موضوع: سوره نسا

عنوان: تفسير سوره مبارکه نساء جلسه 239

مدت زمان: 35.37 دقيقه اندازه نسخه كم حجم: 4.07 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.15 MB دانلود

عناوين جلسه 239

منافات نداشتن رسوائي منافقين با ستار العيوب بودن خداوند

مذموم بودن أصل جهر بالسوء

اختصاص نداشتن آيه? محل بحث به غيبت

استثناء متصل يا منقطع در ‌«‌الا من ظلم»

راه‌هاي پيش‌روي مظلوم و تعيين بهترين راه

بالاتر بودن احسان از عدل

تبيين فرق احسان و گذشت

اكمال بودن عفو بر اساس قدرت

بيان راه‌هاي تحكيم روابط اجتماعي






























اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا عَليمًا ?148? إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَديرًا?149?
يك بحث در ارتباط اين آيه است با مضمون كلي اين سياق و بحثي ديگر درباره احكام مستفاد از اين دو آيه است.
منافات نداشتن رسوائي منافقين با ستار العيوب بودن خداوند
ارتباط اين آيه با سياق آياتي كه مربوط به كار منافقين است آن است كه ذات اقدس الهي پرده منافقين را در اين بخش از آيات تقريباً كنار زده و اينها را رسوا كرده كه اينها چه‌ توطئه‌هايي دارند. مبادا كسي بگويد اين با ‌«ستارالعيوب‌»[1] بودن خدا سازگار نيست، چون ذات اقدس الهي ستار است تا آن وقتي كه به حريم دين او تعدي نشود وقتي منافقان به حريم دين او تعدي كردند خدا كم كم پرده اينها را كنار زد تا مردم اينها را بشناسند، زيرا منافقين دين خدا را به استهزاء گرفتند. يك وقت است انسان معصيت مي‌كند و مي‌داند كه دارد بد مي‌كند، خدا براي چنين گروهي ستار است [و] آبروي اينها را حفظ مي‌كند، حتي در قيامت در نحوه محاسبه اينها، طرزي اعمال اينها را به اينها نشان مي‌دهد كه فقط خودشان مي‌بينند ديگران نمي‌بينند، اين قدر خدا ستار است. ولي درباره منافقيني كه جلساتي داشتند و آيات الهي را به استهزاء مي‌گرفتند و با توطئه مي‌نشستند و برمي‌خواستند خداوند پرده اينها را كنار زد. آن بخشهاي قبلي ناظر به همين بود كه ?وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّي يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ?[2]. پس ستار بودن خدا هم جاي خاص خود را دارد و پرده‌دري كردن خدا هم جاي خاص خود را. خداوند پرده منافقين را كنار مي‌زند گرچه منافق به خدا و خبرهاي غيبي معتقد نيست و همين پرده كنار زدن را هم به استهزاء مي‌گيرد. نظير آنچه در سوره «توبه» هست كه: ?يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما في قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ?[3]؛ منافقين براساس همان الحادي كه داشتند مسخره مي‌كردند، مي‌گفتند نكند آنچه ما در دل داريم به وسيله وحي بر كسي كه مدعي رسالت است نازل بشود اين را معتقد نبودند، به استهزاء مي‌گفتند. ذات اقدس الهي فرمود استهزاء نكنيد ما همين كار را خواهيم كرد و آنچه شما در نهان داريد آن را آشكار خواهيم كرد و پرده شما را كنار مي‌زنيم. خب لذا اگر پرده نفاق را كنار زد براي آن است كه دين، مظلوم واقع شد ?لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ? دين الهي مظلوم است و ذات اقدس الهي قيم اين دين است و دارد از دين حمايت مي‌كند، اين راجع به آن تناسب.
مذموم بودن أصل جهر بالسوء
