موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 162

مدت زمان: 34.34 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.95 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.91 MB دانلود

رديف
زمان
عناوين جلسه 162
1

اطاعت خدا و رسول سبب برخورداري از نعم عظيم
2

شواهد قرآني بر برخورداري مطيعان خدا و رسول از نعم الهي
3

داراي درجه بودن اطاعت كنندگان از خدا و رسول
4

دلالت روايات بر دو مراتب بودن اطاعت كنندگان
5

روايت ابي‌بصير و الحاق مؤمنين به صديقين و شهدا
6

ادعاي فخررازي بر دلالت صديق به ابوبكر
7

ردّ استدلالات فخررازي و اثبات كمالات اميرالمؤمنين(عليه السلام)
8

علّت ذكر نعمت ولايت بر انبياء در برخي آيات
9

احتمالات موجود در مراد از شهداء در آيه
10

تفضل بودن نعم الهي به مطيعان خدا و رسول
11

ذات اقدس الهي منشأ همه? فضيلت‌ها
12

جمع‌بندي فصل اطاعت از خدا و رسول در سوره? نساء
13


14


15




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً ?69? ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَكَفَي بِاللّهِ عَلِيماً ?70? يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً ?71?
اطاعت خدا و رسول سبب برخورداري از نعم عظيم
مضمون اين آيه كه بيانگر حُكم اطاعت خدا و رسول خداست، در چند جاي قرآن آمده است. در بعضي از موارد، نعمتهاي ظاهري وعده داده شد. در مورد بحث، ضمن تذكّر نعمتهاي ظاهري، به نعمت معنوي هم اشاره فرمود. از مجموع اين دو طايفه [از] آيات كه بعضي از آيات نعمتهاي ظاهره را ذكر مي‌كند، بعضي از آيات، نعمتهاي باطنه را ذكر مي‌كند، معلوم مي‌شود كه بهره? مطيعان خدا و پيامبر زياد است، عصاره? اين دو طايفه در طايفه? سوم ذكر مي‌شود و آن اين است كه فرمود اگر كسي مطيع خدا و پيامبر بود، فوزِ عظيم دارد. فوز عظيم، در اين است كه هم انسان از نعمتهاي ظاهره برخوردار باشد، هم از نعمتهاي باطنه. پس آياتي كه درباره? بيان آثار اطاعت خدا و رسول است، سه طايفه است.
شواهد قرآني بر برخورداري مطيعان خدا و رسول از نعم الهي
اما طايفه? اُولي? در همين سوره? مباركه? «نساء» قبلاً گذشت، آيه? سيزدهم فرمود: ?تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا?؛ اگر كسي مطيع خدا و پيامبر بود او در بهشتي كه داراي نهرهاي جاري است به سر مي‌برد، اين نعمتهاي ظاهري است. آيه? محلّ بحث كه فرمود: ?وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ? يعني اگر كسي مطيع خدا و پيامبر بود، با انبيا و صدّيقين و شهدا و صالحين محشور مي‌شود، اين نعمت معنوي است.
از مجموع اين دو طايفه به دست مي‌آيد كه ثمره? اطاعت خدا و پيامبر، فوز عظيم است. لذا در سوره? مباركه? «احزاب» آيه? 71 اين‌‌چنين فرمود: ?وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً? فوز عظيم آن است كه انسان هم از نعمتهاي ظاهره برخوردار باشد، هم از نعمتهاي باطنه. ممكن است كسي از نعمت ظاهري بهره‌مند باشد ولي به آن نعمت عظيم معنوي نرسد، اين يك مطلب.
داراي درجه بودن اطاعت كنندگان از خدا و رسول
مطلب دوم آن است كه همان طوري كه نبيّين، صدّيقين، شهدا، صالحين اينها با هم فرق مي‌كنند، اطاعت‌كننده‌ها هم در يك درجه نيستند. بعضي از اطاعت‌ كننده‌ها ملحق به انبيايند، بعضيها ملحق به صدّيقين‌اند، بعضيها ملحق به شهدايند، بعضيها ملحق به صالحين‌اند و در ذيل آيه? بعد كه فرمود: ?وَكَفَي بِاللّهِ عَلِيماً? اين درجه‌بندي و دسته‌بندي روشن مي‌شود.
