موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 173

مدت زمان: 29.47 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.40 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 6.81 MB دانلود

رديف
زمان
عناوين جلسه 173
1

قطعي بودن مرگ در صورت رسيدن اجل حتمي
2

منافقين و قول آن‌ها در نعمت‌ها و نقمت‌ها
3

ارتباط داشتن كليه حوادث عالم به خداوند
4

مراد از سبقت رحمت بر غضب خداوند
5

حكمت الهي در نعمت و عذاب مردم
6

منتسب بودن كليه اتفاقات به خداوند
7

بيان علت آفرينش بدي در عالم
8

ماهيت دنيا و قوانين حاكم بر آن
9

در اختيار خداوند بودن لطف و امساك آن
10

پاسخ معتزله به استناد جبر بودن
11

بررسي متكي بودن اعمال بر اراده انسان
12


13


14


15


16


17


18


19


20




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً ?78? مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً ?79?
قطعي بودن مرگ در صورت رسيدن اجل حتمي
اوّلين مطلب اين آيه آن بود كه اگر اجلِ حتميِ انسان فرا برسد هيچ چيزي او را از مرگ نجات نمي‌دهد نه اصل مرگ و نه تقديم و تأخير، به هيچ وجه مقدور نيست. اين آيه، ناظر به همان مطلبي است كه در سوره? مباركه? «آل‌عمران» گذشت.
آيه? 156 آل‌عمران اين بود كه ?يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّي لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ?؛ در آن آيه فرمود مؤمنين! مانند كساني نباشيد كه اگر كسي به سفر رفت يا به جبهه رفت و مُرد يا شهيد شد، اينها مي‌گويند اگر اينها به جبهه نمي‌رفتند يا مسافرت نمي‌كردند نمي‌مردند يا كُشته نمي‌شدند، اگر نزد ما بودند سالم مي‌ماندند و چون نزد ما نماندند و سفر كردند يا به جبهه رفتند، كُشته شدند. فرمود اين حرف را نزنيد و مثل اين گروه فكر نكنيد، زيرا اگر اجل حتمي كسي برسد، در هر جا باشد مي‌ميرد. البته گاهي قَدَر بر اين است كه اگر اين شخص، مسافرت بكند در سفر بميرد، گاهي مقدّر اين است كه اگر مسافرت نكند و در حالت حضور باشد حادثه پيش مي‌آيد، اينها تقديرات الهي است كه قابل تغيير است ولي اصل قضا قابل تغيير نيست و اجل حتمي هر كسي كه برابر با قضاي حَتم است اگر برسد، تقديم و تأخير برنمي‌دارد. لذا هيچ‌كس نمي‌تواند بگويد اگر اينها نزد ما بودند يا به جبهه نمي‌رفتند كُشته نمي‌شدند، چون ?أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ?.
اين آيه، ناظر به اصل مرگ نيست، چون هيچ‌كس فكر نمي‌كرد كه اگر قلعه? محكمي بسازد براي ابد مي‌ماند، اين‌‌چنين نيست [بلکه] همه فكر مي‌كردند كه مرگ را به تأخير بيندازند. اين آيات، ناظر به آن است كه وقتي قضايِ حتمي فرا برسد هيچ چيزي جلوي او را نمي‌گيرد، اين مطلب اول.
منافقين و قول آنها در نعمت ها و نقمت ها
مطلب دوم آن است كه افراد منافق يا ضعيف‌الايمان، در برابر حوادث ناگوار و گوارا چهارتا حرف دارند، چهار جمله درباره حوادث ناگوار و گوارا دارند. اگر حوادث ناگوار و گوارا براي غير اينها اتفاق بيفتد دوتا حرف دارند، براي خود اينها اتفاق بيفتد دوتا حرف ديگر دارند. اگر اينها به جبهه نروند [و] كساني كه به جبهه اعزام شدند بروند و فاتحانه برگردند، اين يك نعمت و حَسنه‌اي است كه از طرف خدا نصيب فاتحان شد. افراد منافق يا ضعيف‌الايمان حرفش در اين زمينه، اين است كه ?يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ?[1]؛ اي كاش من هم مي‌رفتم و از اين غنيمت بهره‌اي مي‌بردم، اين( يك). اگر افرادي كه به جبهه رفتند، شهيد مي‌شدند يا جانباز يا مفقود يا اسير مي‌شدند حرف آنها اين است كه: ?قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً?؛[2] خدا بر ما منّت نهاد، خوب شد كه ما به جبهه نرفتيم، اين دوتا حرف درباره? حوادث گوارا يا ناگواري كه براي ديگران اتفاق مي‌افتاد.
