موضوع: سوره آل عمران
عنوان: تفسيرسوره مبارکه آل عمران جلسه319
مدت زمان: 36:05 اندازه نسخه كم حجم: 4.42 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.20 MB دانلود
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْبابِ ?190? الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ?191?
اوصافي را كه در اين كريمه براي اولوا الالباب ذكر فرمود اول از ذكر شروع ميكند بعد به فكر و دعا ميرسد قهراً هر كدام از اينها محصول آن فكر است يعني اولين وصف اولوا الالباب همان تفكر اوست اولين خاصيت لبيب بودن همان تفكر است بعد ذكر را به دنبال دارد و دعا را به دنبال دارد ?الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً? اين آيه از آن آياتي است كه مورد استدلال معتزله است عليه اشاعره معتزله قائلند كه فعل ذات اقدس الهي معلل است و حتماً حكمتي آن فعل را همراهي ميكند اشاعره ميگويند فعل خدا معلل نيست خدا يفعل ما يشاء و فعال ما يشاء است هر چه بخواهد ميكند معتزله مانند ساير فرق عدليه قائلند به اينكه عقل براي تشخيص حسن و قبح كافي است يعني خطوط كلي حسن و قبيح را تشخيص ميدهد و حكم ميكند چيزي كه حسن است يقيناً خدا انجام ميدهد و چيزي كه قبيح است يقيناً خدا نميكند گرچه معتزله ميگويند حسن را خدا بايد انجام بدهد و قبيح را نبايد انجام بدهد ولي اماميه ميگويند يجب علي الله نيست يجب عن الله است يمتنع علي الله نيست يمتنع عن الله است نه اينكه خدا بايد قبيح نكند يعني خدا يقيناً قبيح نميكند نه بايد نكند چيزي بر خدا حاكم نيست و نه اينكه خدا بايد كار حسن را انجام بدهد بلكه يقيناً كار حسن را انجام ميدهد يجب عن الله است نه يجب علي الله معتزله به اين آيه استدلال كردند و امام رازي در تفسيرش همان طوري كه ملاحظه فرموديد حرف معتزله را نقل ميكند و رد ميكند ميگويد كه معتزله به اين كريمه? جمله ?رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً? استدلال كردند به اينكه فعل خداوند معلل است و كار باطل ندارد هر چه را كه خدا انجام ميدهد براي حفظ مصالح است و اگر آسمان و زمين مصالحي و منافعي در آفرينش اينها نبود باطل بود و اولوا الالباب تفكر ميكنند ميبينند كه خلقت آسمانها و زمين اسراري را به همراه دارد پس باطل نيست امام رازي وقتي اين استدلال معتزله را نقل كرد از واحدي سخني را نقل كرد به عنوان جواب گفت كه ?رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً? باطل به دو معناست يكي همين معنا است كه معتزله گفتند يعني چيزي كه هدف ندارد مصلحت بر او مترتب نيست در مقابل باطل صواب است يعني چيزي كه مصلحت دارد و هدف بر او مترتب است معناي ديگر باطل آن است كه سست و موهون باشد چيزي كه پايدار نيست موهون است و سست است او باطل است اولوا الالباب كه با تفكر در آسمان و زمين نتيجه ميگيرند ميگويند ?رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً? يعني پروردگارا اين نظام موجود نظام سست و موهون و بيپايه نيست نظام متقن و محكم است نظير آنچه كه فرمود: ?ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُت? شما اگر چند بار درباره? آسمان و زمين بنگريد ?هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ? آيا فطور شكاف در خلقت آسمان و زمين ميبينيد هرگز اينچنين نيست پس
پرسش:...
