موضوع: سوره آل عمران
عنوان: تفسيرسوره مبارکه آل عمران جلسه254
مدت زمان: 29:53 اندازه نسخه كم حجم: 4.29 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 9.04 MB دانلود
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَي الظَّالِمِينَ ?151? وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّي إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ ?152? إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ مَا أَصَابَكُمْ وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ?153?
در همان جريان احد فرمود: ?سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً? مشرك از آن جهت كه تكيهگاهي ندارد همواره متزلزل است مؤمن از آن جهت كه پناهگاه دارد همواره مطئن و آرام است لذا درباره? مؤمنين فرمود: ?أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ? دلها به نام حق، به ياد حق ميآرامد ولي كافران چون مركز طمأنينه بخش ندارند همواره مرعوبند آنگاه فرمود برهاني بر شرك ندارند نه تنها خدا براي شرك برهاني نازل نكرد بلكه برهان بر خلاف شرك و بر بطلان شرك نازل كرده است ادلّه? فراواني در قرآن بر توحيد و نفي شرك اقامه شد آنگاه فرمود: ?وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَي الظَّالِمِينَ? مأوا به معناي قرارگاه نيست به معناي آسايشگاه است اينكه فرمود «يأوي اليها» و مانند آن خدواند براي مرد همسري آفريد كه «ياوي اليها أوا اليها» يعني آرميد آن قراري كه با رفاه همراه باشد آن را ميگويند أوا، در حقيقت مأوا آسايشگاه است نه قرارگاه. قرارگاه يعني شيئي در آنجا قرار دارد بيرون نميرود هم زندان قرارگاه است هم بوستان قرارگاه ولي مأوا به معناي مقر نيست يعني جايي كه قرار هست با رفاه يعني آسايشگاه، تعبير اينكه ?وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ? مثل آن است كه بفرمايد ?فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ? كه خود اين تعبير يك توبيخ و سرزنش را به همراه دارد آسايشگاه اينها جهنم است مثل آن است كه فرمود: ?فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيم? گرچه در معناي «بشّر» گفته شد كه بشارت به معناي نشاط و خوشحالي و مژده نيست بلكه بشارت اين است: به انسان خبري برسد كه در بشره? او تغيير پيدا شود خبر اگر تلخ باشد بشارت است اگر شيرين باشد بشارت، در هر دو حال در بشره و چهره? شنونده اثر پيدا ميشود بنابراين استعمال بشارت در موارد عذاب و مانند آن تحكّم و استحزاء نيست منتها معروف اين شد كه بشارت را در خبرهاي مسرّت بخش به كار ميبرند لذا اگر كسي خسارت ديد به عنوان استحزاء ميگويند از اين خسارت كه ديديد بشارت به شما ميدهيم به خسارت مثلاً. ولي درباره? مأوا اينچنين گفتند مأوا يعني آسايشگاه اگر بفرمايد مأواي اينها جهنم است خودش سرزنش و توبيخي را به همراه دارد آنگاه فرمود: ?وَبِئْسَ مَثْوَي الظَّالِمِينَ? مثوي يعني جايي كه كسي در آنجا مدت مديدي ميماند «سوا في المكان» يعني «مكث فيه و لابث فيه مكثاً طويلا».