درباره اصل جهر باسوء كار زشت، چه قول و چه فعل چه جهر و چه اخفاء، در هر حالي مذموم است [و] اختصاصي به جهر ندارد. در همين سوره? مباركه? «نساء» قبلاً گذشت كه نجواهايي كه بسياري از اين مردم دارند اگر به اصلاح جامعه منتهي نشود خيري در آنها نيست؛ آيه 114 همين سوره? مباركه? «نساء» قبلاً گذشت كه: ?لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ?. پس گفتارهاي آهسته و رمزي و سرّي هم اگر بد باشد محبوب خدا نيست، چه اينكه در سوره? مباركه? «مجادله» هم از نجواهاي بد جلوگيري به عمل آمده؛ آيه هشت سوره «مجادله» اين است: ?أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوي ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ?؛ اينها كه تناجي دارند نجوا مي‌كنند آهسته زير گوش هم سخنان باطل را در ميان مي‌گذارند معصيت مي‌كنند. پس قول به سوء چه جهرش چه نجوا و رمز و سرّش هر دو مذموم است؛ منتها اينجا چون درباره هتك نفاق منافقان است و پرده‌دري است و اين مستلزم جهر است، لذا از جهر سخن به ميان آمده.
اختصاص نداشتن آيه? محل بحث به غيبت
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ?لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ? اين اختصاصي به مسئله غيبت و امثال‌ذلك ندارد. غيبت را شامل مي‌شود، شكايت در محكمه قضات را شامل مي‌شود شكواي نزد برادر مؤمن را هم شامل مي‌شود، افشاگري را شامل مي‌شود. يك وقت است انسان، مظلوميت خود را براي يك برادر مؤمن حكايت مي‌كند؛ يك وقت مظلوميت خود را براي قاضي در محكمه قضاي قسط و عدل به عنوان شكايت ذكر مي‌كند؛ يك وقت مظلوميت خود را به جامعه منتقل مي‌كند و از جامعه استغاثه مي‌كند همه اين حالات، جزء مستثنا قرار مي‌گيرد كه ?لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ?.
پس بيان عيب ديگري به صورت جهر، محبوب خدا نيست (با هر يك از اين عناوين ياد شده) مگر كسي كه مظلوم واقع شده باشد كه چنين كسي مي‌تواند آن ظلم را براي ديگران بازگو بكند. البته تعدي نكند آنچه را كه ظالم نداشت نگويد (يك) يا آنچه را كه ظالم داشت نسبت به ديگري دارد نه نسبت به او، او حق گفتن ندارد (دو) مگر اينكه آن ظالم، متجاهر به فسق باشد كه نقل‌اش براي همه رواست. در غير اين دو صورت، مظلوم مجاز است كه بگويد.
خب اما آيا اين شكايت او اين حمايت او محبوب هم هست يا نه، اگر سخن از حق شخصي باشد و مانند آن اين بيش از جواز استفاده نمي‌شود؛ اما اگر حق عمومي باشد حق ديني باشد اين كاملاً محبوب است حالا يا محبوبيت ملزمه دارد، آنجا كه مصلحتش ملزمه باشد مي‌شود واجب يا غير ملزمه دارد مي‌شود مستحب، مستحب هم محبوب خدا است. در حقوق شخصي حالا اگر كسي نسبت به انسان يك حق شخصي را پايمال كرده است [مثلاً] مالي از او گرفته است و مانند آن حالا اين شرعاً واجب يا مستحب باشد كه غيبت او را بكند يا به ديگران بگويد يك چنين چيزي نيست.
ولي اگر نه، اين كار مايه تجري آن ظالم است يا ظلم او به حيثيت ديني اين شخص است يعني اين شخص را طوري آسيب رسانده است كه اين شخص در اثر آن آسيب، ديگر نمي‌تواند خدمت ديني انجام بدهد كه بالأخره يك صبغه ديني پيدا كند، در اين‌گونه از موارد نه تنها شكايت و گله يا افشاگري، راجح است احياناً ممكن است واجب هم باشد. آنجا كه صرف مسئله مال و امثال مال است فقط آن مظلوم، مجاز است كه غيبت كند شكايت كند حكايت كند و مانند آن؛ اما حالا بر او واجب باشد يا مستحب باشد اين معلوم نيست، مگر آنجا كه ظالمي را بر جاي خود مي‌نشاند دفع ظلم مي‌كند مانع تجري ظالم خواهد شد يا آنجايي كه اين ظلم به ناحيه ديني برمي‌گردد و مانند آن، در آن گونه از موارد كاملاً محبوب هم است، حالا يا واجب است يا مستحب.