دلالت روايات بر ذو مراتب بودن اطاعت كنندگان
اينكه در بعضي از روايات دارد يك عده ملحق به شهدايند، يك عده ملحق به انبيايند، براساس همين بيان است، چون اطاعتها درجاتي دارد كسي كه در تبليغ الهي مطيع خدا و پيامبر است، يك مُبلّغ خوبي است اين ملحق به انبياست، اين يك معلّم خوبي است، اين ملحق به انبياست. يك وقت است شاهدِ خوبي است، گواه خوبي است اين ملحق به شهداست. يك وقت است كه در همه? حركات و سَكنات مواظب است كه راست بگويد، اين ملحق به صدّيقين است. يك وقت است كه كارهاي آ‌ن‌چناني ندارد ولي مواظب است كه كارِ صالح از او ترك نشود، اين ملحق به صالحين است. يك عالِم كه كارِ انبيا را مي‌كند «العلماء ورثة الأنبياء» در تعليم مردم، در تبليغ [براي] مردم، كوتاهي نمي‌كنند، همه كارهاي واجب را انجام مي‌دهند، از محرّمات مي‌پرهيزند ولي اهتمام آنها به وراثت انبياست، اينها ملحق به انبيايند.
[بنابراين اينكه فرمود: ?وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ? براي آن است كه] مطيعها فرق مي‌كنند در نتيجه، حشرشان هم فرق مي‌كند؛ بعضي با انبيا محشورند، بعضي با ديگران.
روايت ابي‌بصير و الحاق مؤمنين به صديقين و شهدا
همين معنا را به عنوان مطلب سوم، روايت تأييد مي‌كند و آن اين است كه ابي‌بصير از امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند، اين روايت در آن نورالثقلين هم هست [و] در ساير جوامع روايي هم هست. أبي‌بصير از امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه همين آيه را حضرت خواند، فرمود: ?وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ? بعد فرمود: «فتَسَمّوا بالصّلاح كما سمّاكم الله عزّ وجلّ»[1]؛ همان سِمه و علامت و نشانه را فراهم بكنيد كه خدا آن علامت را به شما داده است، فرمود نام شما را خدا در قرآن برد، اين هم يك مطلب.
ادعاي فخررازي بر دلالت صديق به ابوبكر
مطلب ديگر اصراري است كه فخررازي در تفسير دارد كه منظور از اين صدّيق، همان ابوبكر است و ابابكر، مصداق كامل صدّيق است و خليفه? بلافصل است. الآن بحث در امامت و ولايت نيست تا ثابت بشود امامت و ولايت حقّ طِلق علي‌بن‌ابي‌طالب است، طبق براهيني كه خود آنها هم اين براهين را نقل مي‌كنند. ولي بعضي از استدلالهاي فخررازي بايد مورد ملاحظه قرار بگيرد. ايشان مي‌گويد كه كسي صدّيق است كه كارِ او اسوه? ديگران قرار بگيرد كه ديگران به او تأسّي و اقتدا كنند. كسي صدّيق است كه در موقع خطر، دين را ياري كند، آن معلوم مي‌شود كه خوب تصديق كرده است، از اين حرفها زياد رديف كرده است. بعد گفت چون ابابكر در حال بلوغ، اسلام را پذيرفت و علي‌بن‌ابي‌طالب نابالغ بود و اسلام را قبول كرد، پس از اين جهت بين اسلامِ علي‌بن‌ابي‌طالب و اسلام ابي‌بكر فرق است، اين يكي.
بعد وقتي ابي‌بكر مسلمان شد، عثمان و طلحه و زُبير و اينها هم به دنبال او اسلام را قبول كردند، پس ابي‌بكر اسوه? ديگران شد، اين دو و ابي‌بكر در حال فشار و ضعف اسلام، پيامبر را ياري كرد و علي‌بن‌ابي‌طالب در جنگ اُحد و احزاب، پيغمبر را ياري كرد و جنگ اُحد و احزاب در زمان قوّت اسلام بود يعني بعد از اينكه رسول خدا وارد مدينه شد و حكومتي تشكيل داد و ارتشي تشكيل داد و قدرتي پيدا كرد تشكيل دادند و طبق آيه? سوره? «حديد»[2] آنكه در حال ضعف اسلام را ياري مي‌كند، به مراتب بالاتر از كسي است كه در حال قوّت اسلام را ياري كرده است. گرچه در سوره? «حديد» سخن از حال ضعف و قوّت نيست، سخن از حال قبل از فتح و بعد از فتح است ولي بالأخره اين معيار را نشان مي‌دهد، اين امور و امثال اين امور سخناني است كه جناب فخررازي در آن تفسيرش ذكر كرده است.