پاسخ: اين درباره? صدق و كذب است البته اين معناي دوم را امام رازي از واحدي نقل ميكند ميگويد بنابراين اگر آيه را ما اينچنين معنا كرديم ديگر سخن معتزله ثابت نميشود آنگاه از طرف معتزله دوباره جواب داد كه اگر منظور از ?ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً? اين باشد كه خدايا ما خلقت هذا موهوناً بل خلقته متقناً محكما اگر اين باشد اين چيز روشني است اين نيازي به فكر ندارد خب زمين موجود محكمي است آسمان موجود محكمي است اين نيازي به فكر ندارد كه اينها فكر بكنند بگويند خدايا زمين چيز سستي نيست نظير تا عنكبوت نيست و مانند آن و از طرفي هم اين تفريعي كه شده گفتند ?سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّار? اين تنزيهي كه شد بعد تفريع شد كه خدايا ما را از عذاب آتش نجات بده اين چه ارتباط دارد به اينكه خلقت عالم سست نيست موهون نيست محكم است خدايا تو آسمان و زمين را محكم خلق كردي پس ما را از عذاب جهنم نجات بده اين چه ارتباطي چه تفرعي اين دعا بر آن مطلب دارد آسمان و زمين شيء محكم است بسيار خب پس ما را از عذاب خدا نجات بده از عذاب جهنم نجات بده اين فرع بر آن اصل مترتب نخواهد بود ولي اگر به آن معناي اول تفسير بشود معنايش اين است كه اين نظام موجود هدفي دارد و آن قيامت است و در قيامت عدهاي در اثر تبهكاري معذبند و عدهاي متنعماند خدايا ما را از عذاب قيامت نجات بده اين فرع بر آن اصل مترتب ميشود ولي اگر چنانچه به معناي دوم باشد كه واحدي گفته است و امام رازي پذيرفته است اين فرع بر آن اصل مترتب نيست امام رازي بعد از اينكه اين جريان را نقل ميكند ميفرمايد كه جواب اصلي اين است كه موجود يا واجب است يا ممكن اگر واجب بود كه در هستياش نيازي به غير ندارد و اگر ممكن بود در هستياش به غير محتاج است و آنچه كه در جهان يافت ميشود از اين دو قسم بيرون نيست ما سوي الله ممكن است يعني هستي او عين ذات او نيست قهراً نيازمند است چون نيازمند است بايد به واجب منتهي بشود چه خير عالم و چه شر عالم بنابراين خيرات و شرور همه به قضاي الهي است چون همه موجودات ممكناند و ممكن بايد به واجب منتهي بشود بر اين اساس هم آن جبر اثبات ميشود و هم اينكه نميشود گفت كه خدا بايد اين كار را بكند و آن كار را نكند و اين همه آياتي كه شما شمرديد كه دلالت دارد كه كار خدا لعب نيست عبث نيست باطل نيست و مانند آن اينها هم درست است براي اينكه خدا در مِلك خود و مُلك خود كار انجام ميدهد و هر چه كه خدا انجام ميدهد صواب است باطل نيست هر چه او ميكند خير است چون هرچه او ميكند خير است پس اين آيات كه ميگويد عبث نيست لعب نيست باطل نيست سدا نيست اينها هم جاي خود را باز ميكند چون خدا در مِلك خود در مُلك خود كار انجام ميدهد فعال ما يشاء است و كار او حكمت است اين خلاصه بحث تقريباً طولاني كه امام رازي دارد اما آن نكته اساسي اين است كه گرچه ما سوي الله به خدا اسناد دارد هر موجود ممكني به الله ارتباط پيدا ميكند اما با حفظ مبادياش نه بيحفظ مبادياش يعني موجودي كه در حد جماد است با همان مبادي جماديهاش به الله ارتباط پيدا ميكند نه تنها خودش ارتباط برقرار كند و علل و اسبابش به خدا منتصب نباشد اينچنين نيست موجود گياهي با مبادي نباتياش به خدا ارتباط دارد موجود حيواني با مبادي حيوانياش به خدا ارتباط دارد انسان هم با مبادي انساني يعني تصور و تصديق و اختيار و اراده به خدا اتصال دارد هر كاري كه انسان انجام ميدهد اگر جنبه? وجودي داشته باشد يقيناً به خدا ارتباط برقرار ميكند اما از راه اختيار يعني كار انسان از راه اختيار انسان به مبادي عاليه ارتباط برقرار