موضوع: سوره آل عمران

عنوان: تفسيرسوره مبارکه آل عمران جلسه338

مدت زمان: 42:54 اندازه نسخه كم حجم: 4.91 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 8.60 MB دانلود


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ?200?
عصاره ششمين فصل از پانزده فصلي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ذيل اين آيه كريمه به عنوان تدوين معناي مرابطه و ايجاد ربط بين جامعه ذكر فرمودند اين است كه جامعه الهي با توحيد ساخته مي‌شود يعني بخش عقائدش و بخش اخلاق‌اش و بخش اعمال فردي‌اش و همچنين كيفيت بخش پيشبرد مواهب و منابع طبيعي و استفاده از منابع طبيعي همه اينها براساس توحيد تنظيم مي‌شود و توحيد را هم به عنوان يك نمودار درختي ايشان تشريح مي‌كند كه اصل اين تشبيه در قرآن كريم آمده است مي‌فرمايند به اينكه معناي اصالت توحيد اين نيست كه انسان يك عقيده‌اي داشته باشد بعد اخلاق و اعمالي هم فراهم بكند بلكه اخلاق و اعمال مرحله ظهور و شكوفايي همان عقيده است آن عقيده وقتي شرح مي‌شود به صورت اخلاق و اعمال و رفتار ظهور مي‌كند و اين رفتار و گفتار و كردار و اخلاق وقتي به صورت متن بيان مي‌شود مي‌شود عقيده توحيد كه رابطه عقيده با اخلاق و اعمال و روابط فردي و جمعي رابطه متن و شرح است كه اگر آن توحيد باز بشود مي‌شود يك نظام مبتني بر قسط و عقل در همه شئون و اگر اين نظام مبتني بر قسط و عدل را شما يكجا ببنديد و جمع آوري كنيد مي‌شود توحيد اين نظام و نمونه درختي را ايشان از كريمه ?أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ? كه ?تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها? آن كلمه توحيد كه در حقيقت اصل است شجره طوبايي است كه از ريشه تا بالاترين شاخه ميوه مي‌دهد كه ?أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ? ?تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها? نظير درختهاي معمولي نيست كه ريشه‌اش ميوه ندهد تنه و ساقه او ميوه ندهد فقط شاخه ميوه بدهد اين طور نيست بلكه درخت توحيد از ريشه تا بالاترين شاخه‌ است يك چنين درختي جز در بهشت جاي ديگر نيست اين تشبيه معقول به محسوس هست ولي اين مشبه به نارسا است تشبيه توحيد به شجره‌اي كه ?أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ? آن شجره كه مشبه بها است در بهشت است و رساست تشبيه‌اش رسا است اما اگر درختي را شما در دنيا به عنوان مشبه به حساب كنيد مي‌بينيد نارسا است چون درختهاي دنيا ريشه ميوه نمي‌دهد آن تنه و ساقه ميوه نمي‌دهد برگ هم ميوه نمي‌دهد در كنار برگ در گوشه‌اي از گوشه‌هاي شاخه يا خوشه شروع به رشد مي‌كند ولي شجره توحيد هر جايش ميوه است چه اينكه هر زماني ميوه مي‌دهد ممكن است درختي در اثر تربيت صحيح كشاورزي سالي چند فصل محصول بدهد ولي هر روز ميوه بدهد اين‌چنين نيست يا هر جاي درخت ميوه بدهد اين طور نيست ولي كلمه طيبه هر لحظه ميوه مي‌دهد و هر جايش ميوه مي‌دهد درختهاي بهشت و اكلها دائم است اكل يعني خوراكي نه خوردن نه اكل نه اينكه اهل بهشت پر خورند دائم الاكل‌اند اين‌چنين نيست اكل يعني ما يؤكل يعني خوراكي نه خوردن خوراكي اين درخت دائمي است هرگز كم نمي‌آيد در ذيل كريمه‌اي كه در سوره? مباركه? «واقعه» هست