خب، پس هم طول ماندن را و هم اينكه آسايششان در آتش است كه به صورت ... سرزنشي است ياد كرده است آنگاه پيمان شكني برخي از كساني كه در احد بودند آن را ذكر ميكند و سرّ محروميت مقطعي مسلمانها را در احد بازگو ميكند و بخشش الهي را كه سرانجام نصيب مسلمانهاي احد شد آن را ذكر ميكند فرمود: ?وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ? فرمود خدا به شما وعده داد به وعدهاش وفا كرد، جنگي كه شما در جريان احد با مشركين داشتيد جنگ نابرابري بود همان طوري كه جنگ بدر نابرابر بود خدا به شما پيروزي داد و به وعده وفا كرد در جنگ احد هم به شما پيروزي داد و به وعده وفا كرد زيرا آنها چند برابر شما بودند هم از نظر عدد چند برابر شما بودند هم از نظر سلاح و امكانات مادي از شما قويتر بودند به حسب ظاهر بايد شما در همان حمله? اوّل شكست ميخورديد در حالي كه اين طور نبود خداوند فرمود اگر شما صابر باشيد نصرت الهي نصيب شما ميشود و شد ?وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ? تحقيقاً خدا به وعده? خود عمل كرد صادق الوعد بود وفا كرد چطور خدا صادق الوعد بود براي اينكه ?إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ? شما آنها را محسوستان قرار داديد يعني مغلوبتان قرار داديد كسي كه چيزي را حس ميكند زير اشراف و سيطره? خود قرار ميدهد در اينگونه از موارد «حسّ» را به معناي «قطع اصلحوا و استأصله» معنا كردند «حسّه» يعني «قطع دابره و استأصله» «استأصله» يعني « قطع اصلحوا» مستأصل يعني مقطوع الاصل يعني ريشه كنده شد. فرمود: ?إِذْ تَحُسُّونَهُم? تحسونهم يعني «تقطعون اصلهم، فستأصلونهم، تقتلونهم» محسوس يعني مقتول اما در حقيقت گفتهاند محسوس يعني چيزي يا كسي كه مغلوب باشد زير سلطه? حس قرار بگيرد و محسوس هم كه معناي مدرك به حس است چون زير سلطه? حاس است اما در اينجا ?إِذْ تَحُسُّونَهُم? به معناي ادراك حسّي نيست به معناي استيصال هست غلبه هست كه لازمهاش قتل است و امثال ذلك. فرمود خدا صادق الوعد به وعدهاش وفا كرد براي اينكه در آن جنگ احد كه نابرابر بود شما دشمنان را مستأصل كرديد ?إِذْ تَحُسُّونَهُم? اما ?بِإِذْنِهِ? به إذن ذات اقدس الهي شما دشمنان قوي را مستأصل كرديد پس خدا صادق الوعد بود ?وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ? چرا «إذ تحسون» اعداءتان را «بإذن الله» اگر شما برابر بوديد حقش اين بود كه نه شما پيروز باشيد نه آنها اگر آنها قويتر بودند چه اينكه قويتر بودند حقش اين بود كه شما پيروز نباشيد، در دو حال پيروزي نصيب شما نميشد چه رسد به حال سوم كه شما كمتر بوديد. خب، اگر شما كمتر هستيد يقيناً پيروز نيستيد در حالي كه شما كمتر بوديد و يقيناً پيروز شديد پس خدا صادق الوعد بود ?وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم? آن اعداء را و «تستأصلون» آن اعداء را «بإذن الله» اين مقطع اوّل جريان احد.
پرسش:...
پاسخ: البته ديگر چون چيزي در جهان تكوين اتفاق نميافتد كه به إذن حق نباشد، نهي تشريعي هست و إذن تكويني وگرنه چيزي نيست كه در برابر ذات اقدس الهي بر خلاف خواسته? خدا بتواند كاري انجام دهد يعني با نهي تشريعي هست ولي با إذن تكويني اما آن مواردي كه كافر پيروز ميشود در جريان طبيعي است اگر سنگي سر كسي را ميشكند بإذن الله است اين سنگ قوي است و آن استخوان سر ضعيف است او را ميشكند و اين جريان طبيعي است. كارها چه بر روال عادت باشد بإذن الله است چه خرق عادت باشد هم بإذن الله است آنجا كه معجزه است ?فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ? يا ?وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ? اينجا كه خرق عادت است آنجا هم كه عادت است كه انسان آب مينوشد و سيراب ميشود، سنگي شيشه را ميشكند آنجا بإذن الله است عادت و خرق عادت هر دو بإذن الله است منتها در عادت چون سير سير عادي است كسي خيال نميكند بإذن الله است و در خرق عادت حتماً خيال ميكند كه بإذن الله است در حالي كه در كل نظام تكوين در همان بحثهاي قبلي گذشت كه ?مَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ? يا ?وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ? نشانه? آن است كه چيزي در جهان هستي نميگذرد مگر به إذن حق منتها اين كلمه? بإذن الله در خرق عادت ظهور بيشتري دارد فرمود شما بر خلاف عادت بر دشمنان نابرابرتان پيروز شديد در مقطع اوّل احد پس خدا صادق الوعد است ?حَتَّي إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ? اين مقطع اوّل تمام شد كه خدا صادق الوعد بود فرمود: ?إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ? شما هم صادقانه آمديد خدا هم به وعده وفا كرد وقتي شما برگشتيد يعني ديگر آن صبر و استقامت را از دست داديد.