استثناء متصل يا منقطع در ‌«‌الا من ظلم»
‌پرسش:...
پاسخ: آن آقايان مشكلشان اين بود كه اين استثناء چطور متصل است از طرفي فرمود جهر بالسوء محبوب نيست، از طرفي شخص را استثناء كرده ?إِلاّ مَنْ ظُلِمَ?؟ ولي براساس اين تحليلي كه الان به عرض رسيد، اين مي‌تواند استثناء متصل باشد و محبوب هم باشد. آن جايي كه مظلوم با «جهر بالسوء» جلوي ظلم ظالم را مي‌گيرد جلوي تجاوز ديگران را هم مي‌گيرد يا مانع ذليل شدن خود هست از حق خود دارد دفاع مي‌كند، در همه اين موارد محبوب خداست. پس عناوين فرق مي‌كند؛ يك وقت است كه مسئله مالي است به تنها؛ يك وقت است دو تا شريك‌اند كسي نسبت به ديگري يك تعدّي كرده و اين شخص مال باخته هم اگر نگويد او قدرت ندارد كه در جاي ديگر اين تعدّي را ادامه بدهد مايه تجرّي او هم نمي‌شود فقط مسئله، مسئله مالي است. در اين‌گونه از موارد، «جهر بالسوء» محبوب خدا باشد بعيد است، فقط مجاز است كه بگويد.
راه‌هاي پيش‌روي مظلوم و تعيين بهترين راه
?لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ?، مگر اينكه مظلوم واقع بشود. حالا كسي كه مظلوم واقع شد عفو هم است تخفيف در مجازات هم است انتقام هم است، كدام يك از اينها را بپذيرد. در آيه سوره «شوري» فرمود: ?فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَي اللّهِ?[4] دستور به عفو، در خيلي از آيات هست، چه اينكه در آيه بعدي بحث امروز هم دستور عفو هست. كدام يك از اينها مطلوب است آيا انتقام مطلوب است آيا عفو مطلوب است آيا بينابين يعني تخفيف در مجازات مطلوب است كه نه انتقام محض باشد نه عفو صرف، كدام يك از اينها مطلوب است.
خط كلي حاكم بر اين احكام اين است كه در قرآن كريم يك سلسله دستوراتي را به ما دادند كه همه آن دستورات خوب است ولي بعضي از آنها خوب‌تر، به ما گفتند: ?وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ?[5]؛ به اين فكر نباشيد كه آدم عادل باشيد، آدم عادل شدن حداقل تكليف است [بلكه] سعي كنيد بالاتر از عقل كه احسان است تحصيل كنيد. حداقل تكليف هر مسلماني است كه عادل باشد يعني واجبها را انجام بدهد، محرّمها را ترك كند اين حداقل تكليف است.
بالاتر بودن احسان از عدل
از اين بالاتر آن است كه احسان داشته باشيد، لذا فرمود: ?إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ?[6] كه احسان بالاتر از عدل است. عدل آن است كه اگر كسي به شما ستم كرد برابر همان ستم انتقام بگيريد. احسان آن است كه اگر كسي به شما ستم كرد بگذريد، آيا همه جا گذشت احسان است و بالاتر از عدل يا راه مخصوص دارد. پس اصل كلي قرآن كه دعوت به عدل است براي همه است، براي يك عده بالاتر از عدل مرحله‌اي است به نام مرحله احسان كه ?إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ? و در سوره? مباركه? «زمر» هم آيه 55 فرمود: ?وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ?. بعضي از افرادند وقتي يوم القيامه به حساب آنها رسيدگي مي‌شود، تمام كارهاي اينها را براساس آن مرحله احسن مي‌سنجند و به او جزا مي‌دهند كه فرمود: ?لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا?[7]. خب بعضيها هستند كه برابر همان قسط و عدلي كه عمل كردند مجزي‌اند. اينكه فرمود: ?وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ? اين تشويق به صعود به درجه برتر است يعني به اين حد اكتفا نكنيد كه آدم عادل باشيد. از مرحله عدل بالاتر بياييد [و] به مرحله احسان برسيد، آن احسان چيست آن احسان را در پايان سوره? مباركه? «نحل» مشخص فرمود ?وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ?[8]؛ فرمود اگر كسي به شما ستمي كرد شما در عقب و دنبال ستم او بخواهيد او را عقاب بكنيد، عقاب را هم كه عقاب مي‌گويند و عقوبت را هم كه عقوبت مي‌نامند براي اينكه در عقب و دنبال آن سيئه قرار مي‌گيرد. فرمود اگر كسي به شما بدي كرد شما بخواهيد معاقبه بكنيد عقاب بكنيد، به مقداري كه به شما ستم شده است عقاب بكنيد: ?وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ?. مثل همان آيه سوره? مباركه? «بقره» كه ?مَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ?؛ آيه 194 سوره «بقره» اين بود ?الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ? اين عدل است.
بعد در همين ذيل آيه سوره «نحل» كه فرمود: ?وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ?، فرمود: ?وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ? يعني اگر انتقام نگيريد و صبر بكنيد اين بهتر از انتقام‌گيري است. خب پس يك انتقام داريم انتقام مماثل كه اين عدل است، هم ?مَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ? دلالت مي‌كند هم ?وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ? دلالت مي‌كند. يكي بالاتر از عدل داريم كه گذشت و صبر است، فرمود: ?وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ?. مردان الهي تنها به اين فكر نيستند كه عادل باشند، به اين فكر‌ند كه بالاتر از عدل را تحصيل بكنند، اين هم يك مطلب.
تبيين فرق احسان و گذشت
مطلب ديگر آن است كه هر گذشتي، احسان نيست. اولاً چه در قصاص طرف و چه در قصاص نفس و چه در ساير موارد، عفو را و گذشت را دين تشويق كرد؛ اما آيا همه اين موارد جزء احسان است يا انطباق احسان بر اينها يك معيار خاص دارد. در سوره? مباركه? «بقره» وقتي اصل حكم قصاص را ذكر فرمود كه: ?وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ?[9] يا همچنين درباره قصاص طرف، آنجا مسئله تخفيف را، مسئله گذشت را هر دو را ذكر فرمود؛ هم تصدق را هم تخفيف را هم عفو را. آيه 178 سوره? مباركه? «بقره» اين بود كه: ?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلي الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اْلأُنْثي بِاْلأُنْثي فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَيْ‏ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ?؛ خداوند در عين حال كه قصاص را جعل كرده است تخفيف هم داده است و آن گذشت است حالا يا گذشت كلي يا تبديل به مال و تخفيف در مال و مانند آن. چه اينكه در بحثهاي قصاص طرف هم در سوره? مباركه? «مائده» سخن از تصدّق مطرح است؛ آيه 45 سوره «مائده» اين است كه: ?وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ?؛ اگر كسي صدقه بدهد عفو كند از جاني اين كفاره محسوب مي‌شود. حالا در همه اين موارد چه آنچه در ذيل آيه? سوره? «نحل»[10] آمده يا در آيه قصاص طرف و قصاص نفس آمده همه اين موارد، احسان است يا در همه موارد گذشت، احسان نيست؟ ذات اقدس الهي در همين آيه آن معيار اصلي را روشن كرد، فرمود: ?لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا عَليمًا? بعد فرمود: ?إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَديرًا?.