رد استدلالات فخررازي و اثبات كمالات اميرالمؤمنين(عليه السلام)
اما اولاً اسلامِ علي‌بن‌ابي‌طالب در حال عدم بلوغ بود اين نشانه? كمال اوست، براي اينكه اين اسلام را پيغمبر به اذن خدا عرضه كرد. يك وقت است يك فرد نابالغي، كاري را انجام مي‌دهد، اين دليلي بر مشروعيت او نيست؛ اما اگر پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) اسلام را عرضه بكند و علي‌بن‌ابي‌طالب در حال كوچكي يعني در حالي كه بالغ نبود، اسلام را بپذيرد و پيغمبر اسلام او را قبول بكند، معلوم مي‌شود اين حجّت خداست، چون فعل معصوم حجت است، ديگر نمي‌شود گفت اين در حال كودكي و قبل از بلوغ اين را انجام داده است، اين يك مطلب و كاري كه يك كودك نابالغ بكند و پيامبر او را قبول بكند، به مراتب اقواست از كاري كه بزرگسالان انجام مي‌دهند.
و اما اينكه گفتيد او اسوه است براي ديگران، خب آن كسي كه اسلام او اقدم از ديگران است، اسوه است. طبق بيان نهج‌البلاغه‌اي كه مورد قبول همه? ماهاست، در نهج‌البلاغه آمده است كه حضرت فرمود قبل از من هيچ كس نماز نخواند، مگر پيامبر[3] و من اول كسي بودم كه او را به رسميّت شناختم[4]. درباره? اينكه عثمان و اينها به دنبال ابي‌بكر راه افتادند بله، اينها هميشه با هم بودند تا آخر هم با هم بودند، طلحه و زبير هم به دنبال اينها بود و مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز، بله اينها هميشه با هم بودند و اما اينكه گفتيد ابابكر در حال ضعف، پيغمبر را ياري كرد ولي علي در حال قوّت، پيغمبر را ياري كرد، خب حضرت امير كه در همان طليعه? دوران با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود، ليلةالمبيت كه همه مي‌ترسيدند، چه كسي پيغمبر را ياري كرد? چه كسي به جاي او خوابيد?
مرحوم كاشف‌الغطاء(رضوان الله عليه) مي‌فرمود كه شجاعت علي‌بن‌ابي‌طالب از شجاعت حسين‌بن‌علي بالاتر است، براي اينكه حسين‌بن‌علي(سلام الله عليهما) در ميدان جنگ بود، عده‌اي را هم كُشت و شهيد هم شد، اين ميدان جنگ است. اما يك نفر همين طور صاف در بستر بخوابد، منتظر باشد كه چهل شمشيردار از چهل قبيله، براي لُوث ‌شدن خون و گُم‌شدن خون به او حمله كنند و او را تكه‌تكه كنند خب، اين اشجع است ديگر، اين حرف مرحوم كاشف‌الغطاء است[5].
خب، آنها نگهبان داشتند، ديده‌بان داشتند كه آيا بستر خواب هست? كسي در بستر خواب خوابيده يا نه? همه مواظب بودند. اين ياري كردن است يا ياري كردنهاي ديگري. البته اگر كسي پول مي‌داشت ياري مي‌كرد مهم نبود؛ اما اگر كسي جان را اين‌‌چنين نثار كند، اوست كه آيه? ?وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ?[6] نازل شده است. الآن بحث در مسئله? خلافت و اينها نيست ولي چون فخررازي اصراري دارد كه از كلمه? صدّيقين اين معنا را به دربياورد يك چند جمله‌اي اشاره شده، اين هم يك مطلب.
علت ذكر نعمت ولايت بر انبياء در برخي آيات
