موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 209


رديف
نوع عنوان
عنـــــوان
1

انتساب تمام نعم به خداوند
2

لزوم حركت جهت استفاده? از نعمت
3

عقل و وحي در پيامبر الهي جهت نجات انسان
4

بيان علامه? طباطبايي در بحث عصمت
5

تتميم بيان علامه? طباطبايي
6

عصمت علمي
7

عصمت عملي
8

مراتب ارتباط عقل نظري و عقل عملي
9

بيان خلاصه‌اي از مفهوم عصمت
10

توجيه تعريف عصمت به ملكه? علمي
11

اشتباه پذيري استنتاج‌هاي حصولي و شهودي
12

ميزان بودن قرآن
13

عصمت أئمّه (سلام الله عليهم) در فرازهاي معقود
14

بهترين دليل بر عصمت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
15

معناي عصمت قرآن
16

خطرات قرائت بدون تفسير
17

حكم بين المللي اسلام در ممنوعيّت تكاثر
18







اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيمًا?113?
اينكه فرمود: ?وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ? اين يك اصل كلي است كه هم آن حادثه گذشته را تبيين مي‌كند و هم زمينه را براي آينده فراهم مي‌كند كه ديگر بيگانه‌ها طمع نكنند. فرمود اگر فضل و رحمت خاص الهي نبود آنها فكر مي‌كردند كه به شما آسيب مي‌رسانند ولي هرگز به شما آسيب نمي‌رسانند, (اين يك) و همه اين آسيبهاي اينها به خود اينها برمي‌گردد, (اين دو). يك بحث مبسوطي را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل همين آيه راجع به عصمت انبيا(عليهم السلام) مطرح كردند[1] كه آن را حتماً ملاحظه مي‌فرمايد كه عصمت يعني چه و چرا اينها معصوم‌اند و اثر عصمت چيست؟
انتساب تمام نعم به خداوند
مطالبي كه در اين آيه است عبارت است از اينكه اولاً هر نعمتي از ناحيه خداست, برابر ?وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ?[2] خواه نعمتهاي مادي خواه نعمتهاي معنوي تزكيه و تربيت روح جزء نعمتهاي معنوي است و اگر نعمت الهي نبود هرگز انسان مزكي? نمي‌شد, اين اصل اول.
لزوم حركت جهت استفاده? از نعمت
دوم اينكه آن نعمت عام را ذات اقدس الهي در معرض ديد همگان و دست همگان قرار مي‌دهد تا هر كسي به حسن اختيار خود آن نعمت را بگيرد. همان طوري كه فرمود قرآن ?هُدي?ً لِلنَّاسِ?[3] است يا كعبه ?مَثابَةً لِلنّاسِ?[4] است, نشان مي‌دهد كه نعمت الهي در معرض همه است. آب گوارا در معرض همه است; اما اين‌چنين نيست كه يك دست قهري بيايد و اين آب را در يك قدحي بريزد و در كام تشنه‌ها فرو ببرد, اين طور نيست بالأخره نظام نظام سبب و مسبب و اختيار و تكليف است آب زلال را ذات اقدس الهي در اختيار همه قرار داد [و] امكان بهره‌برداري از آب زلال را در اختيار همگان قرار داد افراد مكلف‌اند از اين آب زلال بهره ببرند و همچنين غذا و همچنين هوا, هر كسي بايد از هوا استنشاق كند هوا را خدا در اختيار همه قرار داد; اما اين انسان است كه خودش بايد نفس بكشد اگر جلوي تنفس خود را بگيرد خب خودش خفه مي‌شود. اين ‌طور نيست كه كسي بايد دستگاه استنشاق را هم بر او تحميل بكند كه او قهراً نفس بكشد, اين طور نيست, مسئله قرآن مسئله دين مثل هواي آزاد و آب زلال است كه در اختيار همه است ?فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ?,[5] اين هم مطلب دوم.
عقل و وحي در پيامبر الهي جهت نجات انسان
در سوره? مباركه? «نور» فرمود اگر فضل خدا نبود و عنايت الهي نبود, احدي از شما اهل تزكيه و وارستگي نبوديد اين را در سوره? مباركه? «نور» به اين صورت بيان فرمود; آيه 21 سوره «نور» اين است: ?وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكي مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا?; اگر نبود عنايت الهي هيچ‌كدام شما پاكدامن نمي‌شديد, نوعاً آلوده بوديد. عقل را ذات اقدس الهي از درون به عنوان سراج مبين قرار داد وحي را از بيرون به عنوان سراج مبين قرار داد, دو تا راهنما براي ما فرستاد: يكي از درون [و] يكي از بيرون تا نجات پيدا كنيم, اين هم مطلب سوم.
حالا يك وقت است كه كسي اصل دين و شريعت را مي‌پذيرد گاهي يك فلتاتي دارد آنها قابل توبه است قابل بخشش است و مانند آن. ولي گاهي اصلاً در وادي دين نيست اين ديگر به سوء اختيار خودش است, اين اصل سوم.
عمده مسئله عصمت انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است. بحث عصمت در سوره? مباركه? «بقره» تا حدودي مبسوطاً بيان شد ولي سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) به عنوان بحث عصمت, در ذيل همين آيه مطالب سودمندي را دارند[6] كه حتماً مطالعه و مباحثه مي‌فرماييد; منتها فرمايش ايشان احتياج به تتميم دارد.