خب لطف خدا هم برميگردد خدا وعده نداد كه شما را ياري كند چه پايداري كنيد چه فرار كنيد در دو بخش قرآن كريم سنّت الهي را به اين صورت ذكر كرد فرمود: ?إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا? ?إِن تَعُودُوا نَعُدْ? شما برگرديد مستقيم باشيد آن فيض خدا هم برميگردد خدا وعده نداد كه شما را ياري كند چه صابر باشيد چه جزع كنيد چه فرار كنيد چه قرار داشته باشيد اين طور نيست ?إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ? اين چنين نيست كه «إن لنت نصرالله» باز هم «ينصركم» اين طور نيست. پس آن مقطع اوّل اين بود كه شما خالصاً آمديد براي نهضت حق خدا هم به طور غيبي شما را ياري كرد در آن مقطع اوّل پيروز شديد بعد مختصري كه گذشت عدهاي به فكر جمع غنيمت بودند عدهاي به اين فكر بودند كه خب چرا ما در جمع غنيمت حضور نداشته باشيم ضعف اراده پيدا شد اين ضعف اراده مايه? تنازع است و اين تنازع زمينه? عصيان فراهم ميشود و اين عصيان زمينه? سلب نصرت الهي و توفيق را تهيه ميكند آنگاه اين چهار امر پشت سر هم ذكر شده است ?حَتَّي إِذَا فَشِلْتُمْ? فشل يعني ضعف وقتي كه ضعف آمد بعضيها ارادهشان ضعيف شد بعضيها بر همان قوت اراده باقياند اينجا نزاع شروع ميشود كه بمانيم يا برويم در نزاع و درگيري اوايل ممكن است كه انسان روي مسائل سليقه و اختلاف نظر نزاع كند بعد وقتي كه خود انسان حرفش مطرح شد از آن به بعد اين حرف و اين انديشه كه جنبه? عالي داشت و مرآت واقع بود حالا جنبه? استقلالي پيدا ميكند ميگويد چون سخن من عمل نشد به من 13:28 شد از آن به بعد ديگر سخن از اختلاف سليقه نيست ديگر سخن از عصيان است طوري است كه «حب شيء يعم و يصم» كه شد «بغض شيء» هم «يعم و يصم» انسان در اين بحثها از آن جهت كه خود را دوست دارد و ميخواهد پيروز بشود و پيروزي رقيب را دوست ندارد كم كم رقيب ميشود مغضوب و مبغوض او، خودش هم كه محبوب خودش بود آنگاه حب خودش نميگذارد نقص خود را بفهمد بغض رقيب نميگذارد حرف صحيح رقيب را بفهمد اين است كه آن بحث و تضارب آرائي كه منشاء بركت بود تبديل ميشود به منشاء شر. فرمود اوّل ضعف اراده شد بعد با هم نزاع كرديد كه بمانيد نمانيد سنگر را حفظ كنيد آنجا كه تيراندازان رفته بودند در آن شكاف كوه احد آنجا بمانيد يا نمانيد بعد يك عده ماندند يك عده نماندند آنهايي كه نماندند معصيت كردند پس ضعف اراده زمينه? نزاع است و اين نزاع زمينه? عصيان است فرمود: ?وَعَصَيْتُم? منشاء همه? اينها همان اصل چهارم است كه اصل چهارم را ذكر ميكند چون «حب الدنيا رأس كل خطيئه» اين چند روايت است با مضمونهاي واحد به تعبيرهاي مختلف يكي «رأس الخطيئه حب الدنيا» يكي هم «حب الدنيا رأس كل خطيئه» فرمود منشاء اين عصيان آن تنازع است زمينه? آن تنازع ضعف اراده است اما همه? اينها براي آن است كه ?مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ? اين ?مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا? نزاع ميكند با ?مِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ? اين ?مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا? معصيت ميكند آن ?مِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ? اطاعت ميكند خطاب به جمع است كه شما اين كار را كرديد نه يعني همه? شما نه يعني جميع، يعني مجموع اين كار را كرد در اين مجموع ضعف پيدا شد در اين مجموع نزاع پيدا شد در اين مجموع عصيان پيدا شد منشاء عصياني كه در اين مجموع راه يافت اراده? دنياست ?حَتَّي إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ? اين ?مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ? بيان همان ?لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ? است كه در صدر ذكر شده اين مثل ترجيعبندي است كه فرمود هيچ عذري نداشتيد شما در آن فشل بيعذر بوديد در اين نزاع بيعذر بوديد در آن عصيان بيعذر بوديد در اين اراده? دنيا بيعذر بوديد براي اينكه آنچه كه خواستيد خدا به شما داد ?مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ? اين ?مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ? در خلال سخن براي محكوم كردن اين امور ياد شده است يعني شما هيچ بهانهاي نداشتيد براي آن ضعف و آن نزاع و آن عصيان ?مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ? خب.
پرسش:...
پاسخ: «تنازعتم و فشلتم» آن هم عرض ميشود كه سرّش چيست.
پرسش:...
پاسخ: اين ?لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ? خداوند وقتي كه جريان احد را دارد بازگو ميكند ميفرمايد اوّل قصه اين بود كه خداي صادق الوعد به وعدش وفا كرده بعد آن نصرت ادامه پيدا نكرد براي اينكه شما ضعيف الاراده شديد نزاع كرديد عصيان كرديد منشاءش هم حب دنيا بود و در حين اين امور دامنگيرتان شد كه خدا شما را به مقصدتان رساند و هيچ بهانهاي نداشتيد ?مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ? يعني هيچ دليلي نداشتيد كه شما ضعيف الاراده باشيد و هيچ دليلي نداشت كه نزاع كنيد و هيچ دليلي نداشت كه عصيان كنيد و هيچ دليلي نداشت كه دنيا طلب باشيد ?مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ?.
خب، منشاء اين نزاع و عصيان چه شد رأس هر خطيئهاي حبّ دنياست ?مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ? در بخشهاي ديگر وقتي كه از نزاع نهي ميكند ميفرمايد: ?وَلاَتَنَازَعُوافَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ? فرمود با هم نزاع نكنيد زيرا اين نزاع مايه? فشل و ضعف شما ميشود و ضعف شما باعث زوال ريح و شوكت ميگردد. اوّل نزاع است بعد فشل در آن گونه از موارد، در اين گونه از موارد آنجا سوء استفاده از قدرت است طرفين يعني همه مقتدرند به جاي اينكه از اين قدرت بهره? صحيح ببرند به جان هم ميافتند آن نزاع زمينه? اين فشل هست البته تنازع يك اتحادي است يك توافقي است و يقيناً اثر ميكند چون طرفين اتفاق دارند در نزع قدرت ديگري، اين ميكوشد كه قدرت او را نزع كند آن ميكوشد كه قدرت اين را نزع كند چهار كار در اينجا ميگيرد بازدهاش ضعف است هر كدام دو كار ميكنند اين يكي كه ميكوشد قدرت او را نزع كند قدرت خود را هزينه ميكند صرف ميكند كم ميكند براي كم كردن قدرت او چون كار ميخواهد ديگر. زيد كه بخواهد با امر نزاع كند اين دو كار ميكند يعني مقداري از قدرت خود را صرف ميكند تا قدرت امر را كم بكند اينچنين نيست كه بدون صرف قدرت و اعمال نيرو قدرت امر را كم بكند كه پس زيد دو كار كرده هر دو كار هم جنبه? كمبود و نقص داشت يعني مقداري از قدرت خود كم كرد تا از قدرت امر بكاهد پس دو كار هست هر دو براي كم كردن، امر هم دو كار ميكند براي كم كردن يك مقدار قدرت امر را كه زيد برد چه اينكه زيد يك مقدار قدرت خود را صرف كرد تا قدرت امر را از بين ببرد پس امر نيمي از قدرت را دارد زيد هم نيمي از قدرت، آن امر كه نيمي از قدرت براي او مانده بود همان قدرت مانده را صرف ميكند تا نيمي از قدرت زيد را كه مانده است بردارد امر هم دو كار منفي ميكند يعني با صرف نيمي از قدرت خود نيمي از قدرت زيد را سلب ميكند ميشود چهار كار منفي قهراً هر دو طرف ميشوند فشل و ريحشان شوكتشان در ميرود اين همان تعبيري است كه در ادبيات فارسي ميگويند «فلان كس بادش در رفت» ?وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ? يعني بادش در رفت يعني شوكتش اين ريح و روحان همين است خب.
