موضوع: سوره آل عمران

عنوان: تفسيرسوره مبارکه آل عمران جلسه244

مدت زمان: 48:46 اندازه نسخه كم حجم: 4.47 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.84 MB دانلود


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ ?140? وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ ?141? أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصّابِرينَ ?142? وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ?143?
در جريان احد كه احياناً ضعف ظاهري دامن‌گير مسلمين شد نياز به يك تحليل قرآني داشت در اين فضا اين بخش از آيات نازل شده است گاهي خداوند با كل جامعه سخن مي‌گويد گاهي با زخم خورده‌ها و جانبازان و امثال ذلك اگر با كل جامعه سخن بگويد از قتل هم سخني به ميان مي‌آيد مي‌فرمايد كه اگر از شما كشته شدند از آنها هم كشته شدند و مانند آن ولي وقتي بخواهد به گروه خاصي دستور بدهد آنها را اعزام بكند در اين زمينه از جراحت و درد و رنج و شكنجه و امثال ذلك سخن به ميان مي‌آورد چون مي‌خواهد به اين زنده‌ها تكليف تازه‌اي متوجه بشود اينكه فرمود: ?إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ? اين نه به آن معناست كه اين مداوله فقط در محور قرح و جرح و امثال ذلك است در مدار قتل نيست اين طور نيست يا اگر در بخش ديگر از قرآن فرمود: ?إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا يَرْجُونَ? يعني اگر شما متألم و دردناك‌ايد آنها هم متألم و دردناكند اين نه براي آن است كه مداوله فقط در محور ألم و درد است در محور قتل نيست اين طور نيست نسبت به اين زنده‌هاي زخم خورده وقتي تكليف متوجه مي‌شود بايد در همين محور قرح و ألم و امثال ذلك سخن گفته بشود در كل فضاي ديني وقتي سخن به ميان مي‌آيد ديگر اختصاص به قرح و ألم و درد ندارد قتل را هم شامل مي‌شود لذا در بحثهاي بعدي در ذيل همين فصل از آيات جريان ارتحال رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مطرح مي‌كند مي‌فرمايد حالا در جنگ احد شايعه شد كه حضرت رحلت كرده است بسيار خوب حالا آن يا با موت طبيعي رحلت كند يا در جنگ كشته بشود اين نشانه شكست نيست حالا بر فرض پيامبر را مي‌كشتند چه مي‌شد مگر؟ ?أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ? ما قرآن را نفرستاديم كه او بماند كه او بالأخره ?إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ? نشانه پيروزي دين اين نيست كه پيامبرشان در بينشان بماند و شهيد نشود كه بالأخره او يا به موت طبيعي رحلت مي‌كند يا شهيد مي‌شود و علي‌ اي حال ?أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ? اين يك فضاي بازتري است غير از ?إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ? روي اين فضاي باز نتيجه مي‌شود كه «ان يمسسكم قتلٌ فقد مس القوم قتلٌ مثله» اگر از شما كشتند از آنها هم كشتند جمع‌بندي نهايي ببينيد حق هميشه پيروز است پيروزي حق در اين نيست كه شما شهيد نشويد يا وليتان شربت شهادت ننوشد كه اگر هم بر فرض اين شايعه درست بود كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان احد شهيد مي‌شد خب شهيد شد ديگر بالأخره او كه نيامد براي هميشه بماند كه ?إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ? اصل حاكم است اگر شهادت نصيبش بشود فيض خداست نشد آن هم خواسته خداست دين براي اين نيامده است كه يك شخص را براي هميشه نگه بدارد دين براي آن آمده است كه ?لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ? بشود لذا آن كسي كه به دست او اين ?لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ? جامه عمل مي‌پوشد او هم شربت شهادت مي‌نوشد اين طور نيست كه نشانه پيروزي يك گروهي اين باشد كه اينها كشته ندهند يا وليشان شهيد نشود اين نيست لذا وقتي از امام سجاد(سلام الله عليه) در جريان شام سؤال كردند در اين حادثه چه كسي پيروز شد فرمودند: «اذا اردت ان تعرف من غلب فاذا دخلت وقت الصلاة فاذن و اقم» اگر خواستيد ببينيد در كربلا چه كسي پيروز شد و چه كسي شكست خورد موقع نماز اذان و اقامه بگو ببين نام چه كسي را مي‌بري ما رفتيم اين نام را اين وحي را اين مكتب را زنده كرديم و برگشتيم ما كه قصدمان اين نبود كه بمانيم كه آنها كه ماندند متأثرند كه چرا ماندند ما رفتيم و وظيفه را انجام داديم و فاتحانه برگشتيم.
پرسش:...
پاسخ: آن سرّش اين است كه ?إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ? در آن نيست در تقسيم ?أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ? هست ?إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ? هم بايد كنارش باشد اگر ?إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ? نشد البته آنها هستند ديگر و اين يك مطلب پس اينكه فرمود: ?إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ? اين‌چنين نيست كه فقط سخن در محور قرح و درد و رنج و امثال‌ذلك باشد در محور قتل هم هست منتها اگر تكليف تازه‌اي بخواهد متوجه يك گروهي باشد به اين زنده‌هاي زخم خورده خطاب مي‌شود.
