موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 166

مدت زمان: 33.47 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.86 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.73 MB دانلود

رديف
زمان
عناوين جلسه 166
1

علت نصب جمله ?قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ? در آيه? 72
2

خلاف قضا و قدر الهي بودن قول منافقين
3

مخالف وحي بودن قول منافقين در برخورداري از فيض الهي
4

ريشه قرآني داشتن بعضي از دشمني‌هاي قسم خورده
5

دشمن قسم خورده بودن مبطئين در آيه? محل بحث
6

معرفي دو چهره بودن مبطئين در قرآن
7

سخت بودن نماز صبح و عشاء بر منافقين
8

دستور به في سبيل الله بودن مقاتله در آيه
9

حقيقت بيع و شراء داشتن جهاد در راه خدا
10

مقاتله تنها معيار مجاهدت في سبيل الله
11

تكرار لفظ جهت بيان اهميت جهاد في سبيل الله
12

سياق تعيين و تهديد داشتن آيه در مقام بيان
13


14


15






اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً ?72? وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَم تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً ?73? فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً?74?
دو حرف از افراد منافق يا ضعيف‌الايمان نقل فرمود كه هر دو برخلاف وحي الهي است.
علت نصب جمله ?قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ? در آيه? 72
در آيه? قبل، حرف آنها اين است كه ?قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً? اين جمله در محلّ نصب است تا مفعول ?قَالَ? باشد كه ?فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً?، اين جمله? ?قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ? در محلّ نصب، است چون مفعول ?قَالَ? است، اين يك حرف.
خلاف قضا و قدر الهي بودن قول منافقين
حرف دوم اينها در آيه? بعد است و آن اين است كه ?وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَم تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً?. حرف اول آنها اين است كه خوب شد ما نرفتيم و از مرگ نجات پيدا كرديم. اين حرف، برخلاف قضا و قَدَر الهي است نه رفتن، انسان را به كُشتن مي‌دهد، نه ماندن، انسان را از مرگ نجات مي‌دهد. خيليها به جبهه رفتند و سالم برگشتند، خيليها از جبهه فرار كردند نرفتند حالا يا با سكته يا با مرض يا با تصادف مُردند. آمار تلفات پشت جبهه، كمتر از شهادتهاي شهيدان جبهه نبود، پس اين‌‌چنين نيست كه اگر كسي به جبهه نرود از مرگ بِرَهد. اين سخن كه ?قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً? اين قول، مطابق با وحي الهي نيست.
مخالف وحي بودن قول منافقين در برخورداري از فيض الهي
قول دوم اينها هم باز مطابق وحي نيست، اين قول دوم اينها اين است كه ?يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً? [اين جمله? دوم هم در محلّ نصب است تا مفعول ?لَيَقُولَنَّ? باشد] اين هم مخالف وحي است، براي اينكه اينها مالِ دنيا را فوز عظيم مي‌دانند، در حالي كه وحي، احياي دين و بهشت را فوز عظيم مي‌داند، هرگز خدا مال را فوز عظيم ندانست. پس قول دوم اينها هم مخالف وحي است چه اينكه قول اول اينها هم مخالف وحي بود. كلمه? فوز عظيم در قرآن هر جا به كار رفت يا مربوط به ايمان كامل است يا مربوط به بهشت ولي آنها تنها جايي كه فوز عظيم به معناي مال دنيا به كار رفت همين‌جاست كه حرف منافقين است، اين يك مطلب.
ريشه قرآني داشتن بعضي از دشمني‌هاي قسم خورده
مطلب دوم اين است كه اينكه مي‌گويند دشمنهاي قَسم‌خورده، ريشه? قرآني دارد. بعضي از دشمنها، دشمني‌شان به آن حدّ اعلي نرسيده و نمي‌رسد. بعضيها دشمن قسم‌خورده‌اند. شيطان، دشمن قسم‌خورده است، چون به عزّت خدا قسم خورد كه من اين مسلمين را و بندگان خدا را اغوا مي‌كنم: ?فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ?[1] اين را مي‌گويند دشمن قسم‌خورده، موارد ديگر هم از همين قبيل است.

