موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 185

مدت زمان: 31.36 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 3.61 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 7.23 MB دانلود

رديف
زمان
عناوين جلسه 185
1

بيان اهميت معاد با تعابير گوناگون در قرآن
2

اثبات معاد از راه نقل به عنوان مهمترين مسئله اخلاقي
3

تأثير اعتقاد به معاد در كمال انسان
4

فراموش كردن معاد علت ابتلاء بشر به مفاسد اخلاقي
5

نقش سازنده ياد معاد
6

اقسام بهشت و جهنم
7

تقدم تعليل و تبيين قرآن بر تشريع
8

شأن نزول آيه? در قول زمخشري و تحليل حضرت استاد
9

معنا و مفهوم ‌«‌ركس» در آيه? و حكم مربوط به آن
10

غير ممكن بودن هدايت منافقين با عوامل غير الهي
11

هجرت كبري و صغري تنها راه نجات منافقين
12

حكم يكسان منافقين با مشركان در صورت عدم توبه
13


14


15


16




اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً ?87? فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُوا أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً ?88? وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ حَتَّي يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُم وَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً ?89?
بيان اهميت معاد با تعابير گوناگون در قرآن
مسئله? معاد، چون خيلي مهم است قرآن كريم با تعبيرات گوناگون درباره? او سخن مي‌گويد كه نمونه‌هايي از آن در بحث قبل به عرض رسيد. گاهي خود خدا براي حقّانيّت معاد سوگند ياد مي‌كند؛ به خودش قَسم مي‌خورد كه معاد حق است[1] و گاهي هم به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور مي‌دهد كه به خدا قسم بخور؛ بگو به خدا قسم، معاد حق است[2].
اثبات معاد از راه نقل به عنوان مهمترين مسئله اخلاقي
بعد از اثبات معاد از راه برهان عقلي، از راه نقل هم كمك مي‌گيرد. چون مهم‌ترين مسئله? اخلاقي، مسئله? معاد است، نه مسئله? مبدأ، خدا را خب همه قبول دارند همه? مشركين خدا را قبول دارند؛ هرگز اعتقاد به خدا آدم را نمي‌سازد، همه مشركين خدا را قبول داشتند، خدا را به عنوان واجب‌الوجود قبول داشتند، اين يك مرحله. خدا را به عنوان خالق قبول داشتند، اين مرحله? دوم. خدا را به عنوان ربّ‌العالمين كه كلّ جهان را تدبير مي‌كند قبول داشتند، اين سه مرحله كه همه? اينها را اقرار داشتند. آنچه مشكل جاهليت بود اين است كه خدا را به عنوان ربّ انسان، ربّ حَجر و مَدر، به عنوان ربوبيّتهاي جزيي قبول نداشتند؛ مي‌گفتند اين كارهاي جزيي به دست ارباب متفرّقون است كه اين بتها مجسّمه? آن ارباب است. بعداً عوامِ از جاهليت اين بتها را تكريم مي‌كردند حالا يا مي‌گفتند كار به دست ارواح است، گاه كار به دست فرشته‌هاست و مانند آن، براي آن فرشته‌ها يا ارواح يا قدّيسين بشر پيكرهايي ساختند، آنها را احترام كردند كم‌كم به دست عوام افتاد و همين بتها را عبادت مي‌كردند.
صِرف اعتقاد به خدا در مشركين هم بود و هرگز سازنده نيست. اگر انسان، خدا را با اسماي حُسنايش قبول داشته باشد يعني خدا واجب‌الوجود هست (يك)، خدا خالق كلّ هستي هست (دو)، خدا ربّ كلّ هستي و مجموعه? نظام است (سه)، خدا تدبير و ربوبيّت امور جزئي را هم به عهده دارد (چهار)، تنها معبودي كه مشكل انسان را حل مي‌كند و بايد حرف او را شنيد يعني توحيد عبادي، آن هم خداست اين (پنج). اين چهارمي و پنجمي مهم است وگرنه همه? مردم جاهلي، خدا را قبول داشتند. خب، خدايي كه كاري با آدم نداشته باشد، آدم هم با او كاري نداشته باشد خب