موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 235

مدت زمان: 39.32 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.52 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 9.05 MB دانلود

رديف
نوع عنوان
عنـــــوان
1

دور دلي منافقين در ارتباط دين خداوند
2

يك طرقه بودن رياي منافقين
3

منظور از مذوم بودن تذبذب
4

كافر بودن منافقين در قرآن
5

تأييد كافر بودن منافقين با دليل عقلي و نقلي
6

تفاوت حيرت و ترديد با جزم به تنافي در منطق
7

تفاوت حيرت با نفاق
8

ضلالت مساوي با سلب لطف الهي
9

اشتباهات فخررازي در تفسير آيه
10

امر عدمي بودن ضلالت
11

زنده به گور كردن نداي فطرت توسط منافقين
12

محروم بودن مافقين از الطاف الهي
13

مراد از سلطه? الي در آيه? 144
14

امداد تكويني خداوند به روندگان طريق ايمان و كفر
15

سلطه? تشريعي خداوند به امور
16

شرايط بازگشت و توبه? منافقين






اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?إِنَّ الْمُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَي الصَّلاةِ قامُوا كُسالي يُراؤُنَ النّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَليلاً ?142? مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلي هؤُلاءِ وَ لا إِلي هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً ?143? يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ تُريدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبيناً ?144? إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيراً ?145? إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْراً عَظيماً?146?
دور دلي منافقين در ارتباط دين خداوند
منافق با پروردگار خود بد رفتاري مي‌كند، زيرا حرف او را ظاهراً مي‌پذيرد و باطناً رد مي‌كند. با دين او بد رفتاري مي‌كند، چون دين او را صورتاً عمل مي‌كند و سيرتاً نفي مي‌كند. با خلق خدا بد رفتاري مي‌كند، چون صورتاً با خلق خداست و سيرتاً به زيان آنها، اين هر سه ضلع و هر سه جهت اين مثلث مشئوم در اين آيه بيان شده؛ فرمود: ?إِنَّ الْمُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ? كه مربوط به بخش اول است، ?وَ إِذا قامُوا إِلَي الصَّلاةِ قامُوا كُسالي? كه راجع به بخش دوم است، چون نماز ستون دين است[1] و اين كار، اختصاصي به نماز ندارد اين طور نيست كه اينها در روزه واقعاً مخلصاً روزه بگيرند، در حج و جهاد مخلصاً حج و جهاد را بپذيرند و درباره نماز اين‌چنين باشند، چون نماز ستون دين است و اول چيزي كه از انسان سؤال مي‌شود نماز است[2] وقتي درباره نماز اينها دو چهره بودند در ساير مسائل ديني هم دو چهره‌اند، پس اختصاصي به نماز ندارد و اگر خواستند روزه بگيرند روزه‌شان با كسالت و دورويي است يا اگر خواستند مكه بروند حج و عمره آنها دورويي است و مانند آن. در ضلع اول و بخش اول فرمود اينها با خدا با نيرنگ رفتار مي‌كنند، در حالي كه خود اينها گرفتار خدعه الهي‌اند و نمي‌دانند. با نماز بد رفتاري مي‌كنند نماز هم عليه اينها شكايت مي‌كند و در بعضي از نصوص دارد كه نماز پيچيده مي‌شود به سر اينها خورده مي‌شود[3]. به هر تقدير، نماز از اينها شكايت مي‌كند و اينها چون نماز را با اين استهزا انجام مي‌دهند قهراً به بدترين وجه، مشمول ?وَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ?‌[4]اند. با خلق خدا هم بد رفتاري مي‌كنند يك روزي پرده اينها كنار مي‌رود و مردم عليه اينها مي‌شورند كه ?يُراؤُنَ النّاسَ? هم ارتباطشان با خدا دو رنگه است هم با دين خدا هم با خلق خدا.
يك طرقه بودن رياي منافقين
درباره ?يُراؤُنَ? كه باب مفاعله است اين يا از باب مسافرت است، گرچه به حسب ظاهر باب مفاعله است؛ اما يك طرفه است «سافرت و عاقبت اللص» و مانند آن، گرچه صورتاً باب مفاعله است ولي دو جانبه نيست و اگر هم دو جانبه باشد گفته­اند منافق چيزي را به مردم نشان مي دهد و مردم هم چيزي به او ارائه مي‌كنند؛ منافق به مردم نشان مي‌دهد كه دارد براي خدا نماز مي‌خواند مردم هم تحسين و آفرين را به او ارائه مي‌كنند از اين جهت مي‌شود مراعات. ولي اين تكلّف لازم نيست، چون در بسياري از موارد باب مفاعله يك طرفه استعمال مي‌شود، مثل «سافرت و عاقبت اللص» و مانند آن. اين ?وَ لا يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَليلاً? هم طبق روايتي كه در بحث ديروز از وجود مبارك اميرالمؤمنين(عليه السّلام) نقل شد معنايش اين است كه اينها در علن به ياد خدا هستند يعني در صبغه دنيايي به ياد خدا هستند نه در سرّ و در باطن[5]، چون براي دنيا به ياد خدا هستند، پس اينها ذكرشان قليل است. گرچه اينها اصرار دارند كه ذكرهاي مداوم داشته باشند ولي كثير ظاهر، قليل است چون چيزي كه از بين رفتني است اندك است.
