موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 104

مدت زمان: 36.14 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.14 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.29 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنوان
1

نهي تمني از دارايي ديگران و درخواست حسنه از خداوند
2

ابواب غبطه در جوامع روايي و مباحث مربوط به آن
3

جريان غبطه در امور مالي
4

تفاوت انسانها در استعدادهاي گوناگون
5

عدم تاثير وسايل در حكمت بالغه الهي
6

بيان علامه طباطبائي (ره) در اختلاف استعداد انسانها و جريان آن در تاريخ بشري
7

شيوه نگاه اسلام به حيات انسان در خلقت
8

مصاديق كوثر و حركت قهري انسان به سمت آن
9

بهشت دنيوي خواص در بيان نوراني حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم)




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلي بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمًا?32?
نهي تمني از دارايي ديگران و درخواست حسنه از خداوند
اين آيه مباركه همان طوري كه ملاحظه فرموديد سه بخش داشت: بخش اول درباره تمني بود و بخش دوم درباره تأثير كسب و كوشش بود و بخش سوم هم درباره تأثير دعا و نيايش و امثال‌ذلك است. قسمت مهم مباحث بخش اول تا حدودي تمام شد. يكي دوحديث در اين زمينه مانده است كه اين بخش اول, به پايان برسد و آن اين است كه نتيجه بخش اول اين شد كه آنچه را كه خداوند به ديگران داد, شما آن را تمني نكنيد [بلكه] شما از خدا خير بخواهيد. حالا اگر خير شما در آن بود كه مثل اين را يا بهتر از آن را به شما بدهد كه اعطا مي‌كند و اگر خير شما در اين نبود كه چيز ديگر به شما عطا مي‌كند. پس ?لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلي بَعْضٍ? يعني عين آن را كه خدا به ديگران داد, همان را نخواهيد. لذا يكي از بهترين دستورات دعا همان دعايي است كه در جريان منا و ذكر حاجيان در سرزمين منا مطرح است كه مؤمنان بعد از اينكه كارهاي عرفات و مشعر و منا را انجام دادند يعني قرباني و اينها را كردند, فراغتي دارند [كه] شبها در منا بيتوته مي‌كنند, آنجا در جاهليت, به افتخارات نياكانشان مي‌پرداختند.[1] ولي قرآن مي‌فرمايد كه اين كار را نكنيد, به ياد پدرانتان نباشيد [بلكه] به ياد خدا باشيد: ?فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا?,[2] بعد مي‌فرمايد كه مؤمنين, دعايشان اين است كه مي‌گويند: ?رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ? اينها در دنيا حسنه مي‌خواهند يعني چيز خوب, حلال, طيب, طاهر و اين يك دعاي خوبي است. پيشنهاد نمي‌دهند كه خدايا! فلان چيز را به ما بده, فلان چيز را به ما بده [بلكه] فقط حسنات دنيا را طلب مي‌كنند; داشتن فرزندان صالح, همسر با ايمان, همسايه‌هاي با ايمان, رفقاي با ايمان, معلم خوب شاگرد خوب, هم‌بحث خوب, هم داد و ستد خوب, نيروهاي اقتصادي خوب, نيروهاي نظامي خوب, همه اينها جزء حسنات دنياست. اگر كسي در جايي كار بكند كه همكاران او مؤمن باشند, صدوق باشند, اين جزء حسنات محل كار اوست و صدها نمونه ديگر در صدها رشته‌هاي مربوط به تأمين سعادت يك جامعه.
ولي گروه ديگر كساني‌اند كه اينها زرق و برق دنيا طلب مي‌كنند نه حسنه ? مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ?[3] كه اين دعاي بسيار خوبي است; اما ? مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا? همين! دعايشان همين است, مي‌گويند: ?رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا? حالا لازم نيست دعايشان اين باشد كه اين را بگويند منطقشان اين است مي‌گويند ?رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا? نمي‌گويند ?رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً?. گروه اول از آنها اين‌چنين ياد كرد, فرمود: ?مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ? اين گروه خوبي‌اند; اما ?مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا? همين! ديگر چيزي پشت‌سرش نيست ? مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا? اين گروه كساني‌اند كه ?ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ?[4] اينها هيچ بهره معنوي ندارند. بنابراين انسان اگر بخواهد به خيري برسد, پيشنهاد ندهد كه خدايا به من فلان چيز را بده, فلان چيز را بده, چون خيلي از موارد, خداوند براي آزمايش همان را اعطا مي‌كند ولي به زيان اين شخص است. بهترين پيشنهاد اين است كه انسان از خدا فضلش را طلب بكند, لطفش را طلب بكند و خيرش را طلب بكند, بگويد خدايا! حسنات دنيا را به من بده.