اين را همه? مشركين قبول دارند ديگر؛ اما خدايي كه از آدم مسئوليت بخواهد، حسابرسي بكند، قانون بفرستد، تكليف كند و از انسان سؤال بكند، اين است كه انسان را مي‌سازد يعني عقيده? به معاد است كه مي‌سازد، نه عقيده? به مبدأ. البته عقيده? به معاد، فرع بر عقيده مبدأ است وگرنه همه مشركين، خدا را قبول داشتند. خب، خدايي كه كاري به آدم ندارد، قانوني براي آدم نمي‌فرستد، حساب و كتابي هم با آدم ندارد، بعد از مرگ خبري هم از حساب و كتاب نيست خب، چنين خدايي را همه بت‌پرستها قبول داشتند ديگر و اينكه سازنده نيست.
تأثير اعتقاد به معاد در كمال انسان
اينكه اصرار قرآن روي معاد است، براي اينكه هر كس به هر جايي رسيد در اثر اعتقاد به معاد بود. البته اعتقاد به معاد، فرعِ بر اعتقاد به مبدأ است. انسان وقتي معتقد است كه همه اعمال او زنده است و حساب و كتابي دارد خب، مواظب اعمال خودش است ديگر. آن‌كه مواظب است، براي اينكه مي‌داند اين عمل زنده است [و] بايد جواب بدهد، اين است كه سازنده است.
فراموش كردن معاد علت ابتلاء بشر به مفاسد اخلاقي
بر‌اساس مسئله? معاد قرآن خيلي تكيه مي‌كند، لذا گاهي خدا خودش قسم مي‌خورد، مي‌فرمايد والله معاد حق است، گاهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور مي‌دهد كه بگو قسم به خدا! معاد حق است. در سوره? مباركه? «تغابن» آيه? هفت اين است: ?زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن لَن يُبْعَثُوا?؛ اينها گمانشان اين است كه ديگر مبعوث نمي‌شوند، معادي نيست ?قُلْ بَلَي وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ? چرا، معاد حق است، قسم به خدا شما مبعوث مي‌شويد يعني خدا را مشركين قبول داشتند، به خدا قسم هم ياد مي‌كردند، به الله قسم مي‌خوردند، قسم به الله نزد مشركين محترم بود، آنها ماركسيست نبودند [بلكه] آنها موحّد بودند در توحيد ذاتي، توحيد خالقي، توحيد ربوبيّت مطلقه، در اين سه مرحله موحّد بودند و قرآن مي‌فرمايد كه همه? اينها را قبول داشتند، چون مرحله? چهارم و پنجم مشرك بودند؛ گرفتار ارباب متفرّقه بودند در قبال ربّ‌العالمين اربابي قائل بودند اين (يك) و در نتيجه غير خدا را عبادت مي‌كردند اين (دو). در مرحله? چهارم و پنجم، مشرك بودند وگرنه در آن سه مرحله خب، اينها موحّد بودند و قرآ‌ن هم روي توحيد اينها صحّه گذاشت؛ فرمود اگر از اينها سؤال بكني خالق، آسمان و زمين چه كسي است؟ مي‌گويند خدا[3] اما از اينها سؤال بكني كه ربّ شما چه كسي است؟ مي‌گويد فلان ستاره يا فلان فرشته يا فلان قدّيس بشري و مانند آن.
خب، پس خدا مورد اعتقاد مشركين بود و به او هم سوگند ياد مي‌كردند و قبولش داشتند، لذا خدا به پيغمبر مي‌فرمايد كه به خدا قسم بخور، قسم به خدا [كه] معاد حق است: ?قُلْ بَلَي وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ?[4] حالا آن «نون» تأكيد ثَقيله هم هست، سوگند هم هست. غرض اين است كه مسئله? معاد مهم‌تر از مسئله? مبدأ است، براي اينكه معاد همان مبدأ است، به علاوه? اسماي حُسناي ديگر و خداي با همه? اسماي حُسنا و صفات عُليا اهم از خداي بي‌‌اسما و حُسناست، در حقيقت آنكه بدون اسماي حُسناست يعني حسيب در آن نيست، ملجأ در آن نيست، ربوبيّت جزئي و كلّي در آن نيست، حساب و كتابي در آن نيست، رقيب نيست، اين خدايي با اسماي حُسنا و صفات عُليا نيست در حقيقت.
پرسش:...
پاسخ: براي اينكه در سازندگيِ انسان خب، اعتقاد به مبدأ چه نقشي دارد وقتي ما به ربوبيّت او اعتقاد نداشته باشيم، به اينكه رقيب است اعتقاد نداشته باشيم.
پرسش:...