بيان علامه? طباطبايي در بحث عصمت
ايشان مي‌فرمايند كه عصمت يك ملكه علمي است يعني طوري از اسرار عالم و حسنات عالم و سيئات گناهان اينها عالم‌اند كه آن علم, مانع آلودگي اينهاست; مثل اينكه هيچ كسي عمداً خودش را به آتش نمي‌سوزاند خودش را با سمّ هلاك نمي‌كند. يك وقت است كه اشتباه مي‌كند, خطاي در تطبيق دارد و مانند آن يك وقت است نه انتحار مي‌كند عمداً سمّ مي‌خورد يا عمداً خودسوزي مي‌كند, آنهايي كه عمداً خودسوزي مي‌كنند خيال مي‌كنند وقتي مردند راحت شدند و بعد از مرگ خبري نيست, غافل از اينكه هيچ آتشي بي‌رحم‌تراز آتش قيامت نيست; آتش دنيا و سمّ دنيا يك آتش مهرباني است يك آتش رئوفي است به اندازه نيم ساعت يا نيم روز يا يك روز با آدم كار دارد, خب بعد وقتي كه انسان مُرد آتش ديگر كاري با آدم ندارد; مرده را هر چه شما بسوزانيد اين بدن احساسي ندارد كه دردي را تحمل كند. بي‌رحمي آتش دنيا حداكثر يك روز است معمولاً يك ساعت است يا نيمروز است يا كمتر يا بيشتر, سمّ هم همين طور است. سمّ دنيا يك سمّ مهرباني است يك ساعته كار را حل مي‌كند, خب بعد وقتي مُرد انسان ديگر دردي را احساس نمي‌كند كه آتش بي‌رحم آتش قيامت است. اين است كه ذات مقدس علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه فرمود: «دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ»[7] اين نكره در سياق نفي براي آن است كه هيچ گذشتي در جهنم نيست. «دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ» بالأخره آتش قيامت طوري نيست كه حالا يك روز يك سال يك قرن, مدام بسوزاند مدام بسوزاند اين‌چنين نيست, برابر آن بحثهايي كه قبلاً گذشت در همين سوره? «نساء»: ?كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ?;[8] نه تنها انسان را نمي‌كشد اگر آتش مي‌كشت خب آدم راحت مي‌شد بالأخره بدنش سوخته مرده كه ديگر هر چه بسوزد اصلاً دردي را احساس نمي‌كند, نه تنها آدم را نمي‌كشد, بلكه اين نيروي لمس در تمام جرم بدن هست; منتها ذات اقدس الهي اين بدن را طرزي آفريد كه مسلح باشد. اين نيروي لامسه در استخوان هم هست. درد وقتي به استخوان رسيد آدم احساس مي‌كند بالأخره اگر يك بيماري به استخوان برسد مثلاً آدم احساس مي‌كند اين لامسه كه لمس مي‌كند در استخوان هم هست, در گوشت هم هست در پوست هم هست بيش از همه اين نيروي لمس در اين پوست و بعد گوشتش است. عمده پوست است او بايد احساس خطر بكند به انسان گزارش بدهد كه انسان يا جذب بشود يا دفع بشود اگر جايي را ـ جاي سختي را يا سردي را ـ انسان دست زد, نيروي لامسه به انسان خبر مي‌دهد كه اين به حال تو گوارا نيست اگر هوا سرد شد نيروي لامسه لمس مي‌كند برودت و سرما را, بعد انسان لباسش را عوض مي‌كند يا به جاي گرم مي‌رود و اگر هوا گرم بود نيروي لامسه احساس مي‌كند انسان لباس نازك مي‌پوشد يا به جاي خنك مي‌رود. اين نيروي لامسه به بركت الهي گزارشگر خوبي است.
در سوره? مباركه? «نساء» يعني آيات قبلي همين سوره اين بود كه ?كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ? يعني آتش قيامت هرگز نمي‌كشد آدم را, پوستها را خاكستر مي‌كند تا اين پوستها رفت از بين برود يك پوست تازه‌اي مي‌رويد, يك درد جديدي را آدم احساس مي‌كند خب آنكه دست به خودكشي مي‌زند انتحار مي‌كند يا خودسوزي مي‌كند, اين از واقع خبر ندارد اين خيال مي‌كند مي‌ميرد راحت مي‌شود خيال مي‌كند مي‌ميرد بعد خاك مي‌شود, خب اگر انسان با مُردن خاك مي‌شد بله حق با آن آقا بود كه خودسوزي كرد; اما همين كه مرد از يك آتش مختصري به آتشي كه هرگز رحم ندارد وارد مي‌شود در آن خطبه نهج‌البلاغه در جريان عقيل, وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود كه آتش قيامت با آتش دنيا قابل قياس نيست; تو با يك ميله گداخته‌اي كه بشر او را گرم و داغ كرد و گداخته كرد نتوانستي تحمل بكني, خب من چگونه با آتشي كه خدا آن را افروخت تحمل بكنم.[9] خب آتش, آتش است اما يك آتش رحيم و مهربان و دلسوز داريم مثل آتش دنيا يا سمّ دنيا [و] يك آتشي داريم كه ‌«لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ»[10] آنكه دست به خودكشي مي‌زند خيال مي‌كند با مردن راحت مي‌شود در حالي كه عذابش اضعاف مضاعف مي‌شود خب پس اگر كسي دست به سمّ خوري مي‌زند دست به سمّ مي‌زند يا دست به آتش مي‌زند اين عالم نيست [چون] اگر عالم بود كه اين كار را نمي‌كرد. اگر كسي علم داشته باشد كه گناه يعني چه آن علم دائمي و قاطع داشته باشد هرگز دست به خلاف نمي‌زند. ايشان اين مطلب را چه در اين جلد پنجم الميزان[11] چه در جلد دوم الميزان[12] چه در جلد يازده الميزان[13] چه در جلد شانزده الميزان[14] چه در جلد هفده الميزان;[15] نوعاً اين بحث را در موارد زياد دارند كه عصمت ملكه علمي است اين عنوان بحث شريف ايشان است ولي در موارد ديگري هم بياناتي دارند كه آنچه حق است از آن بيانات هم استفاده مي‌شود.