ابواب غبطه در جوامع روايي و مباحث مربوط به آن
در بعضي از جوامع روايي مسلمين, مثل صحيح بخاري بابي منعقد شده است به عنوان «باب الاغتباط‌ في العلم و الحكمة» يعني خوب است كه انسان از خدا علم و حكمت طلب بكند و نسبت به علم و حكمت غبطه ببرد. اگر ديد ديگران عالم‌اند حكيم‌اند, از خدا بخواهد كه عالم و حكيم بشود اين باب, در صحيح بخاري هست: «باب الاغتباط في ‌العلم و الحكمة». در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه, معيار غبطه را هم مشخص فرمود كه انسان در چه جايي مغبوط است و در چه جايي مغبون, چه كسي مغبون است و چه كسي مغبوط. در خطبه? 86 نهج‌البلاغه اين‌چنين آمده است كه: «إِنَّ أَنْصَحَ النَّاسِ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُهمْ لِرَبِّهِ وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاهُمْ لِرَبِّهِ»; خالص‌ترين و ناصح‌ترين افراد نسبت به خودشان كساني‌اند كه بيشتر مطيع خدا باشند. خيانت‌كننده‌ترين افراد نسبت به خودش كسي است كه خدا را معصيت كرده باشد. يك وقت انسان به ديگري خيانت مي‌كند يك وقت به خود خيانت مي‌كند بعد مي‌فرمايد كه «وَ الْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ»; كسي كه خود را گول زد, آن مغبون است ولي «وَ الْمَغْبُوط»; آن كسي كه مورد غبطه? ديگران است «مَنْ سَلِمَ لَهُ دِينُهُ»; اگر كسي مسلم واقعي بود و دينش سالم بود, آن مورد غبطه ديگران است يعني جا دارد كه ديگران به حال او غبطه بخورند به خدا عرض كنند خدايا! اين كمالي كه به فلان شخص دادي كه دينش سالم است, مشابه آن كمال را به ما هم مرحمت بفرما.
جريان غبطه در امور مالي
اما اگر جريان مال مطرح باشد [مثلاً] كسي داراي امكانات مالي باشد و ديگران به حال او غبطه ببرند, اين يك غبطه صحيحي نيست, براي اينكه خود اين شخص هنگام مُردن از همه آنچه جمع كرده است بيزار مي‌شود و آنها را رها مي‌كند, مي‌گويد: اي كاش! اين اموالي كه ديگران به حال من درباره اين اموال غبطه مي‌خوردند, ديگران اينها را جمع مي‌كردند و من راحت بودم. در خطبه? 109 نهج‌البلاغه اين‌چنين است, مي‌فرمايد: وقتي هنگام مرگ فرا مي‌رسد «فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ»; دستش را گاز مي‌گيرد «نَدَامَةً عَلَي مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ»; هنگام مرگ بسياري از مسائل براي او روشن مي‌شود «وَ يَزْهَدُ فِيَما كانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمْرِهِ»; چيزي كه در تمام مدت عمر نسبت به او رغبت داشت الآن بي‌رغبت مي‌شود «وَ يَتَمَنَّي أَنَّ الَّذي كانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ»; همين شخص در حال احتضار و مرگ و پايان عمر, تمني‌اش اين است كه اي كاش! ثروتي كه او جمع كرد و ديگران به حال او غبطه مي‌خوردند, اي كاش! اين ثروت را ديگران جمع كرده بودند و او عمرش را تلف نكرده بود «وَ يَتَمَنِّي»; همين شخص, در اواخر عمر و هنگام مرگ تمني مي‌كند, مي‌گويد ‌اي كاش آن كسي كه به حال اين او غبطه مي‌خورد درباره اين ثروت‌ اي كاش! آن شخص غبطه خورنده اين اموال را جمع مي‌كرد, نه او «وَ يَتَمَنَّي أَنَّ الَّذي كانَ يَغْبِطُهُ» أنّ الذي يعني آن كسي كه «يغبط» اين شخص محتضر را به آن ثروت و درباره او حسد مي‌ورزيد «قَدْ حَازَهَا دُونَهُ»; ‌اي كاش! آن شخص حيازت مي‌كرد, نه اين.