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ?مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ? يعني از اينكه ظاهراً دين خدا را مي‌پذيرند باطناً نفي مي‌كنند ظاهراً به سود خلق‌اند باطناً به زيان اينها هستند، اين تذبذب و تردّد در اثر سوء اعمال خود اينهاست: ?مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلي هؤُلاءِ وَ لا إِلي هؤُلاءِ?؛ نه مؤمن‌اند و نه كافر.
منظور از مذوم بودن تذبذب
اين تذبذب، بد است معنايش اين نيست كه آن دو طرف خير است اين وسط بد است تا كسي خيال كند كه آن طرف هم كه كفر است بد است. در اين حال، بعضي مؤمن‌اند بعضي كافر‌ند بعضي منافق، نه تنها تذبذب بين ايمان و كفر بد است كفر هم بد است. خب خدا كه فرمود: ?مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلي هؤُلاءِ وَ لا إِلي هؤُلاءِ? نمي‌خواهد آن دو طرف را تصحيح كند و اين تذبذب را نفي كند [بلکه] مي‌خواهد بگويد در آن دو طرف، يكي خوب است يكي بد و اين بدتر از آن بد است، براي اينكه آن بد موضعش را مشخص كرد؛ ظاهر و باطنش كافر است و اين ظاهرش مسلمان و باطنش كافر، بدتر از آن كافر است چون هم كافر را فريب مي‌دهد هم مسلمان را فريب مي‌دهد هم دين را بازي گرفته است وهم با رهبر الهي دارد بازي مي‌كند. پس اين مذبذبين معنايش اين نيست كه دو طرف خوب‌اند و او بد است، معنايش اين است كه يك طرف خوب است يك طرف بد است و اين مذبذب بين الطرفين از آن بد هم بدتر است: ?مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلي هؤُلاءِ وَ لا إِلي هؤُلاءِ?.
كافر بودن منافقين در قرآن
مطلب بعدي آن است كه اين تذبذب نه به اين معناست كه اينها بين الطرفين‌اند و واقعاً نه مسلمان‌اند نه كافر؛ در بحث گذشته ملاحظه فرموديد كه قرآن اينها را كافر مي‌داند. چه اينكه در اوايل سوره? مباركه? «بقره» بود ?في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً?، آيه? ده سوره? مباركه بود و در سوره? «منافقون» اينها را به عنوان كافر معرفي كرده است؛ در سوره? «منافقون» آيه? سوم ?ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ? اينها واقعاً كافر‌ند؛ اما ?إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ?[6] ظاهراً مسلمان‌اند. ظاهراً با مؤمنين‌اند در صف مؤمنين‌اند با پيغمبر‌ند و در نماز جماعتها كه حاضر‌ند و گاهي هم در جبهه‌ها شركت مي‌كنند؛ اما باطناً با كافران‌اند اگر موقعي با كافر يكجا جمع بشوند ?وَإِذا خَلَوْا إِلي شَياطينِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ? يعني ما كه در جمع مؤمنين مي‌رويم از باب ?وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا? اين استهزاست، پس دين را دارند مسخره مي‌كنند وگرنه اين‌چنين نيست كه اينها ?لا الي هؤُلاءِ وَ لا إِلي هؤُلاءِ? باشند، اينها واقعاً كافر‌ند كه ?هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِْلإيمانِ?[7]؛ اين ?أَقْرَبُ? هم ?أَقْرَبُ? تعييني نه ?أَقْرَبُ? تفضيلي؛ اين‌چنين نيست كه اينها بينابين باشند.
بنابراين اين شخص مي‌شود كافر. كافران دو قسم‌اند كافر يا ظاهر و باطن كافر است يا نه، باطناً كافر است و ظاهراً مسلمان. پس «الانسانُ امّا مؤمنٌ او كافرٌ» و «الكافرُ اِمّا منافقٌ او غير منافقٍ» كه منافق يك تقسيم طولي است در ضمن كافر؛ مثل اينكه مي‌گويند اسم يا مبني است يا معرب، اگر مبني شد يا مبني بر سكون است يا مبني بر كذا، اگر معرب است يا اعرابش به حركت است يا به حرف، اين‌چنين نيست كه اينها در عرض‌ هم باشند، اينها تقسيم طولي است «الانسانُ إمّا معتقدٌ بما جاءَ بِهِ النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اَو لا و الاول هُوَ المؤمن و الثاني ليسَ بِمؤمن» يعني كافر. حالا آن كه معتقد نيست يا ظاهر و باطن بي‌اعتقاد است يا باطناً بي‌اعتقاد و ظاهراً معتقد، اين مي‌شود منافق و عكس [آن] فرض ندارد كه كسي ظاهراً معتقد نباشد و باطناً معتقد باشد مگر در حال تقيه كه آن واقعاً شخص مؤمن است: ?إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإيمانِ?[8].
فتحصل كه اين تقسيم، طولي است نه عرضي نه اينكه انسان يا مؤمن است يا كافر است يا منافق، بلكه انسان يا مؤمن است يا كافر، كافر دو قسم است يا ظاهر و باطنش كفر است يا باطنش كفر است و ظاهرش ايمان و قسم چهارم فرض ندارد كه ظاهراً كافر باشد و باطناً مسلم اين فرض ندارد، مگر در حال تقيه.