پرسش:...
پاسخ: اگر نزاع حق باشد در محيط داخل نيست رجوع ميكند به ولي امر مسلمين ?فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ?.
پرسش:...
بله، نبايد نزاع ميكرد نزاع درون گروهي را ذات اقدس الهي با مرجعيت رسول پايان داد فرمود:?فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ?.
پرسش:...
پاسخ: آنگاه خود ذات مقدس رسول اكرم عهدهدار است اگر با امر او، با نهي از فرار او، با حكم ولايي او مسئله حل شد، حل شد نشد آن وقت آنها در صف ديگران قرار ميگيرند شما با بيگانگان ميجنگيد نه با خودي نزاع داشته باشيد تا آنجا ممكن است انسان در داخله? گروه اسلامي نبايد رقيب را و دشمن را از پاي درآورد فرمود دشمني را از پاي درآوريد البته كار آساني نيست دشمن را از پاي درآوردن سخت نيست اما دشمني را از پاي درآوردن سخت است اين ميشود جهاد اكبر. دشمني را نميشود به هر ابزاري از پا درآورد دشمن را با بهانههاي گوناگون از حق و باطل با تهمت و افترا يا با هر وسيله ميشود از پا درآورد اما دشمني را فقط و فقط از راه اخلاص ميشود از پا درآورد اين است كه ?وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيم? وظيفه? مسلمين در داخل حوزه? اسلامي كه فرمود: ?أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ? اين است كه دشمني را از بين ببرند نه دشمن را ?ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ? فرمود اگر با مسلمانها و با ساير برادران ايماني اختلاف داشتيد به بهترين روش آن سيّئه را از بين ببر تا اين دشمن تو وليّ گرم تو باشد حميم باشد دوستي باشد حمّام گونه خيلي گرم نه حمايت كننده، حميم باشد خيلي داغ باشد دوست گرم باشد دوست حميم باشد دوست صميم باشد اگر اين كار را كرديد اين دشمن سرسخت شما وليّ حميم شما ميشود خب چه بهتر، كه ما نه تنها خود را به چنگ دشمني نيانداختيم بلكه دشمن را به دوست تبديل كرديم و از همه? نيروهاي او در هدف مشترك بهره برديم اگر اين راه نشد كسي نتوانست براي اينكه ?وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيم? قهراً گرفتار تنازع و فشل خواهد شد. در حين قدرت طرفين سعي ميكنند اين قدرت را با كاربرد منفي مايه? سلب قدرت از خود قرار بدهند لذا زيد و امر اگر به اختلاف يكديگر ادامه دادند هر كدام دو كار ميكنند كه هر دو منفي است نتيجه? اين چهار كار منفي ضعف است لذا فرمود: ?وَلاَتَنَازَعُوافَتَفْشَلُوا? آن فشل متفرّع بر اين نزاع است با «فاء» هم ذكر شده اما اينجا چون فاء نيست واو است و واو براي مفرد جمع است لذا بعضي از مفسّرين را وادار كرده كه بفرمايند اين تقديم تأخير در ذكر است وقتي كه با واو عطف بشود واو اين تحمل را دارد اما روي آن تحليلي كه در خلال تفسير عرض شد ميشود گفت كه اين تقديم ذكري، ترتيب ذكري به جاي خود قرار گرفته است يعني بعضي ضعيفالاراده شدند بعضي قويالاراده بودند اينها با هم نزاع كردند به جاي اينكه آن ضعيفالاراده به رسول خدا پناهنده بشود و ببيند پيامبر چه دستور ميدهد با قويالاراده درگير شده قهراً زمينه? عصيان را فراهم كردند يك عده در آن سنگر ماندند يك عده فرار كردند.