دشمن قسم خورده بودن مبطئين در آيه? محل بحث
در اين آيه، نموداري از قسم‌خوردگي دشمن بازگو شده است، چون اين «لام» اول «لام» ابتداست كه بر كلمه? «مَن» كه اسم است وارد شد. «لام» دوم، «لام» قسم است كه بر فعل با «نون» تأكيد ثقيله وارد شد ?وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ?، اين «لام» دوم، «لام» قسم است، اين «لام» قسم كه روي فعل درآمده معنايش اين مي‌شود كه «حَلف بالله ليبطئنّ»؛ به خدا سوگند ياد كردند كه تبطئه كنند. حالا اين تبطئه يا به معناي ابطاء است و فعل لازم كه خودشان متأخّر بشوند و نروند يا به معناي تأخير و تعويق ديگران است [كه ?قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ?] به هر تقدير، اينها دشمنهاي قسم‌خورده‌اند. دشمني‌شان يا به اين است كه با نيامدن خود جبهه را تضعيف كنند يا با نگذاشتن رفتن ديگران، جبهه? جنگ را تضعيف كنند. براي اينكه ذات اقدس الهي فرمود: وقتي جنگ شروع شد، هيچ كس حق ندارد كه عقب بماند و بگويد كه جانِ من از جان پيامبر عزيزتر است، آن را در سوره? مباركه? «توبه» فرمود: اُحدي حق ندارد كه اين‌‌چنين كار انجام بدهد. آيه? 120 سوره? «توبه» است ?مَا كَانَ لاهلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ بانهم لا يصيبهم?؛ هيچ‌كس حق ندارد كه در خَلف قرار بگيرد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به جبهه برود و اينها پشت جبهه بمانند. حالا هم كه رفتند جبهه، هيچ‌كس حق ندارد كه در موقع خطر، خودش را كنار بكشد كه پيامبر مورد هدف تير دشمن قرار بگيرد، اين دو حق براي هيچ مسلماني نيست كه خودشان را حفظ بكنند و حضرت در معرض خطر قرار بگيرد. خب، چون اين‌‌چنين است پس كسي كه تبطئه مي‌كند اين هدفي، جز تضعيف اسلام ندارد و قهراً جزء دشمنهاي قسم‌خورده خواهد بود كه اين از كلمه? حرف «لام» قسم استنباط مي‌شود.
معرفي دو چهره بودن مبطئين در قرآن
مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي از اين گروه به عنوان اينكه دو چهره‌اند ياد كرد براي آن است كه آثار اينها را كاملاً مشاهده كرد و در قرآن كريم شرح داد. آيه? نوزده سوره? «احزاب» اين است كه يك عده هستند كه وقتي ترس فرا رسيد، مثل اينكه حالت حمله يا تهاجمِ دشمنها را ديدند ?تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَي عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ?، مثل آدمي كه در حال احتضار است چشمش دور مي‌زند، از شدّت ترس. اما ?فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ?؛ وقتي ترس رفت [و] به حالت عادي برگشت ?سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَي الْخَيْرِ? «سَلقه» يعني حالا تند و تيز شعار مي‌دهند. «سَلقه، تسلُّق» همان تسلّط است. حالا در شعار دادن با زبان تند و تيز مسلّط است:?سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ?؛ به زبانهاي خيلي حديد و تيز؛ با زبانهايي كه داراي حِدّت است حالا يا شعارشان تيز است يا سخنراني‌شان تند و تيز است، در حال آرامش اين‌‌چنين‌اند ولي در حال ترس، مثل اينكه حالت احتضار به آنها دست مي‌دهد. از اينها پرده برداشت، فرمود اينها در حقيقت، جزء دشمنهاي قسم‌خورده‌اند، براي اينكه در حال خطر، عقب مي‌مانند. يك عده هستند كه جزء دشمنهاي قسم‌خورده نيستند، اهل نفاق نيستند، غرض سياسي ندارند ولي رفاه‌طلب‌اند. مثل متمكّنين و مالدارها كه هميشه اين گروه، از رفتن به جبهه خودداري مي‌كردند. در همان سوره? مباركه? «توبه» آيه? 86 اين است: ?وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَكُن مَعَ الْقَاعِدِين?؛ هر وقت دستور جبهه و جنگ صادر مي‌شد ?أُولُوا الطَّوْلِ? يعني آنهايي كه متمكّن‌اند، توانگرند، داراي امكانات مالي‌اند به حضور حضرت مي‌رسند، مي‌گويند اجازه بدهيد كه ما در پشت جبهه باشيم. مثل پيرزنها، مثل پيرمردها، مثل خردسالها باشيم، اينها را مي‌گويند ?أُولُوا الطَّوْلِ? «طُوْل» يعني آ‌ن مالي كه دوام دارد و طولاني است. مالهاي كم، دوام ندارد ولي ثروتهاي سنگين، دوام دارد اين را مي‌گويند «طُوْل» و يكي از اوصاف ذات اقدس الهي اين است كه اين ?ذي الطول?[2] است؛ خدا نعمتهاي او طولاني است، هم خودش داراي نعمتهاي طولاني است و هم نعمتي كه خدا اعطا كرده است ماندني است و اين كلمه? طائل يعني مطلبي كه نفع ماندني دارد از طُوْل است نه طُول. «طُول» با طويل استعمال مي‌شود «طوْل» با طائل مي‌گويند: «هذا كلامٌ لا طائل تحته» يعني طُوْلي ندارد يعني چنين فايده زيادي ندارد.
به هر تقدير، يك انسان توانگر و مالدار را مي‌گويند «أُولُوا الطَّوْل». فرمود: وقتي مسئله? جبهه و جنگ مطرح شد، ?اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْل?؛ آنهايي كه وضع مالي‌شان خوب است، آنها مي‌آيند مي‌گويند كه اجازه بدهيد كه ?ذَرْنَا نَكُن مَعَ الْقَاعِدِينَ?[3]. اينها جزء دشمنهاي قسم‌‌خورده نيستند چون كار سياسي ندارند فقط رفاه‌طلب‌اند و ضعف ايمانشان است، اينها را هم ذات اقدس الهي بررسي كرد.
خب، عمده آن است كه اگر اين تبطئه لازم باشد، مسئله? ?أُولُوا الطَّوْلِ? و امثال‌ذلك را هم مي‌گيرد، اگر متعدّي باشد، آن منافقين را هم مي‌گيرد. البته اگر لازم باشد، منافق را هم شامل مي‌شود ولي اختصاصي به منافق ندارد.
سخت بودن نماز صبح و عشاء بر منافقين
چند روايت است كه يك مقدار در جوامع روايي ماست، يك مقدار در جوامع روايي اهل سنّت است كه حالا اينها را مراجعه بفرماييد، نمونه‌هايي از اينها را هم در بحث امروز مي‌خوانيم. قرطبي مي‌گويد كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: نماز عشا و صبح براي منافقين خيلي سخت است، چون وقت استراحت است. چون نماز مغرب را مي‌خواندند، مثلاً نافله هم خوانده مي‌شد مي‌رفتند منزل، غذا ميل مي‌كردند، مقداري استراحت مي‌كردند [و] برمي‌گشتند به مسجد براي نماز عشا. برگشتنِ هنگام نماز عشا. اين سخت است براي بعضيها. مثل اينكه انجام‌دادن نماز صبح براي بعضيها آسان نيست، چون بايد از خواب صرف‌نظر كنند.
روايتي كه ايشان نقل مي‌كنند اين است كه اين دو نماز يعني نماز عشا و نماز صبح، براي منافقين خيلي سخت است ولي همين منافق، اگر بداند كه موقع نماز عشا وقتي به مسجد بيايد «يجد عظماً سمينا» اينها اگر بدانند كه يك آبگوشت چربي مي‌دهند كه به آنها يك استخوان چرب مي‌رسد به مسجد مي‌آيند[4]. اصل اين روايت، ريشه‌اش همين آيه? محلّ بحث است. چون آيه? محلّ بحث اين بود كه يك منافق، دو حرف دارد: حرف اوّلش آن است كه وقتي كسي شهيد شد واز جبهه برگشت، مي‌گويند خوب شد ما نرفتيم؛ حرف دوّمشان اين است كه اگر ديدند مسلمين پيروز شدند و غنيمتي نصيب آنها شد، مي‌گويند اي كاش! ما با آنها بوديم و فوز عظيم نصيبمان مي‌شد. ديگر حيا نمي‌كردند، بگويند كه اي كاش! ما مي‌رفتيم هم اسلام را ياري مي‌كرديم، هم غنيمت مي‌گرفتيم، فقط درباره? غنيمت سخن مي‌گويند. آن وقتي هم كه مي‌گويند ?يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً? نه يعني اي كاش من به جبهه مي‌رفتم دو كار مي‌كردم: يكي ياري‌‌كردن دين؛ يكي گرفتن غنيمت. اي كاش! اين را مي‌گفتند، اين را نمي‌گفتند فقط درباره? غنيمت سخن داشتند، فوز عظيمشان حصر در غنيمت بود، چون او به دين كاري ندارد. براساس اين نگاه، اين روايت قرطبي كاملاً قابل تحليل است كه اگر اينها بفهمند يك عَظم سمين؛ يك استخوان چربي نصيبشان مي‌شود با سرعت، به نماز عشاي مسجد پشت سر پيغمبر شركت مي‌كنند[5].