البته غبطه در موارد ديگر هم در همان نهج‌البلاغه به كار رفت, مي‌فرمايد كه زاهدان مورد غبطه ديگران هستند ولي آنها با اينكه مورد غبطه ديگران‌اند باز همتشان چيز ديگر است. فرمود در خطبه? 113: «إِنَّ الزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا تَبْكِي قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ ضَحِكُوا وَ يَشْتَدُّ حُزْنُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا وَ يَكْثُرُ مَقْتُهُمْ أَنْفُسَهُمْ وَ إِنِ اغْتُبِطُوا»; اگرچه مورد غبطه? ديگران‌اند ولي خودشان را دائماً در سرزنش و نكوهش قرار مي‌دهند كه چرا بسياري از معارف و مسائل را تحصيل نكردند يا عمل نكردند. به هر تقدير, بخش اول اين آيه روشن است كه آنچه را كه خدا به ديگري داد, شما عين او را تمني نكنيد مثل او را بخواهيد تمني بكنيد, زير عنوان فضل تمني بكنيد و براي رسيدن به آن‌هم دو تا راه دارد: يكي راه كسب و كار و كوشش; يكي هم تضرع و ناله و نيايش, در همه جا همين طور است يعني نه كار بدون دعا, نه دعاي بدون كار براي توده مردم برنامه‌ريزي نشد البته گاهي ممكن است يك سلسله كارهايي فقط با دعا انجام بشود; اما تحصيل خير بنا بر اين است كه با كار باشد و دعا و اما اگر كار بود و چيزهايي فراهم شد و دعا و توجه به خدا نبود, اين همان بياني است كه قبلاً از سوره? «تغابن» ياد شده است كه اموال و اولاد, امتحان است نه فضل خدا: ?إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ?[5] يا اگر كسي با كوشش, اينها را فراهم كرد; اما نه با دعا, درباره آنها فرمود: ?فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا?.[6]
تفاوت انسانها در استعدادهاي گوناگون
حالا نوبت به بخش دوم اين آيه مي‌رسد كه در بخش دوم فرمود: ?لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ? اين بخش دوم هم دو مقام را در خود دارد: يكي اينكه انسانها باهم از نظر امكانات و استعدادها و هوشها و قدرتهاي فكري و بدني مختلف‌اند, چه مردها باهم چه زنها باهم, چه مردها نسبت به زنها هر سه گروه يعني يك اختلافي در درون مردهاست اختلافي در درون زنهاست اختلافي بين زنها و مردهاست اين يكي; يكي هم اختلاف مربوط به خصوص مرد و زن است. آن اختلافي كه مربوط به خصوص مرد و زن است, آن را مقام ثاني بحث تشكيل مي‌دهد. مقام اول در اين است كه افرادي كه در جامعه انساني به سر مي‌برند, اينها داراي استعدادهاي گوناگون و رهآورد گوناگون‌اند. فعلاً بحث در مقام اول است يعني اصل اختلاف استعدادهاي فكري و بدني در مجموعه آحاد انسان, نه مرد در مقابل زن و زن در مقابل مرد در اين قسمت فرمود مردها و زنها هر كسي يك خصوصيتي دارند و آنچه را كه كسب كردند بهره مي‌برند.
تبيين معنا و مفهوم واژه اكتساب
كلمه اكتساب, گرچه آن كسب اختياري را مي‌رساند و شايد در آيه? ?لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ? اين نكته مورد پذيرش باشد, لذا گفتند فرق است بين كسب و اكتساب. كسب اعم از اختياري و غير اختياري است; اما اكتساب مخصوص اختياري است. لذا در امور فضيلت و معنويات و حسنات چه اختياري و چه غير اختياري, نصيب انسان مي‌شود ?لَها ما كَسَبَتْ? ولي در سيئات غيراختياري دامنگير انسان نخواهد شد, فقط انسان گرفتار سيئاتي است كه با اختيار انجام داده است لذا فرمود: ?لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ?[7] يعني اگر چيزي بخواهد به له و سود افراد باشد, خواه با اختيار خواه بي‌اختيار نصيب او شد به سود اوست. او نمي‌دانست ديگري براي او دعاي خيري كرده است فيضي نصيب او شد اينها كارهاي غير اختياري است ديگر.
اما در سيئات, فقط امور اختياري دامنگير انسان مي‌شود غير اختياري دامنگير او نمي‌شود. اين فرق در آنجا مورد قبول قرار گرفته يا مي‌شود ولي با قرينه همراه است. در اينجا كه فرمود: ?لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ? اينجا چون در مقابل كسب نيست, همه كارها را شامل مي‌شود چه اختياري و چه غير اختياري براي اينكه اگر ما بگوييم اين اكتساب مخصوص امور اختياري است ارتباطش با آيات گذشته تقريباً قطع مي‌شود. در آيات گذشته مسائل نكاح و ارث و امثال‌ذلك مطرح بود و آن امور, امور اختياري نبود يك سلسله فرقهايي را ذات اقدس الهي در نكاح, در ميراث, بين افراد برقرار كرد چه مردها چه زنها, زنها هم باهم اختلاف دارند در ارث, مردها هم باهم اختلاف دارند در ارث. يكي گاهي يك ششم مي‌برد, گاهي يك دوم مي‌برد و امثال‌ذلك و اين امور, امور غيراختياري است.