كه اين لا مقطوع است و لا ممنوع است و مانند آن آنجا گويا روايتي از معصوم(عليه السّلام) هست كه درختهاي بهشت هر گز بي‌ميوه نخواهند بود مي‌فرمايد مثل اينكه شما عالمي بشويد كه در فنون مختلفه الهي آگاه باشيد و ميوه‌هاي گوناگون مي‌دهيد و هرگز تمام نمي‌شود هم اديب‌ايد هم فقه‌ايد هم اصولي هستيد هم مورخ‌ايد هم رجالي هستيد هم مفسريد هم حكيم‌ايد هم عارف‌ايد اگر اين طور شديد ميوه‌هاي گوناگون مي‌دهيد و تمام نمي‌شود اين از آن غرر روايات است كه معناي ميوه دادن درخت را تشريح مي‌كند كه درخت هميشه ميوه مي‌دهد و هيچ وقت كم نمي‌شود و همه جايش ميوه مي‌دهد چيست كه تازه درخت بهشت را با عالم معنا مي‌كند علي ‌اي حال اين نمودار درختي كه در قرآن كريم آمده است اين ساختار نظام اسلامي است جامعه اسلامي يعني اين و اين كلمه مباركه «كلمة لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي» اين را هم ايشان در همين ذيل فصل ششم معنا مي‌كند معنا كردن اين كلمه حصن بودن كلمه توحيد احتياج دارد به اينكه چند روايت از رواياتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان در باب ثواب الموحدين در باب عظمت كلمه لا اله الا الله ذكر كردند آنها را قرائت كنيد تا معلوم بشود معناي اينكه «لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي» يعني چه باب اولي كه مرحوم صدوق در همين كتاب شريف توحيد تدوين كرده‌اند به عنوان باب الثواب الموحدين است كه تقريباً 35 حديث نوراني در اين باب هست كه حتماً اينها را ملاحظه مي‌فرماييد آنچه درباره لا اله الا الله آمده است اول وجود مبارك پيغمبر(عليه آلاف تحية و الثناء) مي‌فرمايد كه نه من و نه هيچ پيامبري مثل من كلمه‌اي به عظمت لا اله الا الله نياورديم اين حديث اول اين باب است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: «ما قلت و لا قال القائلون قلبي مثل لا اله الا الله» هيچ پيامبري قبل از من و همچنين خود من حرفي به عظمت لا اله الا الله نياوردند «ما قلت و لا قال القائلون قبلي مثل لا اله الا الله» اين يك طايفه از حديث است طايفه ديگر همان جمله معروف است كه «لا اله الا الله حصني فمن دخله امن من عذابي» گاهي انسان خيال مي‌كند كه حصن بودن اين كلمه آن است كه كسي تلفظ بكند به اين كلمه يا شهادت به وحدانيت بدهد البته اين از خلود نجات پيدا مي‌كند اگر كسي گفت لا اله الا الله اما اين حديث امن مطلق را تظمين كرده است يعني كسي كه گفت «لا اله الا الله» از هر گونه عذابي در امان است نه اينكه مخلد نيست «لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي» اين يك طايفه در قبال طايفه اولي پس طايفه اولي اين است كه هيچ پيامبري به عظمت كلمه توحيد حرفي نياورد اين يك.
طايفه دوم مي‌گويد اين كلمه حصن است قلعه است اگر كسي با اين كلمه وارد قلعه توحيد شد از عذاب الهي در امان است طايفه سوم قيدي به طايفه ثانيه مي‌زند كه مي‌فرمايد اين‌چنين نيست كه اگر كسي بگويد «لا اله الا الله» وارد قلعه امن مي‌شود بلكه «من جاء منكم بشهادة لا اله الا الله بالاخلاص دخل في حصني و من دخل في حصني امن من عذابي» اين طايفه ثالثه است كه يك قيدي خورده است كه اگر كسي مخلصاً بگويد لا اله الا الله وارد قلعه امن مي‌شود.