دو حرف ديگر درباره? حوادث گوارا و ناگواري كه براي خود آنها اتفاق مي‌افتاد. اگر حوادث خوبي به اينها برسد، اينها مي‌گويند از ناحيه? خداست: ?وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ?؛ مي‌گويند از ناحيه? خداست و اگر حادثه? بدي دامنگير اينها بشود، اينها تطيّر و تشئّم دارند و رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ـ معاذ الله ـ به عنوان وجود مشئوم و بدقدم مي‌دانند، مي‌گويند اين حادثه? بد، به قدمِ بد تو بود: ?وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ?.
خب، پس چهار جمله از اين افراد در قرآن نقل شد، در برابر چهار حادثه. اگر حادثه? خير به ديگران برسد مي‌گويند: ?يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ?[3] حادثه? بد به ديگران برسد، مي‌گويند: ?قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً?[4]؛ خوب شد كه ما با اينها نبوديم.حادثه? خوب به خود اينها برسد ?يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ?. حادثه? بد به خود اينها برسد، تشئّم و تطيّر دارند مي‌گويند: ?هذِهِ مِن عِندِكَ? به پيامبر مي‌گويند.
نفي و ابطال قول منافقين در آيه
قرآن كريم آن دو مطلب را قبلاً از اينها نقل كرد و نفي كرد و ابطال كرد، اين دو مطلب را هم در اين آيه از اينها نقل كرد و ابطال كرد. فرمود: ?كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً?؛ فرمود چيزي در جهان اتفاق نمي‌افتد مگر اينكه طبق قضا و قَدَر الهي است، چون هر چه در عالم غير از خداي تعالي فرض بشود ممكن‌الوجود است، محتاج است، مبدأ مي‌خواهد، بالأخره بايد به واجب منتهي بشود حالا يا بلاواسطه يا مع‌الواسطه. پس هيچ حادثه‌اي نيست چه حَسنه، چه سيّئه، مگر اينكه?من عند الله? است [و] از آنجا نشأت مي‌گيرد.
ارتباط داشتن کليه حوادث عالم به خداوند
بعد فرمود چرا اينها درست بررسي نمي‌كنند، مگر مي‌شود حادثه‌اي به خدا ارتباط نداشته باشد براساس بدقدمي افراد، حادثه‌اي رُخ بدهد كه اين بشود جزء خرافات، پس ?كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ?. بعد براي اينكه بين حَسنه و سيّئه فرق بگذارد، آيه بعد را نازل فرمود، فرمود: ?مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ? خطاب را به پيغمبر متوجّه كرد، براي اينكه آنها كه اين معارف عميق را درك نمي‌كنند يك مخاطبِ بفهم لازم است ولي منظور، شخص پيغمبر نيست [بلکه ] منظور انسان است خواه پيامبر، خواه غيرپيامبر ولي خطاب به آنها نيست. فرمود: ?فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً? حالا كه آنها حرف نمي‌فهمند من با تو درميان مي‌گذارم، مي‌گويم كه گرچه هر حادثه‌اي ريشه از نزد خدا دارد- چون ممكن است بالأخره به واجب محتاج است- ولي آنچه مستقيماً اولاً و بالاصاله از طرف ذات اقدس الهي نشأت مي‌گيرد، فضل است و فيض است و رحمت است و لطف؛ هرگز خدا نقمت و غضب را ابتدائاً نازل نمي‌كند. اينكه فرمود: «يا مَن سَبَقَتْ رَحمَتُهُ غَضَبَه»[5] يعني خدا در عين حال كه غضب دارد غضبِ او مأموم رحمت اوست و رحمت او اِمام غضب اوست. غضبِ يك انسان عادي در مقابل رضاي اوست، در مقابل لطف اوست، گاهي لطف مي‌كند گاهي غضب و گاهي به‌جاست گاهي بيجا. ولي غضب ذات اقدس الهي مسبوق به رحمت است كه رحمت او سابق بر غضب است.
