارت بكند، با آنها باشد نه از آنها، اين هم يك مطلب.

ملحق بودن افراد مطيع خدا و پيامبر به صديقين و صالحين
مطلب بعد آن است كه اگر كسي مطيع خدا و پيامبر بود، جزء نبيّين و صدّيقين و شهدا و صالحين نخواهد شد؛ اما جز‌ء نبيّين نيست فواضحٌ، چون هر كسي كه مطيع بود كه پيامبر نيست. اما جزء صدّيقين و شهدا و صالحين هست يا نه، اين بحث جدا دارد. اگر طبق بحث، ثابت شد كه صِرف اطاعت خدا و پيامبر، انسان را صدّيق يا شهيد يا صالح نمي‌كند، معلوم مي‌شود كه مطيع خدا و پيامبر نه تنها از نبيّين نيست، از صدّيقين و شهدا و صالحين نيست، بلكه ملحق به آنهاست.
بيان‌ذلك اين است كه اطاعت، فعل است؛ كسي كه مطيع خداست يعني كارِ خوب مي‌كند، كسي كه مطيع پيامبر است كار خوب مي‌كند. كار خوب ‌كردن، غير از آدم خوب‌ بودن است. ممكن است كسي حرفِ درست بزند، حرفهاي او صِدق باشد ولي هنوز به صدّيق نرسد يا ممكن است كسي كارِ صالح انجام بدهد؛ اما جزء صالحين نباشد. صالح، غير از «الذي يعمل صالحاً» است. «الذي يعمل صالحاً» يعني كسي كه كارِ خوب مي‌كند؛ اما صالح يعني كسي كه در اثر تمرين كارِ خوب، اين صلاح براي او مَلكه شد و به منزله? صورت نوعيه او شد و گوهر ذات او شد صالح. لذا خيليها در آخرت، به صالحين ملحق مي‌شوند: ?وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ?[5]، اين تازه ?وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ? نصيب همه هم نخواهد شد. قرآن كريم، انبيا را به عنوان صالحين مي‌ستايد ?كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ?[6]. اگر كسي بخواهد نجات پيدا كند بايد عملِ صالح داشته باشد، اين معيار بهشت‌ رفتن است؛ اما آ‌ن قدر عمل صالح داشته باشد كه اين صَلاح، مَلكه? نفساني او بشود و صالح باشد، اين مقدور همه نيست. اين صالح هم اسم فاعل نيست، صفت مشبهه است. صالح، نه يعني صلاحيّت‌ دارنده كه معناي اسم فاعلي بدهد، اين طور نيست يعني كسي كه صلاحيت، گوهر ذات او شد. رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خود را به عنوان صالح معرفي مي‌كند، مي‌گويد من در تحت ولايت خدايم؛ به صورت صريح مأذون شده است كه اين حرف را بزند كه من وليّ‌الله‌ام و الله وليّ من است ?إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ? چرا? ?إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ?[7] همين جمله? كوتاه، سه مقطع را تفهيم مي‌كند: يكي تثبيت وليّ‌الله ‌بودنِ خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ ديگري اثبات صالح بودن همين حضرت است، براي اينكه خود را صغراي آ‌ن كبرا مي‌داند، مي‌گويد خدا متولّي صالحين است، بعد در صدر آيه مي‌فرمايد خدا وليّ من است، پس من هم جزء صالحينم ديگر. خدا كه متولّي صالحين است، اگر من جزء صالحين نباشم كه خدا وليّ من نيست.
خب، ?إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ?[8] چون خدا متولّي صالحان است و صالحين، تحت ولايت الله‌اند و من هم جزء صالحينم، پس الله وليّ من است، من در تحت ولايت اويم و مولّي?‌عليه اويم، او متولّي من است.
مقطع ديگر در وسط قرار گرفت كه راهِ ولايت است. راهِ ولايت همان سيرِ قرآن كريم است: ?إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ? يعني خدا اگر بخواهد توليت كسي را به عهده بگيرد، از راه انزال وحي، توليت او را به عهده مي‌گيرد. اگر كسي به وحي آشنا بود، تحت ولايت حق قرار مي‌گيرد.