مطلب بعدي همان جريان امتحاني است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) به طور مبسوط بحث كردند كه امتحان چيست كلمه امتحان دو جاي قرآن به كار رفت يكي در سوره? «حجرات» است كه فرمود: ?إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي? كه خدا دلهاي اينها را براي تقوا امتحان كرد و آزمود و اينها كارآمد شدند يكي هم در سوره? «ممتحنه» است كه از مهاجرات فرمود امتحان بگيريد فرمود اگر اينها آمدند ? فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ? وقتي اينها آمدند مهاجرات به طرف شما آمدند شما اينها را امتحان كنيد آيه? ده سوره? «ممتحنه» ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَي الْكُفّارِ لا هُنَّ حِلُّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ? يك زن باايمان نمي‌تواند همسر كافر داشته باشد خب اما در همين مواردي كه كلمه امتحان به كار رفت مسئله ابتلا بلوي بلا، فتنه و مانند آن به كار رفته است اصلاً حقيقت امتحان چيست و حقيقت امتحان براي چيست حقيقت امتحان را كه در قرآن كريم غالباً به صورت با ماده بلا و «بلاء حسن و نبلوكم و لنبلوكم و يبتليكم و نبتليه و ابتلي» و امثال ذلك به كار رفت گرچه ناقص واوي است ولي با آن ناقص يايي هماهنگ است يك معناي جامعي دارند انسان وقتي لباسي را ساليان متمادي بپوشد مي‌گويد من اين لباس را كهنه كردم اين لباس «بلي الثوب» كهنه شد اگر با كسي ساليان متمادي رفاقت داشت مي‌گويد من او را كهنه‌اش كردم خب حالا اگر كسي لباسي را چندين سال پوشيد يا با كسي چندين سال رفاقت داشت يا كودكي را چندين سال پروراند مي‌تواند بگويد من از او باخبرم براي اينكه من كهنه‌اش كردم از اين شخص مي‌شود سؤال كرد كه آيا اين لباس بادوام است يا نه رنگش ثابت است يا نه از آن وليّ كودك مي‌شود سؤال كرد كه اين كودك خوش استعداد است يا نه امين است يا نه از آن دوست مي‌شود سؤال كرد كه اين رفيق كه ساليان متمادي با او رفاقت داشتي امين است يا نه اين‌گونه از موارد مي‌گويند ما از او كاملاً باخبريم براي اينكه ما كهنه‌اش كرديم يعني ما كاملاً از خصوصيت او مستحضريم قرآن كريم وقتي كه مي‌فرمايد اموال يتاما را به آنها برگردانيد فرمود: ?وَابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ? اين را بيازماييد يعني آن ‌طوري كه جامه را مي‌آزماييد و در طي ساليان متمادي يا موارد گوناگون كهنه‌اش مي‌كنيد آن‌گاه مي‌توانيد باخبر بشويد كه اين رشيد است يا سفيه
پرسش:...
پاسخ: اما ببينيم كه جهل در حقيقت امتحان مأخوذ است يا نه كه مطلب ديگر است كه هنوز وارد نشديم پس ابتلا يعني امتحان كردن يعني كاري را با تجارب انجام دادن تا از خصوصيات اين شيء باخبر بشوند يا خصوصيات اين شيء خودش را نشان بدهد اين معناي ابتلاست كه در تعبيرات عرفي ما هم همين است گرچه «بلي الثوب» را احياناً ناقص يايي دانستند ولي همين معناي ناقص واوي را در «بلي الثوب» هم گفتند و قرآن كريم هم به اوليا دستور داد فابتلوه فابتلوهم كودكان را بيازماييد ?فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ? در حقيقت امتحان جهل ممتحن مأخوذ نيست اين از خصوصيت مورد است در حقيقت امتحان دو چيز مأخوذ است نه يك چيز و نه سه چيز برخي خيال كردند حقيقت امتحان همان تقليب و تحويل است يعني ايجاد انقلاب كردن ايجاد تحول كردن زير و رو كردن شوراندن كه بلا با قلب و حول مرادف هم‌اند «البلوي هو التقليب و التحويل» اين‌چنين نيست كه ابتلا با تغليب و تحليل ايجاد تحول كردن يك حقيقت باشد چون در تقليب و تحويل ديگر مطلب جدايي اخذ نشده مثل ?