مطلب ديگر آ‌ن است كه خداوند، گاهي اين نعمت ولايت را بر چهار گروه ذكر مي‌كند، مثل همين آيه كه فرمود: ?مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ? گاهي فقط نبيّين را ذكر مي‌كند، صدّيقين و شهدا و صالحين را ذكر نمي‌كند، براي اينكه آنها به بركت نبيّين به مقامهايي رسيده‌اند، نظير آنچه در سوره? «مريم» آمده است؛ آيه? 58 اين‌‌چنين است ?أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ? كه اين ?أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم? فقط نبيّين را ذكر مي‌كند. البته، چون بحث در انبياست فقط نبيّين را ذكر مي‌كند و بحث در غيرانبيا اگر بود، نام صدّيقين و شهدا و صالحين را هم مي‌برد ولي اساس كار بر اين است كه اگر صدّيقين و شهدا و صالحين از نعمت ولايت برخوردارند، به بركت همين نبيّين است، لذا اينها اصل‌اند.
احتمالات موجود در مراد از شهداء در آيه
مطلب بعدي آن است كه درباره? شهدا سه احتمال است: يكي همين احتمالي كه مرحوم شيخ طوسي ذكر كرد، مرحوم امين‌الاسلام ذكر كرد و مفسّرين اهل سنّت و جماعت هم ذكر كردند كه منظور از شهدا، همين مقتولين در معركه است[7]، همين اصطلاح فقهي و حديثي است، شهدا يعني كساني كه در ميدان جنگ شهيد شدند.
احتمال دوم آن است كه فخررازي ذكر كرده است و آن اين است كه منظور از شهيد، كُشته? به دست كافر نيست [بلكه] منظور از شهيد، كسي [است] كه به حق و قِسط شهادت بدهد، برابر آيه? ?شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ?[8] شهيد، فَعيل به معناي فاعل است، كسي كه شاهد بالحقّ و القسط و العدل است. آن يا در صحنه‌هاي علمي به حق، شهادت مي‌دهد يا در صحنه‌هاي مبارزه‌اي اگر لازم بود با بذل خون، شهادت به حقّانيّت مي‌دهد. پس شهيد يعني شاهدِ به قِسط و عدل، برابر آيه? ?شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ? كه در حقيقت، اينها شاهدان به قِسط و عدل‌اند و اگر اين شهادت منتهي بشود به مرگ اينها، باز مقاوم هستند[9].
احتمال سوم همين بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) است كه منظور از شهدا و شهيد، شاهدان اعمال‌اند[10]. اينها درجه‌شان از ديگران برتر است، قهراً اين احتمال، قوي‌تر از احتمالهاي ديگر خواهد بود. اما درجه? اينها قوي‌تر است، براي اينكه اينها درو‌ن‌بين‌اند [و] باطل اعمال انسانها را مي‌بينند. يك عده هستند كه نامه? اعمال ديگران را تنظيم و تدوين مي‌كنند، مثل ?إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ? كِرَاماً كَاتِبِينَ?[11] يا ?مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ?[12]. عده? ديگرند كه نامه? اعمال ما را مي‌خوانند؛ هر چه كه ما كرديم آنها مي‌دانند. چه اينكه مقرّبين، نامه? اعمال ابرار را مشاهد مي‌كنند: ?إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ? وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ? كِتَابٌ مَرْقُومٌ ? يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ?[13]، خب، پس مقرّبون، نامه? اعمال ابرار را مي‌بينند؛ هر كاري كه انسان بكند آنها مي‌بينند. اينكه در سوره? مباركه? «توبه» فرمود: ?قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ?[14] اين مؤمنون، شاهدان اعمال‌اند يعني هر چه ما كرديم آنها مي‌بينند. حالا حافظ اسرارند ذكر نمي‌كنند، مطلب ديگر است. پس هر كاري را كه ما انجام بدهيم، مقرّبين مي‌بينند و مؤمنين خاص كه منظور ائمه(عليهم السلام)اند يا ملحق به ائمه(عليهم السلام)اند مي‌بينند، اينها مي‌شوند شاهد اعمال.
