موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 225

مدت زمان: 35.36 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.07 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.15 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنـــــوان
1

لزوم شرط عدالت در شهادت شهود
2

واجب بودن اداي شهادت براي خدا در محكمه? عدل
3

مسموع بودن شهادت فرزند عليه والدين
4

مستلزم عقوق نبودن شهادت عليه والدين
5

هواپرستي، منشأ بي‌عدالتيها
6

ناسازگاربودن هواپرستي با طيّ صراط مستقيم
7

فراموشي روز حساب منشأ هواپرستيها
8

آرزوهاي طولاني عامل فراموشي قيامت
9

نهي از هرگونه بهانه جهت اعراض از شهادت يا ميل به باطل
10

رواياتي در مورد شهادت فرزند عليه والدين
11

ردّ بيان صاحب وسايل در مسموع نبودن شهادت فرزند عليه پدر
12

تبيين روايات در وجوب شهادت عليه والدين





اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا?135?
لزوم شرط عدالت در شهادت شهود
خطاب در اين كريمه به مؤمنين است [كه] آيا صرف ايمان براي اداي شهادت كافي است يا عدل هم لازم است و يا فسق, مانع است؟ بعضيها نظير مرحوم محقق اردبيلي(رضوان الله عليه) خواستند استظهار كنند كه صرف ايمان براي پذيرش شهادت كافي است,[1] چون خطاب به مؤمنين است; فرمود: ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ?. اگر خطاب به مؤمنين است و به مؤمنين فرمود شما در محكمه حق حاضر بشويد و شهادت بدهيد, معلوم مي‌شود كه شهادت مؤمن مقبول است خواه عادل باشد خواه نه; منتها شهادتش بايد عادلانه باشد يعني در متن شهادت بايد عادل باشد حالا در خارج شهادت هم عادل است يا نه؟ مطلب ديگر است؟ آيا عدالت شرط است يا نه, آيا فسق مانع است يا نه؟ اين استظهاري است كه ايشان كردند بعد هم امر كردند به تأمل كه فرمودند «فتامل‌» ولي گذشته از اينكه از روايات شايد بتوان مسئله عدالت شاهد را به خوبي استفاده كرد,[2] از همين آيه هم مي‌توان عدالت را استفاده كرد نه عدالت در شهادت, بلكه عادل بودن شاهد. براي اينكه فرمود: ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ?, حالا يا اين ?شُهَداءَ لِلّهِ? خبر بعد از خبر است يا حال است يا به اين معناست كه در حال شهادت, قائم به قسط باشيد يا خبر بعد از خبر است. ولي سخن از عدالت در شهادت نيست [بلكه] سخن از قوام بالقسط بودن خود شاهد است. اگر مؤمنين مخاطب شدند به اينكه قوام به قسط باشند و به حق شهادت بدهند, معلوم مي‌شود كه هم شهادت به حق لازم است هم عادل بودن شاهد, زيرا اگر مؤمن قوام به قسط بود يقيناً عادل است. خدا اول امر كرد كه قوام به قسط باشيد بعد هم شهادت را نافذ كرد يا لااقل قدر متيقن در مقام تخاطب اين است پس نمي‌توان گفت از اطلاق آيه مي‌شود استفاده كرد كه شهادت مؤمن «بما انه مؤمن» نافذ است نه عدالت شرط است و نه فسق مانع, بلكه ظاهر آيه اين است يا قدر متيقّنش اين است كه نه تنها شهادت بايد حق باشد, بلكه شاهد بايد عادل باشد.