يُقَلِّبُ اللّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ? البته وقتي چيزي زير و رو شد آنچه باطن است ظاهر مي‌شود آنچه ظاهر است باطن مي‌شود درون آشكار مي‌شود ولي اما در حقيقت تغليب و تحويل اين اخذ نشده «قلبه» يعني او را زير و رو كرد حالا باد وزيد و اين خاك را زير و رو كرد در اينجا هم مي‌شود گفت «قلبه و حوله» اما نمي‌شود گفت بلاه و ابتلاه اين خاك را امتحان كرد در حقيقت امتحان يك چيز مأخوذ نيست كه امتحان همان تقليب محض يا تحويل صرف باشد اين نيست بلكه در حقيقت امتحان گذشته از ايجاد تحول آن نكته ديگر هم مأخوذ است براي اينكه درون ظاهر بشود براي اينكه آنچه در نهان نهفته است شكوفا بشود اين براي اينكه در حقيقت بلوا و امتحان مأخوذ است در حقيقت تقليب و تحويل و امثال‌ذلك مأخوذ نيست اين دو مطلب سومي كه ممتحن بفهمد اين در حقيقت امتحان مأخوذ نيست گاهي ممتحن مي‌داند گاهي ممتحن نمي‌داند منتها غالب موارد ممتحنين نمي‌دانند از درون مورد امتحان بي‌خبرند و اين غلبه جهل لخصيصه مورد است نه اينكه در حقيقت بلوا و امتحان مأخوذ باشد لذا آنجايي كه استادي با شاگردي ساليان متمادي در كلاس درس بودند و از نحوه سؤال و جواب او معلوم مي‌شد كه او چه اندازه رشد فكري دارد او با ديگران هم كه اهل سؤال و جواب نبودند در كلاس امتحان يكجا حضور پيدا مي‌كند استاد مي‌داند كه اين شخص مايه علمي‌اش چقدر است و آنها مايه علميشان چقدر است با اينكه مي‌داند همه را دارد امتحان مي‌كند در حقيقت امتحان جهل ممتحن مأخوذ نيست تا ما بگوييم كه ذات اقدس الهي كه عليم بالذات الصدور است پس اگر فرمود خدا اينها را امتحان مي‌كند اسناد امتحان به خدا مجاز است حالا بريم به سراغ فايده? امتحان
پرسش:...
پاسخ: بله يك بحث در اين است كه اين ?لِيَعْلَمَ? براي چيست يك بحث در ?وَنَبْلُوكُم?است پس در حقيقت امتحان جهل ممتحن مأخوذ نيست اين غالب مورد است و خصيصه مورد وگرنه حقيقت امتحان نه آن امر اول است كه صرف تقليب و تحويل باشد نه مجموع سه امر است كه تحويل و ايجاد انقلاب كردن و تا باطن ظاهر بشود و ظاهر باطن ثانياً و ممتحن بفهمد ثالثاً اين‌چنين نيست حقيقت امتحان سه امر نيست همان دو امر اول است اول و دوم است اين براي حقيقت امتحان را پس امتحان را اگر به ذات اقدس الهي اسناد دادند نه مجاز در كلمه است نه مجاز در اسناد اما درباره اين علم كه فرمود: ? وَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِينَ ? و ?وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ نافَقُوا? و امثال‌ذلك در بحثهاي قبل گذشت كه اين علم فعلي است علم فعلي غير از علم ذاتي است علم فعلي عين المعلوم است علم ذاتي عين عالم است اين علم فعلي كه عين المعلوم است سابقه عدم داشت لاحقه عدم دارد چون عين المعلوم است وگرنه آنجا كه «عالمٌ اذ لا معلوم» قبل از آفرينش عالم و آدم ذات اقدس الهي به همه اسرار عالم و آدم آگاه بود و الآن هم هست در او تحولي نيست آن توجيهي كه مرحوم امين‌السلام در مجمع داشتند كه تغير در معلوم است نه در علم اين علم را يك علم حصولي مفهومي پنداشتند كه اين هم روا نبود خب پس در حقيقت امتحان جهل ممتحن مأخوذ نيست آنچه كه در حقيقت امتحان مأخوذ است اين است كه درون اين مورد امتحان ظاهر بشود استعدادهايش شكوفا بشود هر كسي هرچه دارد ظهور كند.
پرسش:...