قبلاً هم در بحث شهادت گذشت كه خدا فرمود: ?فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً?[15]؛ فرمود هر امّتي شاهدي دارد كه اعمال آنها را مي‌نگرد و در قيامت هم شهادت مي‌دهد و تو شاهد همه? آنهايي. اگر در ذيل آيه‌اي، شهيد به معناي مقتول در معركه معنا شد، به بركت آن روايت، شهيد را بر همان مقتول در قتال و معركه معنا مي‌كنيم، براي اينكه يكي از مفسّرهاي قرآن همين حديث است. ولي در خود قرآن، آيا آيه‌اي كلمه? شهيد را بر قتيل في المعركه به كار برد يا نبرد كه اگر ما دليل روايي نداشتيم، باز هم بتوانيم به معناي قتيل في المعركه معنا كنيم يا نه? در خود قرآن، ظاهراً شهيد به معناي كُشته? در ميدان جنگ به كار نرفت، براي اينكه يك مقدار از اين شهيد، شاهد، شهدا همين اصطلاحات فقهي است. فرمود: ?وَاسْتَشْهِدُوا شَاهِدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ?[16] كه اين از بحث خارج است كه فرمود اگر خواستيد تجارتي بكنيد، قراردادي بكنيد، چيزي بنويسيد، دو شاهد عادل بگيريد كه بعد نزاعي پيش نيايد، مشكلي پيش نيايد [و] اينها. يا در مسئله? قذف يا در محاكم چند نفر شهادت بدهند اينها شهداي در تدوين قباله‌ها و اسنادند يا شهداي در محاكم‌اند، همين شاهد مصطلح، اين يك اصطلاح.
اصطلاح ديگر اين است كه فرمود هر امّتي شاهدي دارد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شاهد آنهاست[17]، خب، اين هم شهادت بر اعمال است. اين همان است كه در نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير به خدا عرض مي‌كند كه پيامبر تو «وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ الدِّينِ»[18]، در روز قيامت و در روز بَعث او شهادت مي‌دهد بر اعمال.
خب، اينها شاهدان اعمال‌اند كه مقرّبين، شاهدان اعمال ابرارند يا مؤمنيني كه بر مقرّبين تطبيق مي‌شوند، اعمال ما را مي‌بينند، امروز ظرف تحمّل شهادت است، يوم‌القيامه ظرف اداي شهادت است.
اما شهادت به معناي كُشته ‌شدن در ميدان جنگ، اين ظاهراً در قرآن نيست، اين بيان سوّمي است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد و اگر شهدا بر مقتولين در ميدان جنگ اطلاق شده است، در موردي آن برابر با اصطلاح فقهي و اصطلاح روايي است.
فخررازي مي‌گويد منظور از شهيد، همان شاهد «بالقسط و العدل» است[19]. اين سخن تام نيست، براي اينكه آيه? ?شَهِدَ?[20] كه شهادت به وحدانيّت است، به صورت فعل ماضي ذكر شده. در قرآن، جايي كلمه? شهيد، كلمه? شهدا به اين معنايي كه فخررازي مي‌گويد به كار نرفته است. پس در بين احتمالات سه‌گانه، همين احتمالي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند[21]، اين اقرب به ذهن است، اين از نظر بحثهاي قرآني. اما بحثهاي روايي اگر تطبيق كرده است، تفسير نكرده است يعني آيه را بر مقتول، تطبيق كرده است، نه اينكه مفهوم شهيد را روشن كرده باشد.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ?ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّه?، در اين ?ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّه? هم سه نكته است:
يكي اينكه تعبيركردن از اين مقام به ?ذلِكَ? كه نشانه? رفعت منزلت است، نشان مي‌دهد كه لذايذ مادّي، متاعهاي دنيايي اين فضيلت نيست. فضيلت همين است كه انسان با انبيا محشور بشود، اين يك.
تفضل بودن نعم الهي به مطيعان خدا و رسول