واجب بودن اداي شهادت براي خدا در محكمه? عدل
مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود: ?شُهَداءَ لِلّهِ? اين را چون بعد از امر ياد كرد معلوم مي‌شود اداي شهادت براي خدا در محكمه حق و عدل واجب است نه تنها جائز, بلكه واجب است و چون فرمود: ?وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ? همان طوري كه اقرار به حق واجب است, شهادت به حق ولو عليه پدر و مادر يا بستگان نزديك واجب است, نه تنها جايز بلكه واجب است چرا؟ چون امر كرد اين‌چنين نيست كه شهادت برنفس كه همان اقرار است واجب باشد و شهادت بر والدين يا اقربين واجب نباشد, جايز باشد اين‌چنين نيست, چون امر فرمود و امر ظهورش در وجوب است پس همه اينها واجب است.
مسموع بودن شهادت فرزند عليه والدين
ظاهر آيه هم اين است كه شهادت فرزند بر پدر و مادر نه تنها جايز است, بلكه واجب است وقتي واجب شد پس شهادت فرزند عليه پدر يا مادر مسموع است; ديگر نمي‌توان گفت كه حداكثر نطاق آيه آن است كه فرزند مي‌تواند عليه پدر و مادر شهادت بدهد; اما آيا شهادت اينها محكمه پسند است و مسموع قاضي هست يا نه؟ آيه دلالت ندارد اين را نمي‌شود گفت چرا؟ چون اگر شهادت علي الوالدين واجب بود ولي پذيرش اين شهادت براي محكمه قضا لازم نبود اين شهادت عبث است. از وجوب اداي شهادت بر پدر و مادر مي‌توان استنباط كرد كه شهادت علي الابوين در محكمه نافذ است.
مستلزم عقوق نبودن شهادت عليه والدين
آنچه گفته شد كه شهادت فرزند بر پدر به زيان پدر نافذ نيست, براي اينكه مستلزم عقوق است[3] زيرا مايه تكذيب پدر است مايه رنجش پدر است و رنجاندن پدر حرام است و مانند آن, اين صحيح نيست براي اينكه در قرآن كريم به ما امر كرد كه خودمان را از آتش حفظ بكنيم و خانواده خود را هم از آتش حفظ بكنيم كه فرمود: ?قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ?.[4] اين آيه همان طوري كه به پدر و مادر خطاب مي‌كند به فرزندان هم خطاب مي‌كند; هم پدر و مادر مؤظف‌اند كه اعضاي خانواده را از آتش حفظ بكنند هم فرزندان مؤظف‌اند كه اعضاي خانواده را از آتش حفظ بكنند, اينها اهل يكديگرند.
گاهي مي‌بينيد پدر و مادر در اثر زندگي در نظام طاغوت, آشنا به مسائل و احكام اسلامي نيستند. نظام برگشت و نظام اسلامي شد و نسل نو به مسائل اسلامي آشنا شدند و يك پسر يا يك دختر به احكام اسلامي آشنا شد حالا دارد پدر و مادر را هدايت مي‌كند. بر چنين فرزندي واجب است كه خودش و پدر و مادر را از آتش نجات بدهد, چه اينكه پدر و مادري كه به احكام و اصول اسلامي آشنا هستند بر آنها واجب است كه خودشان و فرزندانشان را از آتش نجات بدهند, پس اينكه فرمود: ?قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ نارًا? اين هم شامل فرزند مي‌شود هم شامل پدر و مادر. وقتي فرزند دارد به حق شهادت مي‌دهد ولو اين حق به حسب ظاهر به زيان پدر باشد, اين در حقيقت دارد پدر را احيا مي‌كند [و] او را از آتش نجات مي‌دهد اين عقوق پدر نيست اين رنجاندن پدر نيست اگر پدر از اداي شهادت حق فرزند برنجد بيجا رنجيده است: «لا طاعةَ لمخلوقٍ في معصيةِ الخالق»[5] پس هم فرزند مؤظف است حق را بگويد و هم پدر و مادر مؤظف‌اند كه نرنجند و اگر رنجيدند بيجا رنجيدند و به دست خودشان خود را به عذاب انداختند. ظاهر آيه, وجوب شهادت فرزند عليه پدر و مادر است در محكمه حق و اين شهادت هم مسموع است. پس مسئله عقوق و امثال‌ذلك مطرح نيست و مزاحم با اطلاق آيه هم نيست. گذشته از اينكه بعضي از روايات هم اطلاق آيه را تأييد مي‌كند[6] كه به خواست خدا اگر نوبت رسيد آن روايت هم خوانده مي‌شود.