به هر تقدير، صالحين غير از «عملوا صالحاً» است. لذا با اينكه درباره? ابراهيم(سلام الله عليه) و امثال او قرآن اعتراف كرد، وعده داد كه ?كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ?[9]، تازه مي‌فرمايد: ?وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ?[10] حالا آن صالحين آخرت چه كساني‌اند كه ابراهيم تازه به آنها ملحق مي‌شود.
خب، پس اگر كسي مطيع خدا و پيامبر شد، اين‌‌چنين نيست كه از صالحين باشد يا از صدّيقين و شهدا باشد، اين هم يك مطلب.
مفيد تكرار و دوام بودن جمله اثباتي در آيه
مطلب دوم آن است كه گرچه جمله? اثباتي، مفيد تكرار و دوام نيست، برخلاف جمله? نفي كه گفتند تحقّق طبيعت به تحقّق فردٌ ما است و نفي طبيعت به نفي جميع افراد است، اين يك حرف ابتدايي است كه در اصول هم ملاحظه فرموديد. آنهايي كه گفتند امر، مفيد مرّه است ولي نهي مفيد تكرار، اين حرف را زدند كه تحقّق طبيعت به تحقّق فردٌ ما است و نفي طبيعت به نفي جميع افراد است. البته حرف ابتدايي و نپخته است؛ اما خب مقبول است اين حرف، حرفي است كه قابل عرضه است؛ اما حرف پخته‌اي نيست، آن يك بحث دقيق اصولي دارد كه از اين جهت، مي‌شود بين امر و نهي فرق گذاشت يا نه ولي يك حرف ابتدايي است كه مي‌شود براساس اين حرف ابتدايي پايه‌گذاري كرد، بعدها كه انسان به حرفهاي دقيق‌تري رسيد، آن مطلب دقيق‌تر را ذكر مي‌كند.
جمله? اثباتي، مفيد تكرار و دوام نيست ولي جمله? نفي، مفيد تكرار و دوام است. مثلاً اگر بگويند «أطاع زيدٌ» همين كه يك‌بار اطاعت بكند اطاعت، صادق است. ولي اگر بگويند «لم يطع زيدٌ» اگر همه? موارد را ترك كرد، صادق است «لم يطع». خب، آيا اين آيه? ?مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ? از آن قبيل است كه طبيعت، به وجود فردٌ ما صادق است يا چون محفوف به قرينه? قطعيه است منظور، جمله? مفيد دوام و تكرار خواهد بود ?مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ?، «ولو في بعض الامور» يا ?مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ? «في جميع ما يوعظون به» به قرينه? آيه? قبل و به قرينه? لُبّي متصّلي كه خود آيه دارد، منظور اين است كه ?مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ? «في جميع ما أمر الله و الرسول» نه «في بعض الامور». خود جمله? فعليه از آن جهت كه اثبات است بر بعض صادق است؛ اما به قرينه‌اي كه قبلاً فرمود: ?وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ?[11] و قرينه? لُبّي يعني عقلي كه همين آيه را همراهي مي‌كند، منظور اين است كه اگر كسي مطيع خدا و پيامبر باشد در جميع اوامر آنها.
دلالت بر تكرار داشتن ‌«‌من يطع الله» به قرينه لُبّي
اما با اين قرينه كه لُبّي است و آن قرينه قبلي كه ?وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِه? اين دلالت بر مَلكه دارد يعني مطيع ‌بودن، مَلكه او باشد كه در هيچ امري معصيت نكند ?مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ?، نظير آنجاهايي كه با اينكه فعل ماضي است نه فعل مضارع و نكره در سياق اثبات است نه نفي، مع‌ذلك مفيد عموم است. مثل ?عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ?[12]، اين ?عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ? يعني «علمت كلّ نفس ما احضرت»، اين‌‌چنين نيست كه بعضيها در قيامت بدانند كه چه كردند و چه آوردند، همه مي‌فهمند چه به همراه آوردند ?عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ? يعني «علمت كلّ نفس ما أحضرت»، اين قرينه‌اي است كه خود اين جمله را همراهي مي‌كند. پس ?مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ? يعني كسي كه مطيع‌بودن مَلكه او باشد، او ?مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم? اين هم يك مطلب.