مطلب ديگر آن است كه فخررازي خيال كرده كه اين تذبذب، تحيّر است؛ گفت كه چون خودش جبري است اصحاب ما يعني اشاعره كه تفكر جبري دارند به اين آيه استدلال كردند كه حيرت منافقان به دست خداست، چرا؟ براي اينكه انساني كه متحيّر است نمي‌داند كدام راه را انتخاب بكند هرگز خود را به وادي حيرت نينداخت. اين حيرت يك سبب فاعلي طلب مي‌كند اين يك مقدمه، فاعل اين تحير خود اين شخص متحير نيست، براي اينكه خودش مي‌خواهد از حيرت رهايي پيدا كند نه اينكه در وادي حيرت بماند (اين دو) و چون فعل بدون سبب نمي‌شود و سببش خود اين شخص نيست پس خدا سبب حيرت اوست و اين همان جبر است. بعد به جمله ?مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً? استدلال مي‌كند در آن جمله ديگر و اين را مؤيد قرار مي‌دهد، اين خلاصه سخن فخررازي است در آن تفسير[9].
تفاوت حيرت و ترديد با جزم به تنافي در منطق
مطلب مهم آن است كه حيرت، غير از نفاق است. يك مثال منطقي ارائه بشود بعد به اين بحث تفسيري برسيم در منطق شما ملاحظه فرموديد كه يك وقت انسان شك دارد؛ چيزي را كه از دور مي‌بيند نمي‌داند كه اين انسان است يا غير انسان حالا يا زيد است يا غير زيد بر فرض، انسان باشد. وقتي شك دارد نمي‌تواند قضيه بسازد چون در قضيه، قضا و حكم و داوري است جزم به ثبوت المحمول براي موضوع است در شبهه حمليه و جزم به تلازم دو تا متلازمان است در شرطيه. در حالت شك و حيرت قضيه نيست ولي در قضاياي منفصله كه مي‌گوييم «اَلعَددُ اِمّا زوجٌ و اِمّا فردٌ» اين حيرت نيست اين ترديد نيست [بلکه] اين جزم به تنافي است، جزم به تنافي يك مطلب است ترديد مطلب ديگر. ترديد آن است كه كسي شبهي را از دور مي‌بيند مي‌گويد نمي‌دانم «لستُ ادري» كه اين زيد است يا عمرو است؛ نمي‌تواند بگويد «هذا زيدٌ» و «هذا عمروٌ» و آنجا هم كه مي‌گويد «اِمّا زيد و اِمّا عمرو» يعني «لستُ اَدري» يعني من مردّدم و اما وقتي مي‌گويد «العددُ امّا زوجٌ و إمّا فرّد» معنايش اين نيست كه من مردّدم [بلکه] معنايش اين است كه من يقين دارم عدد از اين دو قسم بيرون نيست جمع هر دو قسم محال، رفع هر دو قسم محال، اگر زوج شد فرد نمي‌شود فرد شد زوج نمي‌شود در هيچ‌ جا او ترديدي ندارد، چنين چيزي مي‌شود قضيه كه در او قضاست اين يك مثال منطقي.
تفاوت حيرت با نفاق
در بحثهاي تفسيري يك وقت انسان شاك متفحص است در مسئله‌اي حيرت دارد ولي امري متحيّر است و يك وقت منافقانه عمل مي‌كند؛ منافق جزم پيدا كرده است كه با مردم دورو باشد اين متحيّر نيست؛ اين تصميم گرفته دو چهره باشد دو شخصيتي باشد اين متحيّر نيست تصميم گرفته در ظاهر به گونه اي و در باطن به گونه اي ديگر اين تصميمش را گرفته اين متحيّر نيست تصميم گرفته كه در صف جماعت شركت كند نماز را مسخره كند و تصميم گرفته كه در باطن، ارتباطش را با كفار قطع نكند چنين كسي متحيّر نيست. يك انسان متحيّر و ضعيف الايمان آن در بادي امر يا در حال تفحص است يا در حال ضعف است كه كم كم جزء مستضعفان است و قابل هدايت ولي منافق، تصميمش را گرفته كه دو چهره باشد، اين يك مطلب.
مطلب دوم اين است كه حالا كه فرق است بين تحير و نفاق، سبب اين دو چهره بودن خود اين شخص است او مصمم شده است كه دورو باشد اين «مِن سوءِ عمل» خود اوست و اين سيئه به ذات اقدس الهي اسناد ندارد اصولاً سيّئات نزد خدا مبغوض و مكروه است: ?كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً?[10]، اين دو مطلب.
ضلالت مساوي با سلب لطف الهي
سوم اينكه اينكه فرمود: ?مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً? در همين سوره? مباركه? «نساء» آيه? 88 مبسوطاً گذشت درباره منافقين، فرمود چرا شما درباره منافقين دلسوزي مي‌كنيد؟ آيه? 88 همين سوره? «نساء» كه قبلاً گذشت: ?فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقينَ فِئَتَيْنِ وَ اللّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُريدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً? اينها در اثر سيّئاتشان، خدا اينها را فرو برده و شما مي‌خواهيد كساني را كه خدا گمراه كرده هدايت كنيد اين شدني نيست. گمراه كردن خدا در همان آيه? 88 مشخص شد كه به اين معناست كه خدا لطف خود را از اينها گرفت، نظير آنچه به صورت اصل كلي در سوره? مباركه? «نور» بيان شده؛ در سوره? «نور» آيه? چهل اين‌چنين فرمود، وضع كفار را كه شرح داد فرمود: ?أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيِّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها?، بعد فرمود: ?وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ?؛ فرمود كسي را كه خدا او را نوراني نكرده است او نوري ندارد همين كه خدا فيضش را به كسي ندهد او طبعاً سقوط مي‌كند، نه اينكه خدا او را اسقاط بكند كه اسقاط يك فعل وجودي باشد و به خدا اسناد داده باشد و اين كار را يعني سلب لطف را ذات اقدس اله بعد از مهلتهاي زياد اِعمال مي‌كند يعني بعد از دادن فطرت بعد از دادن عقل بعد از آمدن انبيا بعد از فرستادن كتابها بعد از مراقبتهاي شديد به اينكه اين شخص گناه كرده بعد از مهلت دادنهاي زياد كه بلكه توبه بكند اگر همه اين نعمتهاي الهي حتي آن مهلت الهي را هم پشت‌سر گذاشت و ناديده گرفت از آن به بعد خدا نور را به او نمي‌دهد، وقتي نور را به او نداد اوست و غرايزش و سقوط مي‌كند؛ اين‌چنين نيست كه خدا او را به نفاق بيفكند يا به ضلالت القا كند يك امر وجودي باشد به آنها بدهد، فرمود: ?وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ?.