مراد از سبقت رحمت بر غصب خداوند
منظور از اين سبقت هم امامت است يعني پيشاپيش غضب خدا، رحمت خدا حركت مي‌كند؛ خدا مي‌خواهد لطف و رحمت را به مردم برساند. اين لطف و رحمت گاهي اقتضا مي‌كند كه عذابي نازل بكند. اين نزول عذاب، گرچه براي آن مورد، عذاب است ولي در كلّ نظام رحمت است. مثلاً دستور قصاص را كه ذات اقدس الهي شرح مي‌دهد، قصاص يك نحو تعذيبي است براي جاني و قاتل؛ اما در متنِ اين قصاص، رحمت نهفته است. فرمود: ?وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ?[6] يعني ذات اقدس الهي مي‌خواهد جامعه را زنده كند و احياي جامعه، رحمت است و اين رحمت، دستور مي‌دهد كه اگر كسي دست به خونريزي عمدي زد، او را از بين ببرد تا حيات جامعه تأمين باشد. پس قصاصي كه ذات اقدس الهي تقرير كرد، نظير آن قصاصي نيست كه وليّ دَم طلب مي‌كند براي تشفّي خود. يك انسان مظلوم براي انتقام و براي تشفّي و تسلّي قلب خود خواهان قصاص است، او كاري به قانون جامعه و اصلاح جامعه ندارد، او براي تشفّي قلب خود قصاص طلب مي‌كند. ولي ذات اقدس الهي كه قانون قصاص را تنظيم فرمود نه براي تشفّي و مانند آن است، بلكه براي احياي جامعه است، فرمود: ?وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ?.[7]
پس گرچه قصاص، سيّئه است و براي شخص قاتل، عذاب محسوب مي‌شود ولي نقشه? اين قصاص را رحمتِ الهي تنظيم كرده است؛ مهندس، رحمت حق است، رحمت خدا كه هندسه? عالم را تدوين و تنظيم كرد جايي دِيه، جايي قصاص، جايي تخفيف، جايي هم عفو در نظر گرفت. چون خدا خواست جامعه را زنده كند حُكم قصاص تنظيم كرده است، پس رحمت او سابق بر غضب اوست، در همه موارد همين طور است. گاهي اگر بخواهد افراد را تربيت كند آنها را گوشمالي مي‌دهد تا متنبّه بشوند و در بعضي از آيات هم مي‌فرمايد ما به شما توجّه كرديم، شما را در فشار قرار داديم كه بگوييد «يا الله» چرا نگفتيد? ?فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا?[8]؛ فرمود ما شما را در فشار آورديم، به زحمت انداختيم كه بگوييد «يا الله» خب، چرا نگفتيد? اين يك لطف و عنايت الهي است كه خدا افرادي را احياناً در فشار قرار مي‌دهد تا بيازمايد كه درِ رحمت حق را مي‌زنند يا درهاي بيگانه‌ها را. پس هر جا فشار هست به دستور مهندس رحمت است يعني خداي رحيم دستور مي‌دهد كه چه كسي را در فشار قرار بدهند، در رفاه قرار بدهند و مانند آن.
خداوند به وسيله انبيا به مردم فهماند، فرمود ما اين همه احسان به شما كرديم، شما را در فشار قرار داديم كه بگوييد «يا الله» تا ما فوراً اجابت كنيم و نكرديد ?فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا?؛ چرا تضرّع نكرديد? چرا ناله نكرديد? ما فشار آورديم كه شما به طرف ما برگرديد ولي متأسفانه راه را گُم كرديد، بيراهه رفتيد سرتان به سنگ خورد. پس اين‌‌چنين نيست كه مستقيماً خدا بخواهد سيّئه نازل كند يا كسي را بگيرد، اين‌‌چنين نيست.