در آيات قبل كه فرمود: ?وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً ? وَإِذاً لَآتَيْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً ? وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً ? وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُول?[13] اين در حقيقت، جزاي پنجم يا ششم است براي مطيعان. آن درباره? دنيا يا جامع دنيا و آخرت بود، اين مخصوص آخرت است. اگر فرمود: ?خَيْراً لَهُمْ? يا ?أَشَدَّ تَثْبِيتاً? يا اجر عظيم لدنّي به آنها مي‌دهيم يا صراط مستقيم مي‌دهيم، اين را هم به عنوان پاداش پنجم يا ششم اضافه كرده است يعني مع الانبياء محشور مي‌شوند. اين يك چيز جدايي نيست، براي همان كساني است كه ?فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ? كه اصل كلي است يعني اگر مردم، به مواعظ الهي عمل بكنند، گذشته از آن چهار، پنج امر با انبيا هم محشور خواهند بود، با صدّيقين و شهدا و صالحين هم محشور خواهند بود.
مانعة الجمع بودن فِرَق چهارگانه قيد شده در آيه
مطلب بعدي آن است كه اين فِرَق چهارگانه، غير هم‌اند يا عين هم‌اند. البته ممكن است كسي هم نبيّ باشد، هم صدّيق باشد، هم شهيد باشد، هم صالح، اينها مانعةالجمع نيست. چه اينكه در قرآن كريم، بعضي از اين اوصاف را كنار هم ذكر فرمود. مثل اينكه در سوره مباركه? «مريم» آيه? 41 در جريان حضرت ابراهيم فرمود: ?وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً? يا در همان سوره? «مريم» آيه? 56 درباره? ادريس(سلام الله عليه) فرمود: ?وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً?. چه اينكه بين صدّيق و شهيد، جمع شده است دارد كه «والصديقين يعني عليها(عليه السلام) ... والشهداء يعني عليا و جعفراً وحمزه والحسن والحسين(عليهم السلام)»[14]، پس مي‌شود كه يك شخص هم صدّيق باشد هم شهيد يا هم نبيّ باشد هم صدّيق، جمع مي‌شود. چه اينكه قرآن كريم بعد از ذكر بسياري از انبيا مي‌فرمايد: ?كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ? اينها جزء صالحين‌اند. پس جمع اينها ممكن است. اما اين چهار صفت، حيثيتهاي جدايي دارد كه در اين آيه، آن حيثيتهاي جداي آ‌نها ملحوظ است، اين يك مطلب.
نبوت و مباحث مربوط به آن
اما نبوّت، آن حيثيت خبريابي است؛ انسان در اثر طهارت روح به جايي برسد كه از ذات اقدس الهي خبر را دريافت بكند ـ حالا يا مع‌الواسطه يا بلاواسطه ـ مي‌شود نبيّ. اما از آن جهت كه پيام الهي را به مردم ابلاغ مي‌كند، مي‌شود رسول كه رسالت آن چهره? مردميِ انبياست، نبوّت آن چهره? الهي انبياست، از آن جهت كه نبأ و خبر را دريافت مي‌كنند، مي‌شوند نبيّ، از آن جهت كه گزارش مي‌دهند مي‌شوند رسول. لذا هر رسولي نبيّ هست؛ اما هر نبيّي رسول نيست، ممكن است كسي اخبار و تكاليف الهي را براي خود دريافت كرده باشد و مأمور به ابلاغ نباشد، لذا هر نبيّي رسول نيست ولي هر رسولي، يقيناً نبي است و اينكه در آن حديث شريف فرمود: «الاّ أنّه لا نبيّ بعدي»[15] براي اين است كه اگر نبيّ نفي شد، رسالت هم يقيناً نفي مي‌شود. ممكن است رسول نباشد ولي نبيّ باشد؛ اما ممكن نيست كسي رسول باشد و نبيّ نباشد ولي وقتي كه فرمود: «لا نبيّ بعدي»، گذشته از اينكه نبوّت بعد از خود را نفي فرمود، رسالت بعد از خود را هم نفي فرمود. البته باطن رسالت و نبوت هر دويِ اينها ولايت است كه ولايت، چيز ديگري است و بالاتر از نبوت و رسالت، آن يك بحث ديگري دارد. پس نبيّ يعني كسي كه اخبار غيبيه را از ذات اقدس الهي دريافت مي‌كند.
