موضوع: سوره آل عمران

عنوان: تفسيرسوره مبارکه آل عمران جلسه229

مدت زمان: 39:10 اندازه نسخه كم حجم: 4.77 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 9.84 MB دانلود


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّىُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ ?121? إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ?122?
در آغاز همين سوره? مباركه? «آل عمران» بعد از بيان يك سلسله از معارف كلي توحيد و وحي و تقسيم آيات الهي به محكم و متشابه اولين بخش تاريخي را كه بازگو فرمود همان جريان مسئله بدر بود كه در آيه? سيزدهم اين‌چنين فرمود: ?قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ في فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ في سَبيلِ اللّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً ِلأُولِي اْلأَبْصارِ? آن‌گاه مطالب مناسبي را هم در همين زمينه بازگو كرد فرمود تا رسيدن به جريان احد فرمود: ?وَ إِذْ غَدَوْتَ? يعني متذكر باش به ياد بياور صحنه احد را كه سراسر ظفر و پيروزي غيبي نصيب شما شد زيرا شما از نظر مسائل امكاني و قدرتهاي نظامي هرگز برابر با آنها نبوديد گذشته از اينكه آنها عِدةً و عُدةً بيش از شما بودند و شما هم از نظر عِدةً و هم عُدةً كمتر از آنها بوديد مشكل داخلي هم شما را تهديد مي‌كرد و آن مسئله انفاق بود عده‌اي در اثر نفاق سقوط كردند عده‌اي هم نزديك بود گوش به حرف منافقين بدهند يك رقم مهم از نظامي‌هاي شما از دست شما رفت مع‌ذلك ذات اقدس الهي شما را ياري كرد و از شكست نجات داد فرمود: ?وَ إِذْ غَدَوْتَ? كه اين ?إِذْ? ظرف است مفعول فيه است و ناصبش همان اذكر و مانند آن است يعني اذكر به ياد بياور آن ظرفي را آن روزي و آن حالتي را كه از اهل‌ات بيرون آمدي غدوت غدوه همان بين طلوعين است بين طلوع فجر تا طلوع شمس است ممكن است اوايل طلوع را هم احياناً غدوه بگويند ولي ظاهراً غدوه همان فاصله بين الطلوعين است اين را مي‌گويند غدوه به همين مناسبت فردا را غد مي‌گويند و خود غد از غدوه شروع مي‌شود به اين معنا كه كل روز غدوه نيست غدات نيست غدات و غدوه همان طليعه روز است ?غَدَوْتَ? يعني «خرجت في الغدات» يعني در بامداد بين طلوعين اول روز خارج شدي ?مِنْ أَهْلِكَ? اهل منظور يا محل زيست است يا محيط خانوادگي است و يا بستگان نزديك است منظور از اهل خصوص همسر و مانند آن نيست چون نمي‌شود درباره خصوص همسر گفت ?غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ? يعني «خرجت من اهلك» اي «خرجت من زوجتك» اين تعبير مناسب نيست ولي مي‌شود گفت «خرجت من خاصتك، خرجت من قومك، خرجت من بيتك» و مانند آن پس اهل يا منظور همان خانواده است مجموعه خانواده است يا خواص نزديك است و مانند آن ?وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ? آنها كه اهل را به معناي همسر گرفتند چون ديدند خروج از همسر مناسب نيست يك كلمه بيت را هم به عنوان مضاف محذوف ذكر كردند گفتند «و اذ غدوت من بيت اهلك» ولي اگر اهل به معناي همان خانواده و خاصه و بستگان نزديك باشد ديگر نيازي به حذف مضاف نيست فرمود: ?وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّىُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ? تو از منزل حركت كردي براي اينكه نظامي‌ها را سازماندهي كني و جاي اينها را هم مشخص كني كه كجا بيارم‌اند اول قاعد باشند بعد قائم كجا در كمين باشند بعد برخيزند كه اينها را در سنگرهاي خاصي جا داديم تبوئه يعني جا دادن مكان انتخاب كردن هر كسي را در جاي خود مستقر كردن و مانند آن خواه به صورت سكونت دائم باشد نظير «تبوي بيوتكم» يا نه غير دائم باشد نظير آنچه كه نظاميها در جبهه دارند فرمود تو در اين حال بودي كه مؤمنين را براي قتال آماده مي‌كردي ?