موضوع: سوره آل عمران

عنوان: تفسير سوره مبارکه ال عمران جلسه205

مدت زمان: 33:41 اندازه نسخه كم حجم: 4.47 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.84 MB دانلود


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ?102? وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ?103?
قبل از اينكه مسئله اعتصام عمومي و اجتماعي همگاني دين را مطرح بفرمايد مسئله تقوا آن هم خالص‌ترين و صاف‌ترين مرحله تقوا را بازگو مي‌كند تا هم با گذشته در ارتباط باشد و هم با آينده هم با آيات گذشته ارتباط خوبي دارد و هم با مسئله اعتصام مطلبي كه درباره حق تقات هست اين است كه وقتي چيزي را قرآن امر كرد آن چيز يك خالصي دارد و يك مشوبي از آن خالص گاهي به صورت خالص گاهي به صورت واصب يعني تمام ياد مي‌كند مثل دين مي‌فرمايد: ?لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ? يا ?لَهُ الدِّينُ واصِبًا? واصب يعني تام فراگير همه اقسام و شئون دين بايد محفوظ بماند يكي ناظر به كمّ است كه واصباً عهده‌دار اوست يكي ناظر به كيفيت است كه اخلاص است كه ?لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ? ناظر به اوست واصب و خالص دين مي‌شود حق دين در مسئله جهاد اين اصل كلي را پياده فرمود در مسئله تلاوت اصل كلي را پياده فرمود در مسئله معرفت اين اصل كلي را پياده كرد و در مسئله تقوا هم اين اصل كلي را پياده كرد پس اصل كلي اين است كه تمام دين كماً و كيفاً لله باشد كه ?لَهُ الدِّينُ واصِبًا? يا ?أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ? دين چون مجموعه احكام و حكم الهي است شامل اصول و فروع هم خواهد شد آن وقت اين اصل كلي كه كماً و كيفاً براي خداست آن را در موارد خاص به عنوان نمونه ذكر فرمود ساده‌ترين مرحله‌اش مرحله تلاوت است و عالي‌ترين مرحله‌اش مرحله معرفت است بين اين مرحله تلاوت كه نازل است و آن مرحله معرفت كه عالي است مرحله تقوا مرحله جهاد و امثال ذلك كه مسائل اخلاقي يا مسائل عملي است فاصله است در اين چهار نمونه يك نمونه‌اش كه مربوط به معرفت بود در بحث ديروز گذشت اما آنچه كه مربوط به نازل‌ترين درجه اين نمونه است همان مسئله تلاوت است آيه 121 سوره? «بقره» كه قبلاً بحث‌اش گذشت اين بود ?الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ? حق تلاوت همان ترتيل هست آشنايي به كلمات و حروف هست حضور قلب داشتن است اعتقاد به معنا پيدا كردن است متخلق به اوصاف اخلاقي آيه شدن است و عمل كردن اينها مي‌شود حق تلاوت ولي نازل‌ترين درجه‌اش همان ترتيل لفظي است تا آن مراحل بالاتر را كه به همراه دارد اين مرحله تلاوت مرحله معرفت كه فرمود: ?وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ? گرچه اين نفي معرفت كرده است فرمود اينها كه منكر قيامت‌اند منكر رسالت خاصه‌اند اينها خدا را آن طوري كه بايد نشناختند ولي چون در مقام بيان حد است نقطه مقابلش را اثبات مي‌كند يعني مؤمنين خالص و موحدان كساني‌اند كه ?قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ? زيرا اگر مؤمن موحد هم جزو ?قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ? نباشد كافران منكر وحي يا قيامت هم ?قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ? نباشند پس فرقي ندارند قهراً يك عده‌اي هستند كه ?قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ? آنها كه منكر وحي و رسالت خاصه‌اند آنها ?ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ? يا آنها كه منكر قيامت‌اند درباره آنها خدا مي‌فرمايد: ?وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ? اينها اگر خدا را مي‌شناختند مي‌دانستند خدا كار عبث نمي‌كند اين نظام را ياوه خلق نكرد و نمي‌كند يقيناً هدفي براي نظام هست و هو المعاد خب پس عالي‌ترين درجه اين حق مسئله معرفت است يك عده هستند كه ?قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ? حق قدره هم يعني آن طوري كه بايد بشناسند مي‌شناسند بقيه كه قابل شناخت نيست جزو تكليف هم نيست
پرسش:...