پاسخ: خب، البته يعني با همه اسماي حُسنا. مشركين ?وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ?[5] در قرآ‌ن مي‌فرمايد كه اينها خدا را درست نشناختند، براي اينكه نبوّت و وحي و رسالت را منكرند، معاد را منكرند. خب، آن خدايي كه بشر را آفريد و آنها را رها گذاشت، هيچ هدايتي براي اينها نفرستاد كه ربّ‌العالمين نيست. آن خدايي كه بشر را خلق كرد و هدفي براي او مقرّر نكرد يعني معاد، او كه ديگر خداي كامل نيست. لذا در دو بخش قرآن كه يكي راجع به وحي و نبوّت است و يكي راجع به معاد است فرمود: ?وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِه?[6]؛ آنها آن طوري كه بايد خدا را بشناسند، نشناختند يعني آ‌ن طوري كه واجب است بشناسند وگرنه خدا را آن طوري كه هست كه خب، هيچ كس نمي‌تواند بشناسد. اين ?مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِه? اين عدم ملكه است يعني آن مقداري كه بايد بشناسند، نشناختند. البته خدا آن طوري كه هست همه برآن‌ هستند كه «ما عَرفناك حقَّ معرفتك»[7] ولي آن مقداري كه بايد بشناسند، نشناختند. آنها كه منكر معادند، خدا را درست نشناختند، آنهايي كه منكر مبدأ هستند هم خدا را درست نشناختند.
پرسش:...
پاسخ: ديگر مبدأ و معاد يكي است ديگر، برابر سوره? «حديد» ?هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ?[8] است. ديگر مبدأ و معادي ما نداريم، يك حقيقت است كه ?هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ?. اينكه آمدند تجزيه كردند اسماي حسناي الهي را بعضي از اسما را قبول كردند بعضي را قبول نكردند، در حقيقت ?نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ?[9] شد كه در حُكم كفر جميع است، چون مجموع خارج و داخل، خارج است. همان طوري كه آيات الهي اگر تبعيض بشود به منزله? انكار كلّ است، اسماي حُسنا هم بشرح ايضاً[همچنين]؛ اگر كسي بعضي اسما را قبول كند، بعضي اسما را قبول نكند، به منزله? ترك كلّ است.
نقش سازنده ياد معاد
ممكن نيست كسي حسابرس خود باشد و متوجّه باشد كه همين عمل زنده است، آن وقت دست به گناه بزند. اين است كه دارد «لا يزني الزاني و هو مؤمن و لا يَسرق السارقُ و هؤ مؤمن»[10] به همين جهت است ديگر، براي اينكه انسان در حين اينكه دارد گناه مي‌كند، معاد يادش رفته؛ علم حصولي دارد، تصوّر دارد ولي باور ندارد، چون اگر كسي باور داشته باشد لااقل آبروي خودش را مي‌خواهد ديگر، آن وقت آن رسوايي علني را چه كند؟ چرا علناً كسي دزدي نمي‌كند؟ براي اينكه آبروي خودش را مي‌خواهد. در سوره? مباركه? «آل‌عمران» گذشت كه ?رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ?[11]؛ تو آبروي او را بردي. بنابراين هر مشكلي كه پيش مي‌آيد در اثر فراموش معاد است، لذا گاهي خدا ذات اقدس الهي خودش قسم ياد مي‌كند[12]، گاهي هم به پيغمبر مي‌فرمايد كه بگو به خدا قسم، معاد حق است.
اقسام بهشت و جهنم
پرسش:...
پاسخ: بله، آن هم در حقيقت جهنم است يعني جهنمِ هجران، بدترين جهنم است. يك وقت جهنمي است كه بدن مي‌سوزد، يك وقت جهنمي است كه روح مي‌سوزد. آن جهنمي كه بدن مي‌سوزد، همين جهنم معهود است كه ?كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا?[13]. جهنمي است كه روح مي‌سوزد كه فرمود: ?نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ? الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ?[14] اين را فؤاد سرمي‌كشد. كسي كه غمِ هجران حق دارد، آتش در درون جان او شعله‌ور است. لذا در دعاي ‌«كميل‌‌» مي‌فرمايد كه آتش جهنم قابل تحمل است؛ اما آن آتش را چه كنيم؟ آنها هم در حقيقت از آتش مي‌ترسند؛ منتها آن آتش چون دركش مقدور ما نيست ما خيال مي‌كنيم آ‌ن جهنم نيست، نه آن هم جهنم است، همان طوري كه بهشت دو قِسم است: يك قِسم ?جَنَّاتٌ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ?[15] همين بهشت حسّي است، يك بهشت هم ?فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ? وَادْخُلِي جَنَّتِي?[16] جنةاللقاء است، جهنم هم اين‌‌چنين است؛ يك جهنم حسّي است كه ?كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا?، يك جهنم هجران است ديگر كه ?نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ? الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ?. اگر خدا با كسي قهر كند و حرف نزند، آن چه دردي است آ‌ن روز انسان مي‌كشد. انسان، امروز كه درد نمي‌كشد براي اينكه بيهوش است، اگر خدا به او نگاه نكرد، خدا با او حرف نزد، او كلام خدا را نشنيد، مشمول لطف خدا نبود، دردي هم احساس نمي‌كند چون مَست است حالا يا مَست جواني است يا مَست مقام است، يا مَست دنياست، خلاصه تكاثر، مستي مي‌آورد. فرمود: ?لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ?[17] خب، سَكرت دارند ديگر، مَست‌اند ديگر.
خَمر را چون مايه? مخمور شدن عقل است مي‌گويند خَمر وگرنه مستي كه مخصوص شراب نيست. يكي از چيزهايي كه عامل مستي است شراب است و حُكم فقهي خاصّي هم دارد وگرنه آنكه مغرور است، آن هم مَست است، آنكه گرفتار جواني است مَست است، آنكه گرفتار مقام است مَست است، مگر اينها مستانه زندگي مي‌كردند كه قرآن فرمود: ?لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ?[18] اينها در حال سُكره‌اند. حالا يا مقام‌زده بودند يا جاه‌زده بودند يا علم‌زده بودند يا مال‌زده بودند، همين مشكلات را دارند ديگر. آدمِ مست را شما اگر دستش را ببري احساس نمي‌كند، چون تقريباً احساسي ندارد. بيهوش هم همين طور است؛ الآن درد هست كه انسان حرف خدا را نمي‌شنود، فردا كه به هوش آمد اين درد را احساس مي‌كند. لذا در همان دعاي ‌«كميل‌‌» هست كه «فَكَيْفَ اَصْبِرُ علي فراقك»[19]؛ آن قابل تحمّل نيست.
بنابراين همان طوري كه بهشت دو قِسم است، جهنم هم دو قِسم است در حقيقت. همان طوري كه جنّةاللقاء داريم، جهنم هجران هم داريم، همان طوري كه ?جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ?[20] داريم، ?كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا?[21] داريم. حالا همان طوري كه ?وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ?[22] «ولمن لم يَخف مقام ربه» هم «جَحيمان»؛ آنها داراي دو بهشت‌اند حالا عده‌اي تلاش و كوشش مي‌كنند كه اين دو بهشت كجاست؟ چه چيزي است؟ چطور است؟ به زحمت افتادند بگويند اينها چون دو كارهاي خوب كردند، لذا دو بهشت دارند؛ اما ديگر نرفتند به سراغ اينكه آن دو بهشت فرق جوهريشان چيست و دو بهشت ديگري هم باز در كنار آن هست ?وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ?[23] آن دو بهشت چيست؟ فقط به اين فكر افتادند كه بگويند اين چهار بهشت را، براي اينكه اينها چهار كار خير كردند. خب، حالا فرق اينها چيست؟ يعني چهار باغ، اين طور يا يكي از باب ?جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ? است، يكي هم ?فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ? وَادْخُلِي جَنَّتِي?[24] است. «جنتي»، «جنةالذات»، «جنةالله» غير از «جنة الشجر والحجر» است ‌«جحيم‌‌» هم همين طور است؛ اگر نبود اين دعاها، خيلي از آيات حل نمي‌شود، اين دعاها هر كدام به نوبه? خود مفسّر خيلي از آيات الهي است.