اما روايتهايي كه در كتاب شريف تفسير نورالثقلين هست بعضي از اينها را بخوانيم، مقداري از اينها را مرحوم امين‌الاسلام در مجمع ذكر كرده است.
يكي اين روايت است كه بسيار مهم است و آن اين بياني است كه مجمع دارد ايشان هم نقل مي‌كند كه: «قال الصادق(عليه السلام) لو أنّ أهل السماء والأرض قالوا قد أنعم الله علينا و إذ لم نكن مع رسول الله لكانوا بذلك مشركين»[6]؛ اگر پيامبر به جبهه برود و همه? مردم آسمان و زمين، اهل آسمان و زمين بگويند خوب شد كه ما همراه پيامبر نرفتيم، مي‌شوند مشرك، اين قدر مهم است، پس همه? مردم بايد به همراه پيغمبر بروند.
از تفسير علي‌بن‌ابراهيم نقل مي‌كنند، ذيل ?قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً? «قال الصادق(عليه السلام) والله لو قال هذه الكلمة أهل المشرق والمغرب لكانوا بها خارجين من الايمان ولكن الله قد سمّاهم مؤمنين باقرارهم»[7]؛ اگر كسي واقعاً به اين حرف معتقد باشد، اين از دين خارج است. ولي به حسب ظاهر چون اقرار دارند، ذات اقدس الهي از اينها به عنوان مؤمن ياد كرد كه فرمود: ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ? بعد فرمود: ?وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ? معلوم مي‌شود كه خطاب، شامل همه است و مؤمنين كه فرمود شامل همه است، خواه مؤمنينِ حقيقي، خواه مؤمنين سُوري.
روايت سومي كه از عيّاشي است، مطلب جديدي ندارد و آن اين است كه «وإذا أصابهم فضل من الله قال يا ليتني كنت معهم فاُقاتل في سبيل الله»[8] براي اينكه آن غنيمت، نصيبش بشود. حالا مي‌رسيم به آيه? بعد.
دستور به في سبيل الله بودن مقاتله در آيه
در آيه? بعد، ذات اقدس الهي نكات فراواني را در همين آيه كوچك گنجانده است فرمود: ?فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً? اين جمعاً يك آيه است. بعد از اينكه زمينه? جهاد را فراهم كرد، فرمان قتال را صادر كرد. فرمود مقاتله كنيد؛ اما خيليها خوي جنگجويي و سلحشوري دارند ولي هدف را ذات اقدس الهي قبل از شرط مبارزه ذكر كرد و قبل از اقسام مبارزه و احكام مبارزه ذكر كرد. فرمود: ?فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ? اول، هدف بايد مشخص باشد. اين كلمه? ?فِي سَبِيلِ اللّهِ? كه مقدم شده است نه براي اين است كه جار و مجرور در حُكم ظرف است، اتّساعي دارد [و] هر جا مي‌شود ذكر كرد. البته مقدم هست؛ اما اين‌‌چنين نيست كه بي‌نكته باشند، صِرف اينكه حالا جار و مجرور است يا ظرف است، مقدم بشود بر فاعل، اين طور نيست. نفرمود «فليقاتل الذين يشرون الحياة الدنيا بالآخرة في سبيل الله» اول، هدف بايد مشخص بشود و تنها هدف هم سبيل خداست. البته حفظ آب و خاك، حفظ منابع، حفظ ثروتهاي بالفعل، حفظ خونِ مردم همه? اينها چيز خوبي است؛ اما همه? اينها اهداف ضِمني‌اند. وقتي نظام، نظام اسلامي شد به همه? اين امور مي‌پردازد. پس اصل، اين‌‌چنين نيست كه انسان بگويد در راه خدا و براي نفت، در راه خدا و براي تماميّت ارضي، در راه خدا و براي استقلال كشور، اين‌‌چنين نيست. ذات اقدس الهي ?لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ?[9]، ?لَا شَرِيكَ لَهُ?