بنابراين مناسب‌تر آن است كه اين اكتساب, به معناي جامع باشد يعني هر كسي در اثر حالا استعداد بود يا كار و كوشش بود يا علل و عوامل مستور بود يا مشهور بود, اختياري بود يا غير اختياري بود هر چه كسب كرد از او بهره مي‌برد شما آن را تمني نكنيد كه از بين برود [بلكه] فضل خدا را بخواهيد و خودتان هم تلاش و كوشش كنيد. هر كسي در اين محور, كسب و كوشش كرد چيزي نصيبش مي‌شود و اين‌چنين نيست كه ديگران با كسب و كوشش به جايي برسند و شما نرسيد, اين طور نيست. شما هم اگر با تلاش و كوشش اقدام بكنيد به جايي مي‌رسيد, براي اينكه هر كس كار كرد سهمي مي‌برد. چرا حالا تمني داريد كه آنچه در دست ديگران است از بين برود؟ خب, شما هم فراهم بكنيد ?لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ? پس اين مي‌تواند دليل آن نهي باشد كه چرا ?لاَ تَتَمَنَّوْا?, براي اينكه راه باز است, شما هم فراهم بكنيد.
پرسش:...
پاسخ: بله, گاهي پيشنهاد مي‌دهند ولي اساس اين است كه يا در اول دعا يا در آخر دعا يا در كنار همان جمله دعائيه اين است كه خدايا! ما را از خير و حسنات و فضلت برخوردار بكن يعني اگر ما احياناً چيز خاصي به شما پيشنهاد داديم, مي‌خواهيم اين خير باشد و اگر خير ما در آن نيست, اين را به ما نده.
عدم تاثير وسايل در حكمت بالغه الهي
در صحيفه ‌سجاديه اين جمله? نوراني هست كه حضرت سجاد(سلام الله عليه) در آن دعا عرض كرد: خدايا! «يا مَنْ لا تُبدِّلُ حكمتَه الوسائلُ»[8] يعني شما دستور داديد فرموديد: ?وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ?[9] اما اين‌چنين نيست كه ما اگر با وسيله حركت كرديم, حكمت تو هم تغيير بكند. دعا وسيله است, نماز وسيله است, توسل به اهل بيت(عليهم السلام) وسيله است, انجام همه عبادات وسيله است چه در نصوص چه در ادعيه و امثال‌ذلك, نماز به عنوان بهترين وسيله شمرده شده يا جهاد وسيله است ?وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ? اين تعيين نمي‌كند چه چيزي وسيله است. هيچ عامي مصداق خود را تعيين نمي‌كند, نمي‌شود گفت فلان توسل خوب است, براي اينكه خدا فرمود: ?وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ? اول بايد ثابت كرد كه فلان شيء وسيله است, بعد ارتباط با او مي‌شود توسل صحيح, چون هيچ عامي خاص خود را اثبات نمي‌كند. ولي ثابت شده است در روايات كه عبادت و اطاعات وسيله است, حبّ اهل بيت(عليهم السلام) وسيله است و امثال‌ذلك.
خب, اگر كسي وسيله‌اي را اتخاذ كرد حالا روزه‌اي گرفت, نمازي خواند, اطاعتي كرد تا به مقصدي برسد. آيا اين وسايل, حكمت خدا را هم دگرگون مي‌كند يا نه؟ در اين دعاي صحيفه‌سجاديه آمده است كه «يا مَن لا تُبدّل حكمته الوسائل» يك وقت است كه انسان, نذر مي‌كند. خب, نذر وسيله خوبي است ?وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ?[10] به صبر متوسل مي‌شود به روزه متوسل مي‌شود به نماز متوسل مي‌شود, ولي اثر نمي‌بيند البته آنچه را كه او خواست چون مخالف با حكمت بود خدا به او نمي‌دهد اما يقيناً در مقابل اين توسل‌هاي او چيزهايي كه به صلاح اوست خدا مرحمت مي‌كند; هيچ كس نمي‌تواند بگويد من متوسل شدم و نتيجه نگرفتم اين هيچ كس ممكن نيست بگويد, دستي كه به سوي خدا دراز شد ممكن نيست خالي برگردد. حالا اگر همان شيء مصلحت بود همان را خدا اعطا مي‌كند نبود سيئات او را مي‌بخشد, سيئاتي نداشت بر حسنات او مي‌افزايد, «احدي الامور الثلاث» به اين شخص يقيناً مي‌رسد, لذا به ما گفتند در مراسم دعا اگر دستي را به سوي خدا دراز كرديد اين دست را به صورت بماليد, بر سر بماليد كه چون دست از سوي خدا با لطف خدا برگشت, خدا چيزي به اين دست داد. اين در عدة الداعي مرحوم ابن‌فهد(رضوان الله عليه) اين ادب هست كه ادبِ داعي اين است, وقتي انسان دعا كرد چون ممكن نيست اين دست خالي برگردد, چيزي را ذات اقدس الهي در اين دست نهاد اين دست را به صورت بمالد,[11] پس بهترين راه اين است كه انسان فضل و حسنه طلب كند.