پرسش:...
پاسخ: نه; اهل يعني اعضاي منزل اهل همان طوري كه فرزند, اهل پدر و مادر هست پدر و مادر هم اهل فرزند‌ند ديگر, اينها اهل يكديگرند. خب اينكه فرمود: ?شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلي أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ? شهادت همه را لازم و نافذ مي‌داند. اما اينكه فرمود: ?إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلي بِهِما? همان طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد مي‌فرمايد كه شما مصلحت افراد را بهتر از خدا مي‌دانيد يا خدا بهتر مي‌داند؟ اگر آن مشهود عليه فقير است يا غني, نه غناي آن غني مانع باشد از اداي شهادت عدل نه فقر آن فقير مانع باشد از اداي شهادت عدل. اگر شهادت عادلانه به سود افراد نمي‌بود, خدا تشريع نمي‌كرد. پس نه غناي غني مانع باشد نه فقر فقرا مانع باشد شما حق را بيان كنيد. آن‌گاه فرمود: ?فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي أَنْ تَعْدِلُوا?.
هواپرستي، منشأ بي‌عدالتيها
گذشته از اينكه مسائل خانوادگي، مسائل نژادي، مسائل قبيله و قومي را بازگو كرد و گذشته از اينكه مسائل اقتصادي و اجتماعي را طرح كرد, آن‌گاه فرمود كه منشأ همه اين بي‌عدالتيها هواپرستي است ?فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي? چرا؟ براي اينكه ?أَنْ تَعْدِلُوا? يعني «لأن تعدلوا» گذشته از اينكه مسائل خانوادگي، مسائل نژادي، مسائل قبيله و قومي را بازگو كرد و گذشته از اينكه مسائل اقتصادي و اجتماعي را طرح كرد. براي اينكه در كارتان به عدالت موفق بشويد براساس ميل كار نكنيد: ?فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوي? چرا؟ براي اينكه ?أَنْ تَعْدِلُوا? يعني «لأن تعدلوا». اين پيروي هوا در همه موارد گذشته از اينكه مسائل خانوادگي، مسائل نژادي، مسائل قبيله و قومي را بازگو كرد و گذشته از اينكه مسائل اقتصادي و اجتماعي را طرح كرد. منهي است در خصوص محكمه قضا براي قاضي و براي شاهد و همچنين در خصوص مسائل سياسي براي زمامداران به صورت صريح نهي شده.