[10] هدفهاي الهي هم بشرح ايضاً[همچنين] ، تنها هدف جهاد، في سبيل الله است، آن‌گاه در سايه? دين همه? اين امور مطرح است. مگر دين اجازه مي‌دهد كه كسي به مال آدم، به جان آدم، به ناموس آدم، به خاك آدم تجاوز كند، بر آدم واجب كرده است. گفتند اگر كسي حمله كرده است، خب شما حتي مي‌توانيد او را بكُشيد، اين حق ندارد در خانه شما بيايد. در خيابان و بيابان اگر به جاي هم دعوا كرديد، خب ?فمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ?[11] حالا اگر كسي شبانه به خانه شما حمله كرد، شما بايد منتظر باشيد كه او يك چوب به شما بزند، بعد شما يك چوب بزنيد برابر ?فمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ? يا مي‌توانيد شرعاً جلوي او را بگيريد «كَائِنَا ما كَان»، آ‌ن ?فمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ? در حالت عادي است. حالا اگر كسي آمده قصد تجاوز به ناموس دارد، انسان برابر ?مَنِ اعْتَدَي? بايد عمل كند يا «كَائِنَا ما كَان»، اين با «كَائِنَا ما كَان» عمل مي‌كند.
اينها را دين گفته ديگر. خب، اگر دين باشد همه? اين مسائل حل است «مَن قُتِلَ دون ماله فهو شهيد»[12]، «من قُتِلَ دون عِرضه فهو شهيد»[13]، «من قُتِلَ دون مَظلِمَتهِ فهو شهيد»[14] اينها همه محفوظ است. پس اين‌‌چنين نيست كه هدف يك رزمنده، هم احياي دين خدا باشد، هم آزادسازي خرمشهر، شكستن حصر آبادان، آنها اهداف فرعي و تَبعي جنگ بود. واقعاً اين‌‌چنين بود؛ مردم به نام خدا و از زير قرآن رَد مي‌شدند، آنها اهداف ضمني بود. اول «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعَلْيَا»[15] بعد مسئله? كشور و ميهن و آب و خاك و امثال‌ذلك. لذا در اين كريمه، بعد از امر به جهاد كه فرمود جهاد واجب است، تنها هدفي را كه ذكر مي‌كند و به اين هدف هم اهميت مي‌دهد مسئله? في سبيل الله است ?فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ?، نه «في سبيل الله و حفظ الوطن، في سبيل الله و حفظ الدماء، في سبيل الله و حفظ الأموال» آنها امور ضمني است كه بعداً حل مي‌شود. تنها هدف اين است، اين دو مطلب.
حقيقت بيع و شراء داشتن جهاد در راه خدا
سوم اينكه چه كسي حقّ رفتن به جبهه را دارد? شرط جنگ چيست? نه سِن شرط جنگ است، نه تحصيل‌كردن شرط است، نه شهري بودن يا روستايي بودن شرط است و نه كوچك و بزرگ بودن. اگر دفاع بود نه جهاد ابتدايي، زن و مرد هم فرق نمي‌كند؛ نه ذكورت شرط است، نه انوثت مانع. تنها شرط جهاد، يك دادوستد است و آن فروختن دنيا و خريدن آخرت است كه اين مطلب سوم است كه اين شرط مجاهد است: ?فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ?؛ دنيا مي‌دهند و آخرت مي‌گيرند. خب، اگر كسي دنيا را داد و واقعاً با خدا معامله كرد ديگر هيچ حقّي در جان خود و مال خود و وطن خود ندارد، كه همه را فروخت دنيا را فروخت ديگر. اگر كسي دنيا را به خدا فروخت و آخرت گرفت، هيچ تعلّقي به هيچ جزيي از اجزاي دنيا نخواهد داشت، اين هم يك مطلب.
مقاتله تنها معيار مجاهدت في سبيل الله
مطلب بعد، قرآن كار را به شهادت و مانند آن واگذار نمي‌كند. مي‌فرمايد معيار، شهيد‌شدن نيست، اسيرشدن نيست، جانبازشدن نيست، مفقودالجسدشدن نيست، هيچ كدام از اين عناوين چهارگانه معيار نيست[بلكه] همه? اينها زيرمجموعه? قتال است. كسي كه مقاتل است يا يكي از اين چهار صفت بر او وارد مي‌شود يا يكي از اين چهار صفت را بر ديگري وارد مي‌كند. اين چهار صفت يكي شهادت است، يكي اسارت است، يكي مفقودالجسدشدن هست كه بالأخره از احد اينها بيرون نيست[يعني مفقود الجسد در واقع يا شهيد است يا اسير] يكي جانبازبودن و معلول‌شدن است. كسي كه به جبهه برود يا خودش به يكي از اين اوصاف چهارگانه مبتلاست يا پيروزمندانه يكي از اين اوصاف را بر خصم تحميل مي‌كند يا آنها را مي‌كُشد يا آنها را اسير مي‌گيرد يا آ‌نها را به عنوان مفقودالجسد گُم مي‌شوند يا آنها را معلول مي‌كند.