پاسخ: نه اين علم فعلي حق است اين علم فعلي نبود بعد پيدا شد وگرنه براي اينكه هر دو مطلب را بفرمايد در همين سوره? مباركه? «آل عمران» كه مي‌فرمايد: ?وَ لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما في صُدُورِكُمْ? آنجا بلافاصله مي‌فرمايد: ?وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ? كه قبلاً هم اشاره شد آيه? 154 همين سوره? مباركه? «آل عمران» كه فرمود: ?وَ لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما في صُدُورِكُمْ? آنچه كه در دلهاي شماست خدا مي‌آزمايد ?وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ? اما فرمود: ?وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ? اين‌چنين نيست كه ذات اقدس الهي نداند كه به وسيله امتحان بخواهد عالم بشود او نه تنها صدرتان و قلبتان را باخبر است بلكه خاطرات و عقايد و اوصافي كه در دلهاست به نام ذات الصدور از آنها هم مستحضر است پس در حقيقت امتحان جهل ممتحن مأخوذ نيست اين خصيصه مورد است كه گاهي ممتحن مي‌داند گاهي ممتحن نمي‌داند مثل اينكه در حقيقت كار حاجت فاعل اخذ نشده الآن همه كارهايي را كه ممكنات انجام مي‌دهند بشر انجام مي‌دهد اين كار براي رفع نياز است اين كار را كرده است تا مشكل خودش را حل بكند اين نه براي آن است كه در حقيقت فعل و در حقيقت كار نياز فاعل مأخوذ است كه حتماً فاعل بايد نيازمند باشد به وسيله كار نيازش را برطرف كند تا اگر ما فعلي را و كاري را به خدا اسناد داديم بشود مجاز در حقيقت فعل و در حقيقت كار نياز صاحب كار مأخوذ نيست كه حتماً فاعل بايد محتاج باشد كه حالا اگر فاعل محتاج نبود فعلي را ما به فاعل اسناد داديم بشود مجاز در كلمه يا اسناد اين طور نيست خب پس در حقيقت امتحان بيش از آن دو امر مأخوذ نيست و اين هم سراسر لطف است براي افرادي كه مورد امتحان‌اند زيرا آنچه كه در درون افراد هست اين استعداد است اين استعداد تا شكوفا نشود ارزشها مشخص نخواهد شد انبيا كه آمدند هم با معارف علمي آن دفينه‌ها را اثاره مي‌كنند مي‌شورانند «و يثيروا لهم دفائن العقول» و هم استعدادهاي عملي را مي‌شورانند و شكوفا مي‌كنند اينها ثوره ايجاد مي‌كنند خلاصه پس فايده امتحان اين است كه هر كس هر چه دارد به آن فعليت برساند به مقام لايق خود برسد و ذات اقدس الهي هم راه فيض يابي خود را براي عموم موجودات باز كرده است يك هدايت تكويني عام دارد كه هر موجودي را به آن هدف خاص خود راهنمايي كرد يعني براي هر موجودي هدف مشخص كرد سازمان دروني به او داد بين اين نظام دروني با آن هدف رابطه برقرار كرد كه شده ?أَعْطي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي? يعني هيچ موجودي بي هدف نيست و هيچ موجودي هم بدون نظام دروني نيست هر موجودي را خدا ?أَعْطي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ? يعني آن نظام دروني و سازمان دروني و ابزار دروني را به او داد بعد او را راهنمايي كرد به آن هدف لايقش ?ثُمَّ هَدي? ?أَعْطي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي? كه اين كريمه سوره? «طه» با اين كوچكي هم نظام فاعلي را مشخص كرد هم نظام غايي را هم نظام دروني را درون هر شيئي را با ابزار مناسب او را مجهز كرد براي او هم هدف و غايت مشخص كرد و مشخص كننده همه اين امور هم خود خداست او معطي است مي‌شود فاعل و هدف هم مشخص كرده است كه غايت الغايات خودش است مي‌شود آخر و سازمان دروني اشيا را هم به آنها داد به نام ?أَعْطي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ? در اين اصل كلي چيزي مستثني نيست چه ذي شعور چه غير ذي شعور چه انسان مؤمن چه غير مؤمن همه روي هدايت تكويني عام در صراط هدايت‌اند اين يك اصل كلي است كه ?فَخَلَقَ فَسَوّي? ?وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدي? هيچ استثناپذير نيست كه خداوند يك موجودي را هدايت نكرده باشد اصل دوم آن است كه در اينجا كه محور شعور و انديشه است مثل انسان گذشته از آن هدايت تكويني هدايت تشريعي هم هست چون انسان اگر بخواهد به مقصد برسد غير از آن حيات گياهي و غير از حيات حيواني يك حيات انساني هم دارد يعني با انديشه و اراده كار مي‌كند با انديشه درك مي‌كند و با اراده تصميم مي‌گيرد آن جزم و اين عزم باهم ‌‍‌انسان را مي‌سازند چون انسان با انديشه و اختيار كار مي‌كند نياز به قانون دارد به نام شريعت شريعت را هم بدون استثنا براي همه انسانها معين كرده است فرمود: ?هُدىً لِلنَّاسِ? است هيچ كسي در اين اصل دوم هم مستثني نيست يعني اين‌چنين نيست كه خداوند كسي را هدايت كرده باشد و كسي را هدايت نكرده باشد هدايت به معناي راهنمايي فرستادن انبيا از بيرون و دادن عقل و الهام فجور و تقوا از درون همه را با اين امور مسلح كرده است و راهنمايي كرده هيچ كسي هم از اين اصل دوم مستثنا نيست نوبت به اصول بعدي كه مي‌رسد مي‌بينيم يك عده را قرآن استثنا مي‌كند فرمود: ?وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ? ?لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ? خدا ظالمين را فاسقين را كافرين را هدايت نمي‌كند و مانند آن اين يك هدايت سومي است كه نه به آن اصل اول مرتبط است نه به اصل دوم اين‌چنين نيست كه در هدايت تكويني كافران و ظالمان و فاسقان مستثنا باشند يا در هدايت تشريعي عام كسي مستثنا باشد براي اينكه درباره كافران هم مي‌فرمايد كه ?وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمي عَلَي الْهُدي? ما اين كافران قوم ثمود را هدايت كرديم ولي آنها عمداً نپذيرفتند پس اين‌چنين نيست كه خدا كسي را در هدايت تشريعي راهنمايي نكند بلكه اين يك هدايت پاداشي است كه در بحثهاي هدايت و ضلالت گذشت آن هدايتي كه اصل اولي است مقابل ندارد آن هدايتي كه هم اصل دومي است آن هم مقابل ندارد اين اضلالها نه مقابل هدايت اول‌اند نه مقابل هدايت دوم يك هدايت ثالثه‌اي است به نام ايصال مطلوب به نام توفيق و امثال‌ذلك كه اين مقابل دارد خداوند در اين محور شريعت كساني كه حرف او را گوش دادند و اطاعت كردند راه را با دشواري طي كردند از آن به بعد يك پاداشي به اين گروه مي‌دهد كه ?يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ? ?وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا? يا ?مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ? اين اصل سوم است كه اگر كسي به شريعت عمل كرده است مقداري از راه را طي كرد آن‌گاه خداوند توفيقي نصيبش مي‌كند گرايشي به او مي‌دهد وسيله‌اش را بيشتر فراهم مي‌كند به مقصد مي‌رساند و مانند آن در اين اصل سوم كافران سهمي ندارند فاسق و ظالم سهمي ندارند ?وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ? يا ?وَاللَّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ? و مانند آن كه حالا خدا به ظالم يك توفيقي بدهد اين‌چنين نيست منتها اضلال در اينجا به معناي عدم اعطاي توفيق است نه اينكه ضلالت يك امر وجودي باشد و دادني كه خداوند كسي را گمراه بكند اين طور نيست همين كه توفيق را نداد او را با همه اغراض و اميالش رها كرد او سقوط مي‌كند وگرنه اضلال يك امر وجودي نيست كه خداوند كسي را گمراه بكند در اين اصل سوم البته يك عده‌اي هدايت خاصه دارند و يك عده‌اي ندارند خب براي اينكه انسان امتحان بشود براي اينكه انسان هدايت بشود و به مقامي برسد بايد آن زشتي و زيباييها آن بد و خوب را در اين محور امتحان مشخص بشود كه چه كسي خوب را انتخاب مي‌كند و چه كسي به دام بد مي‌افتد يك نزاع دروني ايجاد مي‌كند يعني او از آن جهت كه به طبيعت وابسته است گرايشي به طبيعت دارد از آن جهت كه فطرتي دارد جذبه‌اي به طرف معنويات دارد يك جنگ دروني به نام جهاد اكبر در نهانش هست هر حادثه‌اي كه در جهان اتفاق مي‌افتد رنگ امتحان دارد چيزي نيست كه صبغه امتحان نداشته باشد فرمود: ?إِنّا جَعَلْنا ما عَلَي اْلأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ? اصلاً كل بساط سفره زمين بساط امتحان است هر چه روي زمين است جاذبه دارد و جاذبه امتحاني ?إِنّا جَعَلْنا ما عَلَي اْلأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً? چه مال ما چه مال ديگري باغي كه مي‌بينيم خانه‌اي كه مي‌بينيم اتومبيلي كه مي‌بينيم هر چه روي زمين هست و جاذبه دارد امتحان است ?إِنّا جَعَلْنا ما عَلَي اْلأَرْضِ زينَةً لَها? اين اصل كلي است آنگاه نسبت به حوادث كه مي‌رسد اين اصل كلي را ريز مي‌كند مي‌فرمايد كه زن امتحان است فرزند امتحان است ?أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ? مال امتحان است فرزند امتحان است باغ امتحان است مقام امتحان است ثروت امتحان است هم براي انسان ?إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبّي أَكْرَمَنِ? ?وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبّي أَهانَنِ? ما هر دو گروه را داريم مبتلا مي‌كنيم بعضي مبتلا به ثروت‌اند بعضي مبتلا به فقر آنها كه سالمند مشغول زندگي‌اند و سرگرم نوشند مبتلا به سلامتند آنها كه در بسترند مبتلا به مرضند اين‌چنين نيست كه فقط ما مرض را بلا بدانيم و سلامت را بلا ندانيم كه ?فَأَمَّا اْلإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبّي أَكْرَمَنِ? ?وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبّي أَهانَنِ? ?كَلاّ? اين ?كَلاّ? براي ردع است نه آنكه به ميز چسبيده است مكرم است نه آن كه ورقه عزل او به او رسيده است يك انسان مهان است نه اين اهانت است و نه آن اكرام «ان الفقر والغنا بعد العرض علي الله» آنچه در اين نشئه هست آزمون است و ديگر هيچ لذا فرمود بعضي مبتلا به مقامند بعضي مبتلا به عزل بعضي مبتلا به سلامتند بعضي مبتلا به مرض هر دو امتحان است.
پرسش:...