حکمت الهي در نعمت و عذاب مردم
پس آنچه از طرف خدا مي‌آيد حَسنه است، چه اينكه آنچه از نزد خداست حَسنه است. ولي وقتي به مراحل نازل‌تر آمد و اشخاص، نعمتهاي الهي را بي‌جا مصرف كردند طبق بحث ديروز خدا اولاً مهلت مي‌دهد تا اينها توبه كنند و برگردند. اين‌‌چنين نيست كه انسان هر بار معصيت كرد مورد انتقام الهي قرار بگيرد، فرمود اگر خدا بخواهد ? مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ?[9]؛ اگر خدا هر كسي را برابر سيّئه و گناه او بگيرد كه جُنبنده‌اي روي زمين نمي‌ماند. پس هر كسي كارِ بدي كرد اين‌‌چنين نيست كه فوراً خدا تعقيب كند، مدّتها مهلت مي‌دهد تا توبه كنند. در اين خلال، بعضيها توبه مي‌كنند. و برمي‌گردند [و] نعمت از دست‌رفته را حفظ مي‌كنند. آنها كه توبه نكردند باز دو گروه‌اند: عده‌اي لايق عفو هستند كه آنها بيش از نالايقها هستند، آنها هم مستثنا هستند. آن گروه اندك كه نالايق‌اند[ و] براي عفو هم لياقت ندارند، آنجاست كه خدا كيفر مي‌دهد. برابر آيه سي سوره? «شوري??» كه در بحث ديروز خوانده شد اين بود كه ?مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ? از بسياري از گناهها مي‌گذرد.
منتسب بودن کليه اتفاقات به خداوند
خب، از اينجا معلوم مي‌شود كه هر چه اتفاق مي‌افتد، ريشه‌اش از نزد خداست ?قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ? چه حَسنات، چه سيّئات، چون بالأخره مخلوق‌اند، ممكن‌اند. ممكن نيست كه بعضي از موجودها به خدا استناد داشته باشد، بعضي نداشته باشد. اما بايد بين حَسنات و سيّئات فرق گذاشت، آنچه بالاصاله از طرف خدا مي‌آيد حَسنه است، آنچه بالتبع مي‌آيد سيّئه است و سيّئه ? من عند الله? هست ولي «من الله» نيست، سيّئه «من نفسك» است. برابر سوره? «انفال» كه ? ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ?.[10]
بيان علت آفرينش بدي در عالم
حالا اگر كسي بپرسد چرا عالم، طرزي خلق نشد كه سيل و زلزله و طوفان و حوادث دردناك را به همراه نداشته باشد كه همه‌اش حَسنه باشد، اصلاً سيّئه نباشد.
جوابش اين است كه اگر خدا بخواهد موجوداتي را بيافريند كه اهل مرض و معصيت و تجاوز و تهاجم نباشد، از اين موجودات زياد آفريد به عنوان ملائكه و فرشته‌ها، عالِم‌اند، عاقل‌اند، معصوم‌اند، هيچ ضرري به كسي نمي‌رسانند نه به ديگري ضرر مي‌رسانند، نه به خودشان ضرر مي‌رسانند. موجوداتي از اين قبيل كه معصوم‌اند و عاقل و عالم‌اند، خداوند زياد آفريد. سراسر بهشت هم از اين قبيل است؛ در بهشت اصلاً بدي راه ندارد ?لَا لغوٌ فيها ولا تأثيم?[11]؛ هيچ بدي در بهشت نيست، از اين موجودات زياد آفريدند
ماهيت دنيا و قوانين حاکم بر آن