معيار، نه هيچ كدام از اين چهارتاست، نه هيچ كدام از آن چهارتا. معيار، جهاد في سبيل الله است به دستور ذات اقدس الهي به جبهه ‌رفتن و دنيا را به آخرت فروختن و آخرت را خريدن. اين شخص هر كدام از اين اوصاف چهارگانه بر سر او بيايد يا او بر سرِ خصمش وارد بكند، فرق نمي‌كند. خيلي معلوم نيست كه ثواب شهيد از ثواب فاتح بيشتر باشد، خيلي معلوم نيست كه ثواب شهيد از ثواب اسير بيشتر باشد[بلكه] هر دو لله حركت كردند. حالا خمپاره آمد به او اصابت كرد به اين اصابت نكرد، اين‌‌چنين نيست كه درجه? او بالاتر برود. اگر شهيد «ينظر بوجه الله و الي وجه الله» آزاده هم بشرح ايضاً[همچنين]. جانباز هم بشرح ايضاً[همچنين]، اگر هر دو معامله كردند يعني دنيا را فروختند و آخرت را خريدند با اين ايده، به ميدان رفتند كه «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعَلْيَا»[16] از آن به بعد ديگر در اختيار كسي نيست. حالا اينها كنار هم بودند، اين يكي در سنگر بود، آ‌ن يكي هم در سنگر هم نبود در بيابان باز تك‌تيرانداز بود. اين يكي در سنگر بود ولي بمب آمد اين را شهيد كرد. اين‌چنين نيست كه حالا اين ثوابش بيشتر باشد، او ثوابش كمتر باشد، لذا ذات اقدس الهي معيار را هيچ كدام از اين چهار عنواني كه در اين طرف هست يا در آ‌ن طرف هست، قرار نداد. فرمود حالا كه امر براساس «قتال في سبيل الله» است و تنها شرط، خريدن آخرت و فروختن دنياست يعني «اخلاص العمل لله» است، وقتي صغراي قياس مشخص شد حالا كبرا را ذكر مي‌كند. مي‌فرمايد: ?وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً?.
تكرار لفظ جهت بيان اهميت جهاد في سبيل الله
فرمود حالا كسي واجد شرط بود و قتال كرد[و] به ميدان رفت، اينجا هم باز هدف را ذكر كرد و با اسم ظاهر هم ذكر كرد. اگر ذكر نمي‌فرمود اين كلمه? ?فِي سَبِيلِ اللّهِ? را، مشخص بود كه ?وَمَن يُقَاتِلْ? يعني ?وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ?، چون در جمله? قبل فرمود: ?فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ?. حالا اگر در اين جمله? بعد نمي‌فرمود: ?وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ? خب، معلوم بود كه منظور في سبيل الله است. ديگر گفتن نمي‌خواست، اين براي اهميت ذكر شد (يك) و اگر ضمير مي‌آورد، نه اسم ظاهر؛ مي‌فرمود: «ومن يقاتل في سبيله» يقيناً كافي بود ولي به اسم ظاهر پرداخت، به ضمير اكتفا نكرد (دو)، هر دو نشانه? اهميت مطلب است. خب، وقتي در جمله اول مي‌فرمايد: ?فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ? اگر در جمله? دوم بفرمايد: «و من يقاتل في سبيله» خب، معلوم است «في سبيل الله» است ديگر؛ اما به ضمير اكتفا نكردن، تصريح به اسم ظاهر، اين نشانه? اهتمام به مسئله است. حالا اگر كسي «في سبيل الله قتال» مي‌كند، بيش از دو راه ندارد. اين همين شعار رسمي مسلمين بود در ايام دفاع مقدس يا شهادت يا پيروزي، بيش از دو راه نيست. هر جا قرآن كريم جريان جبهه و جنگ را مطرح مي‌كند فقط دو راه را نشان مي‌دهد، اينجا هم از همين قبيل است. فرمود: ?وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ?؛ يا شهادت يا پيروزي، سازش و تسليم و امثال‌ذلك نيست. فرمود مؤمن، وقتي كه آخرت را خريد، تنها دو راه دارد: ?فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ?.