تتميم بيان علامه? طباطبايي
ولي «و الذي ينبغي ان يقال» اين است كه عصمت, تنها ملكه علمي نيست. انسان هم قدرت درك و انديشه و فهم دارد و هم قدرت كار در هر دو بخش ما موظف‌ايم عادل باشيم و انبياي الهي معصوم‌اند.
عصمت عملي
اين دو ستون و اين دو بخش هر كدام دشمنهاي خاص خود را دارد. يعني در مسائل علمي, حس و خيال و وهم راهزن‌اند اينها نمي‌گذارند آن عقل نظري معارف را خوب درك بكند. مثل يك دستيار بد كه كسي گرفتار دستيار بد است به اين دستيارانش يا دستيارش مي‌گويد فلان مقدمه را فراهم بكن, اين مي‌رود عمداً عوضي مي‌آورد. خب اگر يك قاضي, خوش مجتهد عادل بود ولي دستياران بد داشت اين دستيار بد به جاي اينكه فلان برگه را بياورد اشتباهي برگه ديگر را مي‌آورد. عقل در فضاي فهم و انديشه دستياران زيادي دارد به نام قوه خيال به نام قوه واهمه وقتي مي‌خواهد استدلال كند آن جزئيات را آن صغراهاي قياس را اگر صور است از خيال اگر معاني جزئي است از واهمه مدد مي‌گيرد به اينها دستور مي‌دهد اينها شيعيان قوه نظر نيستند لذا مغالطه از همين جا شروع مي‌شود; قوه واهمه دخالت مي‌كند يك صغراي باطلي را به جاي صغراي حق مي‌نشاند آن وقت يك قياسي تشكيل مي‌شود. كبرا حق است, صغرا باطل نتيجه مي‌شود غلط يا اگر صورت باشد كبرا را خود عقل نظري شخصاً مي‌فهمد صغرا را قوه خيال عرضه كرده است چون صغرا را اشتباهي آورده است نتيجه مي‌شود غلط اينها جزء شيعيان عقل نظر نيستند.
اگر كسي در بخش نظر, وارسته بود هر جا كه اين عقل نظري او سير كرد, قوه واهمه هم به دنبال او حركت مي‌كند قوه خيال هم به دنبال او حركت مي‌كند قوه احساس هم درك حسي هم به دنبال او حركت مي‌كند اينها مي‌شوند شيعيان عقل‌نظر. اگر يك رهبري شيعه داشت فكر او شيوع پيدا مي‌كند شيعه را هم كه شيعه مي‌گويند براي اين است كه مايه شيوع فكر رهبر است شيعه كه به معني پيرو نيست از شاع است; آنچه مايه شيوع فكر رهبر هست آن را مي‌گويند شيعه. ما اگر در عقل‌نظر شيعيان خوبي مي‌داشتيم يعني قوه خيال ما و قوه نظر ما اينها شيعيان عاقله بودند اين همه خوابهاي خوبي كه نصيب بندگان صالح مي‌شود اينها استفاده‌هاي زياد مي‌كردند قوه خيال يا قوه واهمه هر چه را كه عقل نظر در عالم رؤيا ديد اگر واقعاً پاك باشد او را به صورت خوب درمي‌آورد نه وارو بكند, نه چند رو بكند خيليها خواب خوب مي‌بينند ولي در اثر دخالت قوه خيال يا دخالت واهمه معاني چند ضلعي يا صورت چند پهلويي به او داده مي‌شود و آنچه ياد اين شخص مي‌ماند همان صورت يا معنايي است كه قوه خيال يا وهم به او داد, وقتي هم كه بيدار شده است همين صورت را براي معبّر مي‌گويد او معبّر در تعبير اين رؤيا فلج است. مرحوم ابن‌سينا يك بيان لطيفي دارد و آن اين است كه آدمهاي دروغگو هرگز خوابهاي راست نمي‌‌بينند,[16] براي اينكه او عادت كرده به خلاف آنچه را هم در عالم رؤيا به او گفتند فوراً قوه واهمه يك معاون يك مشاور خلافكاري است براي او قوه خيال هم يك دستيار بدي است براي او فوراً دخالت مي‌كنند جابه‌جا مي‌كنند آن وقت خلاف در ذهنش مي‌ماند وقتي كه هم بيدار شده همان خلاف را بازگو مي‌كند. اينها جزء شيعيان قوه عقل نظر نيستند لذا در انديشه و درك اشتباه مي‌كنند اين يك بخش كه ستون خاص خود و ليست و ارقام مخصوص به خود را دارد كه مربوط به انديشه و درك است كه به آن مي‌گويند عقل نظري به اصطلاح.
عصمت عملي
يك بخش هم مربوط به انجام كارهاست; بخشي كه مربوط به انجام كارهاست مسئله تصميم، اراده، اخلاص نيت و محبت اينها در اين فراز است كه بخشهاي اخلاقي قسمت مهمش در اين ستون و در اين ليست است مسئله زهد مسئله خلوص مسئله اراده مسئله تصميم مسئله محبت، مسئله تولي، مسئله تبري; اينها در اين ميدان است كه اينها كاملاً مرزشان جداست.
مراتب ارتباط عقل نظري و عقل عملي