مَقاعِدَ لِلْقِتالِ? گرچه در حال قتال بايد قائم باشند ولي نشستن و در كمين بودن اين حالت را مي‌گويند قعود، قعود كميني نه قعود در مقابل قيام اينكه در سوره? مباركه? «ق» آمده است ?ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ? كه ?إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ? قعيداند يعني نشسته در كمين‌اند چه طرف راست چه طرف چپ تا هر كاري از انسان صادر مي‌شود اينها ثبت و ضبط كنند اين حالت قعيد بودن يعني در كمين بودن اين قعيدي نيست كه به معناي قاعد باشد و مذموم باشد كه ?فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدينَ? ?عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً? اين‌چنين نيست اين قعيد در مقابل آن قائم نيست براي اينكه كار قائم را مي‌كند نشسته در كمين نشسته خلاصه خب براي اينها جا‌سازي مي‌كنيد و اينها را جاي مشخصي نشان مي‌دهيد براي مبارزه و ذات اقدس الهي سميع است و عليم آنچه كه در اين حادثه احد گفته شد او مي‌شنود و آنچه كه در دلهاست و گفته نشد او مي‌داند هم موافق هم مخالف آنها كه توطئه كردند حرف آنها را هم شنيده آنها كه در دل خطور كرده به قلبشان و تصميم گرفتند برگردند آنها را هم ذات اقدس الهي مي‌داند.
پرسش:...
پاسخ: بله يكي از آن مصاديق هم همين اختلاف نظري است كه بعضي از منافقين گفتند ما در داخله مدينه مي‌مانيم و اينجا هم خودمان مي‌جنگيم هم زنها مي‌جنگند هم بچه‌ها در جنگ شركت مي‌كنند براي اينكه ما سنگر داريم آنها كه مي‌آيند بي سنگرند ما پيروزيم اين يك توطئه‌اي بود كه نروند عده‌اي در مقابل آنها اظهار نظر كردند عرض كردند يا رسول الله(عليه آلاف التحية و الثناء) عرض كردند كه ما قبل از اسلام كسي نمي‌توانست به سرزمين اين ما تهاجم كند الآن كه مسلمان شديم و نيرومندتر شديم و شما در جمع ما حضور داريد هرگز كسي نمي‌تواند بر ما مسلط بشود ما از خانه‌ها بيرون مي‌رويم و در همان ميدان نبرد مي‌جنگيم اينها نظرشان خالصاً لوجه الله بود و وجود مبارك رسول خدا اين نظر را تأييد كرد فرمود ما هم مي‌رويم بيرون و واقعاً از باب تضارب آراء نبود چون آن گروهي كه مي‌گفتند ما همين جا مي‌مانيم اصلاً نمي‌خواستند بيرون بيايند لذا بيرون هم نيامدند حرف عبدالله‌ابن‌ابي‌... و امثال ذلك كه جزء سران منافق بودند همان بود كه ما همين جا مي‌مانيم اين منافق كه بخواهد كارشكني كند به بهانه اينكه ما اينجا بهتر مي‌جنگيم جلوي جنگ را مي‌گيرد آنها كه گفتند ما مي‌رويم بيرون شهر دفاع مي‌كنيم و جلوي تهاجم آنها را مي‌گيريم اينها واقعاً لله اين حرف را زدند و ذات رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين نظر را تأييد كرده است اين صحنه يك ضعف فراواني دامن‌گير مسلمين كرد براي اينكه يك سوم جمعيت اگر در حالي كه آماده شدند برگردند و به همراه رهبرشان نروند خب كافي است براي ايجاد ضعف اين سيصد نفري كه با توطئه سران منافق نرفتند همراه حضرت تا صحنه احد و همان جا ماندند اين يك وهن عظيمي بود براي داخله اسلامي و اين‌چنين نبود كه اين سيصد نفر همان جا بمانند و تماشاچي باشند اينها كساني بودند كه رابطه سرّي هم با سران شرك داشتند و سرّ شكست مسلمين در جريان احد تنها اين نبود كه آنها كه مؤظف بودند آن سنگر را حفظ بكنند به رهبري ابن‌جبير آنها از موضعشان بيرون آمدند آن يكي از جهات بود يك سوم جمعيت را همين سران