پاسخ: نه ايمان همين مسائل اوصافي و اخلاقي است وگرنه «اول الدين معرفته»
پرسش:...
پاسخ: بله يعني ريشه نه اول يعني نازل‌ترين مرحله
پرسش:...
پاسخ: نه ورع جزء اوصاف است معرفت جزء عقايد هست اول عقيده است بعد اوصاف است كه اخلاق مي‌شود بعد اعمال
پرسش:...
پاسخ: آن يك انتهاي نسبي است بعد از اينكه فرمود اول دين معرفت حق است چه در خطبه نهج چه در ساير خطب اول يعني ريشه و اساس معرفت است آن وقت در بين اين اوصاف مي‌فرمايند انتها يك انتهاي نسبي هم هست نه نفسي پس در محور اخلاق مطرح است اولاً آن هم يك انتهاي نسبي است ثانياً غرض آن است كه نازل‌ترين درجه‌اي كه درباره او مسئله حق به كار رفت جريان تلاوت است كه فرمود: ?يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ? كه از ترتيل شروع مي‌شود عالي‌ترين درجه هم درجه معرفت است البته آن «ما عرفناك حق معرفتك» سر جايش محفوظ است و هر دو مطلب را در آن خطبه معروف نهج ‌البلاغه جمع مي‌بينيم كه حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» يعني به عقول اجازه اكتناه نداد كه خدا را كنهاً بشناسند ولي آن مقداري هم كه براي عقول شناخت خدا واجب است آن مقدار را هم محجوب نكرد كه هر دو بيان را در آن خطبه جمع فرمود: «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» خب پس نازل‌ترين مرحله همين آيه 121 سوره? «بقره» است كه ?يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ? عالي‌ترين مرحله مرحله معرفت است كه ?قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ? كه بالملازمه اثبات مي‌شود بين اينها هم مراتبي است درباره نوع فضائل اخلاقي كه چند نمونه را قرآن بازگو كرد يكي مسئله جهاد است ?جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ? يكي درباره تقواست ?اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ? اينها به عنوان مثال و نمونه ذكر مي‌شود اقيموا الصلاة حق اقامتها اتوا الزكاة حق ايتائها و امثال ذلك در همه موارد اين هست مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ?اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ? چون تكليف ما لايطاق قبيح است و از ذات اقدس الهي صادر نمي‌شود ممتنع الصدور عن الله است نه ممتنع الصدور علي الله پس در همه اين تكليفها كه به صورت عموم يا اطلاق بيان مي‌شود يك مخصص يا مقيد لبي متصل در كنارش هست اين‌چنين نيست كه ذات اقدس الهي به محال امر بكند اين يك مطلب و آن مطلقات حاكم كه ?لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها? ?لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ ما آتاها? و امثال ذلك آنها هم حاكم بر همه اطلاقات و عمومي‌اند كه اگر بخواهند مافوق قدرت را شامل بشوند محكوم اين اطلاقاتند اين هم دو مطلب قهراً ديگر نيازي نيست كه آيه نازل بشود بفرمايد: ?فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ? كه اين?مَا اسْتَطَعْتُمْ? بشود مقيد اطلاق ?حَقَّ تُقاتِهِ? و ?حَقَّ تُقاتِهِ? مثل اطلاق داشته باشد محال و غير محال را بگيرد بعد ما استطعتم مقيد آن اطلاق باشد يك چنين چيزي روي فن اصول نيست
پرسش:...
پاسخ: بله اين همان اسلام خالص است كه
پرسش:...