ناسازگاربودن هواپرستي با طيّ صراط مستقيم
در سوره? مباركه? «ص» آيه? 26 به داود اين‌چنين خطاب فرمود: ?يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي? چرا؟ براي اينكه ?فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ?; هواپرستي با طي صراط مستقيم سازگار نيست ?فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ?. خب داودي كه خليفة الله في الارض است مأمور شده است كه به قسط و عدل حكم بكند و براي حكم به قسط و عدل از پيروي هوا نهي شد. كاري كه هوا مي‌كند اين است كه انسان را از سبيل خدا صراط مستقيم منحرف مي‌كند; اگر از صراط مستقيم منحرف كرد انسان يا جزء «ضالين» مي‌شود يا جزء «مغضوبٌ عليهم», بالأخره «كلتا جانبي الصراط جهنم» است: ?وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ?. پس يك سلسله از عوامل عادي را تحليل كرد فرمود اينها مانع اداي شهادت نباشد (يك)، هواپرستي و ميل و خواهش نفس را هم گوشزد كرد كه يك خطر دروني است. بعد در همين آيه سوره? مباركه? «ص» فرمود پيروي از اين هوا انسان را از راه راست باز مي‌دارد. آن‌گاه به آن نقطه آغازين اشاره كرد فرمود: ?إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ?[7] اين يك صغرا و كبرايي را ذكر كرد, فرمود: ?وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي? چرا؟ براي اينكه ?فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ? پس اين مي‌شود يك صغرا و كبرا; اگر كسي برخلاف حق در جايي شهادت داد در اثر پيروي هواست, مي‌گويند «زيدٌ قد اتبع الهوي و كُل مَن اتّبع الهوي فقد ضَلَّ عن سبيل الله فزيدٌ ضَلَّ عن سبيل الله» براي اينكه فرمود: ?وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ? يعني هر متبع هوايي از راه راست دور است, اين شكل اول. بعد وقتي جلوتر مي‌رويم اين سؤال پيش مي‌آيد كه چطور انسان پيروي هوا مي‌كند چه چيزي باعث مي‌شود؟ يك سلسله جاذبه‌هايي را اول ذكر كرد, فرمود جاذبه حب به نفس است يا جاذبه خانوادگي است يا جاذبه قبيله و قوم و نژاد و عشيره است. اين جاذبه‌ها را نفي كرد. يك سلسله جاذبه‌هاي مالي و اقتصادي بود آنها را هم ذكر كرد.
فراموشي روز حساب منشأ هواپرستيها
بعد فرمود منشأ همه اين جواذب كاذبه پيروي هواست, بعد يك سؤال پيش مي‌آيد كه انسان چطور مي‌شود هواپرست مي‌شود؟ آن را هم قرآن پيش‌بيني كرد و بازگو كرد فرمود: ?وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ?, بعد فرمود: ?إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ?[8] خب چرا؟ منشأ همه مشكلات چيست؟ منشأ همه مشكلات اين است كه ?بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ?[9] چون روز حساب و قيامت يادشان رفته است به اين خطر افتادند, پس به آن نقطه آغاز رسيديد به پايان راه رسيديد پايان راه هم كه معاد است بازگشتش به همان مبدأ است, چون ?إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ?[10] پس به اول راه رسيدي توجه به خدا يا توجه به معاد انسان را از هرگونه هوايي نجات مي‌دهد; هر وقتي انسان به دام هوا افتاد براي اينكه جهنم يادش رفته هيچ ممكن نيست كسي به ياد جهنم باشد و دستش به طرف گناه دراز بشود, چون مي‌داند بالأخره يك حسابي هست. حالا نه وقتي مشخص است كه چه موقع مي‌ميرد و نه حالتي معين است كه در چه حالتي رخت برمي‌بندد, پس ?إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ? چرا؟ ?بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ? تمام كار اين است, خب پس ريشه همه اين هواپرستي‌ها همان فراموشي روز حساب است.
آرزوهاي طولاني عامل فراموشي قيامت
سؤالي ممكن است اينجا پيش بيايد كه چرا انسان قيامت را فراموش مي‌كند؟ چطور مي‌شود. اگر سؤال به اينجا رسيد كه چطور مي‌شود انسان قيامت را فراموش مي‌كند و چه كار بكنيم كه به دام فراموشي قيامت نيفتيم آن را هم از قرآن كريم مي‌توان استفاده كرد هم از بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه). وجود مبارك حضرت فرمودند: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَي وَ طولُ الْأَمَلِ؛ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَي فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِ‏ّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الآخِرَةَ»;[11] آرزوهاي طولاني آخرت را از ياد انسان مي‌برد. يعني چه از ياد انسان مي‌برد؟ كسي كه آرزوهاي فراوان دارد منطقه ديدش را همين آرزوها و اميال پركرده; هرچه مي‌بيند همين آرزوها را مي‌بيند. آن قدر اين منطقه ديد را آرزوها پركرده كه قيامت را كنار زده وقتي كنار زده و دور شده آن را نمي‌بيند, فرمود: «وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الآخِرَةَ».[12] پس هم از نظر حكم فقهي بيان فرمودند كه چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است و هم از نظر حكم وضعي فقهي مشخص كردند كه كجا شهادت نافذ است كجا شهادت نافذ نيست و هم شرط صحت شهادت را بيان فرمودند و هم حكم اخلاقي و رواني را مشخص كردند كه منشأ بي‌عدالتي‌ها چيست؟ براي اينكه عادل باشيد با هوا بايد بجنگيد; پيروي هوا با عادل بودن سازگار نيست. در حقيقت, پيروي هوا مزاحم با قوام به قسط بودن است, بعد فرمود كه حالا شما اين احكام فقهي است مشخص.