دوم اينكه اگر كسي مطيع خدا و پيامبر بود، استحقاق ندارد آنچه را كه خدا به او عطا مي‌كند، براساس تفضّل است. چون انسان، مستحقّ باشد و طلبكار باشد و بر خدا لازم باشد كه چيزي به او بدهد نيست. چون همه? اين اطاعتهاي ما، در مقابل نعمتهاي خدا يا در مقابل معصيتهايي كه ما كرديم، قابل قياس نيست يعني انسان وقتي محاسبه مي‌كند، مي‌بيند بدهكار است، نه طلبكار. ما هر كار خيري كه انجام داديم اولاً موظّفيم آن را با معصيتهايمان بسنجيم، ببينيم معصيتهاي ما بيشتر است يا اطاعتهاي ما? اگر در اين محاسبه، سرفراز به درآمديم و ثابت شد كه معصيتهاي ما كمتر است و اطاعتهاي ما بيشتر، يك محاسبه ديگر داريم و آن اين است كه اين اطاعتها را با نعمتهاي خدا بايد بسنجيم، آن‌گاه مي‌بينيم بدهكاريم، ديگر به مقطع سوم نمي‌رسيم كه چيزي طلبكار باشيم. اگر خدا يك تكّه خاك را، يك تكّه آب را به اين صورت درآورده است؛ به ما اصلِ هستي داد، حيات داد، چشم داد، تمام نعمتهاي ظاهري و باطني را به ما داد، آ‌ن وقت در قبال او چهار كار از ما خواست، اين كارهاي خير در قبال نعمتهاي خدا قابل مقايسه نيست. پس اگر كسي اطاعت مي‌كند اول، اطاعتها را با معصيتها بايد بسنجد، ببيند كدام بيشتر است به اين شرط كه در معصيتها مراقب خود باشد [تا ميزان معاصي را بداند و بتواند چنين محاسبه‌اي كند] چون مراقبت قبل از محاسبت است ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ?[22]، آ‌ن ?وَاتَّقُوا? اول ناظر به مراقبت است، اين ?وَاتَّقُوا? دوم ناظر به محاسبت است. خب، يك تاجر وقتي حسابرس خوبي هست كه مراقب باشد چه چيزي مي‌دهد و چه چيزي مي‌گيرد، همه را يادداشت كند. اگر در پايان روز بخواهد حساب بكند سود و زيانش را، اين بايد در تمام روز مراقب باشد كه چقدر فروخت و چقدر خريد و چه چيزي گرفت و چه چيزي داد و همه را يادداشت كند. اگر آنجا كه به سود اوست، آنها را يادداشت كند [و] آنجا كه به ضرر اوست، آنها را يادداشت نكند، بعد در پايان روز بخواهد حساب بكند كه حسابرس خوبي نيست. ما اگر خيرات را يادمان باشد، آن معاصي كه كرديم يادمان نباشد، بعد بخواهيم حساب بكنيم، خب حسابرس خوبي نخواهيم بود.
مراقبت، لازم است كه انسان همه? كارها را واقعاً يادداشت كند، چه بد و چه خوب. اگر معاصي‌اش را يادداشت كرد، اطاعاتش هم يادداشت كرد و بررسي كرد ديد اطاعات او، بيش از معصيتهاي اوست، بعد به مقطع دوم برسد و آن اين است كه اطاعات را با نعمتهاي خدا محاسبه بكند. اگر كسي يك مختصر كمك مالي به ما كرد ما تا مدّتي از او متشكّريم، اگر بيمار بوديم كسي ما را درمان كرد ما مي‌گوييم تا عمر داريم شما را فراموش نمي‌كنيم. حالا خدايي كه واقع، يك تكّه خاك را اگر انسان يك مقدار بالاتر برود و فكر بكند، مي‌بيند پنجاه سال قبل يا شصت سال قبل يك مُشت خاك بود در اين باغها افتاده بود، شيار مي‌كردند، حيوان روي آن راه مي‌رفت، انسان روي آن راه مي‌رفت، بعد هم باغباني اين زمينها را شيار كرده، اين يك تكّه باغ زير يك خوشه گندمي يا خوشه? برنجي قرار گرفته يا زير درختي قرار گرفته، كم‌كم جذب آن درخت شده، بعد به صورت برنج و گندم درآمده، بعد به صورت نان درآمده، آمده بازار [و] پدران ما اين ميوه‌ها يا اين نانها را خوردند و نطفه شد و بعد ما تشكيل شديم. يعني وقتي ما چهل، پنجاه سال قبلمان را كه نگاه بكنيم، مي‌بينيم يك مُشت خاك بوديم در اين باغها كه هر حيواني هم روي آن راه مي‌رفت. بعدش هم بعد از يك مدت كوتاهي، حالا بيست سال بعد يا سي سال بعد هم، بعد هم يك مُشت خاك هستيم، مي‌گويند حالا اين جزء قبرستان متروكه است و اينجا بايد خيابان بشود، چون نوعِ آ‌ن آقاياني كه يك مقدار سنّش بالاست از همين حرم مطهّر تا جلوي بازار همه قبرستان بود ديگر، همه قبرستان بود. آنها كه تازه