منظور اين است كه دنيا يعني در و ديوار دنيا، حجر و مَدَر دنيا، آب و آتش دنيا مثل فرشته باشند يعني عالمِ عادلِ عاقلِ معصوم باشند، اينكه ديگر دنيا نيست. لازمه‌اش اين است كه خدا زمين را خلق نكند، آب و آتش را خلق نكند. آن آب و آتشي كه بفهمد و معصوم باشد و بفهمد اينجا خانه? كسي است اينجا را نسوزاند و آن غذاي كسي است آن را طبخ كند، چنين موجودي مي‌شود فرشته، اين ديگر آتش نيست. آبي كه يكجا جمع بشود، درخت را سرسبز بكند ولي باران طوري باشد كه لباس كسي را خيس نكند، بدن كسي را خيس نكند، به كسي برخورد نكند، اين بايد مَلك باشد يعني عالمِ عاقلِ عادلِ معصوم باشد، بفهمد اينجا يك شخص دارد مي‌رود و چتر همراهش نيست به او نرسد و به جاي ديگر برسد. از اين موجودات، خدا زياد آفريد در فرشته‌ها؛ اما ديگر عالم طبيعت نيست. اگر بخواهند در اين عالم طبيعت، موجوداتي با حُسن اختيار خود به كمال برسد بايد همين وضع باشد. عالم طبيعت، عالمي نيست كه عقل و عصمت در او حُكم بكند. اين موجود طبيعي در راه خود براي كمال دارد حركت مي‌كند، همگان در حركت‌اند. چون همگان در حركت‌اند خب، برخوردي دارند، حوادثي هم پيش مي‌آيد. آفتاب نتابد كه نمي‌شود، دريا بعد از تابش آفتاب تبخير نشود كه نمي‌شود، اين بخارها بالا نرود و به صورت ابر بارنده درنيايد كه نمي‌شود. ابر ببارد و كسي را خيس نكند هم كه نمي‌شود يا خانه? كسي را ويران نكند هم كه نمي‌شود، اين نشئه، نشئه? تزاحم است؛ منتها عقل و وحي براي تنظيم كارها به سبكي است كه ما از اين خطرات محفوظ بمانيم. از اين طرف هم به ما فرمودند كه بين اعمال شما و حوادث عالم رابطه برقرار است. همان طوري كه جهان در شما اثر مي‌گذارد، شما هم كه جداي از جهان نيستيد كارهاي شما در جهان مؤثّر است؛ همان طوري كه وقتي هوا گرم شد يا هوا سرد شد يا بارندگي است يا هوا صاف است يك حالات مخصوصي در انسان پيش مي‌آيد، حالات مخصوص انسان از حَسنات و سيّئات هم در عالم مؤثّر است، اين است كه گفتند شما اگر نماز استسقا خوانديد، بارانِ به‌موقع نازل مي‌شود: ?وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ?[12]؛ اگر مردم منطقه‌اي اهل ايمان و تقوا بودند، بركات خدا هم فراوان است. نه انسان جداي از آسمان و زمين و حوادث ارضي و سماوي است، نه آنها جداي از قافله? انسانيّت‌اند. هم آنها در انسانيّت اثر مي‌گذارند، هم كارهاي انسان در فضا و هوا و جوّ اثر مي‌گذارد. ما براي اينكه بهتر زندگي كنيم، راه بهتر را به ما ارائه كردند و اگر كسي نعمت الهي را كفران كرد، سيّئه از آن به بعد دامنگير او مي‌شود. وقتي كه لطف خدا گرفته شد، انسان به دام سيّئه مي‌افتد.
در اختيار مطلق خداوند بودن لطف و امساک لطف
در سوره? مباركه? «فاطر» اصل كلّي را بيان فرمود؛ آيه دوم سوره? «فاطر» اين است: ?مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ?؛ فرمود دَري را كه خدا طبق رحمت باز بكند، هيچ‌كس نمي‌تواند ببندد و اگر لطفي را خدا امساك بكند، هيچ‌كس نمي‌تواند آن لطف را ارسال بكند. آ‌نجا كه خداوند در اثر نالايق بودن محل، فيض را امساك كرده است، شخص را به حال خود او واگذار كرد. وقتي شخص به حال خودش واگذار شد محتاج است از يك سو، ارتباطش از خدا قطع شد از سوي ديگر، زمين‌گير مي‌شود. اين‌‌چنين نيست كه از طرف خدا، اضلال و امثال‌ذلك نازل بشود. وقتي فيض قطع شد، انسان گرفتار مي‌شود. فرمود ما فيض را از بعضي افراد امساك مي‌كنيم، وقتي امساك كرديم او به گرفتاري مي‌افتد