نهي از هرگونه بهانه جهت اعراض از شهادت يا ميل به باطل
يك وقت هست كسي بهانه مي‌آورد بهانه‌اش يا منتهي مي‌شود كه به يك سمت ميل پيدا كند يا ساكت مي‌شود. فرمود بهانه‌اي كه به يك سمت به سمت باطل بكشاند يا مايه سكوت شما بشود هر دو را خدا مي‌داند, هر دو را ذات اقدس الهي مي‌داند ?وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا? اگر بپيچيد به يك سمت به سمت باطل يا نه, اعراض كنيد از اداي شهادت اعراض كنيد ساكت باشيد شهادت ندهيد هردو كار منهي است ?فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا? هم شهادت باطل دادن حرام است هم ترك شهادت حرام است, چون اداي شهادت جزء واجبات كفايي است ديگر. اگر هيچ كس نمي‌داند مگر همين شخص خب شود واجب عيني. اگر گرايشي به طرف باطل داشتيد يا از اصل اداي شهادت سرپيچي كرديد خدا به آنچه عمل كرديد عالم است. حالا رواياتي كه در مسئله است مقداري در كتاب شريف وسائل در باب شهادات هست,[13] مقداري هم در نورالثقلين[14].
پرسش:...
پاسخ: خب, آن ديگر همه موارد همين طور است; هر جا آدم احساس خطر بكند. مثل نماز اگر احساس خطر بكند خب اگر ايستاده است نشسته و اگر نشسته است خوابيده و مانند آن; هرجايي كه خطر باشد لاضرر و مانند آن براساس تزاحم اهم و مهم جلوي او را مي‌گيرد تبديل مي‌شود به جاي ديگر, وضو اگر ضرر دارد به تيمم تبديل مي‌شود.
پرسش:
پاسخ: نه; دوتا حرف است گر خطر جاني باشد آن‌چنان نيست حفظ جان لازم است; اما اگر يك ضرر مختصري است آن ضرر, قابل تحمل است.
رواياتي در مورد شهادت فرزند عليه والدين
در باب 26 از ابواب شهادات از كتاب شهادات وسائل, رواياتي كه مربوط شهادت فرزند عليه پدر و بالعكس است و همچنين برادر نسبت به برادر اين نافذ هست يا نه؟ در آنجا دارد كه شهادت فرزند عنوان باب اين است كه شهادت فرزند اگر به سود پدر باشد نافذ است ولي اگر به زيان پدر باشد نافذ نيست, اين عنوان باب است: «بابُ جواز شهادة الولد لوالده و بالعكس والاخ لأخيه لا الْوَلد علي والده»[15] كه اگر فرزند بخواهد عليه پدر شهادت بدهد اين شهادت, نافذ نيست ديگري بايد شهادت بدهد نه فرزند. روايات اين باب بعضيها به صحيحه وصف شده است بعضي به غير صحيحه يعني معتبر است. اولي‌اش «عن الحلبي عن ابي عبدالله (عليه السلام) قال تَجوز شهادةُ الولد لِوالدِهِ و الوالدُ لِولِدِهِ و الأخ لأخيه»[16] در همه اين موارد كه طبق اين صحيحه اول است شهادت به سود است نه زيان كه فرمود ‌«تجوز‌‌» يعني نافذ است «شهادةُ الولد لوالده و الوالد لولد» البته ‌«والد علي الولد‌» هم نافذ است; اما شهادت «ولد علي الوالد» از اين روايت به دست نمي‌آيد, بلكه شهادت «الولد للوالد» از اين روايت به دست مي‌آيد.