پاسخ: بله، مسلمون قرائت كردند اين همان اسلام خالص است نه اسلام مصطلح آنها كه ?قالَتِ اْلأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا? براي اينكه ?لَمّا يَدْخُلِ اْلإيمانُ في قُلُوبِكُمْ? اين در حقيقت استسلام است نه اسلام مصطلح در نهج‌البلاغه هم راجع به عده‌اي از اهل كفر و نفاق فرمود اينها كه ايمان آوردند «ما اسلموا بل استسلموا» اينها تسليم شدند مسلمان نشدند «ما اسلموا بل استسلموا»
پرسش:...
پاسخ: بله همان درست است يعني از اقرار و تصديق شروع مي‌شود تا به عمل آن معني اسلام است اما اينهاي كه ?لَمّا يَدْخُلِ اْلإيمانُ في قُلُوبِكُمْ? اينها «استسلموا و ما اسلموا» فرمود: «و ما اسلموا بل استسلموا» و كفر در ضمير اينها مستتر است اينها را قرآن فرمود كه ?قُولُوا أَسْلَمْنا? اما اين اسلامي كه ابراهيم خليل دارد كه ما مسلم هستيم خدا مي‌فرمايد كه كان من المسلمين، كان مسلماً يا رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره او دو آيه قرآني آمده كه ?أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ? اين همان اسلام خالص است اين همان اسلام قرآني است كه در بعد عقيده و اخلاق و عمل انسان دين خالص و واصب را حفظ بكند اين مي‌شود مسلم واقعي در عرف ما بين مسلم و مؤمن فرق است در قرآن كريم هم وقتي كه مقابل هم قرار مي‌دهند چون تفصيل قاطع شركت است از آنها دو درجه استفاده مي‌شود ان المسلمين والمسلمات و المومنين والمومنات اينها از هم جدايند اما در اين‌گونه از موارد همان اسلام خالص است كه انبيا داشتند خليل حق داشت ?هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ? و خودش هم ?كانَ حَنيفًا مُسْلِمًا? و اولين مسلمان وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است بنابراين آنچه كه درباره تقوا ياد شده است اين‌چنين نيست كه شامل درجه محال و ممكن بشود بعد ما نياز داشته باشيم به تخصيص اين ‌طور نيست مطلب ديگر آن است كه گرچه در خلال سخنان مرحوم شيخ طوسي احتمال نسخ داده شد اما همان طوري كه بعضي از بزرگان اماميه از مرحوم شيخ تعجب كرده‌اند كه شما كه به همه اين اصطلاحات واقف‌ايد و خيلي از اين اصطلاحات را ديگران از شما فرا گرفتند ديگر مناسب نبود شما احتمال نسخ بدهيد كه آيه سوره? «تغابن» يعني ?اتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ? ناسخ اين آيه? ?اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ? باشد براي اينكه اين يك راه ديگري دارد آن راه ديگري دارد و اگر هم باشد مبين است نه ناسخ احتمال نسخ روا نيست اين‌چنين نيست كه ?اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ? شامل محال و ممكن هر دو بشود بعد نسخ بشود و يعني اين تخصيص را شما نسخ بناميد اين ‌طور نيست و اين گله‌اي كه از مرحوم شيخ طوسي دارند بازگشت‌اش به همان تخصيص است يعني اين تخصيص را كه شما قبول كرديد نبايد قبول مي‌كرديد براي اينكه اين آيه اطلاق ندارد كه بگويد چه محال چه ممكن هر دو زير پوشش امر است بعد ?اتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ? مخصص اين عموم يا مقيد اين اطلاق باشد گرچه در نزد قدما احياناً نسخ بر تخصيص اطلاق مي‌شد و شايد آنها كه گفتند آن آيه سوره? «تغابن» ناسخ است منظورشان همين تخصيص باشد و شايد آنچه را كه مرحوم شيخ در تبيان فرمود اين آيه منسوخ به آيه سوره? «تغابن» هست هم منظورش تخصيص باشد ولي نقدي كه هست آن است كه اين آيه اطلاق ندارد تا با آيه سوره? «تغابن» تخصيص پيدا كند و تمام محور بحث كلمه ?حَقَّ تُقاتِهِ? هست نه جمله قبل نه جمله بعد نه درباره? ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ? توهم تخصيص و نسخ است براي اينكه در خيلي از موارد اين آيه است و نه درباره جمله ?وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ? اگر گفته مي‌شود سخن از تخصيص و نسخ به ميان مي‌آيد فقط روي همان يك كلمه ?حَقَّ تُقاتِهِ? هست يعني حق التقوي وگرنه جمله قبل‌اش در موارد ديگر هست جمله بعدش هم در موارد ديگر هست
پرسش:...