صديقين و مؤمنين واقعي همراه بيان اوصاف آن‌ها
صدّيق يعني كسي كه نه تنها صادق است، بلكه مُصدِّق است و اين صِدق خبري و صدق مُخبري در گوهر ذات او راه پيدا كرده است، شده صدّيق و اگر بر حضرت امير(سلام الله عليه) تطبيق شده است، از باب بيان افضل مصداق است، براي اينكه اول كسي كه پيامبر را تصديق كرده است، خود وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) بود[16]، از اين جهت او صدّيق است.
مؤمنين واقعي، آنها هم جزء صدّيقين هستند. در در سوره? مباركه? «حديد»، مؤمنين واقعي را به عنوان صدّيقين معرّفي فرمود. آيه? نوزده سوره? «حديد» اين است كه ?وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ?، بنا بر‌اينكه ?وَالشُّهَدَاءُ? عطف بر ?الصِّدِّيقُونَ? باشد و ما وقف نكنيم؛ اما اگر آيه اين‌‌چنين باشد ?وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ? يعني بر صديقون وقف كنيم، آن‌گاه ?وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ? آن بحث ديگري دارد، به هر تقدير، اگر وصل بود، معلوم مي‌شود كه مؤمن واقعي هم صدّيق است و هم شهيد و اگر وصل نبود كه دليلي هم بر اين عدم وصل وجود ندارد، آيه دلالت مي‌كند بر اينكه مؤمنِ واقعي صدّيق است ? وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ? تا آخر.
شهداء و معرفي آنان
اما درباره? شهدا كه شهيد كيست? مرحوم شيخ طوسي و همچنين امين‌الاسلام در مجمع، احتمال دادند يا تقويت كردند ـ مخصوصاً در مجمع‌البيان ـ كه منظور از شهدا همان مقتولين در معركه‌اند[17]، همين اصطلاح فقهي و حديثي. ولي سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايند كه اصطلاح فقهي و اصطلاح حديثي در جاي خود محفوظ است ولي هر جا قرآن كريم، مسئله? شهادت را مطرح كرده است، همين شهادت بر اعمال است يعني اينها شهيدِ اعمال مردم‌اند[18]؛ اينها مي‌دانند و مي‌بينند اعمال مردم را و در قيامت هم شهادت مي‌دهند.
در همين سوره? مباركه? «نساء» قبلاً خوانديم: ?فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً? در همين سوره? مباركه? «نساء» خوانديم؛ آيه? 41 سوره? «نساء» بود كه خوانديم: ?فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً?؛ ما از هر امّتي، شاهدي را در قيامت مي‌آوريم كه پيامبر آن امت است و تو، شاهد بر اُمم و شهدايي كه عده‌اي خواستند بگويند: ?وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً? يعني تو شاهد بر امّت خودت هستي ولي اين احتمال تقويت شد كه از آيه استفاده مي‌شود هر امّتي شاهدي دارد كه پيامبر آن امت است و وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شهيدِ اُمم و شهداست يعني هم اعمال اُمم را مي‌بيند و شهادت مي‌دهد، هم اعمال شهدا را مي‌بيند و شهادت مي‌دهد كه شهيدِ شهداست. در نهج‌البلاغه هم حضرت امير به ذات اقدس الهي عرض مي‌كند كه پيامبر تو، شهيدِ قيامت توست «وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ الدِّينِ»[19]، خب.
پس از اين آيه، مسئله? شهادت اعمال استفاده مي‌شود يعني اينها در دنيا اعمال ما را مي‌بينند و در قيامت هم شهادت مي‌دهند. چه اينكه در سوره? مباركه? «ق» آيه? 21 اين‌‌چنين آمده است: ?وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ? هر جا سخن از شهيد است، شهيد اعمال منظور است يعني هر كسي در قيامت محشور مي‌شود، كسي او را سوق مي‌دهد كه ببرد و شاهد اعمال هم با او هست كه او نتواند منكر بشود. پس شهيد در اصطلاح فقه و اصطلاح حديث، به معناي قتيل في سبيل الله است و در اصطلاح قرآن كريم، به معناي شاهد اعمال است و قرآن كريم از كساني كه در ميدان جنگ كُشته مي‌شوند، به عنوان «قتيل في سبيل الله» ياد مي‌كند، نه به عنوان شهيد، اين استنباط ايشان است.