هر چه انسان بالاتر مي‌رود اين دو محدوده يعني محدوده نظر و عمل, عقل نظري و عملي به هم نزديك مي‌شوند تا بشوند عين هم در واجب تعالي علمش عين قدرت است از آنجا كه به مخلوقهاي الهي برسيم ارواح انبيا و اوليا(عليهم الصلاة) فرشتگان مكرم آنها علمشان عين قدرتشان است علمشان عين عملشان است جدا نيست. هر چه پايين‌تر مي‌آييم اين فاصله بيشتر مي‌شود تا برسيم به جايي كه كاملاً از هم جداست. گاهي ممكن است كسي پيدا بشود كه هر دو را از دست بدهد نه عالم باشد نه عامل, مثل جاهل فاسق. اين جاهل فاسق نه معارف اسلامي را درك مي‌كند نه قدرت تصميم‌گيري ترك گناه دارد. گاهي عقل‌نظر قوي است و عقل عمل ضعيف است مثل عالم بي‌عمل; اين مطالب را مي‌فهمد حلال و حرام الهي را خوب درك مي‌كند; اما در موقع عمل پاي او مي‌لرزد گاهي ممكن است به عكس باشد كسي است كه مقدس است و هرچه را كه به او بگوييد عمل مي‌كند; اما معارف اسلامي حلال و حرام اسلامي مسائل شرعي‌اش را كه نمي‌داند ولي هر چه به او بگوييد عمل مي‌كند. اين قدرت عملي‌اش زياد است; اما قدرت علمي او ضعيف است پس گاهي ممكن است كه انسان فاقد هر دو باشد مثل جاهل فاسق گاهي ممكن است فاقد عمل باشد مثل عالم بي‌عمل گاهي ممكن است فاقد نظر باشد مثل مقدس متحجر گاهي واجد هر دو هست مثل عالم عادل اينها چهار صنف‌اند اينها در حقيقت مثل سمع و بصرند; سمع و بصر واقعاً از هم جدايند گاهي ممكن است كسي بينا باشد شنوا نباشد گاهي بالعكس گاهي فاقد هر دو گاهي واجد هر دو چهار صنف‌اند ولي وقتي رفتيم بالا سمع عين بصر است مثلاً درباره ذات اقدس الهي او سميعٌ بصيرٌ; اما صفاتش عين ذات است از ذات اقدس الهي وقتي به مخلوقهاي امكاني او برسيم آنها هم سميع‌اند و هم بصير; اما صفات آنها عين ذات آنهاست. فرق آنها با واجب اين است كه آنها محدودند واجب نامحدود, اينها فقيرند ذات واجب غني, صفاتشان عين ذات است كه ذاتشان عين فقر است ولي ذات واجب تعالي صفاتش عين ذات است كه ذات عين غناست, خب پس مسئله نظر و عمل كاملاً از هم جداست.
بيان خلاصه‌اي از مفهوم عصمت
در تحليل علمي بايد دو فصل باز كرد: يكي عصمت علمي و ديگري عصمت عملي عصمت علمي معنايش آن است كه پيغمبر هر چه مي‌فهمد حق مي‌فهمد (يك) و قواي ادراكي او مثل احساس، تخيل توهم متخيله اينها كه با ادراك كما بيش كار دارند همه شيعيان اويند يعني هر چه را كه عقلش مي‌فهمد و قلبش مي‌يابد وهم او و خيال او و احساس او هم تبعيت مي‌كند اين براي بخشهاي علمي كه اين فصل كاملاً مستقل و جداست. يك بخش عملي هم دارند و آن اين است كه هر چه اينها فهميدند در تصميم‌گيري اراده نيت اخلاص تولي تبري از اين جهت, عقل عملي‌شان يعني عقلي كه «عبد به الرّحمن و اكتُسب به الجنان»[17] آن عقل كار نيروي اجرايي, نه نيروي فرهنگي اين عقل‌نظر نيروي فرهنگي است آن عقل عملي كه «عبد به الرحمن و اكتُسب به الجنان» عقل اجرايي است, آن وقت تصميم بگيرند اراده كند مخلص باشد با تولي و تبري كار بكند اين اگر «عبد به الرّحمن واكتسب به الجنان» شد همه قوه‌هاي اجرايي, شيعيان او هستند. در بخش عقل عملي, شهوت هست با همه جناحها غضب هست با همه شعب.
شهوت و غضب جزء شيعيان عقل عملي‌اند يعني هر چه را انسان عاقل تصميم گرفت قوه شهويه او همان را تصميم مي‌گيرد, قوه غضبيه او همان را تصميم مي‌گيرد ديگر اين‌چنين نيست كه كسي بگويد من دلم مي‌خواهد به اعمال ماه شعبان كه مثلاً اين ماه شريف ماه شعبان است عمل بكنم ولي قوه شهوت نمي‌گذارد قوه غضب نمي‌گذارد. اين يك رهبر بدون پيرو است اين شيعه ندارد يعني قوايي كه مايه شيوع تصميم او و خواسته او باشند ندارد تنهاست, اين يك امام بي‌امت است. امام بي‌امت در داخله درون كاري انجام نمي‌دهد مثل اينكه امام بي‌امت در فضاي بيرون هم كاري انجام نمي‌دهد. اگر كسي بخواهد اراده كرد در اراده قوي باشد بايد مواظب شهوت و غضبش هم باشد; هر چيزي را طلب نكند براي هر چيزي هم عصباني نشود اين‌چنين نيست كه كسي اراده كرده كه فلان كار خير را انجام بدهد يا فلان كار را به مقصد برساند ولي بدون كنترل شهوت و غضب موفق بشود اين بايد امت جمع بكند خلاصه, اگر بخواهد جهاد اكبر بكند [و] در درون, انقلاب پيدا كند رهبر انقلاب باشد در درون اين امت مي‌خواهد, براي اينكه ما با اعدا عدو درگيريم: «أعدي عَدُوِّك نفسك التي بين جنبيك»[18] اين نفس اَمّاره هم از تيزترين سلاحهاي شيطان بزرگ است آن ابليس از راه نفس اَمّاره فريب مي‌دهد. بدون امت, با دست خالي به جهاد اكبر رفتن خب نتيجه‌اش همين است كه انسان اراده مي‌كند تصميم مي‌گيرد فلان كار خير را انجام بدهد دو قدم هم مي‌رود بعد برمي‌گردد تصميم مي‌گيرد چشمش را پاك كند گوش‌اش را پاك كند ولي خب موفق نمي‌شود اين كنترل شديد شهوت و غضب طلب مي‌كند وقتي اينها را رام كرد اينها را ساخت اينها مي‌شوند شيعيان عقل عمل و مي‌شوند امت عقل عمل آن وقت امت عقل عمل راهنماي خوبي