خب، پس ?لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ? كي؟ «اذ تحسونهم به عينه» چطور و چرا خدا به وعده وفا كرد براي اينكه شما در آن جنگ احد كه نابرابر ميجنگيديد شما شكست داديد هيچ عاملي باعث استيصال آنها نشد مگر عنايت غيبي حق ?إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِه? اين بخش اوّل قصّه? احد ?حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم? اين ?وَعَصَيْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَا تُحِبُّونَ? بود بعد از اينكه ذات اقدس الهي محبوبتان را كه پيروزي است به شما نشان داد شما باز معصيت كرديد منشاء اين عصيان هم حب الدنيا است كه ?مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ?.
خب، اين كار را كرد آن وقت ذات اقدس الهي وعده نداد كه رايگان و مجان دين خود را پيروز كند و شما را به بهشت ببرد آن طور نيست حالا خدا شما را رها كرده، شما را رها كرده آن قدرتي كه در شما بود عليه كفار صرف ميكرديد ديگر شما را از كفار بازداشت گرفتار جنگ داخلي كرد ?ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيكُمْ? در بعضي از بخشها نظير جريان صلح حديبيه و امثال حديبيه ميفرمايد مهاجمين آمدند اما خداوند «صرفهم عنكم و كفّ ايديهم عنكم» آنها را منصرف كرد نگذاشت به جان شما حمله كنند دستشان را بست اينهايي كه مبسوطاليد بودند مكفوفاليد شدند اين بإذن الله. اما شمايي كه اينجا مبسوطاليد بوديد در اثر ضعف اراده و تنازع داخلي و عصيان كه منشاءش حبّ دنياست خدا شما را از آنها منصرف كرد بعد به جان هم افتاديد ?ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ? چرا ?لِيَبْتَلِيكُمْ? تا شما را بيازمايد. نشئه، نشئه? ابتلا و بلوا است تا خطر نيايد تا استقامت ظهور نكند كسي اهل سعادت نخواهد شد ?ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ? چرا؟ ? لِيَبْتَلِيكُمْ? در موقع ابتلا و بلوا يك عده در امتحان موفق شدند كه همان ?سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ? هستند كه حضرت امير (سلام الله عليه) و اصحاب خاص، يك عده در امتحان شكست خوردند همانهايي كه ?إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ? فرار كردند، آنهايي كه منافق بودند نيامدند يا مرتد شدند ?فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ? آنها هيچ، آنهايي كه در اثر ضعف ايمان يك مقدار فرار كردند باز مشمول عفو الهي شدند و خدا عفو كرده است از آنها ?وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ? اما سرشكسته برگشتيد بالأخره، خدا عفو كرد اما اينچنين نبود كه پيروز بشويد ?وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ? معلوم ميشود اينهايي كه مورد عفو بودند مؤمنين بودند منتها ايمانشان ضعيف بود آنهايي كه «في قلوبهم مرض نفاق» بود آنهايي كه نيامده بودند يا مرتد شدند يا توطئه ميكردند آنها مشمول عفو الهي نيستند هرگز از آنها عفو نشده است از همين شماهايي كه منشاءش حبّ دنياست نه ارتداد عفو كرده است چرا چون شما مؤمنيد و خدا بر مؤمنين تفضّل دارد بر شما ... داشت اين هم صغرا و كبرا و شكل اوّلي است كه اين دو تا مقدمهاش ذكر شده است يك مقدمهاش مطوي است. خدا ذو فضل بر مؤمنين است اين يك مقدمه است از شما گذشت اين دو مقدمه.