طايفه ثالثه كه مقيد طايفه ثانيه است احتياجي به شرح دارد كه اخلاص يعني چه اين‌هم روايت بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است نوع اينها سلسله الذهب است نه تنها نظير آن روايت اولي سلسلة الذهب است بلكه نوع اينها به معصوم مي‌رسد كه اين معصوم از آباء كرام‌اش تا حضرت امير تا وجود مبارك پيغمبر(عليهم السّلام) نقل مي‌كند روايتي كه قيد اخلاص را دارد آن‌هم از «حدثني ابي» امام سجاد(سلام الله عليه) از امام باقر قبل‌اش امام صادق قبل‌اش هم حضرت ابي‌ابراهيم امام كاظم قبل‌اش هم وجود مبارك امام رضا(عليه الصّلاة و عليه السّلام) نقل مي‌كند تا مي‌رسد به امام سجاد مي‌گويد «حدثني ابي سيد الشباب اهل الجنه الحسين(عليه الصّلاة و عليه السّلام) قال حدثني ابي علي بن ابي‌طالب(عليه السّلام) قال سمعت النبي(عليه آلاف تحية و الثناء) يقول قال الله جل الله اني عن الله لا اله الا انا تعبدوني من جاء منكم بشهادة لا اله الا الله بالاخلاص دخل في حصني و من دخل في حصني امن من عذابي» اين طايفه ثالثه مقيد طايفه ثانيه است اين اخلاص شرح مي‌خواهد
طايفه رابعه شارع اين طايفه ثالثه است و آن اين است كه در حديث بيست و ششم اين است كه امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «من قال لا اله الا الله مخلصاً دخل الجنه و الاخلاصه أن تهجزه لا اله الا الله عما حرم الله عليه» اخلاص اين كلمه اين است كه اين كلمه او را از گناه باز دارد معلوم مي‌شود معناي حصن بودن چيست يعني انسان وقتي موحد شد در قلعه امن است در قلعه عدل است توحيد قلعه است فرمود: «و اخلاصه ان تهجزه لا اله الا الله عما حرم الله عليه» اين روايت بيست و ششم بود بيست و هفتم همين باب هم زيد‌ابن ارقم از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل مي‌كند كه «من قال لا اله الا الله مخلصاً دخل الجنه و اخلاصه ان تهجزه لا اله الا الله عما حرم الله عليه» پس اين طايفه چهارم شارح طايفه سوم است طايفه پنجم همان روايت معروف امام رضا(صلواة الله و سلامه عليه) كه مسئله امامت و حكومت را تبيين مي‌كند كه در آن طايفه رابعه همين جا همين كه فرمود: «سمعت جبرئيل» كه «يقول سمعت الله جل جلاله لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي فلما مرت الراحلة نادانا» يعني امام هشتم(سلام الله عليه) در همان نيشابور «نادانا» فرمود: «بشروطها و انا من شروطها» و ظاهراً اين سخن «بشروطها و انا من شروطها» را قبل از امام رضا گويا امام باقر(سلام الله عليه) فرمود ساير ائمه هم فرمودند حالا اين شروطي دارد ما از شروط اوييم خود اين حديث هم نشان مي‌دهد كه اين توحيد شروطي دارد كه يكي از آنها امامت امام هشتم است نه تمام الشرط اين باشد قهراً امامت امامهاي بعدي و امامت امامهاي قبلي هم من شروط اين كلمه است اين مي‌شود نمودار درختي جامعه اسلامي كه اساس‌اش توحيد است و اين توحيد قلعه امن است و هيچ وقت هيچ‌كس دست‌اش به گناه يا پايش به معصيت دراز نمي‌شود مگر اينكه در آن محدوده از توحيد محروم است و داعيه ربوبيت دارد خلاصه اينها خلاصه توضيحي كه مربوط به بحث ششم بود.