است امام خوبي است و اينها شيعيان او هستند و اين عقل عمل از اتاق فرمان خلاصه فرمان مي‌گيرد اتاق فرمان البته كليدش به دست عقل‌نظر است كه چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است چه چيزي واجب است چه چيزي مستحب است چه چيزي خوب است چه چيزي بد است چه چيزي حق است چه چيزي باطل است چه چيزي زشت است چه چيزي زيبا است كليد اتاق فرمان عمل به دست فهم و انديشه است در حقيقت ما يك امام داريم منتها اين عقل ‌نظر به منزله قوه مقننه است و عقل‌عمل به منزله قوه مجريه در حقيقت امام الكل همان عقل نظر هست خب اگر كسي در هر دو بخش عادل بود يك كمي معاني عصمت را درك مي‌كند عصمت آن است كه انسان در بخش نظر هيچ وقت اشتباه نكند; بد نفهمد. در بخش عمل هم هيچ وقت تصميم بد نگيرد هميشه تصميم خير و صحيح بگيرد و در تصميم‌گيري هم موفق باشد و در اجراي مصوبات خود هم تصميم‌گيريهاي خود هم موفق باشد, اين را مي‌گويند معصوم. پس عصمت, همان طوري كه ملكه علمي است ملكه عملي هم است مثل عدالت; منتها فاصله بين عدالت و عصمت زياد است معصوم كسي است كه در فهميدن هرگز اشتباه نكند و در اراده و تصميم‌گيري و نيت و اخلاص و تولي و تبري هرگز خلاف نرود. پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليه) و اهل بيت(عليهم السلام) اين‌چنين‌اند, خب پس نمي‌شود گفت عصمت, ملكه علمي است [بلكه] عصمت هم ملكه علمي است هم ملكه عملي, اين يك مطلب.
توجيه تعريف عصمت به ملكه? علمي
مطلب ديگر آن است كه البته, چون روح مجرد است, اين يك مقدمه صور نفساني كه در نفس‌اند آنها هم مجردند, اين دو مقدمه و هر مجردي صورت اداركي و علمي دارد, اين سه مقدمه پس آنچه در فضاي نفس است به عنوان صور نفسانيه همه ملكه علمي‌اند به اين معنا شجاعت هم ملكه علمي است عفت هم ملكه علمي است سخاوت هم ملكه علمي است تولي و تبري هم ملكه علمي است, چون هر چه صورت نفساني است از آن جهت كه مجرد است ملكه علمي است. اين علم جامع است كه نظر و عمل هر دو را زيرمجموعه خود دارد وگرنه علم در مقابل عمل نيست نظر در مقابل عقل عملي نيست اين آن نيست كه از آن به عنوان «ما عُبِد به الرحمن واكتسب به الجنان»[19] ياد مي‌شود, اين كار است بالأخره خب اين معناي العصمة ما هي؟ كه اين يك مطلبي است در قبال مطالب گذشته ولي يك فصل خاص خود را دارد كه العصمة ما هي؟ اما العصمة هل هي, اين را از راههاي قطعي مي‌شود ثابت كرد با ظواهر نقلي مي‌شود ثابت كرد كه انبيا و ائمه(عليهم السلام) معصوم‌اند, «هل هي» يعني آيا عصمت هست يا نه, اينها معصوم هستند يا نه؟
اشتباه پذيري استنتاج‌هاي حصولي و شهودي
پرسش:...
پاسخ: بله، درباره نظر گاهي با مقدمات حصولي انجام مي‌گيرد گاهي با شهود, افراد عادي مي‌انديشند با مقدمات برهاني گاهي مصيب‌اند گاهي مخطئ. عرفا و اهل كشف و شهود كه از راه تهذيب نفس حركت مي‌كنند اينها هم اشيايي را مشاهده مي‌كنند گاهي مصيب‌اند گاهي مخطئ. علم چه نظر چه بصر چه حصولي چه حضوري هم صواب دارد هم خطا مگر آن علم حصولي كه بديهي باشد يا ارتباطش به بديهي قطعي باشد كه انسان اشتباه نكند. در علم شهودي هم بشرح ايضاً; همان طوري كه ما در علم حصولي يك اولي داريم كه يقيني است و هيچ ترديدي در آنها نيست مثل استحاله نقيضين و به تبع آنها استحاله جمع ضدين, استحاله سلب شيء از نفس ضرورت ثبوت شيء به نفس اينها علمهايي است كه ترديدپذير نيست اگر علم نظري به اين بديهي يقيناً خلق شد نه خيالاً آن علم نظري هم حق است چه اينكه علم بديهي هم حق است در علم شهودي هم اين‌چنين است.
لذا آنها كه اهل راه‌ هستند يعني اهل كشف و شهودند مي‌گويند مشاهدات ما اشتباه‌پذير است. ما بايد مشاهدات خود را بر يك مشاهداتي كه آن مشاهدات معصوم است عرضه كنيم. مشاهدات معصوم مشاهدات معصومين است كه وزان مشاهدات معصوم براي مشاهدات عرفاي عادي, وزان آن اوليهاست در علم حصولي براي مطالب نظري. مطالب نظري را بايد به اولي عرضه كرد اگر به قالب اولي درآمد حق است وگرنه باطل مشهودات غيرمعصوم را بايد به مشهودات معصوم كه به منزله مشهودات و كشفهاي اولي است عرضه كرد اگر مطابق اين درآمد حق است مخالف اين درآمد باطل زيرا شيطان راههاي فراواني دارد قوه خيال راههاي فراواني دارد همه آنچه ما در خواب مي‌بينيم مشهود ما است ديگر علم حصولي كه نيست, ما در عالم رؤيا چيزها را مشاهده مي‌كنيم با مثال; منتها ما در مثال متصل مي‌بينيم آنها در مثال منفصل مي‌بينند وگرنه در عالم رؤيا كه علم حصولي نيست مفهوم نيست, ما واقعيتها را مي‌بينيم با اين چشمهاي بسته