وارد قم شدند يا ده سال قبل يا بيست سال قبل وارد قم شدند، اينها خيال مي‌كنند هميشه اينجا بازار بود و مغازه بود، اين طور نبود. اينجا همه‌اش قبرستان بود، بعد از مدّتي وقتي اين بدنها پوسيد و قبرستان متروكه شد، اينجا را به صورت باغ در مي‌آورند، دوباره همان خاكي خواهد شد، اين وسطها كه ما به مقام انسانيّت رسيده‌ايم اگر شبانه‌روز شاكر باشيم، نمي‌رسيم [حق مطلب را ادا كنيم] كه يك مُشت خاك به اين صورت درآمده. پس ما اگر درست بررسي كنيم، مي‌شويم بدهكار، نه طلبكار. حالا معلوم مي‌شود كه اگر چيزي ذات اقدس الهي به ما داد، اين براساس فضل است: ?ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ? نه اينكه حالا ما چيزي طلب داشته باشيم، اين دو مطلب.
ذات اقدس الهي بودن منشأ همه? فضيلت‌ها
سوم اين است كه منشأ همه? اينها الله است: ?ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ? از ديگري هيچ كاري ساخته نيست. پس در قبال حشر با ائمه(عليهم السلام)، حشر با انبيا و صدّيقين و شهدا و صالحين ساير امور اصلاً فضيلت نيست و منشأ همه? اين فضيلتها هم ذات اقدس الهي است.
بعد در پايان فرمود: ?وَكَفَي بِاللّهِ عَلِيماً? حالا اگر كسي اطاعتي كرد و توقّعي دارد واقع، خدا عليم است كه اطاعت او خالص بود يا نه? درجه? اطاعت او را مي‌داند، قهراً مي‌داند كه او با چه كسي بايد محشور بشود.
جمع‌بندي فصل اطاعت از خدا و رسول در سوره? نساء
اين جمع، تقريباً يك فصل از قرآني بود كه تمام شد يعني از ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ?[23] شروع شد تا با ?وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم? به پايان رسيد يعني حُكم و موضوع و ثمرات عمل به اين حكم را بيان فرمود. حالا همه? اينها مقدمه بود، فرمود حالا كه اين‌‌چنين است: ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً? حالا كه فرمود بايد اطاعت كنيد، منشأ حلّ اختلاف، فقط وحي است و اگر كسي به غير خدا و پيامبر مراجعه كند به محكمه? طاغوت مراجعه كرد و اگر كسي مطيع خدا و پيامبر باشد، با انبيا و صدّيقين محشور مي‌شود، بعد از همه? اين مقدمه‌چيني كه جمعاً به منزله? يك فصل است، آن‌‌گاه مسئله? جهاد و حضور در جبهه‌ها را بيان مي‌كند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 514.
[2] . سوره? حديد، آيه? 10.
[3] . نهج‌البلاغه، خطبه? 131؛ ‌«لَمْ يَسْبِقْنِي إِلاَّ رَسُولُ اللَّهِ(‏صلي الله عليه وآله وسلم) بِالصَّلَاةِ».
[4] . نهج‌البلاغه، خطبه? 37؛ ‌«وَ اللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ».
[5] . ر . ك: كشف الغطاء، ج 4، ص 294.
[6] . سوره? بقره، آيه? 207.
[7] . التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 250؛ مجمع البيان، ج 3، ص 110؛ جامع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص 103.
[8] . سوره? آل‌عمران، آيه? 18.
[9] . التفسير الكبير، ج 10، ص 135.
[10] . الميزان، ج 4، ص 407.
[11] . سوره? انفطار، آيات 10 و 11.
[12] . سوره? ق، آيه? 18.
[13] . سوره? مصففين، آيات 18 ـ 21.
[14] . سوره? توبه، آيه? 105.
[15] . سوره? نساء، آيه? 41.
[16] . سوره? بقره، آيه? 282.
[17] . سوره? نساء، آيه? 41.
[18] . نهج‌البلاغه، خطبه‌هاي 72 و 106.
[19] . التفسير الكبير، ج 10، ص 135.
[20] . سوره? آل‌عمران، آيه? 18.
[21] . الميزان، ج 4، ص 407.
[22] . سوره? حشر، آيه? 18.
[23] . سوره? نساء، آيه? 59.