روايت دوم كه عمار بن مروان از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) سؤال كرد: «او قال سأله بعض اصحابنا عن الرجل يَشهَدُ لأبيه أو الأب لإبنِهِ أو الأخ لأخيه»; سؤال كرد آيا مي‌شود كسي به سود پدر خود يا به سود فرزند خود يا به سود برادر خود شهادت بدهد آيا شهادت اينها نافذ است يا نه؟ «فقال لابأس بذلك اذا كان خيراً جازت شهادتُه لأبِيه و الأب لأبنه و الأخ لأخيه»;[17] شهادت اگر عادلانه باشد در هرسه قسم نافذ است و جايز.
روايت سومش كه «حماد عن الحلبي عن ابي عبدالله (عليه السلام) قال سألته عن شهادةِ الوالد لِولدِهِ والْوَلد لوالده و الأخ لأخيه» باز هم فرمود «تجوز»[18] يعني «تنفذ» هر سه قسمش نافذ است. روايت چهارم كه سماعه دارد مضمره سماعه است: «قال سألته عن شهادة الوالد لِولِده و الْوَلد لِوالدِهِ و الأخ لأخيه قال نعم»[19] اين شهادتها نافذ است.
روايت ششم كه مرحوم صدوق نقل كرد اين‌چنين فرمود: «و في خبر آخر أنّه» اين مرسله است, «لا تُقْبَلُ شَهادَةُ الْوَلَد علي والده»[20] اينكه فرمود: «لا تُقبل شهادةُ الولد علي والده» يعني اگر فرزند بخواهد به زيان پدر شهادت بدهد اين در محكمه, مقبول نيست.
ردّ بيان صاحب وسايل در مسموع نبودن شهادت فرزند عليه پدر
مرحوم صاحب وسائل در ذيل اين حديث دارد كه «و يَأتي ما يَدُلُّ عليه و ما مَرَّ مما ظاهرُهُ وجوبُ شهادة الولد علي الوالد لايستلزم وجوبَ قَبولها»;[21] بعضي از روايات دلالت مي‌كند كه نه تنها شهادت فرزند ‌«علي الوالد‌» جايز است بلكه واجب است.[22] ايشان مي‌فرمايند آنچه دلالت مي‌كند بر اينكه شهادت فرزند بر زيان پدر جايز است, اين دلالت نمي‌كند بر اينكه محكمه هم مي‌تواند برابر شهادت فرزند پدر را محكوم بكند دلالت بر قبول ندارد. از اين طرف اگر فرزند آمد شهادت داد كار حرامي نكرده است ولي نافذ نيست اين سخن همان طوري كه ملاحظه فرموديد ناتمام است, براي اينكه اگر آيه مطلق است و بعضي از روايات هم همين حرف آيه را تأييد مي‌كنند كه شهادت فرزند عليه والد جايز است يا واجب است معنايش پذيرش و نفوذ اين شهادت است وگرنه اين شهادت مي‌شود عبث و اين هم عقوق نيست اين در حقيقت, تكريم پدر است, چه اينكه شهادت فرزند عليه مادر مقبول هست خب عقوق آنجا هم هست اصلاً اين به حساب عقوق نمي‌آيد و آنها نبايد برنجند و اگر آنها رنجيدند تقصير خود آنهاست. پس آيه مطلق است و بعضي از نصوص هم احياناً شهادت فرزند بر پدر را نافذ دانسته است.[23] بنابراين روايات, فقط يك روايت مرسله است كه در اين باب 26 نقل شده است[24] كه اين نمي‌تواند جلوي اطلاق آيه را بگيرد.