منافقين از شركت بازداشتند ضمن اينكه باز داشتند اطلاعات نظامي را هم با آنها مبادله مي‌كردند اين كارها را انجام مي‌دادند يك خطبه? بسيار مفصلي دارد حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه خطبه‌هاي حضرت در نهج گاهي براي بيان معارف است گاهي هم دستور است گاهي هم به صورت تحليلهاي سياسي است خطبه‌هايي كه تحليلهاي سياسي در آن دارد آن هم كم نيست يعني اگر ولو يك جمله يا دو جمله است اما اين يك جمله يا دو جمله اگر بحثهاي حوزوي بشود آن‌گاه معلوم مي‌شود كه چه فروع فراواني از او استنباط مي‌شود الآن فقه ما كه به لطف الهي يك فقه كاملي است براي اينكه صاحب‌نظران بزرگوار روي بعضي از جمله‌ها خيلي كار كردند فروع فراواني را استنباط كردند اصل مسئله يك جمله است كه امام(عليه السلام) مي‌گويد اما وقتي به افكار صاحبنظران در حوزه عرضه بشود فروع فراواني را به همراه دارد خطبه‌هاي نهج هم اين‌چنين است فضلاً از آيات الهي حضرت در طليعه حكومت خودشان وقتي كه آن راز محروميت خودشان را و خانه‌نشيني خودشان را تشريح مي‌كنند از تحليل نظامي سياسي مسئله احد مدد مي‌گيرند مي‌فرمايند كه اينكه من خانه‌نشين شدم و عده‌اي هم عليه ما صف‌آرايي كردند براي آن است كه ما در زمان حيات رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك جنگ احدي داشتيم در اين جنگ احد يك سوم جمعيت به عنوان منافق كارشكني كردند توطئه كردند خودشان نيامدند عده‌اي را هم وادار كردند كه نروند در برابر رأي پيغمبر اظهارنظر كردند حال كه پيغمبر تصميم گرفته و مشورت هم اگر بود تصميم‌گيري با خود پيغمبر بود حالا كه پيغمبر تصميم گرفته اعلام كرده كه ?شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ? حالا كه عزم گرفته و توكل كرده و دارد مي‌رود بايد او را همراهي كرد اينها همراهي نكردن اينها در مسائل سياسي در جنگ يك سوم جمعيت صدر اسلام را تشكيل دادند گروه كمي نبودند وقتي كه جنگها يكي پس از ديگري به سود اسلام پايان مي‌پذيرفت اينها ديدند كه از توطئه سياسي نظامي و امثال ذلك طرفي نبستند حالا دست زدند به توطئه‌هاي اجتماعي اخلاقي خانوادگي گذشته از اينكه خواستند خود حضرت را در همان شب از بين ببرند يعني از شتر مثلاً حضرت بيفتد در آن توطئه ديدند آن توطئه‌ها كارساز نبود حالا آمدند اين توطئه افك را كه بازي كردن با حيثيت رسول خداست دست به اين كار زدند كه اين وقيح‌ترين كاري بود كه منافقين صدر اسلام انجام دادند اين آيات سوره? مباركه? «نور» در كمال صلابت از اهل بيت پيغمبر دفاع كرده است چون ممكن است زن پيغمبر كافر باشد اين ننگ نيست نظير امرأه نوح و لوط اما ـ معاذ الله ـ اگر آلوده دامن باشد حيثيت خانوادگي را سلب مي‌كند و انسان با آبرو زنده است و كسي كه آبرو نداشته باشد حرفش مقبول نيست الآن مي‌بينيد يك حرف را زيد مي‌گويد عمر هم مي‌گويد حرف هم همان حرف است اما چون آن زيد وجيه المله است حرفش در دلها جا دارد عمر اين حرفش در دل جا ندارد حرف با آبرو برد دارد وگرنه اثري ندارد صرف اينكه حرف حرف خوبي است مردم نمي‌پذيرند و اگر ـ معاذ الله ـ حيثيت رسول خدا زير سؤال مي‌رفت ديگر وجيه نبود مقبول نبود اين است كه ذات اقدس الهي كاملاً تصريح مي‌كند كه همسران پيامبر ممكن است كافر باشند و اين ننگ نيست مقاومت پيغمبر را مي‌رساند ?ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما? و اين ننگ نيست اما ـ معاذ الله ـ اگر همسران پيامبر آلوده باشند اين يك ننگي است كه قابل تحمل نيست و اين وقيح‌ترين كاري بود كه منافقين كردند لذا ذات اقدس الهي در كمال صلابت با چند آيه جلوي اين توطئه را گرفته و آنها را هم به عنوان اينكه ?