پاسخ: بله او را چون از عياشي نقل مي‌كنند و روايت عياشي هم فاصله تا ابي بصير مشخص نيست آن روايت معتبر هم نيست تا بتواند يك مسئله عظيم كلامي يا اصولي را با يك روايت ضعيف اثبات بكند لذا آن را احتراماً نقل كردند و براساس آن مشي نكردند ملاحظه فرموديد روش مرحوم علامه در تفسير اين است كه اول خود آيات را مطالعه مي‌كنند بعد در كنارش سنت معصومين را مطالعه مي‌كنند اينها را جمع‌بندي مي‌كنند با عينك عقل هر دو را مي‌بينند بحثهاي فلسفي را اصلاً دخالت نمي‌دهند اما سعي مي‌كنند حرفي برخلاف عقل نزنند نه اينكه روي اصول عقلي توجيه كنند نظير تفسيرهاي فلسفي بعضي از مفسران حرفي برخلاف عقل نمي‌زنند اصطلاحات عقلي را هم در تفسير راه نمي‌دهند اما عاقلانه قرآن و عترت را مي‌بينند عاقلانه و حكيمانه مي‌بينند نه اينكه بر اصطلاح حكمت و فلسفه حمل كنند لذا در نوع روايات عصاره روايات را در همان بحث تفسيري ذكر مي‌كنند و در بحث تفسيري مي‌فرمايند كما سيجيء در بحث روايي مي‌فرمايند هذا ما تقدم ديگر شرح نمي‌كنند گرچه عنوان بحث به عنوان بحثٌ روايي است اما خيلي مفصل در روايات بحث نمي‌كنند اين‌چنين نيست كه اول آيه را معنا بكنند بعد بروند به سراغ روايات اين دو تاي بي‌‌ هم هرگز حديث لن يفترقا را عمل نمي‌كند اين دو تاي بي‌‌ هم‌اند هر دو افتراق پيدا كرده‌اند نه اينكه اول قرآن را ببينند اين را معنا كنند بعد هم روايات را ببينند اين را معنا كنند و جمع‌بندي نكنند اين ديگر لن يفترقا نشد قرآن را مي‌بينند روايات را مي‌بينند قرآن را با روايات روايات را با قرآن كه اين لن يفترقا در اين منظار و ديدگاه محفوظ باشد بعد دست به قلم مي‌كنند مي‌نويسند لذا در بين احتمالات فراواني كه مي‌دهند آن احتمال را تقويت مي‌كنند كه با روايت هماهنگ باشد مي‌فرمايند كما سيجيء در بحثهاي روايي فرمود هذا ما تقدم و احتراماً بعضي از روايات را هم ذكر مي‌كنند گرچه در تبيين يك آيه نقشي نداشته باشد براي اينكه روايت ضعيف است و اينها در درس هم همين طور بود در درس حديث رواياتي را كه مي‌خواندند نوعاً احاديث را هم مي‌خواندند كه اسامي اين آقاياني كه زحمت كشيدند نام اينها هم برده بشود با اينكه بعضي از اينها براي ما شناخته شده نيستند يا واقعاً ضعيف‌اند يا وثاقت آنها براي ما احراز نشد اين بحار را كه تدريس مي‌كردند معمولاً اسناد را هم مي‌خواندند يك روح ممتازي داشتند(رضوان الله تعالي عليه)
پرسش:...