پاسخ: چرا نه آن ديد خود ماست وگرنه ذات اقدس الهي همه را فرمود: ?نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً? مرحوم امين الاسلام نقل مي‌كند وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) مريض شد به عيادت آن حضرت رفتند عرض كردند كيف حالك فرمود: «علي شرٍ» عرض كردند شما هم تعبير شر داريد فرمود بله چون خدا فرمود: ?و نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً? من الآن در كلاس شر دارم امتحان مي‌دهم چون مرض ناگوار است براي ما خود حضرت براي اينكه اين آيه را تفسير كند تعبير به شر فرمود وگرنه خودشان الحمد لله علي كل حال بود گاهي انسان به خير مبتلا مي‌شود گاهي به شر مبتلاست چون ما نمي‌دانيم وقتي سالميم در كلاس سلامت امتحان مي‌دهيم اين را به حساب نعمت مي‌آوريم خب اگر نعمت بود كه مسئوليت نداشت اگر اكرام بود كه مسئوليت نداشت چرا اولين چيزي كه در قبر سؤال مي‌كنند اين است كه سلامت را قبل از مرض چگونه از دست داديد يا جواني را قبل از پيري چگونه صرف كرديد «لا تضلوا قدماً عن قدم» مگر اينكه از همه چيز سؤال مي‌كنند اين است كه همه اينها امتحان است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: بله مي‌خواهيم اما در كنارش توفيق و حسن عمل مي‌طلبيم وگرنه صرف مال را كه نگفتند از خدا بخواهيد اگر توفيق بود گفتند كه «نعم المال الصالح لرجل الصالح»
پرسش:...
پاسخ: نه چون آن كار دشواري است «حفة النار بالشهوات و حفة الجنة بالمكاره» اين يك امتحان آساني است اين يك امتحان سختي است در امتحانها در بحثهاي قبل پايان سوره? مباركه? «توبه» بود كه يك امتحان سالانه سختي دارد خدا كه اين يكي دو بار است اما نمي‌دانند كه ?يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ? سالي يكي دو بار انسان به امتحان سخت مبتلا مي‌شود در صدر اسلام جنگ تلقي مي‌شد آن جنگ به عنوان مصداق است دو تا حادثه مهم يا يك حادثه مهم كه در سال اتفاق مي‌افتد اين امتحان رسمي سالانه است اما امتحانات هر روز الي ماشاء‌الله ?أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ? است ?نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً? است ?إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ? فتنه است از اين طرف ?قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ? از آن طرف چند تا نامحرم از كنار چشمش مي‌گذرند فتنه است از اين طرف به او مال مي‌دهيم از آن طرف به كسي مي‌گوييم از او چيز بخواه ببينيم مي‌دهد يا نه اين امتحان است هر لحظه انسان دارد امتحان مي‌دهد منتها مسئله نمازهاي پنج‌گانه و اينها يك برنامه‌هاي رسمي است از اين طرف به زائران بيت الله مي‌فرمايد كه ?لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ? از آن طرف آن آهوان صحرايي را دستور مي‌دهد كه يك قدري پايين‌تر بياييد در تيررس و دسترس اين زائران قرار بگيريد اينها كه صيد برايشان حرام است ببينيم چه مي‌كنند ?لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ? خب اين آهوان يا اين كبوتران ممكن است در سينه كوه يا آن آهوان بالاي كوه بچرند حالا و اگر ذات اقدس الهي به زائران محرم دستور داد كه ?لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ? امتثال اين نهي در صورتي كه اين آهوان بالاي كوه باشند كه سهل است فرمود ما به آنها دستور مي‌دهيم به اين آهوها كه يك قدري پايين‌تر بيايند در تيررس شما در دسترس شما ببينيم چه مي‌كنيد ?لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ? كه با دست بخواهيد بگيريد مي‌توانيد با تير بخواهيد مي‌توانيد اين‌چنين نيست كه ذات اقدس الهي از اين طرف بفرمايد كه ?قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ? از آن طرف نيازمايد اين‌چنين نيست انسان از محل كار تا محل زيست رفت و آمد بكند مرتب دارد امتحان مي‌دهد اينها امتحانات لحظه به لحظه‌اي است اما آن امتحانات مهم سالانه يك يا دو بار است كه ?يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ? كه مهمترين و بارزترين مصداقش مسئله جبهه و جنگ بود در صدر اسلام خب در بلوا گاهي خير است بلاي حسن است گاهي بلاي مبين است گاهي بلاي تلخ است خلاصه ?نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً? لذا در سوره? «فجر» از فقر و غنا هر دو به عنوان ابتلا ياد كرده است.
پرسش:...