وَ الَّذي تَوَلّى كِبْرَهُ? محكوم كرده بعد فرموده چرا جلوي اين حرف را نگرفتيد چرا قيام نكرديد چرا اعتراض نكرديد چرا جلوي دهان اينها را نبستيد در طي اين يازده آيه تقريباً در كمال صلابت دفاع كرده ولو آن زن ممكن است اهل جهنم باشد در اثر اينكه خودش منافق است يا كافره باشد اما كفر يك همسر آسيبي نمي‌رساند ولي اگر آلوده بشود آسيب مي‌رساند اين كار منافقين بود پس بنابراين اينها رقمشان تقريباً يك سوم مسلمانهاي صدر اسلام بود از نظر رقم كم نبودند توطئه‌هايشان هم به قدري بود كه در برابر پيغمبر مي‌ايستادند وقتي دستشان از اين توطئه‌هاي سياسي نظامي كوتاه شد دست به مسائل خانوادگي و اخلاقي زدند پس از هيچ كاري اينها باك نداشتند و يك مقدار زيادي از آيات سور مدني درباره نفاق و منافقين و پرده‌برداري و افشاگري و كوبيدن اينها و بيان تعذيب اينهاست تحليل حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه اين است كه برابر اين مسائل معلوم مي‌شود يك گروه فراواني به عنوان منافقين در صدر اسلام زندگي مي‌كردند كه با پيغمبر نمي‌ساختند وقتي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كرد و با تشكيل ثقيفه و امثال ثقيفه من و امثال من را منزوي كردند يك دست شدند هيچ كارشكني نبود هيچ توطئه نبود هيچ مخالفتي نبود نه توطئه نظامي سياسي بود نه توطئه اخلاقي هيچ كار نبود بعد مي‌فرمايد كه يا بايد گفت كه همه اين منافقين آن وقتي كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كردند همه اينها يكجا مردند اينكه نبود يا همه اينها برگشتند توبه كردند زاهد زمانه شدند اين هم كه نبود يا با حكومت ساختند و ما را خانه‌نشين كردند و هو الحق اين تحليل در نهج هست منتها باز كردن اين تحليل به عهده الميزان است كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين بحثهاي كوتاه نهج‌البلاغه را در جريان تحليل اولين حادثه صدر اسلام بازگو كردند كه چطور منافقين آرام شدند آنهاي كه با پيغمبر نساختند چطور با ابي‌بكر ساختند آنها كه با حكومت قرآن نساختند بعد چطور آرام شدند خب در اين زمينه ذات اقدس الهي هم مي‌فرمايد كه شما در شرف سقوط بوديد براي اينكه يك سوم جمعيت با شما هماهنگ نبود اين ‌طور نبودند كه اينها بروند در خانه‌ها بنشينند دعا بكنند كه شما پيروز بشويد كه اينها همانهايي بودند كه ?فَتَرَى الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ? اينها همانهايي بودند كه رابطه سرّي با سران شرك داشتند اين يك سوم يعني سيصد نفر نيامدند بنشينند در خانه‌ها دعا كنند كه اينها براي مبادلات اخبار نظامي با مشركين سرگرم بودند و هيچ راهي براي پيشرفت و حفظ اسلام نمانده بود لذا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اين صحنه را ياد بياور كه ?وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّىُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ? اما ?وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ? همه حرفها كه گفته و شنيده مي‌شود او مي‌شنود و همه انديشه‌هايي كه در مغزها پرورش مي‌يابد او مي‌داند يك عده نزديك بود بيفتند و خدا دست اينها را گرفت اگر اينها هم مي‌افتادند كار شما بسيار مشكل بود و آن اين است كه فرمود: ?إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ? فرمود عده‌اي كه خب نيامدند هيچ اما دو طايفه اينها هم نزديك بود بلغزند و خدا اينها را حفظ كرد گروهي از انصار گروهي از اوس گروهي از خزرج اين دو طايفه دو گروه و دو قبيله اينها هم نزديك بود بلغزند چون ذات اقدس الهي وليّ مؤمنين است اينها مؤمن بودند منافق نبودند نزديك بود بلغزند خدا اينها را حفظ كرد اين همان «و كم من عثار وقيته و كم من مكروه دفعته» و امثال ذلك خيلي از موارد است كه انسان مي‌خواهد بلغزد ذات اقدس الهي حفظش مي‌كند گاهي انسان مي‌بيند كه يك خاطره‌اي در قلبش هست كه او را به يك سمتي مي‌كشاند بعد دفعتاً تصميم‌اش عوض مي‌شود اين نمي‌داند آن حادثه چه بود در قلبش پيدا شده اين خاطره چي بود كه خطور كرده همين‌طور خيال مي‌كند خودش تصميم گرفته اين ‌طور نيست او مقلب القلوب خاطرات دل را تنظيم مي‌كند فرمود كه اين صحنه را به ياد بياور تكرار ?اذ? هم براي اين است اذكر اذكر به ياد بياور به ياد بياور وقتي كه مطلب مهم باشد تك تك اين مقاطع را مي‌گويد متذكر باش فلان صحنه را فلان صحنه را فلان صحنه را وقتي مطلب از آن اهميت برخوردار نباشد با يك بار إِذْ گفتن اكتفا مي‌كند اذكر اين صحنه را اما وقتي كه مهم باشد و اذكر اين صحنه را و اذكر دنباله او را ?وَ إِذْ غَدَوْتَ? ?إِذْ هَمَّتْ? يعني اينها را متذكر باش خب ?إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ? از شما بودند مؤمنين بودند نزديك بود بلغزند اهتمام كردند نه تصور كردند يك بياني مرحوم شيخ طوسي در تبيان دارد كه مي‌فرمايد تحقيق او اين است همان بيان مورد پسند امين الاسلام(رضوان الله عليه) قرار گرفت فرمود «قال بعض المحققين» آن را كه مرحوم شيخ در تبيان فرمود كه تحقيق او اين است وبا گفتن اين تحقيق او شده جزء محققين و مرحوم امين الاسلام هم «قال بعض المحققين» ياد كرده است اين است كه اين ?إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا? را مرحوم شيخ طوسي مي‌فرمايد كه اهتمام در اينجا اين همت گذاشتن يعني خطور قلبي نه قصد و عزيمت يك همت خطوري است نه همت عزمي چرا؟ براي اينكه اين آيه اينها را مدح كرده اگر اينها واقعاً تصميم ‌گرفتند كه برگردند آيه اينها را مدح نمي‌كرد در حالي كه آيه اينها را مدح كرده فرموده كه ?وَ اللّهُ وَلِيُّهُما? معلوم مي‌شود اينها تحت ولايت الله‌اند بعد فرمود: ?وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ? معلوم مي‌شود اينها با ايمانند.
پرسش:...
پاسخ: بله آن قسمت را دارد كه در همين سوره? مباركه? «آل عمران» آيه? 152 آنجا دارد ?سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظّالِمينَ ? وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ اْلآخِرَةَ? اين براي در متن جنگ و صحنه جنگ است و اما در اينجا اين طليعه جنگ است كه بروند يا نروند منافقين كه يك سوم را تشكيل مي‌دادند آنها نرفتند اين دو قبيله اوس و خزرج يا دو قبيله‌اي كه يكي از انصار بود و ديگري از مهاجرين اينها هم تصميم گرفتند كه نروند مرحوم شيخ مي‌فرمايد تحقيقش اين است كه اين همت همت خطور است نه همت عزيمت نه اينكه اينها مصمم شدند نروند در قلبشان خطور كرده كه نروند بنابراين اين خطور جزء معصيت به حساب نمي‌آيد براي اينكه دارد ?وَ اللّهُ وَلِيُّهُما? و آنچه كه مرحوم شيخ را وادار كرده است كه از كريمه اين معنا را استنباط كنند نقلي است كه جابرانصاري و مانند آن بعضي از قبيله انصار گفتند، گفتند كه ما هرگز مايل نبوديم كه اين آيه نازل نشود خيلي خوشحال شديم كه اين آيه نازل شده است براي اينكه اين آيه ما را مولي عليه خدا مي‌داند و خدا را به عنوان وليّ ما معرفي كرده است فرمود كه ?وَ اللّهُ وَلِيُّهُما? پس ما علاقه نداشتيم و نداريم كه اين آيه نازل نمي‌شد خوب شد كه يك چنين آيه‌اي نازل شده است و ما را مدح كرده است
پرسش:...