پاسخ: آنها هم گفتند كه گاهي تخصيص را مي‌گويند نسخ قدما اين‌چنين بود نسخ در مقابل تخصيص نيست وگرنه بعيد است مرحوم شيخ طوسي كه خيلي از اين اصطلاحات از ايشان به ديگران رسيده اين مطلب را آگاه نباشند بل احتمال بدهند به اينكه آيه سوره? «تغابن» ناسخ اين آيه است كه مثلاً اين آيه محال و ممكن هر دو را شامل بشود بعد نسخ بشود و حال اينكه اين‌چنين نيست اگر هم باشد تازه تخصيص است اشكالي كه هست اين است كه تخصيص هم نيست براي اينكه اين آيه محل بحث كه در سوره? «آل عمران» است اصلاً اطلاق ندارد مطلب بعدي آن است كه اين ?وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ? در مقابل كساني است كه ?يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ? عده‌اي كافراً مي‌ميرند عده‌اي مسلماً مي‌ميرند تمام تلاش اين است كه انسان با چه حالي بميرد با هر حالي كه مرد با همان حال محشور مي‌شود عمده آن است كه انسان حسن خاتمه داشته باشد با ايمان بميرد اينكه فرمود: ?وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ? كذا و كذا و كذا ?حَتّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنّي تُبْتُ أَْلآنَ وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ? در مقابل يك عده‌اي كه ?ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ? يا ?يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ? به ماها دستور مي‌دهد كه ?وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ? و همان طوري كه ?اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ? درجات فراواني را زير پوشش گرفته است ?وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ? هم درجات فراواني را زير پوشش دارد مهمترين درجه‌اش بعد از معرفت حق تعالي و اعتقاد به وحي و رسالت مسئله امامت و ولايت است كه «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» بعد مي‌رسد به مراحل نازله مراحل نازله هم در ترك واجب اگر كسي مديون بود و وصيت نكرد و با آن حال مرد «من مات بلا وصية مات ميتة جاهليه» از اين نازل‌تر و رقيق‌تر اينكه اگر كسي دِيني بر عهده نداشت وصيت‌اش واجب نبود اما آن وصاياي مستحبي را ترك كرد «مات بلا وصية مات ميتة جاهليه» خب گاهي انسان با ترك يك مستحب مرگش مرگ جاهلي است گاهي هم با ترك معرفت مرگش مرگ جاهلي است و بينهما هم متوسطان اين است كه برابر همان تقوا موت با اسلام هم درجاتي دارد ?وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ? يعني موتتان موت جاهلي نباشد همان طوري كه ?اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ? در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه اين سه سخن در آن هست يكي ?اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ? يعني چه يكي ?وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ? يعني چه يكي جمع‌بندي اين دو جمله چه حاصلي را به همراه دارد قهراً ?وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ? يعني «وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ اتقيتم الله حق تقاته» روي اين حساب آن وصاياي مستحبه هم مشمول «من مات بلا وصية مات ميتة جاهليه» خواهد بود آن وصيت واجب هم هست اگر كسي ولي‌ّاش را نشناسد هم امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را نشناسد هم همين طور است «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» قهراً ?اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ? شامل همه اين مراحل خواهد شد
پرسش:...