پرسش:...
پاسخ: بله, خود دعا با كار يكجا ذكر شد; هم فرمود: ?لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ? هم فرمود: ?وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ? نه دعا به تنهايي نه كار به تنهايي, گاهي ممكن است انسان كار انجام بدهد چيزي به دست بياورد ولي حسنه نباشد.
پرسش:...
پاسخ: خود همين عبادت است, اين عبادت را خدا پاداش مي‌دهد. اگر آن خواسته او مورد حكمت نبود خدا آن خواسته را نمي‌دهد ولي گناهي از گناهان او را مي‌بخشد, چون خود اين دعا عبادت است ديگر. يا اگر گناه نداشت حسنه‌اي بر حسنات او مي‌افزايد, چيزي خدا به او اعطا مي‌كند لذا اين دست را به صورت مي‌مالند خب, پس در اين جمله وسط يعني ?لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ? دو مقام از بحث مطرح است: يكي اختلاف زن و مرد; يكي اختلافهايي كه در افراد جامعه است, چه مردها باهم چه زنها باهم.
بيان علامه طباطبائي (ره) در اختلاف استعداد انسانها و جريان آن در تاريخ بشري
بياني را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند كه به عنوان «حقيقة قرآنية»[12] كه اين هم از بيانات سودمند ايشان است كه حتماً ملاحظه فرموديد. مي‌فرمايند كه انسانها داراي استعدادهاي گوناگوني‌اند و اين قابل انكار نيست; هر كسي هوش و درك خاص خود را دارد هر كسي همت مخصوص به خود را دارد, بعضيها ترسو هستند بعضيها شجاع‌اند, بعضيها مقاوم‌اند بعضي زود خسته مي‌شوند بعضي خوش درك‌اند بعضي ضعيف‌اند, بعضي خوش حافظه‌اند بعضي ضعيف‌اند, بعضي جامع اين كمالات‌اند بعضي فاقد بعضي از اين كمالات‌اند, اين اختلاف هست, اين مقدمه اُولي?. و اين همان است كه «الناس معادنُ كمعادن الذَّهب و الفضة» و اين درباره خصوص بعد از اسلام نيست, چون اين حديث ذيلي هم دارد كه «خيارُهم في الاسلام» همان كساني بودند كه «خيارُهم في الجاهلية».[13] در جاهليت هم افرادي بودند كه خوش‌فكر و روشن‌بين بودند, به فكر تجاوز و تهاجم نبودند همانها وقتي اسلام عرضه شد, بيش از ديگران و پيش از ديگران اسلام را پذيرفتند. ولي هر كسي در درون خود, اگر كند و كاو بكند معدني هست بعضي معدن طلا‌يند بعضي معدن نقره‌اند كه «كمعادن الذهب و الفضه» اين ديگر همت مي‌خواهد. اگر گنج در ويرانه باشد انسان در ويرانه بخوابد, كند و كاو نكند [و] استنباط نكند آن معدني كه دارد استخراج نمي‌شود. ولي اگر استنباط بكند, كند و كاو بكند كوشش و تلاش بكند, در درون خود اجتهاد بكند آن خواسته‌ها را و يافته‌ها را عرضه بكند, مي‌بيند به صورت معدنهاي ارزنده درمي‌آيد. پس «الناس معادنُ كمعادنِ الذَّهب و الفضّة»[14] اين مطلب اول كه مقدمه سخن است.
چگونگي موجود آمدن حاكميت‌ها در تطور تاريخ
همين باعث شده است كه از دير زمان هر كس قدرت بيشتري داشت, فكر برتري داشت به خيال حكومت بر ديگران بود كه ديگران را زير سلطه خود قرار بدهد. حالا در محيط خانواده, پدرسالاري بود يا برادر سالاري بود و مانند آن. در قبيله, آن بزرگ قبيله, سالاري قبيله را به عهده مي‌گرفت, شيخ سالاري بود كه شيخ هر قومي, حاكم بر آن قوم است [و] رئيس آن قوم به حساب مي‌آمد ادواري را بشر با اين گذراند با شيخوخيت گذراند بعد كم كم اين قبيله‌نشيني و روستانشيني و اَعرابي بودن به شهرنشيني تبديل شد و آن كه قدرت برتر و بيشتري داشت او شده سلطان, دوران ملوكيت بعد از دوران شيخوخيت فرا رسيد وقتي روابط زياد شد و بيشتر شد و اين شهرها و كشورها و قاره‌ها به هم پيوست, سخن از امپراطوري مطرح شد آن كه مقتدرتر بود داعيه شاهنشاهي داشت شاه كسي بود كه از يك كشور باج مي‌گرفت, شاهنشاه كسي بود كه از چند كشور باج مي‌گرفت كارهايي كه كسراهاي ايران مي‌كردند و شاهنشاهان مي‌كردند باجگيري از چند كشور بود, چه اينكه كارهايي كه امپراطورها هم مي‌كردند هم همين طور بود.