اشتباهات فخررازي در تفسير آيه
پس ملاحظه فرموديد كه فخررازي هم در اصل تشخيص معناي نفاق مشكلي دارد كه خيال كرد نفاق حيرت است (اين يك) و خيال كرد كه اين حيرت، سببي ندارد سبب داخلي ندارد (اين دو)، و اِسناد داد اين نفاق را به ذات اقدس الهي ـ معاذ الله ـ براساس همان تفكر جبري‌اش (اين سه) با ?وَمَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً? از او خواست كمك بگيرد (چهار) كه هيچ‌كدام از اين سخنان تام نيست.
امر عدمي بودن ضلالت
پرسش:...
پاسخ: ?وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُماتٍ?[11]؛ اينها را در همان ظلماتي كه بود رها كرده؛ اين نور را گرفته آنها را در ظلمتهايشان رها كرده. اين‌چنين نيست كه خدا آنها را تاريك كرده باشد يا آنها را اسقاط كرده باشد اينها را رها كرده اين همان «لا تَكِلني الي نفسي طَرفَة عين» است كه خدايا لحظه‌اي ما را به حال خودمان وا مگذار: «لا تَكِلني الي نفسي طَرفةَ عين»[12] گاهي [در ادامه] دارد «لا اقلَّ من ذلک ولا اکثرَ»[13] اين در بعضي از دعا‌ها دارد «لا اقلّ من ذلک ولا اکثر» اگر خداوند يك لحظه‌اي انسان را به حال خودش رها بكند، چون انسان نه آن علم را دارد كه از سود و زيان عالم باخبر باشد نه آن قدرت را دارد كه از زيانهاي جهان برهد (اين‌چنين كه نيست)، خب يك جاهل عاجز را وقتي در درياي حوادث رها كنيد سقوط مي‌كند ديگر، اين‌چنين نيست كه ضلالت يك امر وجودي باشد و ذات اقدس الهي اين امر وجودي را به كسي بدهد.
پرسش:...
پاسخ: بله اينها همانهايي هستند كه در همان سوره? مباركه? «بقره» فرمود اينها كساني هستند كه ?في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً?[14]، كساني هستند كه وقتي به آنها بگويند ?لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ ? أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ?[15] و كساني‌ هستند كه مردم مؤمن را تسفيه مي‌كنند، مي‌گويند اينها سفيه‌اند و ما روشن فكريم ?وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ?، خدا فرمود: ?اَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ?[16]، ?وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلي شَياطينِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ?[17] خب چنين كسي كه متحيّر نيست، او تصميم گرفته كه دو چهره باشد. چون اين‌چنين است پس در ظلمتها فرو رفته، وقتي كه در ظلمتها فرو رفته و مشمول لطف اله نشد خدا نور را كه گرفت ?وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ?[18] نه اينكه خدا ظلمتي به اينها داده، اينها در ظلمات غرق‌اند تا كنون يك نور مختصري خدا به اينها داد، حالا آن نور را به اينها نمي‌دهد.
زنده به گور كردن نداي فطرت توسط منافقين
اين‌چنين نيست كه كلاً نور را از اينها گرفته باشد، آن نور فطرت است؛ منتها اينها دفن كرده‌اند اين فطرت را زنده‌ به گور كرده‌اند كه ?وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاها?[19] هيچ كس فطرت را اماته نمي‌كند كه از بين ببرد، اين فطرت الهي آن نفس ملهمه كه ?وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها? يك عده اين نفس ملهمه را شكوفا مي‌كنند ?قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها?[20] يك عده دسيسه مي‌كنند، اين اغراض و هوا‌ها و اهداف شوم را كنار مي‌زنند اين فطرت پاك الهي را در اين اغراض دفن مي‌كنند رويش خاك غريزه و شهوت مي‌ريزند، روي اين خاك اين فطرت زنده به گور شده مي‌نشيند، چنين كسي را مي‌گويند ?قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها? اين «ياي» «دسّاها» تبديل شده از «سين» است؛ اصلش «دَسسها» بود <دسس> همان تأكيد و مبالغه «دسه» است «دَسّ يَدُسّ داس مَدسُوس» اين است كه انسان خاكها را كنار ببرد يك چيزي را در خاك دفن كند كه ?أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ?[21]، دسيسه هم همين است. انساني كه در راه باطل مي‌كوشد اين فطرت را زنده به گور كرده است، نه اينكه فطرت را كشته باشد اين فطرت رنج مي‌برد از درون؛ مي‌فهمد و نمي‌تواند فرياد بياورد. چنين كسي آن فطرت را دارد وحي و نبوت هم تا آخرين لحظه ندا دارند و او را هدايت مي‌كنند اين دو چراغ هست؛ منتها يكي چراغ زير خاك است كه شمع‌گونه يك نور ضعيفي دارد