پاسخ: بله درست است «هَمَّ» هم در قرآن كريم هر جا استعمال شده است همان عزيمت است و اهتمام درباره آن زن كه ?هَمَّتْ بِهِ? مسلماً اهتمام كرد و درباره وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم چون تعليق بر عدم برهان بود و چون برهان رب را ديد «هَمّ» هم نكرد «هَمّ» همان عزيمت است در موارد ديگري هم كه كلمه «هَمّ» به كار رفته است در قرآن با عزيمت و امثال‌ذلك همراه است نمونه‌اش همان آيه? پنج سوره? مباركه? «غافر» است كه ?كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ اْلأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ? همه امم كافره اهتمام كردند كه پيامبرشان را بگيرند و مواخذه كنند و او را يا شهيدش بكنند يا تبعيدش بكنند يا زنداني‌اش كنند و مانند آن اين «هَمَّ» يعني عَزَمَ همت عزمي است نه همت خطوري.
پرسش:...
پاسخ: اگر غير از عزيمت باشد غير از عزيمت هست اما اگر تصميم نباشد كه نقض نمي‌خواهد صرف خطور كه كه نقض نمي‌خواهد آنچه كه بسته است نقض مي‌خواهد يعني عقد قلب شد وقتي عقد قلب شد مي‌شود او را نقض كرد «عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» اين سه آيه از آيات الهي است هم فسخ عزيمت هم حل عقود هم نقض همتها «عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» اگر همت به صورت گره در نيايد تصميم و عقد و عقيده و اعتقاد نباشد كه نقض ندارد صرف خطور كه نقض ندارد
پرسش:...
پاسخ: با همت هم با عقد و هزيمت و اينها يك مطلب است روي سه جهت از نظر جهت فرق مي‌كند مرادف هم نيستند مفهوماً ولي در يك اصل شريك‌اند و آن بسته شدن است صرف خطور نه عزيمت است نه همت است و نه عقد «عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» خب در اينكه فرمود: ?هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا? نه يعني بر قلبشان خطور كرده اگر خطور كرده يعني تصور كردند و تصميم نگرفتند اينكه معصيت نيست خب همه معناي تصوري‌اش را دارند اين «هَمّ» بر فشل نيست و اين را «هَمّ» نمي‌گويند و اگر تصميم گرفتند كه برگردند بعد پشيمان شدند اين سازگار است به اينكه ?هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللّهُ وَلِيُّهُما? «هَمّ» بر فشل يعني اهتمام كردند كه ضعيف باشند اهتمام كردند كه ناتواني را نشان بدهند خواستند تصميم بگيرند كه عملاً ناتوان باشند خدا به داد اينها رسيده خب آن روايت بر فرض صحتش و بر فرض دلالتش اولاً روايت معصوم نيست و ثانياً بر فرض اينكه اين صادر شده باشد و آن انصاري اين حرف را گفته باشد آيه آيه مدح است اما مدح‌اش در اين است كه فرمود چون خدا وليّ اينها بود اينها را از لغزش نجات داد «و كم من عثار وقيته و كم من مكروه دفعته» اينها رفتند بلغزند ولي خدا اينها را نجات داد به اينها فرمود بر خدا توكل كنيد يعني او را وكيل بگيريد اگر هم مدح باشد براي آن ترميم و جبران است نه براي اين است كه اينها اصلاً يك چنين همتي هم نداشتند پس اين دو گروه را هم خدا حفظ كرد ?إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ? از شما مؤمنين كه ?أَنْ تَفْشَلا? اما ?وَ اللّهُ وَلِيُّهُما? خدا اينها را زير ولايت خود حفظ كرد و نگذاشت اينها بلغزند ?وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ? اين ?وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ? ناظر به همان فلسفه تاريخ است يعني مؤمنين به خدا توكل كنند تا اگر رفتند بلغزند ذات اقدس الهي وكيل اينها باشد وليّ اينها باشد كه اينها را حفظ كند تعبيرات قرآن كريم تعبيرات گوناگون است در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد ذات اقدس الهي از هر بيان تشويقي استفاده مي‌كند كه جاذبه داشته باشد بعد وقتي كه بشر را بالا آورد به جايي رسيد كه حرفها را خوب مي‌فهمد آن وقت پرده برمي‌دارد مي‌فرمايد كه از تو هيچ كاري ساخته نبود همه كارها براي من بود در بحثهاي جهادي و اينها ملاحظه فرموديد كه دو سه جور خدا با انسان حرف مي‌زند اول مي‌فرمايد كه جانتان، مالتان را به من بفروشيد ?إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ? آيات بيع و شراء در قرآن كريم فراوان است يعني خدا مشتري است و مؤمن بايع است و از بايع ذات اقدس الهي چيزي را مي‌خرد يعني فرض مي‌شود كه انسان مالك جان است و مال و ذات اقدس الهي ـ معاذ الله ـ جان و مال او را ندارد و از او مي‌خرد اين ?إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ? انسان را خيلي مستقل فرض كرده است خدا چيزي دارد كه با انسان معامله مي‌كند و انسان هم چيزي دارد كه با خدا داد و ستد مي‌كند خدا بهشت مي‌دهد و از انسان جان و مال را مي‌گيرد اين يك فرض از اين مرحله تشويقي‌تر بيشتر به انسان پر و بال مي‌دهد آيات قرض الحسنه است قرض الحسنه كه بخش مهم‌اش در همين موارد نصرت دين است اين است كه مي‌فرمايد: ?مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا? قرض الحسنه به آن مقرض استقلال بيشتري مي‌دهد و از مقترض مي‌كاهد مقترض اگر چيزي داشته باشد خب نقداً مي‌خرد چرا نسيه مي‌كند چرا قرض مي‌كند اگر داشته باشد كه قرض نمي‌كند فرمود جانتان را به من قرض بدهيد مالتان را به من قرض بدهيد عبادتتان را به من قرض بدهيد اين ?مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ? اين قرض الحسنه مصطلح كه نيست نماز قرض الحسنه است جهاد قرض الحسنه است درس و بحث اگر لله باشد قرض الحسنه است همه عبادتها قرض الحسنه‌اند خب در اين مرحله دوم پله عبد سنگين‌تر از پله رب شد فرمود به من قرض بدهيد ?مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا? من بعدها به شما مي‌دهم قرض الحسنه جايي است كه اين مقترض الآن ندارد ولي بعداً دارد و دينش را تعديه مي‌كند در مرحله سوم تشويق بيشتر است مي‌فرمايد: ?إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ? كيست كه دين خدا را ياري كند آدم وقتي كه نقداً چيزي ندارد كه بخرد و در آينده هم چيزي در دستش نيست كه قرض را ادا كند اينجا نه نقداً چيز مي‌خرد نه نسيه چيز مي‌خرد مي‌گويد به من رايگان بدهيد من را ياري كنيد در مرحله سوم پله عبد خيلي سنگين‌تر از پله آنچه كه به حق برمي‌گردد وقتي انسان با اين تشويقها جلو رفت جلو رفت جلو رفت اول مرحله بيع و شراء بود بعد مرحله قرض الحسنه بود بعد مرحله ياري كردن بود آن‌گاه ديدش كلاً عوض مي‌شود مي‌فهمد كه همه اين توفيقهايي كه باعث شد او در بيع و شراء موفق شد در قرض الحسنه موفق شد در نصرت دين موفق شد همه و همه از ناحيه ذات اقدس الهي بود و او هيچ نداشت حالا نوبت مي‌رسد به سنگيني كفه رب بر عبد آن‌گاه پرده برمي‌دارد مي‌فرمايد شما اصلاً هيچ كاري نكرديد ?فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ? گفتم كه شما جانتان را به خدا بدهيد ?إِنَّ اللّهَ اشْتَرى? گفتم به من قرض الحسنه بدهيد گفتم من را ياري كنيد اما وقتي كه آمديد به بالاتر راه يافتيد و قلبتان قلب الهي شد مي‌بينيد همه كارها به دست من انجام گرفت شما هيچِ هيچ بوديد ?فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ? اين خيلي دقيق‌تر از ?وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ? است اين ?وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى? سهم هر دو را حفظ كرد اما در صدر همان آيه? سوره? «انفال» سهمي براي عبد نمي‌گذارد اصلاً بالكل نفي مي‌كند وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه اين دو قسمت را تحليل كرد اوايل فرمود كه خدا استقراض كرد بعد استنصار كرد آن‌گاه پرده برداشت فرمود كه «فَلَمْ يَسْتَقْرِضْكُمْ مِنْ قُلٍّ وَ لَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ مِنْ ذُلٍّ» نه چون قُلٍّ و قلت و كمي نصيب او بود كم داشت از شما قرض الحسنه خواست نه چون ذليل بود از شما كمك خواست و ياري طلب كرد «اسْتَقْرَضَكُمْ وَ لله خَزَائِنُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ و اسْتَنْصَرَكُمْ وَ لله جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» يك چنين خدايي از شما قرض الحسنه خواست آن‌گاه خود شما هم مهره‌اي از مهره‌هاي خزائن الهي و جندي از جنود الهي خواهيد بود اين خداست لذا در جريان صحنه احد فرمود كه بعد از اينكه شما در جنگ بدر پيروز شديد و عده‌اي از سران را كشتيد تنها كسي كه قيم مردم مكه بود ابوسفيان خون‌آشام بود و همسر او هم كه بعدها به آكلة الاكباد ملقبش بود يك چنين جرثومه‌اي بودند اينها خون‌آشامترين مردم حجاز بودند وقتي اينها تصميم گرفتند از مكه بيايند مدينه و جنگ احد را تشكيل بدهند با همه امكاناتشان آمدند حتي زنها را هم براي ترغيب نظامي‌هايشان آوردند اين كار را كه در جنگ بدر و امثال بدر كه نكرده بودند اين خوي درندگي در امويان بود يعني ابوسفيان بود معاويه بود هند بود و مانند آن كه با اين ساز و برگ آمدند پس آنها كه چند برابر بودند با همه امكاناتي كه تجهيز بكند نظاميانشان را آمدند و شما هم در داخله‌تان اين مشكل را داشتيد عده‌اي منافق بودند نيامدند عده‌اي هم همت گذاشتند كه نروند و خدا به داد اينها رسيد ?إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا? ولي ?وَ اللّهُ وَلِيُّهُما? حالا كه اين است پس ?وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ? اين توكل با ولايت هم همان رتبه‌هاي قرآني است كه اول ما را با وكالت آشنا مي‌دهند بعد ما را با ولايت مأنوس مي‌كنند اول مي‌گويند شما توكل كنيد بر خدا يعني شما اصل باشيد و جنبه رب فرع باشد شما خواسته‌اي داريد كاري داريد اين كارتان را به وكيلتان ارجاع بدهيد شما مي‌شويد موكل خدا مي‌شود وكيل فاتخذوها وكيلا اين كار را مي‌گويند توكل شما مي‌شويد موكل، متوكل ذات اقدس الهي مي‌شود وكيل وقتي كه توكل كرديد جلوتر رفتيد در اثر اينكه وكيل كارهاي شما را خوب انجام داد پرده از جلوي چشم شما برداشت اين توكل به تولي تبديل مي‌شود حالا معلوم مي‌شود شما فرع‌ايد او اصل شما مولي عليه‌ايد او وليّ، وليّ غير از وكيل است اوايل به ما مي‌گويند خدا را وكيل قرار بدهيد بعد وقتي جلوتر آمديم مي‌فهميم كه همه كارها به دست او بود او مي‌شود وليّ ما مي‌شويم مولي عليه نه اينكه يك قدري ما يك قدري او مادامي كه سخن از توكل هست يعني شما كارتان را به وكيلتان ارجاع بدهيد مادامي كه استنصار هست استعانت هست يعني كاري كه مي‌كنيد از خدا كمك بگيريد اما وقتي كه به بركت اين تشويقها انسان جلو رفت مي‌بيند كه سخن از استنصار نيست سخن از توكل نيست سخن از ولايت است مثل كودكي كه در تحت ولايت پدر و مادر به سر مي‌برد كه همه كارهاي او را پدر اداره مي‌كند اين مي‌شود ولايت تعبيرات قرآن كريم هم اين‌چنين است اينكه مثلاً مي‌بينيد در كتابهاي اخلاقي مراحلي را براي سائران و سالكان الي الله ذكر كردند كه توكل جزء مراحل ابتدايي است براي همين است بعدها مقام تفويض و تسليم و امثال ذلك مي‌رسد توكل و صبر و رضا اينها جزء مراحل ابتدايي يا متوسط است آن آخر انسان به تسليم مي‌رسد يعني چيزي ندارد كه به خدا واگذار كند نه اينكه خواسته‌اي دارد مي‌گويد خدايا من اين خواسته را دارم و در صدد تحقق اين خواسته‌ام و از شما مدد مي‌گيرم يا از شما مي‌خواهم كه اين خواسته مرا انجام بدهيد اين ‌طور نيست رضاي او هم منحل مي‌شود در رضاي حق مقام رضا براي كساني كه در مراحل ابتدايي‌اند يعني خدايا هر چه تو كردي من خوشم مي‌آيد.
«و الحمد لله رب العالمين»