تقدم تعليل و تبيين قرآن بر تشريع
به هر تقدير، فرمود كه شما گاهي مأمور به اتّحاديد، گاهي مَنهي عن الافتراقيد. آنجا كه مأمور به اتحاديد، مثل آن است كه فرمود: ?وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً?[25] و مانند آن، آنجا كه منهي عن الافتراقيد، آنجايي كه فرمود: ?فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ?؛ چرا درباره منافقين دو نظر داريد؟ مگر روشن نشد. اول، قرآن تحليل مي‌كند، تعليل مي‌كند، تبيين مي‌كند از باب ?يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ?[26]، بعد تشريع مي‌كند.
در بخشي از آيات ذات اقدس الهي فرمود: ?يُبَيِّنَ لَكُمْ?[27] يعني ما اين‌‌چنين نيست كه همه‌جا به نحو تعبّد بگوييم روزه بگيريد، نماز بخوانيد، جهاد برويد، اين‌چنين نيست در خيلي از موارد ما براي شما تبيين مي‌كنيم حالا كه مسئله، مثل دو دوتا چهارتا روشن شد، آن‌گاه دستور مي‌دهيم. اينجا هم از همان قبيل است؛ اول تعليل هست، تبيين هست، تحليل هست، بعد تشريع مي‌فرمايد چرا دو گروهيد؟ يك عده نظر مساعد داريد، يك عده نظر غير مساعد.
شأن نزول آيه? در قول زمخشري و تحليل حضرت استاد
فخررازي در ذيل اين آيه، شش،‌ شأن نزول ذكر مي‌كند[28]. اينها هر جرياني را به عنوان شأن نزول تلقّي كردند، اولاً اين‌‌چنين نيست. در بين اين شأن نزولهاي شش‌گانه، بعضي از اينها اصلاً مطابق با آيه نيست. آن قسمت روشن از شأن نزولي كه ذكر كردند اين است كه عده‌اي از افراد به حسب ظاهر در مكه اسلام آوردند، بعد باطناً با كفّار هماهنگ بودند و به بهانه اينكه براي ما مقدور نيست هجرت نكردند، در همان مكه بودند [و] جزء معاونين و معينان و دستياران كفّار بودند كه قدر متيقّن، مشمول آيه اينها هستند.
آن منافقيني كه در مدينه بودند يقيناً مشمول اين بخش از آيه نيستند، براي اينكه آيه مغيّاست. فرمود با اين منافقين، هماهنگ نباشيد، اينها را نپذيريد تا اينكه اينها هجرت كنند. معلوم مي‌شود اين منافقينِ غير مهاجرند، نه منافقين مهاجر. پس در شأن نزول، آن منافقيني مي‌توانند مصداق باشند كه هنوز در مكه ماندند و پايشان به هجرت حركت نكرد، اين يك مطلب.
معنا و مفهوم ‌«‌ركس» در آيه? و حكم مربوط به آن
مطلب ديگر قرآن، اول تبيين مي‌كند، بعد تشريع. مي‌فرمايد اولاً اينها ركس‌اند، اينها به آن حالت اوّلي‌اش برگشتند. ‌«رِكس‌‌» يعني رجوع، ‌«منكوس‌‌» يعني راجع، اين رُوث را، مدفوع بعضي از حيوانات را مي‌گويند رجيع رُوث هم مي‌گويند، رِكس هم مي‌گويند، رجيع هم مي‌گويند. اين مرتدّين، رُؤث و رجيع‌اند، چون به همان جاهليت آلوده برگشتند. اگر ?إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ?[29] حالا نَجس فقهي نباشد، نجس كلامي كه هست. اگر ?إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ? اينها نَجس بودند، به حسب ظاهر اسلام آوردند، دوباره بجيع شدند؛ به آن حالت اوّلي برگشتند، اينها را مي‌گويند رجيع، مرتجع، رُؤث و رِكس.
خب، فرمود: ?وَاللّهُ أَرْكَسَهُم?، چرا؟ ?بِمَا كَسَبُوا?، نه اينكه ذات اقدس الهي كه اساس وحي‌‌اش براي تطهير است فرمود خداوند، وحي نازل كرده و احكام صادر كرده ?لِيُطَهِّرَكُمْ?[30]؛ ‌خواست تطهير بكند. حالا اگر كسي به سوء اختيار خودش رَجيع شد، اين ديگر عمداً خود را آلوده كرد، پس ?وَاللّهُ أَرْكَسَهُم?؛ اما ?بِمَا كَسَبُوا? اين (يك)، پس اينها آلوده‌اند.
غير ممكن بودن هدايت منافقين با عوامل غير الهي