محروم بودن مافقين از الطاف الهي
چراغ بيرون هم كه به نام شريعت باشد مي‌تابد اين نورها فقط هست تا آخر عمر هست، ديگر آن لطف و گرايش و كشش به گريه و تضرع و ناله و اينها را خدا به او نمي‌دهد. اگر او توانست با تلاش و كوشش و جهاد باز احيا بكند يعني شكوفا بكند و از چراغ نبوت و شريعت مدد بگيرد، چنين كسي توبه مي‌كند و توبه او قبول است البته بسيار سخت است ولي تا آخرين لحظه اين دو تا نور روشن است و او هم مكلف است و راه براي بازگشت باز است، لذا در پايان همين بخش فرمود: ?إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا? ولي اين كار، بسيار مشكل است. آن گرايشهاي خاص را كه خداوند به افرادي عطا مي‌كند به اينها ديگر مرحمت نمي‌كند ?فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ?[22] ديگر به او شرح صدر نمي‌دهد، به او توفيق نمي‌دهد يعني اسباب را هماهنگ بكند كه او بهتر از اين بهره ببرد، اين‌چنين نيست ولي آزاد است مكلف است كه آن سرمايه‌ها را دارد.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر، خدا اينها را بدون توبه نمي‌آمرزد چون اينها در حد شرك‌اند، ?إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ?[23] اينها هم در حقيقت كافر‌ند بخشوده نمي‌شوند (اين يك)، ?وَ لا يَهْديهِمْ سَبيلاً?[24] يعني آن هدايت پاداشي و گرايشهاي قلبي را كه به ديگران عطا مي‌كند به اينها عطا نمي‌كند (اين دو) ولي آن فطرت را كه فرمود: ?لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ? آنكه عوض نمي‌شود، اين ?فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها?، اين ?لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ?[25] حدوثاً و بقائاً اين هست؛ منتها بعضي اين فطرت را شكوفا مي‌كنند مثل آن باغباني كه اين گل را آبياري مي‌كند ?قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها?[26] بعضيها اين فطرت را زنده‌ به گور مي‌كنند، نه اينكه از بين ببرند از بين بردن مي‌شود تبديل فطرت و تبديل فطرت به عنوان نفي جنس نفي شده است. فرمود: ?لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ?[27]؛ خدا عوض نمي‌كند چون به نحو احسن اين را آفريد و اين جزء نظام احسن است. ديگري عوض مي‌كند چون قدرت تعويض ندارد. خدا قدرت دارد ولي اين كار، كار خوبي است چرا اين را عوض بكند، لذا فطرت هيچ كس عوض نمي‌شود.
پرسش:...
پاسخ: همه سنتها، سنت اينكه آن هدايتهاي مزيد را ديگر نمي‌دهد. شما ببينيد خيليها به سراغ علم مي‌روند بعضيها نيمه راه بر مي‌گردند بعضيها هم مي‌مانند. خيليها به سراغ كسب علوم و معارف مي‌روند بعضيها بين راه برمي‌گردند بعضيها مي‌مانند. امروز كه اول ذيقعده است طبق ظاهر، خب خيليها به فكر اربعين گيري‌اند چون موساي كليم(سلام الله عليه) از اول ذيقعده اربعينش شروع شد تا دهم ذيحجه كه دهم ذيحجه در بين عشره هاي ماههاي سال از ساير عشره ها خيلي افضل است، خب اين چهل روز را اينها اربعين گرفتند تورات نصيبشان شده، خيليها مي‌روند كه چله بگيرند ولي در وسطها مي‌مانند يك عده خب مؤفق مي‌شوند.