درباره جد هم گفتند اقرب اين است كه حكم والد را دارد; همان طوري كه شهادت ولد «علي الوالد» نافذ است. شهادت ولد «علي الجد» هم نافذ است آنها كه مشكل عقوق و امثال عقوق را مطرح مي‌كنند كه اكثر علما هم شايد آن طور بگويند يا عده‌اي, آنها درباره جد هم همين شبهه را دارند[25].
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر بگويند والدين «الا زيد الا احدهما» اگر هر دو را شامل بشود بعد دليل خاص بيايد يكي را تخصيص بزند, اينكه مشكلي ندارد. اگر دليلي آمده گفته والد و والده, بعد دليل خاص آمده گفته مگر والد, اينكه مشكلي ندارد مي‌شود اطلاق و تقييد ديگر.
پرسش:...
پاسخ: بله والدين يعني هر دو; اگر دليلي بگويد هر دو را اكرام بكن دليل خاص بگويد آقا اين زيد را اكرام نكن اين مي‌شود اطلاق و تقييد تخصيص و مطلق همين است. اگر بگويد «اكرمهما» يك دليل بگويد «اكرم هذين» يك دليل خاص بگويد «لاتكرم هذا», اين مي‌شود مطلق و مقيد ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: صراحت ندارد, ظهور قوي دارد اينها دو نفر را حكم كرد مثل همين تعبيرات محاوره اگر فرمود كه اگر يك دليلي آمده با اطلاق گفت «اكرمهما», بعد يك دليل خاص آمد و گفت «لاتكرم زيدا», اين مي‌شود مطلق و مقيد ديگر دو نفر را يك دليل گفت اكرام بكن يك دليل خارج آمد و گفت اين يكي را اكرام نكن. اين يا به عموم است يا به اطلاق قابل تقييد است; منتها دليل روايتي كه در اين باب بود روايتي بود كه مرسله است معتبر نيست. اگر روايت آنها كه حتي مرحوم سيد مرتضي و امثال‌ذلك ادعاي اجماع كردند[26] آنها هم به يكي از اين عموم تكيه كردند عده زيادي از بزرگان فتوا دادند كه شهادت ولد علي الوالد نافذ نيست[27] بعد منتها برايشان نقض شده است, ادله‌شان خدشه شده كه عقوقي در كار نيست و اگر بشود نقض مي‌شود به والده آن هم اين‌چنين است.
پرسش:...
پاسخ: خب بله ديگر, اين ندارد كه «قال رسوال لله» دارد «و في خبر آخر»[28] اگر يك وقت هست كه بفرمايد كه «قال رسول الله» (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك مرسله معتبري است; اما در اين روايت ششم داشت كه «وفي خبر آخر».
تبيين روايات در وجوب شهادت عليه والدين
در جلد اول همين تفسير شريف نورالثقلين از كليني (رضوان الله عليه) نقل كردند: «عن اسماعيل بن مهران عن محمد بن منصور الخزاعي عن علي بن سويد السائبي عن ابي الحسن (عليه السلام) قال كتب اليّ في رسالَته إليّ و سألته عن الشهادة لهم» حضرت فرمود: «فأقم الشهادة لله ولو علي نفسك ?أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ? فيما بينك و بينهم»[29] اين برابر همان مضمون آيه, حضرت نامه مرقوم فرمودند كه شهادت بده «لله ولو علي نفسك» كه مي‌شود اقرار به نفس و واجب هم هست ?أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ?, خب اين روايت برابر همان اطلاق آيه حكم كرد.