ميكند قهراً هر موجود ممكني به واجب منتهي شد اولاً و انسان مختار هم مجبور نشد ثانياً در كارهاي خودش مكلف است و آزادانه بدون تفويض و بدون جبر انتخاب ميكند ثالثاً اينكه هر موجود ممكني بايد به واجب منتهي بشود معنايش اين نيست كه انسان در كارهايش مجبور است آن جبر، جبر علي است جبر علي غير از جبر در مقابل تفويض است همه كارها بالضروره به خدا ارتباط برقرار ميكند چون هر ممكني بايد به واجب برسد اما با حفظ مبادياش انسان كه موجود مختار است ميانديشد با حسن اختيار خود يا با سوء اختيار خود راهي را انتخاب ميكند آن راهي را كه انتخاب كرده است چه با حسن اختيار چه با سوء اختيار از راه اختيارش به مبادي عاليه منتهي ميشود تا به واجب تعالي برسد پس اين جواب عقلي آن استدلال عقلي امام رازي و اما آيه? كريمه ميفرمايد كه اولوا الالباب درباره? عالم فكر ميكنند بعد پي به معاد ميبرند نكته اساسي در اين آيه اين است كه اين آيه دليل بر معاد است نه بر مبدأ يعني آن برهاني كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان فرمودند مرحوم امين الاسلام در مجمع فرمودند حرف، حرف حق است اما آن حرف حق از آيات ديگر استفاده ميشود نه اين آيه قرآن كريم به وسيله آياتي كه قبلاً بخشي از آنها تلاوت شد استدلال ميكند بر اينكه ?أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ? ?أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُون? و مانند آن از اين آيات استفاده ميشود كه اين نظام مبدايي دارد نظير همان بيانات حضرت امير(عليه السلام) كه از نهجالبلاغه خوانده شد يا نظير استدلالهاي خود حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) در برابر نمرود ?رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ? اين استناد است استدلال به فعل منظم است بر وجود يك رب اما اين آيه براي استدلال نسبت به وجود حق تعالي يا ربوبيت او نيست يا علم و حكمت او نيست اولوا الالباب وقتي جهان را منظم ميبينند ميگويند اين شيء منظم حتماً براي چيزي ساخته شده شما وقتي كامپيوتر قوي و مجهزي را بررسي ميكنيد اين دو جور استدلال ميكند وقتي كامپيوتر را با اين وضع ديديد ميگوييد حتماً اين مصنوع صانعي دارد هرگز اين فلزها و اين ابزار و اين آهنها و اين ادوات خود به خود جمع نشد به صورت كامپيوتر درنيامد حتما سازندهاي دارد اين استدلال است كه از اين پديده به پديد آورنده پي ميبريم از اين نظم به وجود ناظم پي ميبريم اين يك استدلال كه استدلال است براي مبدأ فاعلي وقتي است كه شما بررسي ميكنيد ميبينيد اين چيز منظمي است ميگوييد حتماً اين را براي شيئي ساختند حتماً براي كاري ساختند اين استدلال براي آن مبدأ غايي است ميگوييد اين موجود منظم و عجيب حتماً براي هدفي ساخته شده است براي اينكه از آن استفاده مخصوص ببرند اين نظام داخلي گاهي مقدمه است براي پي بردن به نظام فاعلي گاهي مقدمه است براي پي بردن به نظام غايي قرآن كريم با بررسي نظام سماوات و ارض دو جور استدلال ميكند گاهي ميگويد اين نظم ناظمي دارد گاهي ميگويد اين نظم براي چيزي هست آن براي چيزي استدلال به معاد است مثل اينكه شما وقتي ممكن است مقداري نخ را در حدود يك كيلوگرم نخ را يا نيم كيلو گرم نخ را ببينيد اين نخ خيلي خوب بافته شده آستين دارد يقه دارد سينه دارد كمر دارد همه جايش منظم هست زيبا هم هست وقتي اين طور ميبينيد وقتي ميبينيد همين نيم كيلو نخ گرههاي كور فراواني دارد همين نيم كيلو نخ به چندين گره تبديل شده است خب در آن قسمت اول كه اين نيم كيلو نخ را ديديد به صورت يك بلوز يا ژاكت درآمده دو تا استدلال ميكنيد يكي اينكه كسي