ريشه در نزد خدا داشتن سيئه وحسنه
بنابراين در جمله? قبل فرمود هر حادثه‌اي خواه سيّئه، خواه حَسنه، ريشه از نزد خدا دارد: ?قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ? مسئله تطيّر و تشئّم و بدقدمي و خوش‌قدمي و اينها خرافات است و اصلي ندارد ?فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً?؛ اينها چرا چيز نمي‌فهمند? بعد خطاب كرد به خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فقيه است، فرمود تو كه چيز مي‌فهمي بدان! حَسنات هم? من عند الله? هست، هم «من الله». سيّئات? من عند الله? هست ولي «من الله» نيست [بلکه] «من نفس الانسان» است [و] از همين‌جا نشأت مي‌گيرد.
استفاده اشعري در اثبات مسلک خود از آيه
اين آيه محور بحثهاي مبسوطي است بين معتزله و اشاعره و ديگران فخررازي بحث مبسوطي ذيل همين آيه دارد براي اثبات مكتب جبري كه خودش و ساير همفكران اشعري او قائل‌اند كه ?كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ?؛ هر چه هست از نزد خداست؛ حَسنات و سيّئات، اطاعات و معاصي و مانند آ‌ن[13].
پاسخ معتزله به استناد جبريون
معتزله به دو پاسخ، اين دليل را نفي كردند: يكي اينكه در آيه بعد بين حَسنات و سيّئات فرق گذاشته شد؛ يكي اينكه در ذيل همان آيه قبل فرمود: ?فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً? ظاهر اين جمله، تعيير و سرزنش و مذمّت است.خب، اگر فهميدن و نفهميدن، فكركردن و فكر‌نكردن، تدبّر و عدم تدبّر، همه كارِ خداست و انسان در اين كارها مجبور است، خب چطور خداوند در جمله? قبل فرمود: ?كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ? بعد در جمله? بعد اينها را مذمّت مي‌كند، مي‌گويد كه اينها چرا چيز نمي‌فهمند يعني اينها چون اهل تدبّر نيستند، اهل دقّت نيستند چرا يا درس نمي‌خوانند يا نمي‌انديشند يا سؤال نمي‌كنند يا فكر نمي‌كنند. خب، اگر ?كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ? است، چطور در جمله? بعد افرادي را كه اهل تدبّر نيستند، حاضر نيستند بينديشند اينها را مذمّت مي‌كند? اين يكي و از طرفي هم بين حَسنه و سيّئه فرق گذاشت اين دوتا، پس معلوم مي‌شود اين‌‌چنين نيست كه انسان در كارهاي خود مجبور باشد و ابزار محض باشد.