مطلب دوم اين است كه شما چطور مي‌خواهيد اينها را هدايت كنيد؟ اگر كسي با سوء اختيار خود راه را بَست و خدا او را به حال خود رها كرد نه راه دارد، نه راهنما، گاهي خدا مي‌فرمايد كه اين اصلاً راه ندارد، وقتي راه ندارد شما چطور هدايتش بكنيد؟ كسي كه افتاده در چاه، راه ندارد تا شما راهنمايي بكنيد كه از طرف راست بيا يا از طرف چپ برو. كسي كه در راه است، توانِ رفتن دارد، آن راه‌بلد راهنمايي مي‌كند كه از طرف راست برو يا از طرف جلو برو. حالا اگر كسي بيراهه بود، اصلاً راه نبود، اينجا جا براي راهنمايي نيست، لذا فرمود: ?فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً? اين (يك).
گاهي هم مي‌فرمايد كه ?فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً?[31] آنكه مي‌تواند والي باشد، ارشاد كند چون به اذن خدا ولايت و ارشاد را به عهده دارد و خدا اجازه ندهد اين كار را نمي‌كند، چنين آدم بيراهه? افتاده? در رِكس جاهلي، وليّ و راهنما ندارد. خب، اگر كسي راهنما نداشته باشد پس چطور به مقصد مي‌رسد؟ اين دوتا. چون ?لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ?[32] شما چطور مي‌خواهيد كسي كه نه راهنما دارد، نه راه دارد، شما چطور مي‌خواهيد اينها را هدايت كنيد؟ اين برهان عقلي از شما برمي‌آيد كسي را كه خدا به حال خود رها كرده بر‌خلاف خواسته? خود شما برويد، دستش را بگيريد؟ خدا او را مهلت داد ساليان متمادي؛ سيزده سال به او مهلت داد در مكه، بعد هم كه مدينه نظام اسلامي مستقرّ شد چند سال به آنها مهلت داد، اين همه مصائب را شما تحمّل كرديد اين مرموزانه به سود مشركين و عليه مسلمين، تلاش و كوشش مي‌كرد، خب همه? كارها را كرده، خدا هم او را به حال خود رها كرده. اگر كسي را خدا به حال خود رها كند نه راه دارد، نه راهنما، آن وقت از شما چه كار برمي‌آيد؟ ?أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ?، در حالي كه ?وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً? اين مي‌شود تبيين. بعد از اينكه مسئله مثل دو، دوتا چهارتا روشن شد و براي تبيين روشن‌تر و بازتر، يك حُكم ديگري را ذكر مي‌كند كه آن هم عرض مي‌كنيم، آن وقت آن حُكم تشريعي مي‌آيد. مي‌فرمايد الآن هم كه شما بيجا براي اينها دلسوزي مي‌كنيد، اينها درصدد تكفير شما هستند يعني شما را كافر بكنند، نه به كفر نسبت بدهند: ?وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً?؛ آنها نتوانستند مثل شما بشوند ولي مي‌كوشند شما را مثل خود بكنند هم‌اكنون، آن وقت شما براي اينها دلسوزي مي‌كنيد ?وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً?؛ بشود مساوي هم.
خب، الآن هم اين طورند. آن وقت شما درباره? اينها اختلاف داريد، بعضي مي‌گويند كه ما كاري به اينها نداريم، اينها آدمهايي خوبي‌اند اين‌‌چنين نيست، اين مي‌شود تبيين. پس ?وَاللّهُ أَرْكَسَهُم? معلّل است به ?بِمَا كَسَبُوا?، ?أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ? اين معلّل است به ?وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً? هر كدام مدّعاست، دليلش هم در كنار اوست. اين ?أَتُرِيدُونَ? قضيه? سالبه است نه قضيه? موجبه، چون استفهام، استفهام انكاري است ?أَتُرِيدُونَ? يعني «لا تقدرون أن تهدوا من أضل الله»، چرا؟ چون ?وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً? و اگر سبيل نبود، راهنما چطور راهنمايي مي‌كند؟ چون راهنما، سالك را به راه آشنا مي‌كند حالا اگر راه نبود، هدايت مقدور نيست.