بود اين را بافت يكي اينكه اين را براي خاصيت مخصوصي بافتهاند كه انسان از گرما محفوظ بماند اين استدلال دوم پي بردن از اين نظام داخلي به آن نظام غايي است كه اين لباسي خوب براي هدفي بافته شده است و اما آنجا كه همين مقدار نخ را كودكي گرفته گره زده به هم گره زده و گرههاي كور با يك نظمي بافته نشده ميگوييد چه كسي اين را گره زده پي ميبريد به فاعل اما پي به هدف نميبريد براي اينكه اين منظم نيست سودمند نيست اثري بر او مترتب نيست پس با مشاهده كردن نظام داخلي اشياء دو تا استدلال ممكن است يكي پي بردن به نظام فاعلي يكي هم پي بردن به نظام غايي اين آيه محل بحث در سوره? «آل عمران» ناظر به نظام فاعلي نيست يعني اولوا الالباب با تفكر در آسمان و زمين نميخواهند پي ببرند كه خدايي هست اصل وجود خدا براي آنها مفروق عنه است ميخواهند در بررسي اين نظام داخلي به آن هدف برسند بگويند خدايا اين نظام زيبا باطل نيست اين براي چيزي هست يعني براي نشئه? ديگري است به نام دار القرار اين هم يك مطلب.
پرسش:...
پاسخ: اين ربنا اين ربنا معلوم ميشود مفروق عنه است.
پرسش:...
پاسخ: بله نه اينكه بگويند چون اين نظام هست پس ربي هست ميگويند اين نظام را آن ناظم براي شيء خاصي آفريده است ?ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً?نه اينكه ربنا انك خلقته خدايا تو او را خلق كردي خدايا تو او را ياوه و بيهوده خلق نكردي تو خلق كردي اما براي چيزي خلق كردي پس ما را از عذاب نجات بده آن تفريع نشان ميدهد كه اولوا الالباب ميخواهند استدلال كنند بگويند خدايا اين نظام براي دار القرار است دار القرار هم دار الحساب است دار الكتاب است دار النار است دار الجنة است ما را از عذاب آن روز نجات بده ?فَقِنا عَذابَ النّارِ? وقتي است كه درباره? اجزاي اين عالم بحث ميشود البته اين درباره? اجزاي عالم بحث كردن شايد برهان مستقيم بر معاد نباشد نظير همان استدلالهايي كه حضرت امير(سلام الله عليه) دارد در كيفيت آفرينش طاووس در كيفيت آفرينش خفاش و مانند آن يا در كيفيت آفرينش نملِ مور و مورچه كه اين نظم نشانه آن است كه يك خالق ناظمي او را آفريده است هر كدام از اين موجودات هدفي دارند اين درست است اما مجموعه? اين نظام كه واحد حقيقي است و از آن تعبير شده است به هذا اين مجموعه براي اين نيست كه انسان استفاده كند چون خود انسان هم جزء اين مجموعه است وقتي است سؤال ميشود كه چطور ابر ميآيد جوابش آن است كه ابر آمده براي اينكه وسيله باران بشود بارش باران براي پرورش گياه است گياه هم براي تغذيه انسانهاست انسانها و حيوانات از گياه استفاده كنند اينها منافعي است كه اذا قيست بعض الاجزا الي بعض مترتب است خب چرا آفتاب ميتابد چندين مصلحت بر آن بار است چرا ماه طلوع ميكند چندين حكمت دارد چرا زمين كروي است چندين حكمت دارد اينها اهداف جزئي است كه بر موجودات جزئي بار است اما اگر مجموعه? آسمان و زمين و اهل آسمان و زمين به عنوان واحد ديده شد اين مجموعه هم هدف دارد اين هدف خارج از اين مجموعه است حالا يا باطن اين مجموعه است يا در جاي ديگر است از آن هدف به عنوان معاد ياد ميشود كه اين مجموعه اينچنين نيست كه خود به خود هدف باشد يعني خدا آسمان و زمين را خلق كرده كه عدهاي بيايند و زندگي كنند و بميرند و عده ديگر بيايند و زندگي كنند و بميرند بد و خوب بالأخره معلوم نباشد چون عدهاي بدان اينجا زندگي ميكنند عدهاي خوبان و درون افراد هم روشن نميشود عدهاي متظاهر به ايمانند عدهاي مؤمن حقيقياند عدهاي ظالمند عدهاي مظلومند بالأخره اگر حساب و كتابي نباشد هم اباذرها(رضوان الله عليه) در اين عالم زندگي ميكنند