البته آن طوري كه معتزلي مي‌انديشد، انسان در كار خود براساس تفويض كار مي‌كند، اين هم باطل است، چون ممكن نيست انساني كه ذاتاً ربط به خداست اين در كارش مستقل باشد. چون كار، فرع بر وجود صاحب‌كار است. اگر وجود صاحب‌كار، متوقّف بر ايجاد الهي بود چگونه كارِ صاحب‌كار مستقل است? كار، فعل صاحب‌كار است، اگر ذات صاحب‌كار به جاي ديگر تكيه كرده بود، فعل او و وصف او هم يقيناً به جاي ديگر تكيه مي‌كند؛ منتها هر مبدأ فعلي از راه خاصّ خود به خدا ارتباط دارد. مثلاً آ‌ن سلسله خاكهايي كه در دلِ كوه بعد از مدّتي معدن مي‌شوند آنها هم كاري دارند و خدا كار آنها را مي‌داند و كار آنها هم به خدا اسناد دارد، گياهان هم كارشان به خدا اسناد دارد، حيوانها هم كارشان به خدا اسناد دارد، انسانها هم كارشان به خدا اسناد دارد؛ اّمايكسان نيستند، جمادها كارشان در حدّ طبيعت به خدا مرتبط است. گياهان در حدّ غريزه به خدا مرتبط است، حيوانات در حدّ ميل طبيعي به خدا مستندند و انسانها از راه اراده كارشان به خدا مستند است يعني بين كار انسان و ذات اقدس الهي، اراده? انسان فاصله است. انسان از راه اراده، كار را انجام مي‌دهد. اين فعل ارادي به خدا استناد پيدا مي‌كند، نه فعل انسان مستقيماً به طوري كه اراده در اينجا هيچ نقشي نداشته باشد. لذا فرمود: ?قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ?[14]؛ فرمود مشيئت شما تعيين‌كننده است ?إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً?[15].
بررسي متکي بودن اعمال بر اراده انسان
خب، انسان اراده مي‌كند و با اراده، كار را انجام مي‌دهد. آن اراده به مبادي غيبي وابسته است، بحث در جبر و تفويض در اين نيست كه آيا اراده، ارادي است يا نه? بحث در جبر و تفويض آن است كه كارها به اراده متّكي است يا به اراده متّكي نيست. اگر ما در اراده، مستقل بوديم كه مي‌شد تفويض. آ‌ن طوري كه جبري مي‌گويد اراده? انسان نقشي ندارد، در حالي كه انسان اوّل مي‌نشيند، فكر مي‌كند، مشورت مي‌كند بعد هم اگر كار خوب درآمد خوشحال مي‌شود، اگر بد درآمد خود را ملامت مي‌كند اين درباره هر انساني هست چه موحّد، چه غيرموحّد، وقتي كار او خوب درآمد خوشحال مي‌شود، بد درآمد خود را ملامت مي‌كند، چه خدا را قبول داشته باشد، چه نداشته باشد. معلوم مي‌شود انسان، فطرتاً مختار است، اين‌‌چنين نيست كه فطرتاً مجبور باشد. اگر انسان مجبور باشد هرگز در كارها مشورت نمي‌كند، مطالعه نمي‌كند، نمي‌انديشد بعد هم كار خوب درآمد بيجا خوشحال نمي‌شود و اگر كار بد درآمد خود را سرزنش نمي‌كند و مانند آن.
همه اينها نشان مي‌دهد كه هرگز نمي‌شود جبر را بر انسان تحميل كرد. انسان، فطرتاً خود را آزاد مي‌يابد، چه مسلمان و چه غيرمسلمان.
«و الحمد لله ربّ العالمين»


1. سوره نساء ، آيه 73
1. سوره نساء ، آيه 73
2. سوره نساء ، آيه72
3. سوره نساء ، آيه 72
1. اقبال الاعمال ، ص 363
1. سوره بقره ، آيه 179
2. سوره بقره ، آيه 179
[8] . سوره انعام ، آيه 43
1. سوره فاطر ، آيه 45
[10] . سوره انفال ، آيه 53
[11] . سوره طور ،آيه 23
1. سوره اعراف ، آيه 96
1. التفسير الکبير ، ج 10 ، ص 145 و 146
1. سوره کهف ، آيه 29 .
2. سوره انسان ، آيه 3.