مراد از سلطه? الي در آيه? 144
غرض آن است كه آن لطف مزيد را خدا مي‌داند كه به چه كسي عطا بكند و به چه كسي عطا نكند ولي اصل حجت بالغه هست. در همين آيات بعدي هم به مؤمنين خطاب مي‌كند كه شما راه منافقان را طي نكنيد [و] با كافران ارتباط مخفيانه برقرار نكنيد ?أَ تُريدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبيناً?؛ مي‌خواهيد خدا بر شما مسلط بشود؟ خب اين كدام سلطه است، آن سلطه تكويني جامع كه خدا ?وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ ?[28] خب همه تحت سلطه خدا هستند ولي اينجا مي‌فرمايد كاري نكنيد كه خدا بر شما حجت پيدا كند، معلوم مي‌شود اگر كسي بيراهه نرود خدا بر او حجت ندارد. كسي كه بيراهه رفت داشتن عقل و فطرت از درون و وحي و نبوت از بيرون، مهلتهاي فراواني كه خدا به او داد همه اينها را پشت‌سرگذاشت از اين به بعد برابر آيه? سوره? «انفال»: ?لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ? خواهد شد يعني بعد از اينكه بيّن الغي شد خدا او را به حال او رها مي‌كند: ?لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ? هيچ كس را ذات اقدس الهي بدون بيّن‌الغي شدن او او را گرفتار نمي‌كند؛ آيه? 42 سوره? مباركه? «انفال» اين بود كه: ?لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ?.
در همين آيات محل بحث سوره? مباركه? «نساء» كه الآن محل بحث است در آنجا فرمود كه ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ تُريدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبيناً?، خب معلوم مي‌شود اگر كسي به وظيفه عقلي و شرعي‌اش رفتار بكند خدا بر او حجتي ندارد بر او سلطاني ندارد يعني در نظام تشريع وگرنه او عبد محض است چگونه تحت سلطه خدا نيست، خدا بر منافق سلطان دارد: ?فلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ?[29]، خدا بر كافر سلطان دارد: ?فلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ? اما خدا بر مؤمن حجت بالغه ندارد، لذا هرگز خدا مؤمن را به جهنم نمي‌برد نه اينكه نمي‌تواند [بلکه] برخلاف وعده عمل نمي‌كند.
پرسش:...
پاسخ: آن اسبابشان را فراهم مي‌كند، در سوره? مباركه? «اسراء» فرمود بعضي دنيا طلب مي‌كنند بعضي آخرت طلب مي‌كنند ما راه را باز گذاشتيم: ?كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ?[30] آنجا درباره مؤمن و كافر نيست درباره دنيا طلب و آخرت طلب است. بعد از اينكه فرمود هر كه دنيا بخواهد اين‌چنين نيست كه به اندازه خواسته او به ميل او بدهيم، هر اندازه‌اي را كه ما بخواهيم به هر كسي كه ما بخواهيم مي‌دهيم و هر كسي كه آخرت طلب كند به عنوان موجبه كليه فرمود هر كسي آخرت طلب كرد و براي آخرت كار كرد سعي‌اش مشكور است، بعد از دو تا بيان كلي فرمود: ?كُلاًّ نُمِدُّ هؤلاء و هؤلاء?[31] يعني كل واحد از دو گروه را ما وسيله‌اش را فراهم مي‌كنيم؛ حالا اگر كسي خواست منافقانه زندگي كند اين‌چنين نيست كه خدا وسيله‌اش را فراهم نكند.
امداد تكويني خداوند به روندگان طريق ايمان و كفر
فرمود: ?كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ? حالا اگر كسي خواست كافر بشود وسيله‌اش فراهم است كسي خواست مؤمن بشود وسيله‌اش فراهم است. اين امداد تكويني هست، اين‌چنين نيست كه حالا اگر كسي خواست كفر بورزد ما وسيله‌اش را ببنديم وگرنه آن امتحان نيست. امتحان در صورتي است كه انسان دستش باز باشد راه كفر و نفاق باز باشد، راه ايمان و اخلاص باز باشد: ?وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ?[32]. امداد معنايش اين نيست كه ما اينها را مجبور بكنيم (يك)، امداد معنايش اين نيست كه راه يك است، امداد معني‌اش اين است كه هر كسي هر راهي بايد انتخاب بكند ما وسيله‌اش را فراهم مي‌كنيم؛ منتها اين را بازترش در سوره? «ليل» مشخص كرد: ?فَأَمّا مَنْ أَعْطي وَ اتَّقي ? وَ صَدَّقَ بِالْحُسْني ? فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري ? وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْني ? وَ كَذَّبَ بِالْحُسْني ? فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْري?[33]؛ بعضيها به آساني دروغ مي‌گويند به آساني معصيت مي‌كنند؛ نمي‌دانند اينها گرفتار خشم الهي‌اند. بعضي با آساني فضايل الهي را انجام مي‌دهند. خب آن ايام جبهه رفتن مي‌ديديد بعضي به آساني جبهه مي‌رفتند اين كار، بسيار سخت است آدم از همه عائله و زن و بچه فاصله بگيرد؛ اما اين كشش الهي به دست خداست، فرمود: ? فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري ? فَأَمّا مَنْ أَعْطي وَ اتَّقي ? وَ صَدَّقَ بِالْحُسْني ? فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري?، «للخصلة اليسري للعاقبة اليُسري للحسنة اليسري» و مانند آن.
?وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْني ? وَ كَذَّبَ بِالْحُسْني? «فَسَنُيَسِّرُهُ للعُسْري»[34]؛ بعضيها به آساني به طرف معصيت مي‌روند. اينكه به آساني به طرف معصيت مي‌رود مگر وسيله‌اش را خدا فراهم مي‌كند؛ اما وسيله فراهم كردن فقط در حد آزمون است نه در حد جبر، چون هم از آن طرف تكليف هست هم از اين طرف، فطرت. به هر تقدير فرمود: ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ تُريدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبيناً? معلوم مي‌شود كه آن سلطه تكويني، خب همه بندگان الهي هستند: ?وَ كُلُّ أَتَوْهُ داخِرينَ?[35].