پاسخ: شر آن نه آنچه كه به لسان شما و براي ديد شما شر است وگرنه خير به يد اوست و شر از ذات اقدس الهي نخواهد بود خب پس هر چه كه اتفاق مي‌افتد براي آن است كه اين انسان براساس اصل اول و دوم كه هدايت نصيب او شد يك موجود متفكر است همان طوري كه با باران و بذر استعدادهاي زمين شكوفا مي‌شود با اوامر و نواهي استعدادهاي اشخاص شكوفا مي‌شود با اين امتحانها استعدادهاي اشخاص شكوفا مي‌شود هيچ كسي هم در اين كلاس امتحان مستثنا نيست ولو خليل حق باشد اين ?وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ? ايشان را در يك كلاس بالاتري نشاند وگرنه اصل ابتلا براي همه هست و براي انبيا و اوليا امتحان سخت‌تر و دشوارتر هيچ كسي از اصل كلي ابتلا مستثنا نيست اينكه كسي دعا كند خدايا ما را امتحان نكن يك دعاي غير مستجابي است بايد دعا كرد خدايا ما را در امتحانها موفق بكن وگرنه امتحان يك فضيلتي است و در بخش هدايت قرار مي‌گيرد انسان اگر بخواهد مهتدي بشود با همين اوامر و نواهي و علل و ابزار درون و بيرون آزموده مي‌شود به مقصد مي‌رسد و اين هدايت هم گرچه فعل خداست اما چون ذات اقدس الهي به عنوان هادي همه موجودات مربي همه موجودات خود را معرفي كرد اين هدايت را بر خود لازم كرده است كه فرمود: ?إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدي? ?وَ إِنَّ لَنا لَْلآخِرَةَ وَ اْلأُولي? فرمود كه هدايت بر خدا لازم است يعني اسمي از اسماي الهي بر اسم ديگر حاكم است وگرنه چيزي بر خدا واجب نيست براي اينكه مبادا كسي خيال بكند كه ?إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدي? يعني قانوني بر خدا حاكم است و ذات اقدس الهي مسئول اين قانون است فرمود: ?وَ إِنَّ لَنا لَْلآخِرَةَ وَ اْلأُولي? اين‌چنين نيست كه قانوني بر ما حكومت كند كار ما خود قانون است قانون بر خدا حكومت نمي‌كند چون قانون مخلوق است و ممكن است و آفريده اوست اما كار او متن قانون است خدا ممكن نيست بد بكند اما اين‌چنين نيست كه بايد بد نكند كه معتزله مي‌پندارد نه آن طوري است كه اشاعره خيال مي‌كنند كه هر چه بكند راه باز است معياري ندارد عقل معذور است از تشخيص حسن و قبح مؤمنين را به جهنم ببرد برد كافران را به بهشت ببرد برد خوب آن است كه او بكند هر چه كرد عقل تعطيل است نه آنچه كه تفكر اشاعره را امامي مي‌پذيرد نه آن تفكر افراطي معتزله را كه بگويند بر خدا عدل واجب است ـ معاذ الله ـ كه خدا محكوم يك قانوني باشد كه خدا موظف باشد كار خود را برابر يك قانوني تطبيق بكند اين‌چنين نيست.
پرسش:...
پاسخ: پس اين اصل دوم حرف معتزله است حرف ناتمامي است كه يك قانوني باشد خدا مؤظف باشد كه كارهاي خود را برابر آن قانون تنظيم بكند چون خود آن قانون كار خداست اگر يك امر عدمي است كه محور و ميزان نيست و اگر امر وجودي است غير از واجب الوجوب هر چه هست ممكن است و مخلوق قانون اصولاً از كار خدا استنباط و انتزاع شده است پس اين‌چنين نيست كه خدا مكلف باشد مؤظف باشد كارش را براساس يك قانون انجام بدهد كه «يجب علي الله شيء» باشد اين هم نيست مي‌ماند آن راهي كه اماميه انتخاب كردند كه راه وسط است آن «يجب عن الله» است نه «يجب علي الله» يعني عقل منعزل نيست تعطيل نيست كليات را خوب درك مي‌كند چه چيزي زشت است چه چيزي زيباست او را خوب درك مي‌كند و درك مي‌كند كه زيباييها يقيناً از خدا صادر مي‌شود «يجب عن الله» است يقيناً خدا مؤمنين را بهشت مي‌برد نه بر خدا واجب است كه مؤمنين را بهشت ببرد قبايح «يمتنع عن الله» است محال است خدا انبيا را به جهنم ببرد نه بايد نبرد بلكه يقيناً نمي‌برد «يمتنع عن الله» است نه «يمتنع علي الله» مي‌ماند مسئله ?كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ? اين ?كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ? يعني اصلي از اصول اسماي حق بر اصلي از اصول اسماي ديگر حاكم است يك حكومت دروني است يك اسمي بر اسمي دستور مي‌دهد نه اينكه از بيرون چيزي شامل حق بشود كه ذات اقدس الهي زير سؤال قرار بگيرد وگرنه او ?لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ? است.
پرسش:...