هجرت كبري و صغري تنها راه نجات منافقين
خب، بعد هم فرمود: ?وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً? الآ‌ن هم علاقه و آرزويشان اين است كه شما كافر بشويد، حالا كه اين‌‌چنين است، پس ?فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ? الآن هم خدا ارحم‌الرحمين است. نفرمود بزنيد، بگيريد، بكُشيد، فرمود الآن هم راه باز است، راه اينها دو هجرت است: اول هجرت كبرا؛ بعد هجرت صغرا، نه هجرت صغرا. هجرت صغرا مهم نيست، هجرت صغرا را منافقين هم داشتند اول، هجرت كبرا؛ هجرت از كفر به اسلام يعني توبه بكنند مسلمان بشوند، بعد هجرت صغرا يعني از مكه به مدينه مهاجرت كنند: ?فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ حَتَّي يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ?، نه «يهاجروا من المكة الي المدينه» اين هجرت صغرا مقدور خيليهاست، اين يك كوچ‌كردن است اينكه مهم نيست. ساير منافقين هم هجرت كردند از مكه به مدينه آمدند ديگر، اينكه هجرت «في سبيل الله» نبود ?حَتَّي يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللّه? يعني «حتي يتوبوا و يُسلِموا و يهاجروا هجرة كبري?» (اولاً) «ثمّ يهاجروا هجرة الصغري?» (ثانياً)، ?حَتَّي يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللّه?. اگر هجرت كبرا كردند، خب اگر هجرت كبرا كردند يعني مسلمان شدند، آن وقت به احكام اسلام ملتزم بشوند و عمل كنند؟ بودن يك مسلمان در دار شرك كه نتواند احكام دين را پياده كند حرام است ديگر، چه اينكه سفر به ديار كفر كه انسان نتواند دستورات اسلامي‌اش را انجام بدهد حرام است ديگر. حالا اگر كسي براي تحصيل يا غير تحصيل مي‌خواهد به كشور شرك برود كه نمي‌تواند آنجا نماز بخواند، نمي‌تواند روزه بگيريد، نمي‌تواند حجابش را حفظ بكند خب، اينها حرام است ديگر. سفر به بلاد كفر در صورتي كه انسان نتواند احكام دينش را انجام بدهد خب، حرام است ديگر.
خب، پس اينها تا هجرت كبرا نكنند اولاً يعني توبه نكنند و مسلمان نشوند، بعد هجرت صغرا نكنند شما آنها را به عنوان دوست انتخاب نكنيد، چون خيليها بودند يا بعضيها كه هجرت كبرا كردند [و] واقعاً مؤمن بودند ولي هجرت صغرا را انجام ندادند يعني نيامدند از مكه به مدينه، گرفتار همان بلاد شرك بودند. آن را در سوره? مباركه? «انفال» فرمود كه اينها اولياي شما نيستند، مگر اينكه اينها برگردند، اين‌چنين نيست كه صِرف هجرت كبرا كافي باشد. در سوره? مباركه? «انفال» آيه? 72 فرمود: ?وَالَّذِينَ آمَنُوا?؛ اما ?وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِن وَلاَيَتِهِم مِن شَيْ‏ءٍ حَتَّي يُهَاجِرُوا? اينها كه واقعاً مؤمن‌اند، مسلمان‌اند، منافق نيستند ولي فاسق‌اند. مسلمان و مؤمنِ فاسق‌اند، نه اينكه منافق‌اند، حالا اگر كسي مسلمان بود و غيبت كرد، اينكه منافق نمي‌شود.
هجرت، يك حُكم تكليفي است واجب است. حالا اگر كسي هجرت نكرد و تنبلي و جهات ديگر، نه براي اينكه معين مشركين باشد ولي براي اينكه سخت بود براي او. مثل كسي كه ماه مبارك رمضان روزه خورد، اينكه كافر و منافق نمي‌شود، اين فاسق است. فرمود اينها كه در مكه‌اند [و] هجرت كبرا كردند ولي هجرت صغرا را انجام ندادند يعني نيامدند، جزء اولياي شما نيستند، چه رسد به اينها كه نه هجرت صغرا دارند، نه هجرت كبرا.