سلطه? تشريعي خداوند به امور
?وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ?[36]؛ همه خاضع‌اند؛ اما اين جريان تشريع است كه خدا بر بعضي مسلّط است و از بعضي سلطه ندارد. بر مؤمن سلطه ندارد كه او را به جهنم ببرد يعني سلطه تشريعي، براي اينكه خدا دستور داد اين عبادات را اگر انجام دادي اين عقايد را معتقد بودي اين اخلاق را متخلق شدي من تو را به بهشت مي‌برم اين هم انجام داد. حالا او اگر بخواهد اين را به بهشت نبرد و به جهنم ببرد مي‌تواند ولي خب نمي‌كند، چه آن كار قبيح است و قبيح از خدا صادر نمي‌شود. پس اينكه فرمود: ?مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً?؛ ?مَنْ يُضْلِل? يعني ?وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نوراً?[37] كه در سوره? مباركه? «نور» مشخص شده است. فرمود اگر ما اين نور اضافه را نداديم. آن‌گاه در پايان همين بخش فرمود: ?إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيراً?؛ اين در آن پايين‌ترين طبقه آتش است و هيچ كسي نصير و شفيع او نيست كه او را بيرون بياورد. بعد فرمود: ?إِلاَّ الَّذينَ تابُوا?، خب اين ?إِلاَّ الَّذينَ تابُوا? نشانه آن است كه حتي چنين منافقي هم باز با آزادي منافق است؛ مجبور نيست راه باز است؛ منتها بايد با سختي اين راه را طي كند چون خودش راه خود را بست، چون خودش اين راه خود را بست با سختي بايد اين راه را باز كند و طي كند، ?إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا?. يك حديث نوراني در نهج‌البلاغه هست كه كسي گفت «استغفر الله» حضرت فرمود: «ثَكَلَتكَ أُمُّك»؛ تو خيال كردي استغفار، كار تازه است. استغفار شش شرط دارد و امثال‌ذلك[38]، اين براي همه نيست. اينكه فرمود اين قدر از ترس خدا بايد بنالي كه تمام اين گوشتهايي كه از راه حرام روئيده شده است آب بشود و گوشت حلال برويد اگر استغفار، اين شرايط شش‌گانه را كه در نهج‌البلاغه است مي‌داشت خب مشركين صدر اسلام كه با يك «استغفر الله» مسلمان مي‌شدند و توبه آنها مقبول بود پس لازمه‌اش آن است كه توبه اينها قبول نشده باشد. اين راجع به افراد منافقي كه تصميم گرفتند دو چهره زندگي كنند. كساني كه ?يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً?[39]؛ با مال حرام گوشت بدن را رويانده‌اند، در سفره حرام با دين به استهزا نشستند. چنين گروهي آن شرايط شش‌گانه را بايد داشته باشد.
شرايط بازگشت و توبه? منافقين
لذا در همين بخش راجع به مسئله توبه منافقين بعد از اينكه فرمود: ?إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ? و سرّ بازگو كردن كار نفاق هم براي اين بود كه اين مستثنا را به مستثنامنه وصل كند، آن وقت فرمود: ?إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ?، تازه ?فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ? نه ?مِنَ الْمُؤْمِنينَ?. يك وقت است كسي يك معصيت جزئي و شخصي است بين خود و خداي خود، خود را تبهكار مي‌داند بين خود و خدا هم توبه مي‌كند توبه او مسموع است. يك وقت نظير آنچه در سوره? مباركه? «بقره» گذشت كه عده‌اي دين الهي را تحريف مي‌كردند احكام الهي را بازگو نمي‌كردند آنچه حق بود كتمان مي‌كردند، تورات را برخلاف آنچه موساي كليم آورد براي يهوديها معنا مي‌كردند انجيل را برخلاف آنچه عيساي مسيح(عليه السّلام) آورد براي آن ترساها معنا مي‌كردند، اينهايي كه دين خدا را تحريف مي‌كردند اين‌گونه از علماي سوء آيا با يك «استغفر الله» و توبه بين خود و خداي خود مشكلشان حل مي‌شود؟ هرگز حل نمي‌شود.
در سوره? مباركه? «بقره» اين‌چنين گذشت: ?إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدي مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ ? إِلاَّ الَّذينَ تابُوا?؛ مگر آن علماي سويي كه توبه بكنند، خب توبه بكنند به چه چيزي؟ به همين كه بگويند «استغفروا الله»؟ نه ?وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا?؛ به همان اندازه كه افراد را گمراه كردند بروند همانها را هدايت كنند؛ بيان كنند براي مردم كه ما تا كنون خلاف مي‌گفتيم، آن امت تحريف شده و گمراه شده را هدايت كننده چنين گروهي البته آن وقت توبه‌شان مقبول است ?إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا?، آن‌گاه ?فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ?[40]. اين جا هم درباره منافقيني كه رابطه مزدورانه با كافران داشتند، فرمود: ?إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيراً? مگر كساني كه اين چهار وصف را يكي پس از ديگري طي كنند: ?إِلاَّ الَّذينَ تابُوا? (يك)، ?وَ أَصْلَحُوا? (دو)، ?وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ? (سه)، ?وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ? (چهار)، ?فَأُولئِكَ? تازه ?مَعَ الْمُؤْمِنينَ? نه ?مِنَ الْمُؤْمِنينَ?. اين كلمه الله را اينجا دو بار تكرار فرمود: ?وَ اعْتَصمُوا بِاللّهِ? ديگر نفرمود «وَ أَخْلَصُوا دينَهُمِْ له» به ضمير اكتفا نكرد: ?وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ?.
«و الحمد لله ربّ العالمين»