واقعيت را مشاهده مي‌كنيم اينها همان كشف شهود است ديگر; منتها كشف شهود باطل براي اينكه آن درون دخالت كرده وگرنه كسي كه خواب مي‌بيند كه ديگر سخن از مفهوم و لفظ كه نيست [بلكه] واقعيت را مي‌بيند. اگر چيزي را با درون مي‌بيند مي‌شود شهود; منتها مشكل ما اين است كه ما با مثال متصل مي‌بينيم در درون خود مي‌بينيم, اين مشهودات ما با باطل آميخته است ولي كسي كه با مثال منفصل رابطه دارد نه با مثال متصل, مثال منفصل آفريده ذات اقدس الهي است اگر مثال منفصل مشهود او باشد اين مي‌شود حق آيا آنچه را ما ‌ديديم مثال متصل است يا مثال منفصل اين مشهودها را بايد با ترازويي بسنجيم الآن منطق را گفتند «آلة الميزانيه» يك ترازو است آدم نحو را اختراع مي‌كند براي اينكه مواظب اين لب و دهانش باشد دهان‌اش را باز نكند هر گونه حرف نزند نحو و صرف براي همين است ديگر انسان مگر مجاز است كه دهان باز كند هر گونه حرف بزند اَست را بگويد اِست, اُست اين كه نمي‌شود; اَست اَست ديگر, اين را بايد با فتحه ادا كرد لغت را و ادبيات را نحو و صرف را اختراع كردند, براي اينكه آدم مواظب زبانش باشد. منطق را اختراع كردند براي اينكه مواظب انديشه‌اش باشد كه هرگونه نينديشد كه به غلط بيفتد و خطر مغالطات را هم گوشزد كردند, گفتند اين اقسام سيزده‌گانه مغالطات را ببين! اگر مراعات اين قواعد منطقي نكردي به دام اين مغالطات مي‌افتي وقتي به دام مغالطات افتادي فكرت صحيح نيست. خب نحو و صرف براي اين كه انسان مواظب دهانش باشد مواظب زبانش باشد منطق براي اينكه مواظب مغزش باشد مواظب فكرش باشد.
ميزان بودن قرآن
قلب هم ميزاني دارد, ذات اقدس الهي قرآن را ميزان قرار داد هم براي استنتاجهاي اجتهادي و مانند آن هم براي استنتاجهاي شهودي, اگر فرمود: ?وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ?[20] يا فرمود: ?إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا?[21] اگر چيزي انسان در عالم مشاهده ديد, خب اگر معصوم نبود بايد بايد بر ترازويي عرضه كند ديگر, ترازوي آن كشف معصومين است. به هر تقدير, چه در نظر و چه در بصر در بخش ادراكات انسان اشتباه مي‌كند مگر به معصوم ختم بشود. ما بديهياتمان در علم نظري معصوم‌اند اين اشتباهي نمي‌كنند; دو دو تا چهارتا معصوم است ما به وسيله همين استدلالها با همين براهين خدا را قيامت را پيغمبر را ثابت مي‌كنيم ديگر. حالا اگر كسي بيايد براساس اين مبادي و براساس اين مقدمات اينها شك بكند آن وقت چه راهي داريم براي اثبات خدا و پيغمبر, اهل كشف و شهود كه نيستيم ما با استدلال با برهان ?قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ?,[22] ?أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ?[23] با اين ادله احتجاجي مي‌فهميم و مي‌فهمانيم اگر ما يك پايگاه ثابتي نداشته باشيم ما يك فكر معصوم نداشته باشيم كه نمي‌توانيم به نتيجه‌اي برسيم آن اوليات يك فكر معصوم است كه هيچ اشتباهي در او نيست.
به هر تقدير, مسئله عقل نظر يا عقل بصر چه حصولي چه شهودي اين يك راه خاص خود را دارد آنها كه در اوج اين قرار دارند معصوم‌اند يعني علم شهودي دارند يك آن علم شهودي را بخواهند منتقل كنند به علم حصولي, مثل اينكه ائمه(عليهم السلام) احتجاج مي‌كردند استدلال مي‌كردند به صورت براهين محاجه مي‌كردند در انتقال علم شهودي به علم حصولي هم معصوم بودند چه اينكه علوم حصولي اينها هم علوم حصولي معصوم است.
عصمت أئمّه (سلام الله عليهم) در فرازهاي معقود
اينها در سه فراز معصوم‌اند: آنچه را كه مي‌يابند اهل بصرند معصوم‌اند; آنچه را كه از بصر به نظر منتقل مي‌كنند در اين دالان انتقالي معصوم‌اند و آنچه را هم كه به عنوان مقدمات در اين اتاق سوم يعني مسائل نظر ارائه مي‌كنند آن هم معصوم‌اند. اين بخش را مي‌گويند ملكه عصمت كه ملكه نظر است ملكه علمي است. حالا ميدان عمل باز مي‌شود حالا مي‌خواهند تصميم بگيرند اراده كنند در اين اراده, شهوت و غضب دخالت مي‌كنند هوا دخالت مي‌كند هوس دخالت مي‌كند و نمي‌گذارد اينجا است كه پاي خيليها مي‌لغزد دست خيليها مي‌لرزد. معصوم كسي است كه در اين فراز هم راه به شهوت و غضب ندهد. حضور رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شاگردان او سؤال كردند «اكتب كل ما اسمع منك»; هر چه مي‌گويي من بنويسم فرمود: «نعم» عرض كرد «في الرضا و الغضب» آن وقتي كه خوشحال شديد آن وقتي كه بدحال شديد آن وقتي كه خبر پيروزي به شما رسيد آن وقت كه خبر شكست به شما رسيد فرمود: «نعم، فانّي لا أقول في ذلك كلشه الا الحق»,[24] براي اينكه رضاي ما رضاي خدا است و غضب ما غضب خداست.