هم حجاجها و مروانيها و امثال ذلك قرآن كريم از اين نظام داخلي پي به معاد ميبرد ميفرمايد اين نظام براي چيزي است يعني اين مجموعه? آسمان و زمين و انسان و تكليف و شريعت و آمدن و انبيا و رسالت و نبوت اين مجموعه براي آن است كه در دار القرار به حساب همه برسند چون دار القراري هست بهشت و جهنمي هست لذا اولوا الالباب ميگويند خدايا اين عالم كه هدف دارد به آن دار القرار ميرسد پس ما را از عذاب آن روز نجات بده اين استدلال است به نظم عالم براي هدف داشتن او نه استدلال است به نظم عالم براي اينكه جهان ناظمي دارد.
پرسش:...
پاسخ: آيه آن وقت تفريع كرده فرمود: ?فَقِنا عَذابَ النّار? اين ?فَقِنا عَذابَ النّار? معلوم ميشود كه براي اثبات هدف است حالا مشابه اين آيه آيات ديگري است در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه آيات چند طايفه است بعضي از آيات لسانش لسان سلب است بعضي لسانش اثبات است آياتي كه لسانش سلب است چهار طايفه است كه ميفرمايد عالم عبث نيست عالم باطل نيست عالم لعب نيست عالم سدا نيست سدا يعني ياوه و بيهوده اينها را نفي ميكند طايفه خامسه طايفهاي است كه لسانش اثبات است كه عالم به حق خلق شده است اين به حق خلق شد چيزي كه هدف دار است حق است چيزي كه هدف دار نيست باطل است حالا اين آيات را ملاحظه ميفرماييد ببينيم كه از مجموعه اين آيات آيا اين مطلب بيان شده استفاده ميشود يا نه در سوره? مباركه? «انبيا» آيه? شانزده اين است ?وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبين? ما لاعب نيستيم كه آسمان و زمين و آنچه بين آسمان و زمين است بازيچه باشد كه هيچ هدفي نداشته باشد در سوره? مباركه? «مؤمنون» آيه? 115 فرمود: ?أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثًا وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ? شما عبث نيستيد كه هدف نداشته باشيد شما هدف داريد و هدفتان رجوع الي الله است چه اينكه همان آيات سوره? «انبيا» باز درباره? «معاد» است آيه? چهارده به بعد اين است كه ?قالُوا يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا ظالِمينَ ? فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتّى جَعَلْناهُمْ حَصيدًا خامِدينَ ? وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ ? لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا إِنْ كُنّا فاعِلينَ ? بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمّا تَصِفُونَ ? وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ ? يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ? كه اين هم براي اثبات بخشي از اينها براي اثبات ربوبيت و معاد است در آيه? 115 سوره? «مؤمنون» هم كه ملاحظه فرموديد ?أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثًا وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ? شما عبث نيستيد بلكه معاد داريد هدف داريد در سوره? مباركه? «ص» آيه? 27 اينچنين كه آيه? 27 و 28 ?وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً? اينها باطل نيستند ?ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا? كافر عالم را باطل ميداند خب كافر اين عالم را باطل ميداند يعني ميگويد اين عالم سست است آنطوري كه واحدي معنا كرده و امام رازي پذيرفته باطل يعني سست؟ يا اينكه به اتقان عالم به نظم عالم روي معادلات رياضي او كاملا پي ميبريم كافر اگر بخواهد درباره? جهان بينديشد جز با معادلات قوي رياضي كاري انجام نميدهد خب اين يكي و كافر خيال ميكند زمين فايده ندارد آسمان فايده ندارد آب و بارش و باران فايده ندارد يا همه منافع اينها را معتقد است و در اين زمينه كتابها نوشتند اين كه خدا فرمود كافر اين نظام را باطل ميداند يعني چه؟ يعني آن طوري كه واحدي معنا كرده؟ يا كافر اينچنين ميگويد اين نظام هست عدهاي ميآيند و ميميرند عده ديگر ميآيند و هكذا نموت و نحيا ?إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا? اين عالم به جاي ديگر منتهي نميشود همين است فرمود كافر عالم را باطل ميداند ?ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّار? آنگاه ميفرمايد كه ?اَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي اْلأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجّار? خب اگر عالم هدف نداشته باشد يعني غير از اين نظام كنوني نظام ديگري به نام معاد نباشد معنايش آن است كه بدان و خوبان يكسانند براي اينكه در اين عالم هم بدان زندگي ميكنند هم خوبان وقتي هم كه مردند هر دو معدوم ميشوند اگر معدوم شدند كسي به بد كيفر نميدهد كسي به خوب پاداش نميدهد مساوي هم هستند كافر ميگويد خوبان و بدان اينجا زندگي ميكنند وقتي هم كه مردند هيچ خبري نيست خدا ميفرمايد ?اَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي اْلأَرْضِ? در دنيا كه اين طور است در دنيا سلمانها و اباذرها هم آمدند و مظلومانه رفتند حجاجها و مروانيها و امويها آمدند و ظالمانه رفتند در دنيا كه به حسابشان رسيده نشد اگر بعد از دنيا خبري هم نباشد هر دو معدوم باشند مساوي هم هستند ميفرمايد ?أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجّارِ?؟ در بخشهاي ديگر هم فرمود: ?سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ? اين تعبير در آيات ديگر هست در سوره? مباركه? «دخان» آيه? 38 و 39 و چهل اين است ?وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ? ما بازيگر نيستيم لسان اثباتش هم آمده ?ما خَلَقْناهُما إِلاّ بِالْحَقِّ? حالا يا باي مصاحبه است يا باي ملابسه است يعني عالم پيچيده با حق است هدف او را همراهي ميكند ?ما خَلَقْناهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ ? إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ ميقاتُهُمْ أَجْمَعينَ? روزي است كه گفته ميشود ?وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُون? يوم الفصل است خب اگر آن روز، روز فصل نباشد مؤمن و كافر ?سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ? ميشود چون دنيا كه يوم الفصل نبود در دنيا با هم بودند اگر بعد از دنيا هم عالمي نباشد به حساب و كتاب برسد ?سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ? ميشود در سوره? مباركه? «جاثيه» آيه? 21 و 22 اينچنين است ?أَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ?؟ آيا آنها كه سيئات كسب كردند خيال كردند آنها با مؤمنين يكسانند حيات و مماتشان يكي است خب در دنيا كه حياتشان با هم يكسان است ديگر نظام حاكم بر دنيا براي هر دو يكي است نظام حاكم بر آخرت است كه يوم الفصل است ?وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ? است لذا ميفرمايد كه ?سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ? ?وَ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ? يعني اين نشئه با حق خلق شده است يا باي مصاحبه است يا باي ملابسه است پيچيده به حق است باطل نيست حق است يعني هدف دارد حالا آنگاه معلوم ميشود كه چرا اولوا الالباب وقتي گفتند كه ?رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً? تفريع كردند گفتند ?فَقِنا عَذابَ النّارِ? در سوره? مباركه «قيامت» هم تعبير اين است كه آيه? 36 ?أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى? خب سدا يعني ياوه، بيهوده خب اينها كه كافرند انسان را موجود ياوه ميدانند يا براي وظايف الاعضاء و تشريح اعضا كتابها نوشتند اينها كه انسان را موجود ياوه نميدانند انسان را موجود منظم و حساب شده ميدانند منتها ميگويند انسان خلق شد كه زندگي كند و بعد بميرد و ديگر هيچ قرآن ميفرمايد اينها خيال كردند انسان ياوه است هدفي ندارد بعد فرمود: ?أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى? ?أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيِّ يُمْنى ? ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى ? فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ اْلأُنْثى ? أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى? معلوم ميشود لسان، لسان اثبات معاد است اولوا الالباب هم وقتي كه بررسي كردند عالم را ميگويند ?رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً? اين هدف دارد چون هدف دارد و هدف معاد است پس ما را در آن عالم از عذاب نار برهان همان طوري كه عالم دنيا اين مجموعه سماواتي دارد و ارضيني دارد انسان در آن هست حيوان در آن هست جماد در آن هست گياه در آن هست موجودات متفاوتي در اين عالم دنيا زندگي ميكنند ولي مجموعاً يك واحدند عالم آخرت هم اينچنين است آنجا بهشتي هست جهنمي هست درجاتي هست لقاء اللهي هست ولي مجموعاً يك عالم است درجات بعضها فوق بعض است مثل اينكه عالم دنيا موجودات فراواني زندگي ميكنند بعضها فوق بعضاند ولي مجموعاً يك عالمند عالم آخرت هم امور فراواني است كه بعضها فوق بعض است ولي مجموعاً يك عالم است اين شده هذا آن شده ذاك و ذلك آن ذلك هدف اين هذا است حالا چند تا روايت اينجاست كه تبركاً به اينها هم توجه بشود كه فكر چه خصوصيتي دارد.
پرسش:...
پاسخ: نه تفكر در جزء هم ما را به وجود حكيم ناظم راهنمايي ميكند البته مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد دوم اصول كافي كه كتاب الايمان و الكفر است بابي باز كرده به نام باب التفكر در اينجا پنج تا حديث است كه مرحوم كليني نقل ميكند اولياش از وجود مبارك حضرت علي(عليه السلام) است كه فرمود: «نبه بالتفكر قلبك» قلب با تفكر متنبه و بيدار ميشود «و جاف عن الليل جنبك» تجافي كردن يعني برخاستن فرمود پهلويت را از شب تجافي بده يعني از بستر برخيز كه ناظر به شب زندهداري است «و اتق الله ربك» خب اين هم تفكر دارد هم مسئله? صلاة الليل را مطرح كرده است روايت دوم اين است كه حسن صيقل از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكند كه اينكه مردم نقل كردند «تفكر الساعة خير من قيام ليله» يك لحظه انسان تفكر كند بهتر از آن است كه شبي را زنده كند و احيا كند اين تفكر چه تفكري است؟ «قلت كيف يتفكر» اين تفكر چيست حضرت فرمود كه آن تفكر عبارت از اين است كه «يمر بالخررة او بدار» مرور كند به جاي ويران يا به خانههاي ويران شده «فيقول أين ساكنوك أين بانوك» آنها كه تو را ساختند كجا رفتند آنها كه در تو زندگي ميكردند كجا رفتند «ما لك لا تتكلمين» چرا حرف نميزني خب آنها كه تو را ساختند كجا رفتند خب اين نشانه? آن است كه اين تفكر به معاد ميكشاند اگر معادي نباشد خب اينها حرفشان اين است كه مرا ساختند و زندگي كردند و نابود شدند تو هم نابود ميشوي اين ديگر فكر نميخواهد كه روايت سوم از امام صادق(سلام الله عليه) است كه «افضل العباده ادمام التفكر في الله و في قدرته» افضل عبادت آن است كه انسان در خدا فكر كند و در قدرت خدا اينكه امام رازي و امثال امام رازي فكر ميكردند كه خدا ذكر