از اين طرف تفاوت نيست، از آن طرف لطف ابتدايي خداست، حالا ?ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ?[17]. از اين طرف، اگر درجه? ايمان هر دو يكي بود، هر دو مثلاً داراي ده درجه ايمان بودند و هر دو دنيا را فروختند و آخرت را خريدند و هر دو براي إعلاي كلمه? حق رفتند، حالا تير آمد به يكي خورد و به ديگري نخورد، هر دو اجر عظيم دارند. لذا فرمود: ?وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً? نه اينكه به يكي اجر اعظم مي‌دهيم به ديگري اجر عظيم [بلكه] هر دو اجر عظيم دارند. حالا اگر به كسي فضلي عنايت كرد آن ديگر خود ذات اقدس الهي مي‌داند. لذا شما مي‌بينيد آن جمله? معروف، درباره? فتح و پيروزي است نه درباره? شهادت: «لَضربة عليٍّ لِعمرو يوم الخندق تعدلُ عبادة الثقلين»[18] اين درباره? شهادت حضرت نيامده. خب، حضرت در نوزده ماه مبارك رمضان ضربت خورد، 21 ماه مبارك رمضان شربت شهادت نوشيد، شهيد شد و در جنگ خندق هم شمشير زد، عمروبن‌عبدود را به هلاكت رساند، كدام افضل بود؟ آ‌ن فتح يا اين شهادت. خب، آن فتح افضل بود. آ‌ن فتح، فضا را فضاي اسلامي كرد، آن وقت در فضاي اسلامي عده‌? زيادي به شربت شهادت رسيدند كه يكي‌اش خود حضرت امير است. لذا نمي‌‌شود گفت كه فتحِ يك سردار فاتح، كمتر از شهادت يك شهيد است. يك وقت است كه ـ معاذ الله ـ كسي به فكر درجه است، به فكر اينكه نام او را ببرند، به اين اوهام و خيالات كودكانه است، او خارج از بحث است كه بعد لقب سرداري بگيرد يا لقب فلان بگيرد يا اسم او را ببرند يا لوح تقدير به او بدهند، اين خارج از بحث است زير صفر است. اما يك كسي نه، واقعاً «لاعلاي كلمة الحق» رفته است ?يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ? بود، او با شهيد فرقي ندارد.
سياق تعيين و تهديد داشتن آيه در مقام بيان
بيش از دو راه [هم] نيست، فرمود: ?وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ?. گرچه كلمه? «إنّما» و امثال‌ذلك از ادوات حصر، در اين آيه به كار نرفت ولي سياق، سياق تعيين و تحديد است، چون در مقام بيان است. نه تنها اين آيه، آيه? سوره? مباركه? «توبه» هم همين طور است.
آيه? 111 سوره? «توبه» هم همين است ?إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يقاتلون في سبيل الله? بعد فرمود: ?فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ?، بيش از دو راه نيست. يك وقت است كه مي‌گويند آقا! حالا كه ما وارد مسجد مي‌شويم از كدام راه برويم، مي‌فرمايد يا از آن در، يا از آن در، اين يعني راهِ سوم نيست. لازم نيست كه بگويند «إنّما» يك كلمه? حصر هم ذكر بكنند، چون سياق، سياق حصر است. اينجا هم فرمود: خدا اموال و جان مردم را از آنها خريد كه در راه خدا نبرد كنند، حالا يا ?فَيَقْتُلُونَ? يا ?وَيُقْتَلُونَ?. گاهي فاتح بودن مقدم است، گاهي شهيدشدن. آيه? محلّ بحث دارد كه ?فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ?. آيه? 111 سوره? «توبه» دارد كه ?فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ? اين معلوم مي‌شود فرقي نيست، اين يك تنوّعي است در تعبير. چه انسان فاتح باشد چه شهيد، اگر جان و مالش را به خدا فروخت و تسليم محض شد، اجر عظيم دارد. هم اجر عظيم را در آنجا ذكر فرمود، هم فوز عظيم را در آيه? 111 سوره? «توبه»، پس ?وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً?.
«و الحمد لله ربّ العالمين»