روايت دوم كه از تفسير علي بن ابراهيم از امام صادق (سلام الله عليه) هست اين است كه «إنَّ للمومن علي المومن سبع حقوق فأوجبها أنْ يَقول الرجل حقاً و إنْ كان علي نفسِهِ او علي والديه فلا يميل لهم عن الحق»;[30] بر مؤمن واجب است كه نسبت به مؤمنين حقوق را رعايت بكند و شهادت به حق بدهد ولو بر خودش يا علي والدينش خب اين روايات هم مؤيد اطلاق آيه است در كتاب خصال به نحو مطلق آمده, ديگر اختصاصي به والد و امثال‌ذلك ندارد البته «ثلاثة هم أقرب الخلق الي الله تعالي يوم القيامه حتي يفرغ من الحساب رَجلٌ لم تَدَعه قدرته في حال غضبه الي ان يحيف علي مَن تحت يديه و رجلٌ مَشي? بين اثنين فلم يمل مع احدهما علي الآخر بشعرة و رجلٌ قال الحق فيما له و عليه»[31] البته اين مطلق است, اختصاصي به يعني جريان والد و امثال‌ ذلك ندارد. اين ?وَإِن تَلْوُو? را دو طور قرائت كردند كه يا از «لَيّ» است يعني مماتله كردن يا از اعراض كردن ?وَإِن تَلْوُو? از «ليّ» يا از «لوي» است[32] «و قيل معناه ?إِن تَلْوُو? أي تبدلوا الشهادة ?أَوْ تُعْرِضُوا? أي تكتموها»[33] فرق «تلووا» با «تعرضوا» اين است كه در اعراض, اصلاً شهادت نمي‌دهد ولي در مسئله «تلووا» شهادت به زور مي‌دهد; ميل مي‌كند منحرف مي‌كند مسئله را. مطالب ديگري هست كه مربوط به جمله‌هاي ديگر اين آيه است [و] كاري به آن حكم فقهي ندارد.
فتصحل كه اطلاق آيه و ظواهر بعضي از روايات هم اين است كه شهادت فرزند عليه والد مقبول است, چه اينكه عليه والده مقبول هم هست.
«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . ر . ك: زبدة البيان، ص 692.
[2] . ر . ك: الاستبصار، ج 3، ص 12 ـ 14.
[3] . ر . ك: كنز العرفان، ج 2، ص 387 و 388.
[4] . سوره? تحريم، آيه? 6.
[5] . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 381.
[6] . الكافي، ج 7، ص 381.
[7] . سوره? ص، آيه? 26.
[8] . سوره? ص، آيه? 26.
[9] . سوره? ص، آيه? 26.
[10] . سوره? بقره، آيه? 156.
[11] . نهج‌البلاغه، خطبه? 42.
[12] . نهج‌البلاغه، خطبه? 42.
[13] . وسائل الشيعه، ج 27، ص 367 ـ 369.
[14] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 561.()
[15] . وسائل الشيعه، ج 27، ص 367.
[16] . وسائل الشيعه، ج 27، ص 367.
[17] . وسائل الشيعه، ج 27، ص 367 و 368.
[18] . وسائل الشيعه، ج 27، ص 368.
[19] . وسائل الشيعه، ج 27، ص 368.
[20] . وسائل الشيعه، ج 27، ص 369.
[21] . وسائل الشيعه، ج 27، ص 369.
[22] . الكافي، ج 7، ص 381.
[23] . الكافي، ج 7، ص 381.
[24] . وسائل الشيعه، ج 27، ص 369.
[25] . ر . ك: كنز العرفان، ج 2، ص 387 و 388.
[26] . رسائل الشريف المرتضي، ج 1، ص 246.
[27] . ر . ك: شرائع الاسلام، ج 4، ص 119.
[28] . وسائل الشيعه ج 27، ص 369.
[29] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 561؛ الكافي، ج 7، ص 381.
[30] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 561؛ تفسير القمي، ج 1، ص 156.
[31] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 561؛ الخصال، ج 1، ص 81.
[32] . مجمع البيان، ج 3، ص 188.
[33] . تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 561؛ مجمع اليان، ج 3، ص 190.