را به خود، به ذات حق اسناد داد ولي فكر را درباره? خلق خدا چون نميشود درباره? خدا فكر كرد كه اشاره شد به اينكه اين سخن ناتمام است از همين حديث سوم هم استفاده ميشود كه ناتمام است براي اينكه فرمود بهترين عبادت ادمام يعني ادامه تفكر در خداست البته كنه خدا دركش مقدور احدي نيست مورد تكليف كسي هم نيست اما اصل ذات اقدس الهي هم مورد تكليف است هم مقدور است به مقدار وسع قدرت خدا به عنوان وصف بعد از ذات خدا ذكر شده است حديث چهارم از امام رضا(عليه السلام) است كه «ليست العبادة كثرة الصلاة و الصوم ليست العبادة كثرت الصلاة و الصوم انما العبادة التفكر في امر الله عزوجل» حديث پنجم باز از حضرت امير(عليه السلام) است كه فرمود: «التفكر يدع الي البر و العمل به» در نهجالبلاغه بيانات لطيفتري هست غير از اين لطايفي كه در كافي آمده در نهجالبلاغه گذشته از اينكه فرمود: «الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ» فكر آينه? شفافي است كه انسان را به حق راهنمايي ميكند در كلمات قصار شماره? 365 فرمود: «الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ» و در شماره? 333 از همين كلمات قصار مؤمن را كه وصف ميكند ميفرمايد مؤمن كسي است كه «مَشْغُولٌ وَقْتُهُ. شَكُورٌ صَبُورٌ، مَغْمُورٌ بِفِكْرَتِهِ» او در فكرش فرو رفته است در خطبه? 222 كه از بهترين خطبههاي نهجالبلاغه است اين است كه وقتي ?يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصال? ?رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّه? را قرائت فرمود اين خطبه را ايراد كرد در اوايل اين خطبه آمده است كه هميشه و همه جا مردان الهي پيدا نميشوند گاهي «مَا بَرِحَ لِلَّهِ - عَزَّتْ آلاَؤُهُ - فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ، وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَات» گاهي در هر عصري مرداني پيدا ميشوند «عِبَادٌ» كه «نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ، وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ، فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقْظَةٍ فِي الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَةِ» گاهي مرداني پيدا ميشوند كه خداوند با آنها مناجات ميكند در درون فكر آنها خب اينها اول بايد اهل ذكر باشند بعد اهل فكر باشند بعد اهل ندا باشند بعد اهل مناجات باشند تا برسند به جايي كه از اين به بعد خدا با آنها مناجات كند فرمود در هر عصري در گوشه كنار عالم بندگاني پيدا ميشوند كه خدا با آنها مناجات ميكند «نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ، وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِم» اينها فقط مستمعاند و مخاطب حرفي ندارند در همان مناجات شعبانيه وقتي اين جملهها به آن اوجش رسيد ديگر زمام مناجات از دست عبد گرفته ميشود عبد به خدا عرض ميكند كه خدايا مرا از كساني قرار بده كه «ناجيته سراً» تو آرام و آهسته با او مناجات كردهاي وقتي انسان به آن اوج رسيد همه خصوصيات خود را از دست داد فقط ميشود مستمع و مخاطب ديگر حرفي ندارد هيچ حرفي براي گفتن ندارد هر چه داشت گفت از آن به بعد مستمع است كه «نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ، وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِم» بعد «فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقْظَةٍ فِي الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَةِ» با نور بينايي كه چشمشان بصير ميشود گوششان سميع ميشود قلبشان عالم ميشود و مانند آن.
«و الحمد لله رب العالمين»
|