خب, پس از شيخوخيت تا امپراطوري, اين مراحل را يكي پس از ديگري پشت‌سرگذاشتند كه بخواهند به هرج و مرج نظم بدهند, اين نشد البته; منتها هرج و مرج جامع‌تر شد متشكل‌تر شد, مبسوط‌تر شد; هر كس قدرت پيدا كرد براساس ?قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي?[15] او زمامدار منطقه خاص خود شد. كم كم جنگهاي جهاني اول و دوم و امثال‌ذلك ظهور كرد جنگهاي فراواني ظهوركرد ديگر ـ حالا جهاني يا غير جهاني ـ اينها ناچار شدند يك سازمان مللي يا امثال‌ذلك كه همه كشورها در برابر او خاضع باشند تأسيس كنند و يك حقوق بشري تدوين كنند و مانند آن. اين كار تا حدودي جلوي آن تهاجم مستقيم و بردگي مستقيم را گرفت ولي باز راه ديگر براي استعباد و برده كردن باز شد و آن مسئله اقتصاد است; هر كس قدرت بود, منابع را در دست خود گرفت, معادن را در دست خود گرفت به سراغ تكاثر رفت و ديگر جريان سرمايه‌داري از يك سو و فقير بودن از سوي ديگر, جامعه را به دو قطب تقسيم كرده است باز همان بردگي ظهور كرد; منتها به صورت مدرن. قبلاً به زور برده مي‌شدند الآن به زر برده مي‌شوند, چاره ندارند, پس اين هم اصلاح نكرد, اين مرحله دوم.
پس آن ادوار سه‌گانه از دوران شيخوخيت و ملوكيت و امپراطوري بودن يك فاز از زندگي بشر را تشكيل داد, بعد تدوين قانون و منشور بين الملل و اينها دست مردم را باز گذاشت, آنهايي كه قدرت بيشتري داشتند سعي كردند اين معادن و منابع را بگيرند, ديگري را صفراليد كنند كه اين كشورهاي محروم و زير صفر در اثر اينكه امكانات فرهنگي نداشتند, عالم نشدند امكانات صنعتي نداشتند مخترع نشدند و مانند آن, اينها به ميل و رغبت خود برده شدند به اينها مي‌گويند شما مستقل‌ايد, اين هم فريبي است و اين نابرابري, زمينه شيوعيت و كمونيستي را فراهم كرده است مقدار زيادي اين ظلمها را تحمل كردند, ديدند قابل تحمل نيست قيام كردند در مقطع سوم در طرح سوم مسئله شيوعيت و اشتراكيت آمد كه همه معادن, همه منابع, همه اين ثروتهاي عمومي در اختيار دولت است; دولت سالاري است [و] فرد حكومتي ندارد. بخشهاي خصوصي الغا, مالكيتهاي خصوصي الغا و همه بايد كار بكنند و همه بايد جيره بخورند و ثروتهاي عمومي در اختيار دولت است اين طرح كمونيستي بود كه با فشار, پيش آمد و با فشار هم چند سال دوام پيدا كرد, كشته‌ها دادند و عده زيادي را كشتند تا اين طرح را تثبيت كنند. نقص اين طرح اين بود كه همه انسانها را مجبور كردند در حد معيني كار بكنند, وقتي مالكيت خصوصي الغا شد ديگر انسان يك بردگي عمومي را دامن زده است. اين دولت‌ سالاري در حقيقت, همه بردگان دولت‌اند. آن تشويقها و آن ترغيبها و آن انگيزه‌ها همه رخت بربست, چون استعدادها كه مختلف هستند, هوش‌ها گوناگون هست ولي بازدهي يكي, قهراً راكد مي‌شود. آن كه مي‌تواند خوب درك كند, خوب توليد كند بعد مي‌بيند كه مزايايي ندارد [و] دارد براي ديگران كار مي‌كند قهراً ترغيب نمي‌شود. چون ترغيب نمي‌شود, همان اصل اقتصاد كه دامنه كمونيستي را دامن زده است همان, مايه? فروپاشي‌شان شد به حسب ظاهر; اما محورهاي اصلي آن است كه آن طرح چهارم را كه انبيا آوردند آن عمل نشد يعني اعتقاد, مطرح نشد و اقتصاد به جاي اعتقاد نشست, اين هم طرح سوم.