اكمال بودن عفو بر اساس قدرت
اين ?فَإِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَديرًا? با آن بحث كلي اخلاقي كه «تخلَّقوا بِأخلاقِ الله»[11] هماهنگ است يعني ذات اقدس الهي اوصاف كمالي را براي خود ذكر مي‌كند، بعد در روايات به ما دستور دادند كه شما به اخلاق الهي متخلق بشويد. خب خدا فرمود عفوّ است؛ مي‌گذرد. صرف گذشت كمال نيست. گاهي انسان در اثر تنبلي در اثر بي‌تفاوتي در اثر بي‌عرقي مي‌گذرد، اينكه احسان نيست. براي آن جاني حسن است و ولي براي مجنّي عليه احسان نيست، آن عفوي كمال است كه براساس قدرت باشد. فرمود شما به قدرت برسيد از موضع قدرت بگذريد آن كمال است. پس تا ذليل و ضعيف‌ايد يك يك چنين عفوي ممدوح نيست بايد انتقام بگيريد كه مبادا ظالم تجري پيدا كند. وقتي به مقام قدرت رسيديد قدير شديد، عفو قديرانه احسان است نه عفو ذليلانه. حالا اگر كسي چون دست‌اش بر نيامد گفت من گذشت كردم يا مي‌ترسد مي‌گويد من گذشت كردم، اين آن عفو ممدوح و مطلوب نيست. لذا ذات اقدس الهي خود را به عنوان عفُوِّ قدير معرفي كرد، بعد فرمود شما اگر عفو بكنيد خدا عفوّ قدير است يعني كار الهي را بكنيد. خدا هم قدرت دارد از شما انتقام بگيرد ولي نمي‌گيرد، شما هم كه قدرت انتقام داريد عفو كنيد. پس معلوم مي‌شود كه جايي «جهر بالسوء» محبوب است كه براي دفاع از حق و انتقام از مظلوم باشد (اين يك) و وقتي سكوت، احسن از انتقام است صبر، احسن از انتقام است كه مقتدرانه باشد نه مظلومانه.
پس آنچه در اين كريمه آمده است عفو مقتدرانه است، نه عفو بي‌تفاوتي ?فَإِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَديرًا? شما هم مظهر عفوّ قدير باشيد؛ عفو كنيد براساس اقتدار، اين هم يك مطلب.
بيان راه‌هاي تحكيم روابط اجتماعي
اينكه فرمود: ?إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ? اين دارد رابطه افراد را با يكديگر بيان مي‌كند؛ مي‌فرمايد شما با مردم بايد يك رابطه حسنه بر قرار كنيد يا نسبت به آنها نيكي كنيد يا از بدي آنها صرف‌نظر كنيد به هر دو حال، اين مايه تحكيم رابطه است. تحكيم ارتباط مردمي يا به اين است كه نسبت به مردم، كار خير انجام بدهيد يا بدي آنها را تحمل كنيد. در روايات حسن جوار آمده است كه همسايه خوب همسايه‌اي نيست كه به همسايه‌اش آزار نكند [بلكه] همسايه خوب همسايه‌اي است كه آزار همسايه را تحمل بكند[12]، اين معناي حسن جوار است. خب اگر ما رابطه مردمي‌مان بايد تحكيم بشود اين دو تا راه دارد يا به مردم خير برسانيم «في السر و العلن» يا اگر خيري به آنها نرسانديم از شر آنها بگذريم عفو كنيم اين دو راه براي تحكيم روابط اجتماعي مؤثر است. حالا كه مي‌خواهيد كار خير انجام بدهيد يا حرف خير بزنيد اين يا ابداء است يا اخفاء، آنجايي هم كه مي‌خواهيد عفو كنيد آن هم يا ابداء است يا اخفا، آن ديگر به صورت اجمال ذكر شده است. شما يك وقت در جمع، از كسي مي‌گذريد يك وقت در خفا هم از او مي‌گذريد، آن نگراني كه در قلب داشتيد مي‌گذريد، در دعاهاي شبهايتان آن را هم فراموش نمي‌كنيد اين در حقيقت، عفو مخفيانه است. يك وقت است در علن كسي به شما بد گفته است شما در حضور ديگران از او مي‌گذريد، اين عفو آشكار است. يك وقت است در خفا به شما ستمي كرده است شما در خفا در شب در حال نيايش او را از خيرتان برخوردار مي‌كنيد، اين عفو مخفيانه است.