پاسخ: نه چون اسما فراوان است لله الاسماء الحسني آنها در مقام فعل است اسماي فعلي حق فراوان است اسمي مثلاً حكمت حق و عدل حق بر جزا دادن حق حاكم است كه اكنون مي‌خواهي جزا بدهي پاداش براي مؤمنين است كيفر براي كافران اينكه خدا مُجازي نيست و جزا مي‌دهد خدا حسيب است حساب‌گر است براساس حكمت حساب مي‌كند نه گزاف و .. براي اينكه توهم نشود خدا زير سؤال قرار مي‌گيرد و قانوني بر خدا حاكم است و خدا مؤظف است كه كارش را برابر آن قانون انجام بدهد در حالي كه فرمود: ?إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدي? فوراً فرمود: ?وَ إِنَّ لَنا لَْلآخِرَةَ وَ اْلأُولي? اين‌چنين نيست كه ما مكلّف باشيم كه مردم را هدايت بكنيم گذشته و آينده بالقول المطلق براي خداست مِلك و مُلك حق است پس چيزي بر خدا حاكم نيست ?إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ? و زير سقف توحيد وقتي كسي خدا را شناخت اين خداي حكيم يقيناً كارش هدفدار است اين خداي حكيم يقيناً به وعده وفا مي‌كند نه اينكه بايد به وعده وفا كند كه اگر نكرد خلاف شرع كرده او يقيناً به وعده وفا مي‌كند و خلف وعده نمي‌كند «يمتنع عن الله» است نه «يمتنع علي الله» كه معتزله پنداشت نه گزاف و جزاف است كه اشاعره فكر مي‌كند.
پرسش:...
پاسخ: بله، تكويني كه مي‌گويند
پرسش:...
پاسخ: نه او را كه معتزله درك نمي‌كرد اين از كلمات قصار مرحوم ابن‌سيناست كه صدر المتالهين با فخر ياد مي‌كند مي‌گويد اين را مي‌گويند شيعه ناب ما اگر خواستيم بفهميم كدام متفكر شيعه است كدام متفكر شيعه نيست به دنبال قدح و مدح خليفه نگرديم آن كار سهل است و تقيه‌بردار ما اگر خواستيم ببينيم كدام متفكر امامي است كدام متفكر غير امامي بايد اصول كلي كه او تدوين كرده بررسي كنيم او در قضا و قدر حرف دارد در توحيد حرف دارد در سرنوشت حرف دارد در جبر و تفويض و اختيار حرف دارد در معاد حرف دارد در امامت حرف دارد اگر اينها را به روال اماميه حل كرد مي‌شود شيعه ناب اگر اينها را به روال اعتزال و اشعريت حل كرد مي‌شود سني خالص اين كار آنها كار سنگيني است به دنبال اين نرفتيم آن قدح و مدح خليفه چون كار آساني است و زور و تقيه هم در آن راه دارد به سراغ او رفتيم الآن اگر ما خواستيم بفهميم اين فقيه شيعه است يا سني به سراغ قدح و مدحش مي‌رويم يا مي‌رويم مسئله آيه وضو را چطور دارد معنا مي‌كند اگر ديديم سه طلاقه را مسئله وضو را مسئله طلاق رجعي را مسئله حج تمتع را مسئله تمتع در نكاح را اينها را به روال اماميه حل كرد مي‌گوييم اين فقيه شيعه است به دنبال اين نمي‌رويم كه حالا چه كسي را مدح كرده چه كسي را حج كرده كه او را ممكن است به او نسبت بدهند يا تحميل بكنند اما اين را كه نمي‌شود كه يك دوره كتاب فقهي بنويسد استدلال و استنباط بكند بنا به روال اماميه و بعد هم سُني باشد اين از آن كلمات بزرگ مرحوم بوعلي است اينكه امام(رضوان الله عليه) در آن رساله فرمودند ابن‌سينا با همه اشتباهاتي كه دارد «لم يكن له كفواً احد» اين است گفت در طي اين هزار سال او اشتباهات فراواني دارد بوعلي اما تا حال همتايي براي او نيامده اين تعبير امام است از مرحوم بوعلي اين كار كار آساني نيست كه انسان بين «يمتنع علي الله» با «يمتنع عن الله» فرق بگذارد اين مرز باريك دقيق‌تر از مو و تيزتر از شمشير است كه معتزله افتاده و اشاعره افتاده و اماميه اين صراط مستقيم را طي كرده هم عقل منعزل نشد هم ذات اقدس الهي كارش گزاف و جزاف نشد و هم «يجب علي الله» رخت بربست «يجب عن الله» به جايش نشست هم «يمتنع علي الله» رخت بربست «يمتنع عن الله» به جايش نشست لذا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اگر من گفتم ?إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدي? بدانيد كه من محكوم چيزي نيستم ?وَ إِنَّ لَنا لَْلآخِرَةَ وَ اْلأُولي? اين دو تا اصل كنار هم آمده نه اينكه حالا يك اصلي باشد بر خدا حاكم و خدا محكوم آن اصل باشد فرمود: ?لَْلآخِرَةَ وَ اْلأُولي? يعني مجموع همه عوالم اين مِلك و مُلك ماست چيزي در اين قلمرو نيست كه بر ما حكومت كند اما كار ما كار هاديانه است ?وَ كَفي بِرَبِّكَ هادِيًا وَ نَصيرًا? اين‌چنين است ابتلا در همين محور است براي اينكه انسانها آزموده بشوند وگرنه در همين آيه? سوره? «آل عمران» كه فرمود: ?وَ لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما في صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ? فوراً فرمود: ?وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ?.
«و الحمد لله رب العالمين»