شيوه نگاه اسلام به حيات انسان در خلقت
آنچه را كه اسلام ارائه مي‌كند اين است كه انسان را به حقيقت اوّلي خود آشنا مي‌كند و مي‌گويد اين فلات دنيا ولو يك قرن هم يا بيش از يك قرن هم انسان زندگي كند, در برابر اين عمود لايزالي كه انسان در پيش دارد قابل قياس نيست, انسان است و ابديت او. همين جمله‌اي كه در خطبه نوراني حضرت امير(عليه السلام) خوانده شد كه انسان, در اواخر عمر آرزو مي‌كند كه ‌اي كاش! مالي كه او فراهم كرده است ديگران مي‌داشتند نه او.[16] اين حقيقت, در نهاد انساني هست. انبيا آمدند اولاً اين حقيقت را احيا كردند تا انسان به عظمت خود پي ببرد. وقتي به عظمت خود پي برد همه آن استعدادها را براي احياي اين حقيقت و شكوفايي اين حقيقت به كار مي‌برد يعني براي كوثر به كار مي‌برد, نه براي تكاثر. كار انبيا اين بود كه هم كندوكاو بكنند اين معدنها را از درون انسانها بيرون بياورند بگويند شما يك چنين گوهري به نام فطرت در درونتان داريد هم اينها را صنعتگري بكنند به صور ارزنده عرضه كنند.[17] آن‌گاه انسان وقتي حقيقت خود را شناخت, آن كه خوش فهم‌تر است حقيقت خود را بهتر بازمي‌يابد و بيشتر احيا مي‌كند, آن كه فهم متوسطي دارد حقيقت خود را به طور متوسط درك مي‌كند و احيا مي‌كند.
مصاديق كوثر و و حركت قهري انسان به سَمت آن
قهراً بشريت به سمت كوثر حركت مي‌كند نه به سمت تكاثر, گرچه قرآن كوثر است, امامت كوثر است, رسالت كوثر است, ولايت كوثر است, نبوت كوثر است, وجود مبارك حضرت صديقه طاهره(صلوات الله عليها) كوثر است اينها مصاديق كامله? كوثرند وگرنه كوثر يعني خير كثير.[18] لقمان حكيم با اينكه قرآن درباره مسئله رسالت و نبوت او خبري نداد ولي فرمود: ?لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ?[19] و حكمت را همان كوثر معرفي كرد در سوره? مباركه? «بقره» فرمود: ?يؤتِي الحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثيرًا?[20] و رأس الحكمه هم آن طوري كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرده است, ترس از خداست. «رأس الحكمة مخافة الله»;[21] آنكه بيش از ديگران از خدا مي‌ترسد حكيم‌تر است. حكمت كه معناي اصطلاحي نيست, خب «رأس الحكمة مخافة الله» اين حكمت عملي است البته.
انبيا كه آمدند, انسانها را به سمت كوثر بردند. وقتي انسانها از تكاثر نجات پيدا كردند به كوثر رسيده‌اند, همه آن همتها دو چندان باز و شكوفا مي‌شود بدون آسيب‌پذيري چون در نيل به كوثر, هيچ تزاحمي نيست. شما اگر يك سالن هزار نفره را تهيه كنيد كه هزار نفر جا دارد, اين هزار نفر همه آدمهاي خوب و متواضع باشند مي‌بينيد هرگز جا كم نمي‌آيد چون هر كس هر جا آمد مي‌نشيند. ولي اگر جايي باشد كه هزار نفر در او جا مي‌گيرند, صد نفر را شما در يك چنين جايي دعوت كرديد يك گوشه پتو پهن كرديد به عنوان صدر, مي‌بينيد همه به آن سمت متوجه‌اند, جا تنگ است. اين تنگ بودن جا, منشأ‌ش تكاثر است تكبر است, نه كوثر, كوثر كه مزاحم كسي نيست, همه بخواهند عالم باشند اديب باشند مؤدب باشند متواضع باشند بخشنده باشند سالم و صالح باشند هيچ تزاحم نيست تزاحم در تكاثر است, نه در كوثر. همان كاري را كه ذات اقدس الهي در آخرت براي بهشتيها مشخص كرد, فرمود: ?وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ?[22] كه در بهشت, بين بهشتيها كينه و عداوت و بغضا نيست, همان را مؤمنين در دنيا از خدا طلب مي‌كنند; مي‌گويند ?وَ لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا?.[23] اگر اين دعا را قرآن اجازه داد, اجابتش را هم وعده داد. چون ديگر اين‌چنين نيست كه ذات اقدس الهي يك عدّه را بستايد, بفرمايد اينها يك چنين دعاهايي دارند بعد هم اين دعاها را مستجاب نكند. پس اينكه در سوره? «حشر» از مؤمنين ناب چنين ياد مي‌كند كه مي‌گويند: ?لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا? معلوم مي‌شود يك عده اين دعا را دارند و اين دعا هم مستجاب است اين مي‌شود كوثر. اگر اين دعا مستجاب شد, كساني كه به اين حد رسيدند اينها در بهشت دارند زندگي مي‌كنند يعني باطناً در بهشت‌اند, ظاهراً در دنيا.