به هر تقدير يا خير به ديگران مي‌رسانيد يا از شر ديگران صرف‌نظر مي‌كنيد. حالا يا ديگران كه به شما خيري رساندند آن خير را آشكار مي‌كنيد ?إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ? يا به اين معنا است كه خيري كه ديگران به شما رسانده‌اند آن را علن مي‌كنيد، تشكر مي‌كنيد و اين مقدار، همت داريد كه هم از اگر كسي نسبت به شما محبت كرد تشكر بكنيد و هم اين همت را داريد كه بدانيد او رسول الله است [و] از طرف خدا آمده. همان طوري كه اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه كه فرمود: «إنّ المسكينَ رسولُ الله»[13]؛ اگر كسي محتاج است به طرف شما آمده كاري به شما دارد اين فرستاده خدا است «إنّ المسكينَ رسولُ الله» قدرتي خدا به شما داد از طرفي براي امتحان كه اين قدرت مي‌شود در شما بماند يا نه، محتاجي را هم در خانه شما مي‌فرستد. اين فرستاده خدا را اگر تحويل گرفتيد و آبرويش را حفظ كرديد و مشكل‌اش را برآورده كرديد آن نعمتتان افزوده مي‌شود [و] اگر رد كرديد معلوم مي‌شود اين نعمت براي شما نيست. خب همان طوري كه «إنّ المسكينَ رسولُ الله»، «المعطي‌» هم ‌«رسول الله» است. اگر كسي چيزي به شما داد، احساني به شما كرد نبايد تشكر كرد؟ نبايد دعا كرد؟ نبايد تقدير كرد؟ اگر كسي بگويد آن آقا كه به ما احسان كرد وظيفه او بود اين حق لطف خدا را رعايت نكرده است هم بايد علناً از او تشكر كرد هم در خفا او را دعا كرد، چون اين كار ابداي خير است. به هر تقدير ?إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا? چه از خود چه از ديگران ?أَوْ تُخْفُوهُ? اين محبوب خداست، نه اينكه اين مجاز است اين در قبال آيه ديگر است ?لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ?.
اينجا «إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ فان الله يحبّه» نه «فانّه يجوز»، آن چيزي كه محذوف است محبوب است نه مُجاز، نه يعني «ان تبدوا خيراً او تخفوه فانه جايز لكم» نه، در آيه قبل فرمود: ?لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ? اينجا هم مي‌فرمايد: «إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ يحبه الله» اين براي اين. اين ?أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ? هم اين هم بشرح ايضاً [همچنين] اگر از بدي بگذريد ما گفتيم كه عفو خوب است؛ اما عفو مقتدارنه خوب است ?فَإِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَديرًا?. يكي از بيانات نوراني حضرت امير( اين است كه جز ملت فرومايه، هيچ ملتي ستم را تحمل نمي‌كند[14] و اين انظلام، تشريك در ظلم ظالم است، اينكه ممدوح نيست. آنجا كه عفو است، عفو قديرانه است كه گفتند زكاتِ قدرت، عفو است.[15]
«و الحمد لله رب العالمين»





[1] . اقبال الاعمال، ص 68.
[2] . سوره? نساء، آيه? 140.
[3] . سوره? توبه، آيه? 64.
[4] . سوره? شوري، آيه? 40.
[5] . سوره? زمر، آيه? 55.
[6] . سوره? نحل، آيه? 90.
[7] . سوره? نور، آيه? 38.
[8] . سوره? نحل، آيه? 126.
[9] . سوره? بقره، آيه? 179.
[10] . سوره? نحل، آيه? 126.
[11] . بحار الانوار، ج 58، ص 129.
[12] . الكافي، ج 2، ص 667.
[13] .
[14] . نهج‌البلاغه، خطبه? 29؛ ‌«لاَ يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ».
[15] . غرر الحكم و درر الكلم، ص 342، ح 7822.