پاسخ: نه تشريعي است چون در بحث ديروز اشاره شد به اينكه نهي از مقيد متوجه آن قيد است وگرنه تكويناً كه موت امر و نهي بر نمي‌دارد در سوره? مباركه? «انعام» هم بازگو فرمود اين مطلب را كه ?اِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ? اگر همه شئون انسان لله باشد اين «يموت مسلماً» وقتي مسلماً مرد مسلماً محشور مي‌شود چون انسان با هر وضعي كه بميرد با همان وضع محشور مي‌شود و اگر موت‌اش موت جاهلي بود جاهلاً محشور مي‌شود حالا حشرش هم درجاتي دارد عده‌اي با انبيا و اوليا محشورند عده‌اي هم با علماي رباني محشورند عده‌اي هم با صديقين و صالحين در بيت اوساط محشورند عده‌اي هم مراحل ضعيف‌تر بنابراين اين‌چنين نيست كه اگر به ما گفتند «من مات بلا وصية مات ميتة جاهليه» فوراً بگوييم اين مخصوص وصاياي واجب است نه بلكه وصايات مستحبه را هم مي‌گيرد چون جاهليت درجاتي دارد براي اينكه ?وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ? در قبال ?اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ? قرار گرفته و چون در كنار او قرار گرفته همان بار را حمل مي‌كند يعني «وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ حق الاسلام» حق اسلام همين است كه در موارد گوناگون بيان شد يكي از چيزهايي كه عده‌اي حق‌اش را عمل نكردند همان رهبانيت است كه در سوره? مباركه? «حديد» مي‌فرمايد كه ما بر اينها اين رهبانيت را واجب نكرديم يعني در مسيحيت ?وَ جَعَلْنا في قُلُوبِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها? رهبانيت را خود اينها پديد آوردند ?ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ? ما بر اينها لازم نكرديم اصلاً اما در كنارش اين ?اِلاَّ ابْتِغاءَ? اين نسبت به اصل رهبانيت استثنا منقطع است نه متصل بعد فرمود: ?فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها? اينها آن طوري كه بايد مراعات مي‌كردند مراعات نكردند اين ?فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها? شرح مي‌دهد كه مثلاً ?اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ? يعني مراعات تقوا كنيد حق الرعايه ?وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ? يعني مراعات جهاد كنيد حق الرعايه حق الرعايه است يعني رعايةً حقيقيه اين اضافه صفت به موصوف است ?اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ? يعني «تقواً حقا» يا ?يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ? يعني «تلاوتاً حقا» يا ?فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها? يعني «رعايةً حقا» يا ?وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ? يعني «جهاداً حقا» اين اضافه‌هاي صفت به موصوف است
پرسش:...
پاسخ: آنجا را قرآن كريم فرمود خودشان پديد آوردند ما بر اينها لازم نكرديم ولي همان روشي كه خودشان پديد آوردند اگر به آن عمل مي‌كردند به فضيلت مي‌رسيدند اما به او عمل نكردند اما رهبانيت به معناي گوشه‌گيري و انزوا اين رهاورد هيچ پيامبري هم نيست در بعضي از آيات قرآن كريم به ما مي‌گويد مسلمانها همان طوري كه مسيحيها قيام كردند و پيروز شدند شما پيروز بشويد اين مسئله مبارزه عليه ستم و جنگ عليه كفر و اينها را قرآن يك اصل مي‌داند كه همه انبيا با اين اصل مردم را رهبري كردند ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَي اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ? اين آيه پاياني سوره? مباركه? «صف» كه اصلاً سوره? جنگ است به ما مي‌گويد مسلمانها جنگ را از مسيحيها ياد بگيريد همان طوري كه عيسي(عليه السلام) به حواريين گفت چه كسي مرا ياري مي‌كند حواريين گفتند ما شما هم پيغمبرتان را ياري كنيد آنها قيام كردند ما آنها را كمك كرديم در برابر بني اسرائيل كافر اينها پيروز شدند اين‌چنين نيست كه حالا آنچه را كه واتيكان مي‌گويد يا كليسا مي‌گويد اين مسيحيت باشد اين واقعاً مسيحيت محرف است هرگز روح مطهر مسيح به اين مسيحيت تحريف شده رضا نمي‌دهد وقتي قرآن به ما مي‌فرمايد جنگ را از اينها ياد بگيريد معلوم مي‌شود اينها جنگ دارند ديگر و اولين حرف مسيح همان تصديق روش موساي كليم است
پرسش:...