بهشت دنيوي خواص در بيان نوراني حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اين همان بيان نوراني است كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالي نقل مي‌كند كه وجود مبارك پيغمبر به وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود: «أنا مدينة الحكمة و هي الجنة و أنت يا علي بابها».[24] آن حديث معروف «أنا مدينة العلم»[25] كه مكرر فريقين نقل كرده‌اند; اما اين يك حديث ديگري است. فرمود: «أنا مدينة الحكمة و هي الجنة و انت يا علي بابها»; من شهر بهشتم, من الآن در بهشتم و تو درِ اين شهر بهشتي «أنا مدينة الحكمة و هي الجنة و انت يا علي بابها». خب, اين‌گونه افرادي كه به كوثر رسيده‌اند, در بهشت‌اند. كوثري‌ها در توليد, پرتلاش‌اند در مصرف, قانع‌اند [و] هيچ مشكلي براي جامعه فراهم نمي‌كنند و مشكلات جامعه را هم حل مي‌كنند. اگر كسي عاقل شد به كوثر رسيد هم از تنبلي و تن‌پروري نجات پيدا مي‌كند; دائماً كار مي‌كند آن مقداري كه دين به او دستور داد نظير كار حضرت امير(سلام الله عليه) آني را بيكار نيست. البته آنِ عبادتش مشخص, آنِ استراحتش هم مشخص; اما آن ظرفي كه بايد كار بكند كار مي‌كند تا آخرين لحظه و از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم رسيد كه «إن قامَت الساعةُ و في يد أحدكم الفَسيلة فإن استطاع أن لا تقوم الساعة حتّي يغرسَها فَلْيَغرسْها»;[26] فرمود اگر نهالي در دست كسي است كه اين را مي‌تواند غرس بكند و مي‌داند كه بعد از يك ساعت مي‌ميرد, فقط همين مقدار از او برمي‌آيد كه اين نشا را بكارد و بعد بميرد فرمود اين كار را بكند ثواب دارد, حالا اين مربوط به كشاورزي.
حالا اگر كسي عالم بود قلم در دست او بود و مي‌داند كه بعد از چند دقيقه مي‌ميرد خب, اين يك سطر را بنويسد و بميرد. فرمود تو كه نهال در دست توست, اين را بكار و بمير, نگو من كه بعد از يك ساعت مي‌ميرم: «إن قامَت الساعةُ و في يد أحدكم الفَسيلة فإن استطاع أن لا تقوم الساعة حتّي يغرسَها فَلْيَغرسْها» آن وقت اين شخص در توليد مي‌شود فعال, در مصرف مي‌شود قانع, نه آن شيخ‌ سالاري نه آن سلطان سالاري نه آن امپراطور سالاري نه آن سازمان ملل‌ سالاري نه آن منشور ملل سالاري مي‌رسد, نه فرياد شيوعيت و كمونيستي پيدا مي‌شود كه فروپاشيده شد و نه مشكلات ديگر, تلاش و كوشش انبيا در همين راهها خلاصه مي‌شود.
«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . آلاءالرحمن, ج1, ص181.
[2] . سوره? بقره, آيه? 200.
[3] . سوره? بقره, آيه? 201.
[4] . سوره? بقره, آيه? 200.
[5] . سوره? تغابن, آيه? 15.
[6] . سوره? توبه, آيه? 55.
[7] . سوره? بقره, آيه? 286.
[8] . الصحيفة السجادية, دعاي 13.
[9] . سوره? مائده, آيه? 35.
[10] . سوره? بقره, آيه? 45.
[11] . عدّةالداعي, ص210.
[12] . الميزان, ج4, ص339.
[13] . بحارالأنوار, ج64, ص121.
[14] . الكافي, ج8, ص177.
[15] . سوره? طه, آيه? 64.
[16] . ر.ك: نهج‌البلاغه, خطبه? 109; «وَ يَتَمَنَّي أَنَّ الَّذي كانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ».
[17] . ر.ك: الميزان, ج4, ص339 ـ 341.
[18] . مجمع‌البيان, ج10, ص836.
[19] . سوره? لقمان, آيه? 12.
[20] . سوره? بقره, آيه? 269.
[21] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص376.
[22] . سوره? اعراف, آيه? 43; سوره? حجر, آيه? 47.
[23] . سوره? حشر, آيه? 10.
[24] . الامالي (شيخ طوسي), ص559; شواهد التنزيل, ج1, ص104.
[25] . الامالي (شيخ صدوق), ص388.
[26] . مستدرك الوسائل, ج13, ص460.