خب، اين دو تا با هم ارتباط دارد يا نه، آن ?وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ? نتيجه? قياس است اين ?وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ? كبراي قياس است صغراي قياس هم اين است كه شما مؤمنين هستيد چون از اوّل با مؤمنين دارد خطاب ميكند «يا ايهاالذين آمنوا» كذا و كذا شما مؤمن هستيد و هر مؤمني مورد فضل الهي است پس شما مورد فضل الهي هستيد لذا از شما عفو كرده پس آنهايي كه «فينقلبوا خاسرين» يا ?فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ? شدند آنها مشمول عفو الهي نيستند آنها كه از اوّل منافق بودند يا بعد مرتد شدند آنها مشمول عفو الهي نيستند ?وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ? چرا؟ چون ?وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ?.
پرسش:...
پاسخ: آن ?سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ? مرحله? عاليه? همان كساني هستند كه آخرت ميخواهند چون آخرت در مقابل دنيا گاهي به معناي بهشت و اينها ذكر ميشود گاهي گفته ميشود ?وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي? گاهي گفته ميشود شما دنيا ميخواهيد ولي ?وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي? گاهي الله در مقابل دنيا قرار ميگيرد اين براي آن مرحله? عاليه و قايت ... است كه شاكرين آن را طلب ميكنند يك وقت آخرت به همين ?جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ? به همين معنا در مقابل دنيا قرار ميگيرد كه دنيا، متاع دنيا لهو و لعب است اين يك، ?وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي? اين دو اينها در مقابل هم هستند يك وقت ميفرمايد دنيا لهو و لعب است ?وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي? اين ?وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي? اين چنين نيست كه مضاف به محذوف باشد يعني ?وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى? يا «جنة الله خير وابقي» اين طور نيست نه خود الله، آنهايي كه لقاء الله طلب ميكنند نه مضافي محذوف است نه مجازي در اسناد است نه مجازي در كلمه است نه چيزي كم است نه چيزي زياد عدهاي الله طلب ميكنند عدهاي هم جنّت آخرت را كه ?تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ? ميطلبند.
خب، آن معنا كه آخرت بالقول المطلق باشد گاهي در مقابل دنيا است و گاهي آخرت بالقول المطلق يعني پايان راه بر ذات اقدس الهي هم اطلاق ميشود كه ?وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي? وقتي كه سه گروه شدند البته عدهاي دنيا ميخواهند عدهاي بهشت ميخواهند عدهاي مافوق هر دو هستند كه شاكرين هستند اما وقتي دو گروه شد اين گروه سوم در رديف همان گروه دوم قرار ميگيرد.
پرسش:...
پاسخ: جنة القا چرا اما ?جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ? و امثال ذلك نه، براي اينكه اينها ديگر به اختلاف داخلي پرداختند در مسئله? جريان احد حرف جبير را گوش ندادند عدهاي خود فرمانرواي آنها فرمانده آنها گفتند ما موظفيم اين سنگر را حفظ كنيم چند نفري هم با او موافقت كردند آنجا ماندند يك رقم قابل توجهي مخالفت كردند آمدند به فكر جمع غنائم اينها به اختلاف داخلي خودشان پرداختند ديگر به جنگ دشمن نرفتند به اختلاف داخلي پرداختند يكي گفتند مگر نميبينيد دارد غنائم جمع ميكنند يكي گفت سهم شما محفوظ است نرويد اينها به اختلاف هم پرداختند وقتي به اختلاف هم پرداختند دشمن از آن طرف حمله كرد وقتي دشمن از آن طرف حمله كرد اينها پراكنده شدند لذا فرمود: ?إِذْ تُصْعِدُونَ? يعني شما اين صحنه را متذكر باشيد كه بد كرديد و منشاءش هم حبّ دنيا بود ?إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ? شما آنچنان صحنه را ترك كرديد كه اصعاد كرديد «أصعد» يعني «أبعد علي وجه الصعيد» علي الصعيد همان صعيد وجه الارض است صعد با صعود همراه است يعني به مكان بالا رفت به طرف كوه رفت اما أصعد يعني «أبعد صعيد الارض وجه الارض» كه فرمود: ?فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً? و امثال ذلك كه اين سير افقي و طولاني است يعني آن چنان فرار كرديد كه اصلاً حرف پيغمبر را نشنيديد به كسي گوش نميداديد نه به دوستتان نه به دشمنتان معلوم نبود كه چه كسي كنار شماست آن چنان فرار كرديد كه ?وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَد? نه حرف پيامبر را گوش ميداديد نه حرف دوستانتان را گوش ميداديد نه معلوم بود آن كس كه نزديك شماست دوستتان است نه معلوم بود آن كس كه نزديك شماست دشمنتان است فقط به فكر خودتان بوديد برخي گفتند كه أصعد يعني «ذهب إلي جبل صعوداً» اما ظاهراً إصعاد در مقابل صعد است صعد يعني بالا رفت ?إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ? يا ?كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ? و مانند آن اما أصعد يعني «علي صعيد الارض» در سير افقي از چشم دور شد طوري دور شد كه آن گروه اوّل كه فرار كردند هيچ صدايي را نميشنيدند و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آخر اين گروه ميفرمود: «إليّ إليّ» برگرديد. شايد اصلاً صداي پيامبر را نشنيدند يا اگر شنيده بودند باورشان نميشد معلوم نيست كه اين فرار بعد از شايعه است يا قبل از شايعه، بعد از اينكه شايعهاي پخش شده است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) رحلت كرده است اينها فرار كردند يا نه اصلاً رسول خدا را ميديدند وقتي ديدند مهاجمين خيلي قوي هستند فرار كردند عدهاي اينچنين بودند حالا ممكن است عدهاي بعد از شايعه فرار كرده باشند اما وقتي عدهاي ديدند كه از همان جاي سنگر از همان دهانه? شكاف برداشته? كوه احد مهاجمين سرازير شدند از آن بالا اينها مرتب دارند كشته ميدهند فرار كردند با اينكه پيامبر را ميديدند پيامبر زنده است وقتي فاصله گرفتند فرار كردند آنگاه شايعه منتشر شد و تقويت كرد فرار عدهاي را كه مثلاً رسول خدا شهيد شده عدهاي هم نزديك بودند حرف پيامبر را ميشنيدند ?وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ? فرمود: «إليّ إليّ» خب آدمهاي ضعيف الايمان چه در حال منفعت چه در حال مضرّت هر دو حال پيغمبر را ترك ميكنند اما در حال مضرّت همين جريان احد بود كه ترك كردند، در حال منفعت براي اينكه يك مختصر جنس را ارزانتر بخرند وجود مبارك رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) ايستاده دارد خطبههاي نماز جمعه را ميخواند همين مستعمين در مسجد پيغمبر در مدينه او را تنها گذاشتند ?وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِماً? همين 37:06.. خب براي اينكه قدري ارزانتر بخرند با اينكه اگر صبر ميكردند بعد از نماز بالأخره به همهشان ميرسيد اين گروه البته اگر حادثهاي پيش بيايد در ثقيفه سينه ميزنند اين طور است چنين شده، اگر اين گروه كساني بودند كه براي خريد ارزان پيغمبر را تنها نميگذاشتند و در جريان احد پيغمبر را تنها نميگذاشتند اينها هرگز زمينه? آن ثقيفه را نميگذاشتند فراهم بشود منشاء هر دو هم حبّ دنياست براي اينكه قدري ارزان بخرند هم در جريان ?وَتَرَكُوكَ قَائِماً? هم در جريان احد، ريشه? هر دو را هم كه «حب الدنيا رأس كل خطيئه» است مشخص كرده، آنجا چون اصلاً مسبّ حرف دنياست ديگر نفرمود ?مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا? آنجا اصلاً طليعه? حرف اين است ديگر ?وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَيْهَا? ديگر لازم نيست بفرمايد ?مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا? آنجا چون متن حرف دنياست اما اينجا لازم بود كه از نظر تحليل مسائل نظامي مشخص بشود كه سرّ فرار چه بود يا سرّ نزاع چه بود اينجا مشخص كرد كه ?مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ? لذا فرمود اين صحنه را به ياد بياوريد كه وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله) در بين شما بود و شما آن
چنان رفتيد كه گوش به حرف كسي نميداديد.
«والحمدالله رب العالمين»
|