حكم يكسان منافقين با مشركان در صورت عدم توبه
خب، حالا وقتي كه اين‌‌چنين شد يعني حدود كلي مشخص شد، فرمود: اگر اين كار را انجام دادند تا آخرين لحظه هم يعني بعد از پانزده سال شرك و نفاق و دورويي و توطئه‌كردن باز هم ذات اقدس الهي راه را باز كرد، با همه? توطئه، اين مي‌شود ارحم‌الراحمين يعني انسان در ظرف پانزده سال كارشكني بكند يا كمتر و باز خدا او را بپذيرد، آن هم بدترين كارشكني را، اين معناي سِعه? رحمت خداست. حالا اگر كسي نكرد اين كار را فرمود: ?فَإِن تَوَلَّوا?، حالا ?فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُم? همان تعبيري كه در سوره? مباركه? «توبه» درباره? مشركين بيان كردند. در سوره? «توبه» آيه? پنج، درباره? مشركين فرمود: ?فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ? آن پيمان چهارماهه كه گذشت ?فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ? همان تعبير را درباره? چنين منافقي مي‌كند، براي اينكه اينها با مشركين يكسان‌اند ديگر، چون ?وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا? همان طوري كه منافقين اين طور بودند. درباره? منافقين مگر اين‌‌چنين نبودند؟ آيه? دوم سوره? «ممتحنه» اين است كه فرمود: مشركين اين طورند؛ مشركين ?يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدَاءً وَيَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ?؛ مشركين علاقه‌مندند شما كافر بشويد، اين منافقين هم اين‌‌چنين‌اند. پس اينها روحاً همان كافر و مشرك‌اند، همان طوري كه مشرك مي‌كوشد شما كافر بشويد، اين گروهي از منافقيني كه در مكه ماندند و دستياران اوّلي مشركين بودند هم مي‌كوشند شما كافر بشويد. پس اين تشريع يك تعبّد محض نيست، نظير رَمي جَمره [بلكه] بعد از آن همه تبيين است. بعد از اينكه فرمود: ?يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ?[33] يك ?يَتْلُوا? است كه ?يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ?[34] اين مسئله? تلاوت است؛ يكي ?يُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ? يعني «يتلوا عليهم الكتاب والآيات» اولاً «ثمّ يفسّر و يبيّن و يعلّمهم الكتاب والحكمة» ثانياً.
«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . سوره? نساء، آيه? 87.
[2] . سوره? تغابن، آيه? 7.
[3] . سوره? عنكبوت، آيه? 61؛ سوره? لقمان، آيه? 25؛ سوره? زمر، ايه 38؛ سوره? زخرف، آيه? 87.
[4] . سوره? تغابن، آيه? 7.
[5] . سوره? انعام، آيه? 91.
[6] . سوره? انعام، آيه? 91؛ سوره? زمر، آيه? 67.
[7] . عوالي اللآلي، ج 4، ص 132.
[8] . سوره? حديد، آيه? 3.
[9] . سوره? نساء، آيه? 150.
[10] . الكافي، ج 2، ص 285.
[11] . سوره? آل‌عمران، آيه? 192.
[12] . سوره? نساء، آيه? 87.
[13] . سوره? نساء، آيه? 56.
[14] . سوره? همزه، آيات 6 و 7.
[15] . سوره? آل‌عمران، آيه? 15.
[16] . سوره? فجر، آيات 29 و 30.
[17] . سوره? حجر، آيه? 72.
[18] . سوره? حجر، آيه? 72.
[19] . اقبال الاعمال، ص 708.
[20] . سوره? آل‌عمران، آيه? 15.
[21] . سوره? نساء، آيه? 56.
[22] . سوره? الرحمن، آيه? 46.
[23] . سوره? الرحمن، آيه? 62.
[24] . سوره? فجر، آيات 29 و 30.
[25] . سوره? آل‌عمران، آيه? 103.
[26] . سوره? بقره، آيه? 129؛ سوره? آل‌عمران، آيه? 164؛ سوره? جمعه، آيه? 2.
[27] . سوره? مائده، آيات 15 و 19.
[28] . التفسير الكبير، ج 10، ص 168.
[29] . سوره? توبه، آيه? 28.
[30] . سوره? مائده، آيه? 6.
[31] . سوره? كهف، آيه? 17.
[32] . سوره? فتح، آيات 4 و 7.
[33] . سوره? بقره، آيه? 129؛ سوره? آل‌عمران، آيه? 164؛ سوره? جمعه، آيه? 2.
[34] . سوره? آل‌عمران، آيه? 164؛ سوره? جمعه، آيه? 2.