1. سوره ص : آيه 82
1. سوره غافر،‌ آيه 3
2. سوره توبه ،‌آيه 86
1. ر.ك: الجامع لاحكام القرآن، ج5، ص276
1. ر.ك: الجامع لاحكام القرآن ، ج5،‌ ص276
2. مجمع البيان ،‌ج3 ،‌ ص114؛ تفسير نورالثقلين ،‌ج1،‌ص516
3. تفسير القمي ،‌ج1، ص143؛ تفسير نورالثقلين ،‌ج1،‌ص516
1. تفسيرالعياشي ، ج1،‌ص257؛ تفسير نورالثقلين ،‌ج1 ،‌ص516
1. سوره شوري ،‌آيه 11
2. سوره انعام ،‌آيه 163
3. سوره بقره‌ ،‌ آيه 194
1. من لايحضره الفقيه ،‌ج4،‌ص95
2. فقه السنّة ،‌ج2 ، ص484
3. الكافي ،‌ج5،‌ ص52
4. نهج البلاغه ،‌حكمت 373
1. نهج البلاغه ، حكمت 373
1. سوره مائده ،‌آيه 54 ؛ سوره حديد ،‌آيه 21؛ سوره جمعه ،‌ آيه2
1. عوالي اللّآلي،‌ج4،‌ص87