بهترين دليل بر عصمت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
اين حديث شريف «فاطمةُ بَضعة منّي مَن آذاها فقد آذاني» از اوج مقامات حضرت زهرا(صلوات الله عليها) است اين از آن بهترين دليل بر عصمت اوست, كسي كه غضب او غضب خدا است يعني چه؟ يعني هرگز براي دنيا براي هوي? براي هوس براي فدك براي باغ عصباني نمي‌شود كه اينها باغ مرا گرفتند اين معلوم مي‌شود دنيا دوست است ديگر, اين نه معلوم مي‌شود براي ولايت، امامت خلافت دين عصباني شد آن روز محور هم همين بود. اين حديث نوراني از بس گفته شد آن عظمت خودش را دارد از دست مي‌دهد اين از بهترين و قاطع‌ترين دليل بر اوج عصمت زهرا(صلوات الله عليهما) است. خب اين نه به منزله او باشد «من آذاها فقد اذاني و من آذاني فقد آذي الله»[25] اين طور نيست, خب كسي به جايي مي‌رسد كه غضب او غضب خداست يعني براي هيچ چيز عصباني نمي‌شود فقط براي دين و براي هيچ چيز خوشحال نمي‌شود مگر براي دين خب اين كار نشانه عصمت است ديگر يعني هيچ هوسي در او نيست خيال و وهمي هم در او نيست, كه حالا روي انگيزه خيال روي انگيزيه? وهم، روي انگيزه شهوت روي انگيزه غضب حالا مثلاً عصباني بشود يا خوشحال بشود, اين طور نيست.
به هر تقدير در بخش عمل اينها اين طورند, در بخش عمل اينها اين طورند يعني در آنجا كه همان عقلي كه «عبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[26] اينجا معصوم‌اند يعني خود آن مركز تصميم‌گيري, اين اتاق تصميم اين معصوم است شيعيان او هم تابع او هستند آن قدر هنر دارند كه هوس و غضب را رام بكنند. اينكه احياناً گفته شد شيطان من نزد من تسليم شد[27]. همين است و دائماً مواظب‌اند شما ديديد بالأخره انسان بخواهد دو ركعت نماز بخواند و حواسش را جمع بكند خيلي سخت است, اينها دائماً مواظب‌اند كه در فضاي دل, بيگانه‌اي خطور نكند وگرنه ناخودآگاه بعد از دو سال يا بعد از ده سال يا بعد از بيست سال خودش را نشان مي‌دهد. اول به صورت همس مي‌آيد [و] بعد به صورت جهر جلوه مي‌كند, خب اين يك مراقبت شديد طلب مي‌كند پس عصمت هم ملكه علمي است هم ملكه عملي است هم عقل نظر دارد هم عقل عمل دارد; منتها عقل عمل از آن جهت كه از اوصاف نفساني است و صفت نفساني مجرد است از آن جهت, صبغه علمي دارد مثل ملكه شجاعت ولي در بازكردن مسائل, مرزشان كاملاً از هم جداست, اين هم يك مطلب.
معناي عصمت قرآن
خب ذات اقدس الهي قرآن را فرمود اين معصوم است يعني ظاهرش باطنش اولش آخرش لابه‌لاي آيه لابه‌لاي سوره هيچ جا نيست كه حرف خلاف بتواند نفوذ بكند; كلمه‌اي كم بشود كلمه‌اي زياد بشود كه ـ معاذ الله ـ اين كم و زياد شدن كلمه يا حرف; اصلاً معناي آيه را بتواند عوض بكند همان قصه معروف ?وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ?[28] كه مكرر ملاحظه فرموديد[29] يك وقت در جلسات قرائت نخواندند مي‌گويند دوگونه قرائت شده: يكي «الذين يكنزون»; يكي ?وَ الَّذينَ? اين اختلاف قرائت كم كم به اختلاف نسخه و بعد كم كم نسخه بدل و كم كم اصل و فرع و كم كم نسياً منسيا مي‌شود.
خطرات قرائت بدون تفسير
اينكه گفتند جلسه قرائت قرآن خوب است, ولي آن كارهاي كليدي را بحثهاي تفصيلي تشكيل مي‌دهد همين است اينكه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد مسجد شد ديد كه دو تا حلقه در مسجد به چشم مي‌خورد فرمود اينها چه كساني هستند؟ عرض كردند آنجا حلقه دعاست اينجا حلقه درس و بحث است; آنجا دارند دعا مي‌كنند اينجا دارند مباحثه مي‌كنند. فرمود: «كِلا المجلسين علي خير»; هم مجلس دعا خوب است هم مجلس علم اما «انّما بُعثتُ مُعَلِّماً»;[30] فرمود من دعاخوان نيستم من معلمم [و] رفت در كنار آن انجمن علمي نشست. فرمود آن انجمن علمي دعا خوانها را مي‌سازند بعد هم خودشان دعا خوان بعد از علم‌اند نه دو عالم بي‌دعا چون آن علم اين عمل را مي‌سازد فرمود: «كلا المجلسين علي خير‌» ‌«انما بعثت معلما». خب حالا وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين‌چنين كار را كرد جلسه قرائت قرآن اگر اوج بگيرد بدون جلسه تفسير همين خطر را دارد, ممكن است ‌«مالك‌‌» ‌«ملك‌‌» ‌«سواك‌‌» ‌«سواك‌‌» هشت ده گونه بخوانند; اما نداند اين سوره چه پيامي دارد و از آن طرف هم حسني مبارك را خليفه رسول الله بداند اين باكي نيست, ولي وقتي كه انسان فهميد همان ?مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ?[31] مي‌خواند راحت يا ?مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ? را مي‌داند يكنواخت مي‌خواند و راحت, ديگر هشت ده گونه خودش را و مستمع را معطل نمي‌كند كه ‌«سواك‌‌» ‌«سويك‌‌» فلان و اين باري ندارد بالأخره, وقتش را براي كار ديگر صرف مي‌كند اين فرق يك مفسر با قاري قرآن است. بعضي گفتند ابي بن كعب اين شمشير را به دوش كشيدند و شعار دادند گفتند من اين شمشير را از دوشم پايين نمي‌آورم مگر اينكه اين «واو» سرجايش باشد, نبايد دست به اين «واو» بزني![32] وقتي «واو» ?وَ الَّذينَ?[33] را برداشتيد, اين ?الَّذينَ? به بعد مي‌شود صفت و عطف بيان براي آن احبار و رهبان آن وقت در مذمت احبار و رهبان خدا اين‌چنين گفته چون قبلش مربوط به احبار و رهبان است ولي وقتي «واو» باشد اين «واو», «واو» استنافيه است, قبلش مربوط به احبار و رهبان است اين تمام شد اين واو ?وَ الَّذينَ? مستقل است.
حكم بين المللي اسلام در ممنوعيت تكاثر
اين واو ?وَ الَّذينَ? مي‌گويد اگر مسلماني, باش اگر كافري, باش احبار و رهباني, باش هر مذهبي هستي, باش تكاثر ممنوع است; اكتناز بكني ثروت كشور را به خود اختصاص بدهي عده‌اي گرسنه بمانند اين ممنوع است, نه مخصوص مؤمن است نه مخصوص كافر است نه مخصوص احبار است نه مخصوص رهبان است نه مخصوص كمونيست است. حالا اگر كمونيستهايي در پناه دولت اسلام باشند مگر براي آنها تكاثر جايز است فرمود: ?وَ الَّذينَ? اين «واو» استينافيه است; هر كسي ?يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ?[34] اين حكم بين المللي اسلام است, اين‌چنين نيست كه حالا اگر كسي يهودي شد در كشور اسلامي براي او تكاثر و اكتناز جايز باشد براي مسلمين جايز نباشد اين طور نيست; تا آنجا كه قلمرو قدرت دين است اين ?وَ الَّذينَ? حاكم است, آنجا كه خب اسلام حاكم نيست انسان دستش برنمي‌آيد. اين طور نيست كه حالا اگر كسي خدا و پيغمبر را قبول ندارد بگويد من قرآن را ـ معاذ الله ـ قبول ندارم مي‌گويد خب تو قبول نداري ما موظف‌ايم برابر قرآن عمل بكنيم, اين همه اموال را ذخيره كردي جامعه هم در فقر دارد مي‌سوزد اين نيست.
به هر تقدير, اگر واوي, الفي كم بشود زياد باشد يك چنين چيزي است, اين يك مقدمه. چون قرآن حجت خداست وجود مبارك پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليه) قولاً و فعلاً و تقريراً معصوم است, اين هم يك مقدمه ديگر. اگر در لابه لاي قول او در خلال فعل او در اثناي تقرير او اشتباهي رخنه بكند مثل آن است كه در يك آيه قرآن اين اشتباه صورت گرفته. مگر بنابر اين نيست حالا اختصاصي به ما شيعه‌ها ندارد كه همه مسلمانهاي عالم معتقدند برابر قرآن عقلاً و نقلاً كه وجود مبارك پيغمبر قولاً و فعلاً و تقريراً معصوم است. اگر در اين فضاي محدود يعني در قول او در فعل او در تقرير او ـ معاذ الله ـ خلافي راه پيدا كند, مثل آن است كه در آيه‌اي خلاف پيدا كرده چون حجت است ديگر, ديگران هم به همين استدلال مي‌كنند. اين مسئله العصمة هل هي؟ است كه آيا بايد باشد يا نه؟ آري بايد باشد لا ريب فيه اما لِمَ هي؟ دليلش هم با خودش هست كم هي؟ هم مشخص مي‌كند كه عصمت دو قسم است: عصمت قولي و عصمت فعلي, حالا برخي از آيات مي‌ماند كه الآن ديگر موقع نماز ظهر است.
«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . الميزان، ج 5، ص 78 و 79.
[2] . سوره? نحل، آيه? 53.
[3] . سوره? بقره، آيه? 185.
[4] . سوره? بقره، آيه? 125.
[5] . سوره? كهف، آيه? 29.
[6] . الميزان، ج 5، ص 79 و 78.
[7] . نهج‌البلاغه، نامه? 27.
[8] . سوره? نساء، آيه? 56.
[9] . نهج‌البلاغه، خطبه? 224.
[10] . نهج‌البلاغه، نامه 27.
[11] . الميزان، ج 5، ص 78 و 79.
[12] . الميزان، ج 2، ص 134 ـ 139.
[13] . ر . ك: الميزان، ج 11، ص 130 ـ 140.
[14] . الميزان، ج 16، ص 312 و 313.
[15] . ر . ك: الميزان، ج 17، ص 290 و 291.
[16] . ر . ك: الشفاء (الطبيعيات)، ج 2، النفس، ص 160.
[17] . الكافي، ج 1، ص 11.
[18] . مجموعه ورّام، ج 1، ص 59.
[19] . الكافي، ج 1، ص 11.
[20] . سوره? بقره، آيه? 282.
[21] . سوره? انفال، آيه? 29.
[22] . سوره? نمل، آيه? 64.
[23] . سوره? بقره، آيه? 258.
[24] . بحار الانوار، ج 2، ص 147.
[25] . بحار الانوار، ج 30، ص 305.
[26] . الكافي، ج 1، ص 11.
[27] . ر . ك: بحار الانوار، ج 16، ص 337.
[28] . سوره? توبه، آيه? 34.
[29] . ر . ك: شرح نهج البلاغه (ابن ابي الحديد)، ج 8، ص 261.
[30] . مسند ابن المبارك، ص 42.
[31] . سوره? فاتحه، آيه? 4.
[32] . ر . ك: الدر المنثور، ج 3، ص 232.
[33] . سوره? توبه، آيه? 34.
[34] . سوره? توبه، آيه? 34.