منظور از شهيد در آيه در نگاه علامه طباطبايي
مرحوم شيخ طوسي در تبيان و همچنين امين‌الاسلام در مجمع، برهان قرآني ذكر نكردند كه منظور از اين شهيد، «قتيل في سبيل الله» است؛ يك شاهد قرآني اقامه بكنند كه منظور از اين شهيد، «قتيل في المعركه» است اقامه نكردند. ولي سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) كه مدّعي است منظور از اين شهيد، شاهد اعمال است نه «قتيل في سبيل الله»، شواهد فراواني از آيات قرآني دارند كه در قرآ‌ن هر جا شهيد، شهدا و مانند آن به كار رفت، همين شاهد اعمال است. البته يك سلسله شهادتهاي دنيايي در قرآن استعمال شد كه او خارج از بحث است: ?وَاسْتَشْهِدُوا شَاهِدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ? كه در پايان سوره? مباركه? «بقره» استعمال شد، آنها كه خارج از بحث است. اين شهيدي كه بالقول المطلق در قرآن كريم استعمال مي‌شود كلمه? شهيد، كلمه? شهدا، نوعاً به معناي شاهد اعمال است، اين هم براي شهدا. صالحين هم كه اشاره شد كه منظور كساني است كه گوهر ذاتشان صالح باشد. پس كساني كه مطيع خدا و پيامبر بودند ـ در عين حال كه داراي اعمال صالح‌اند و خُسران نمي‌بينند و از خاسرين مستثنا هستند ـ اينها از انبيا و صدّيقين و شهدا و صالحين نيستند، بلكه با اينها هستند و با اينها محشور مي‌شوند.
مراد از ‌«‌رفيق» در آيه? محل بحث
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمودند: ?وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً? حالا اين رفيق يا حال است يا تمييز، چون اينها مرافق به حال آدم‌اند و اين قسمت آرنج را هم كه گفتند مِرفق، براي اينكه رفيق خوبي است در باز و بسته شدنش، در دور و نزديك شدنش، در بالا و پايين بردنش، در همه? حالات خيلي رفيق آدم است، مرافق آدم است، به رِفق انسان كار مي‌كند، اين را مي‌گويند مِرفق. خب، اينها هم رفيق خوبي‌اند براي آدم يعني از حال آدم غافل نيستند: ?وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً?.
در تفسير قرطبي آمده است كه اينكه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است در حال ارتحال كه فرمود: «اللهم الرفيق الأعلي?» همين چهار گروه‌اند[20]، در حالي كه اين‌‌چنين نيست [بلكه] منظور آن حديث شريف از رفيق اعلا، ذات اقدس الهي است. رسول خدا كه به انتظار رفاقت اين چهار گروه نيست، او قافله‌سالار است. اين رفيق اعلايي كه طلب مي‌كند فوق اينهاست. اين چهار گروه كه بعضي از اينها فخرشان اين است كه به لقاي رسول خدا يا علي(سلام الله عليه) مشرّف بشوند، چون حضرت خودش فرمود كه من وقتي رحلت كرده‌ام «الي السدرة المنتهي و الجنة المأوي? والعرش الاعلي و الكأس الأوفي? و الرفيق الاعلي»[21] از آنجا خبر مي‌دهد، پس اين سخن قرطبي در جامع تام نيست. چه اينكه در همان تفسير قرطبي مي‌گويد، چون كلمه? «صديقين» بعد از «نبيّين» آمده، اين يك مقدمه و اوّلي را كسي كه داعيه خلافت داشت به صدّيق، ملقّب كردند اين دو مقدمه، پس دليل است بر اينكه او خليفه? بلافصل است[22].