1.الکافي، ج2، ص19
1. الکافي، ج3، ص268
2.مجموعه ورّام،ج2، ص237
3. سوره ماعون، آيه4
1.الکافي، ج2، ص501
1.سوره منافقون، آيه1
1.سوره آل عمران، آيه167
2.سوره نحل، آيه106
1.التفسيرالکبير، ج11، ص250
1. سوره إسراء، آيه38
1.سوره بقره، آيه17
2.الکافي، ج2، ص524
3. الکافي، ج2، ص581
1. سوره بقره، آيه10
2. سوره بقره، آيات11و12
3. سوره بقره، آيه13
4. سوره بقره، آيه14
5.سوره بقره، آيه17
1.سوره شمس، آيه10
2.سوره شمس، آيات7-9
3. سوره نحل، آيه59
1. سوره انعام، آيه12
2.سوره نساء، آيات48و116
3. سوره نساء،آيه137
1. سوره روم، آيه30
2. سوره شمس، آيه9
3.سوره روم، آيه30
1.سوره انعام، آيات18و61
1. سوره انعام، آيه149
2.سوره اسراء، آيه20
3. سوره اسراء، آيات18-20
1.سوره کهف، آيه29
2. سوره ليل، آيات5-10
3.سوره ليل، آيات5-10
1.سوره نمل، آيه87
2. سوره نحل، آيه49
3. سوره نور، آيه40
1. نهج البلاغه، حکمت417
2. سوره نساء، آيه10
1. سوره بقره، آيات159و160