پاسخ: بله اما رهبانيت غير از راهب داشتن است راهب داشتن نه يعني كسي كه كاري به هيچ چيز ندارد به دليل همين آيه آن آدم منزوي كه دنيا او را طلاق داد نه او را دنيا را طلاق داده باشد او راهب نيست براي اينكه همين آيه مي‌گويد كه اين راهبان چرا نهي از منكر نكردند معلوم مي‌شود راهب بايد اين كار را بكند ديگر همين آيه معلوم مي‌شود آن كسي كه مي‌گويد به من چه و مي‌گويد به تو چه او هيچ چيز است راهب نيست اصلاً ?لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ? خب چرا جلوي اينها را نگرفتند
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب پس معلوم مي‌شود كردند در يك قسمت دارد كه ?لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ? در بخش ديگر دارد كه چرا ?أُولُوا بَقِيَّةٍ? اينها كه ذخيره مردمي‌اند چرا قيام نكردند و همه اين آيات نشان مي‌دهد كه راهب آن است كه جلوي منكرات را بگيرد اين مي‌شود راهب آنكه مي‌گويد به من چه يا مي‌گويد به تو چه اين راهب نيست اين همان است كه ?فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها? اگر حق الرعايه بود يعني آن طوري كه وظيفه رهبانيت بود عمل مي‌كردند خدا پاداش خيري به اينها مي‌داد فرمود كه ?فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ? اما ?وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ? خب آنها كه به وظيفه عمل كردند مأجور بودند اما كثيري از آنها راه ديگر را طي كردند پس ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ? مشابه همان حق جهاده، حق تلاوته، حق رعايتها و امثال ذلك است يك بار زائدي داشته باشد كه محال عقلي را بگيرد تا احتياج به نسخ يا تخصيص داشته باشد اين‌چنين نيست منتها راهي كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) طي كردند يك راه خوبي است كه اين آيه مقصد را بيان مي‌كند و آيه سوره? «تغابن» راه را خب حالا كه مقدمه سخن را گرچه خودش نتيجه بحثهاي قبلي است بيان فرمود كه ?اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ? آن وقت مي‌فرمايد: ?وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا? البته ?وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ? آن دستوري نيست كه به همه بدهند گرچه كم و بيش يك چنين دستوري رسيده است اما ?وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا? كه دعوت به وحدت مي‌كند معنايش اين نيست كه همه شما به حبل خدا به طناب الهي به اين سبب متصل بين الارض والسماء تمسك بجوييد حبل كه طناب است از آن جهت او را حبل مي‌گويند كه رابط هست و سبب را هم حبل مي‌گويند پيمان و عهد را هم حبل مي‌گويند در يكي از جنگها كسي به حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كرد كه بين ما و بين فلان قبيله «ان بيننا و بينهم حبلاً» حبل يعني تعهد تعهد را مي‌گويند حبل سبب را مي‌گويند حبل چون در القاب حضرت حجت(سلام الله عليه) هست كه «أين السبب المتصل بين الارض والسماء» اين حبل است اينها حبل الله متين‌اند خب پس دين قرآن ولايت اينها كه شئون اين يك حقيقت واحد است اينها حبل‌اند اين كريمه مي‌فرمايد كه شما همه شما با هم اين حبل الله را تمسك بجوييد نه همه‌تان مسلمان باشيد همه‌تان اهل قرآن باشيد همه‌تان شيعه باشيد همه‌تان ولايت داشته باشيد اين يك گوشه كار است همه‌تان اين‌چنين باشيد با هم اين‌چنين باشيد نه بي‌‌‌هم الآن اگر يك ميليارد مسلمان روي زمين زندگي مي‌كند همه‌شان آدم خوب باشند همه‌شان اهل قرآن و دعا باشند همه‌شان اهل نماز باشند هيچ كدام به اين آيه عمل نكردند چون آيه دو تا قيد را به همراه دارد مي‌فرمايد همه‌تان با هم تمسك بكنيد نه تك تك مثل اينكه اگر هزار نفر در يك مسجدي هستند همه‌شان نماز خواندند ولي وظيفه اين بود كه «اقيموا الصلاة جماعة» هيچ كدام به اين وظيفه عمل نكردند چون «اقيموا الصلاة جماعة» معنايش اين نيست كه همه‌تان نماز بخوانيد بلكه معنايش اين است كه همه‌تان با هم نماز بخوانيد اين مسئله مهم را با دو تأكيد ذكر فرمود: ?وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا? اين جمله امر ?وَ لا تَفَرَّقُوا? يعني «لاتتفرقوا» اين هم نهي مطالب مهم را گاهي به خودش امر مي‌شود و از خلافش نهي مي‌شود محرمات مهم گاهي از خودش نهي مي‌شود به خلافش امر مي‌شود ولي مطالب عادي خب بالأخره فقط به خودش امر مي‌شود يا اگر حرام است از او نهي مي‌شود اينجا با دو جمله مسئله را تسويه كرد كه با هم مسلمان باشيد با هم اهل قرآن و عترت باشيد نه همه‌تان اهل قرآن و عترت باشيد تمام مشكل در اين است كه همه ممكن است آدم خوب باشند اما همه بي‌‌ هم آدم خوبي‌اند نه با هم «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا في الاعتصام بحبل الله» پس اگر همه آدم خوبي بودند اما فرادي اين تفرق كردند در اعتصام اين آيه ناظر به اين نيست كه بعضي آدم بدي‌اند بعضي آدم خوبي‌اند آنها كه اصلاً اعتصام نكردند آنكه آدم بد است اصلاً بحبل الله اعتصام نكرده اما در اعتصام بحبل الله مي‌فرمايد متفرق نباشيد همه شما با هم اين طناب را بگيريد ?وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا? يعني «و لا تتفرقوا في الاعتصام بحبل الله» و اين هم محذور تعصب قومي و تعصب خام ديني و امثال ذلك را به همراه ندارد براي اينكه دين همه وظايف و فضائل را به همراه دارد اگر كسي در دين خود متعصب بود نوع دوست هم خواهد بود مردم دوست هم خواهد شد چون اين دين نسبت به همه دستور محبت و لطف داده است اگر كسي كاري با مسلمين و اسلامشان نداشته باشد از اين طرف مسلمان مأمورند به اينكه برّ و قسط را نسبت به او اعمال كنند پس اگر همه مسلمين يكجا مسلمان باشند اين تعصب خام را به همراه ندارد كه بگوييم اين مذمتي هم در كنارش هست اين ‌طور نيست چون اصولاً دين مي‌گويد به كسي تجاوز نكن و اگر كسي نسبت به شما تجاوز نكرد نه تنها نسبت به او تجاوز نكنيد بلكه نسبت به او نيكي كنيد ?لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ? ديني كه دستورش اين است نسبت به كافراني كه نسبت به شما بدرفتاري نكردند شما هم رفتار خوب داشته باشيد تعصب نسبت به اين دين يك تعصب ممدوحي است خب پس فرمود: ?وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا? يعني «لاتتفرقوا» در اين اعتصام از اينجا به بعد مسئله «يد الله مع الجماعه» و امثال ذلك ظاهر مي‌شود كه محور اجتماع بايد حبل الله باشد اگر محور اجتماع حبل الله نبود صرف اجتماع بود باز سودي ندارد و اساسي بر آن اجتماع بار نيست بلكه زيان هم دارد آنكه در نهج‌‌البلاغه در هنگام دفن حضرت زهرا(سلام الله عليها) آمده است كه حضرت امير(سلام الله عليه) به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض مي‌كند كه اين امت من از اينها شكايت دارم و جريان را دخترتان به عرضتان مي‌رساند و شما را گزارش مي‌دهد «بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي هَضْمِهَا» همه اتفاق كردند كه او را منزوي كنند خب اين هم يك اتفاق است اين هم يك اجماع است آنهايي كه مي‌گفتند «لا تجتمع الامتي علي الخطاء» بايد بدانند كه «قد اجتمعت الامة كلهم عدي اهل البيت(عليهم السلام) الي الخطاء المحض» اين هم يك نحو اجتماع است كه حضرت فرمود: «بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي هَضْمِهَا» اين هم يك اجتماع هست اما بحبل الشيطان است نه بحبل الله اجتماع باشد بحبل الله اين دو قيد اعتصام بحبل الله باشد بدون اجتماع مشكلي حل نمي‌شود اجتماع باشد حبل الله نباشد آنكه آفات فراواني دارد اين دو ركن است كه آثار فراواني را به همراه دارد يكي اعتصام به حبل الله يعني همه يكي جميعاً يعني با هم ?وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا?.
«و الحمد لله رب العالمين»