مراد از صديق در روايت
خب، از آن طرف، در روايات ما هست كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) صدّيق است[23]. صدّيق‌ بودن بايد به وسيله? وحي ثابت بشود كه چه كسي صدّيق است، آن هم صدّيقي كه تالي تِلو نبي است نه هر صدّيقي، چون خود صدّيقين هم مراتبي دارند، برابر آيه? نوزده سوره? «حديد» خود صدّيقين هم مراتبي دارند، آن صدّيقي كه تالي تِلو نبيّ است كسي كه «أوّل من صدَّقَ»[24] باشد. اين «أوّل من صدّق» از افتخارات حضرت امير(سلام الله عليه) است، چه اينكه خود حضرت به اين «أوّل من صدّق» چندين جا استدلال كرده است: «أوّل من اسلمَ»[25] اين است، «أوّل من صدّقَ» اين است، «أوّل من آمَنَ»[26] اين است، ‌«‌اول من صلّي»[27] اين «أوّل من آمن» را هم در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد يك اوّليت زماني نيست كه فقط يك سبق تاريخي داشته باشد و شَرفي نداشته باشد. حالا وقتي كسي مثلاً سنّش بزر‌گ‌تر است، او قبلاً اين كار را مي‌كرد يا فراغتي داشت، قبل از ديگران وارد مسجد شد. اين سَبق زماني، معيار نيست. آن سَبقي معيار است كه انسان، خوب بفهمد و همه? خطرها را تحمل بكند. مثل اوّلين كسي كه حرف انقلاب را زد، اين را مي‌گويند اول يعني اول كسي كه اين مطلب را كه ديگران درك نمي‌كردند او درك كرد و اول كسي كه حاضر شد همه? خطر را بخرد. لذا در همان سوره? مباركه? «حديد» مي‌فرمايد آنها كه در حال مشكلات اقتصاديِ اسلام كمك كردند و انفاق كردند، با آنها كه بعد از فتح مكه انفاق كردند يكسان نيستند، گرچه ?وَكُلّاً وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَي?[28].
اولين مؤمن به رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و جايگاه آن
درك اينكه حرف پيامبر حق است در فضاي جاهلي مقدور همه نبود [و] اول كسي كه خوب درك كرد علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) بود و تحمل اين خطر، مقدور همه نبود، اول كسي كه همه? خطرات را تحمل كرد و بايد شبي جاي پيغمبر بيارمد و منتظر تهاجم چهل شمشيردار مسلّح از چهل قبيله باشد، علي‌بن‌ابي‌طالب بود. اين است كه «أوّل مَن آمَن»[29]، «أوّل مَن صدَّقَ»[30]، «أوّل من صلّي?»[31] اينها جزء مفاخر حضرت امير(عليه السلام) است او مي‌شود صدّيق. به هر تقدير، اين استدلال دوم قرطبي[32] هم ناتمام است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . ر . ك: التفسير الكبير، ج 10، ص 132.
[2] . مجمع البيان، ج 3، ص 111.
[3] . مجمع البيان، ج 3، ص 111.
[4] . سوره? آل‌عمران، آيه? 15.
[5] . سوره? يوسف، آيه? 101؛ سوره? شعراء، آيه? 83.
[6] . سوره? انعام، آيه? 85.
[7] . سوره? اعراف، آيه? 196.
[8] . سوره? اعراف، آيه? 196.
[9] . سوره? انعام، آيه? 85.
[10] . سوره? بقره، آيه? 130؛ سوره? نحل، آيه? 122؛ سوره? عنكبوت، آيه? 27.
[11] . سوره? نساء، آيه? 66.
[12] . سوره? تكوير، آيه? 14.
[13] . سوره? نساء، آيات 66 ـ 69.
[14] . البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 127.
[15] . الكافي، ج 8، ص 26 و 107.
[16] . البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 127.
[17] . التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 250؛ مجمع البيان، ج 3، ص 111.
[18] . ر . ك: الميزان، ج 4، ص 408.
[19] . نهج‌البلاغه، خطبه‌هاي 72 و 106.
[20] . الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 271.
[21] . كشف الاسرار وعدة الابرار، ج 4، ص 73.
[22] . ر . ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 273.
[23] . الارشاد (شيخ مفيد)، ج 1، ص 32.
[24] . الاختصاص (شيخ مفيد)، ص 155.
[25] . الامالي (شيخ طوسي)، ص 343.
[26] . الاختصاص (شيخ مفيد)، ص 155.
[27] . المناقب (ابن‌شهر آشوب)، ج 2، ص 14.
[28] . سوره? حديد، آيه? 10.
[29] . الاختصاص (شيخ مفيد)، ص 155.
[30] . الاختصاص (شيخ مفيد)، ص 155.
[31] . المناقب (ابن شهرآشوب)، ج 2، ص 14.
[32] . ر . ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 273.