اما در فصل هفتم مي‌فرمايند دو تا منطق در جامعه حكومت مي‌كند يك منطق احساس است يك منطق عقل براساس آن دو جهان‌بيني دو طرز تفكر هم در جامعه روا است كه اين دو طرز تفكر مستند هست به همان دو طرز جهان‌بيني يكي منطق احساس است ديگر منطق عقل اينها يك فرق محوري دارند يك فرق قلمرو دارند يك فرق نتيجه و فرع اما فرق محوري آن است كه منطق احساس مي‌گويد انسان بايد به دنبال سود حركت كند چه حق چه باطل زندگي بر نفع‌جويي مبتني است چه حق چه باطل سخن از حلال و حرام و زشت و زيبا نيست آنچه پيش اين گروه محترم است نفع است اصالة النفع است «سواء ان كان حق او باطلا» اين‌هم در جاهليت كهن بود هم در جاهليت جديد هست در جاهليت كهن شعار مردم جاهلي اين بود كه «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» به برادرت و قبيله‌ات كمك بكن چه ظالم چه مظلوم به ياري او بشتاب اگر ظالم بود به ياري او بشتاب اگر مظلوم هم بود به ياري او بشتاب چون برادر تو است و از قبيله‌ تو است اين شعار رسمي جاهليت جديد و كهن هست «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً» اين مي‌شود اصالة النفس سوائاً كان حقاً او باطلاً در قبال اين اصالة الحق است «سوائاً ان كان نافعاً او لا» زندگي در محور حق اداره مي‌شود چه به حال انسان سودمند باشد چه نباشد اين اصالة الحق روي منطق عقل تدوين مي‌شود و تنظيم آن اصالة النفع روي منطق حس تنظيم مي‌شود و تبريك شعر آن شاعري كه شاعري كه جاهلي‌منش است به نام انترة ايشان نقل مي‌كند مي‌فرمايند
و قولي كلما جشعت و جاشت مكانك تحمدي او تستريحي
اين شاعر مي‌گويد در هر حادثه‌ ناگواري كه عده‌اي مي‌لرزند من به خودم خطاب مي‌كنم تو نلرز تو پايدار و استوار باشد براي اينكه يا كشته مي‌شوي مردم ثناگوي تو‌اند يا مي‌كشي از شر دشمن راحت مي‌شوي و قولي يعني منطق من كلما جشعت و جاشت يعني «كلما اضطربت بالنفس كلما جشعت النفس او جاشت» قول من اين است مكانك يعني در سر جاي خودت بايست تحمدي أو تستريحي يا محمود مي‌شوي بعد از مرگ تو به نام تو خيابان و بيابان نام گذاري مي‌شود يا تو پيروز مي‌شوي و راحت مي‌شوي اين يك منطق است در قبال اين منطق جاهلي كه منطق حس است و اصالة النفع يك منطق الهي است كه اصالة العقل است و حق و آن اين است كه شما براي حق دفاع كنيد چه بكشيد چه كشته شويد ?قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ? آن منطق اصالة الحس كه منطق جاهلي است و اصالة النفع مي‌گويد من در شرايط خطرناك به خودم مي‌گويم مقاومت كن يا مردم ثنا گوي تو مي‌شوند يا تو راحت مي‌شوي اين كريمه سوره? «توبه» مي‌گويد حرف مؤمنين اين است كه شما مقاومت بكنيد يا شهيديد و عند الله مرزوق يا فاتح‌ايد و حافظ دين خدا و مايه پيروزي دين خدا بين آن منطق كه براساس اصالة العقل و الحق تنظيم شده است با اين منطق كه براساس اصالة النفع و الحس است تنظيم شده است خيلي فرق است تا اسلام بيايد اين منطق جاهلي و حس را به منطق عقل و حق برساند خيلي تلاش كرد همان شعار جاهلي را كه مي‌گفتند «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» اسلام آمده آن را كامل كرده فرمود به نفع مظلوم بشتاب چه برادرت چه غير برادرت ?وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ? آنها كه ?لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً? مي‌فرمايد شما به كمك مظلوم بشتابيد هر چه مي‌خواهد باشد در جاهليت مي‌گفتند به كمك برادرت قيام كن چه ظالم باشد چه مظلوم بعد اسلام آمد همين شعار را معنا كرد براي اينها اولاً شعار را از دست اينها گرفت ثانياً گفت اگر دست از اين شعار بر نمي‌داريد لااقل معنايش را عوض كنيد معناي ‌«انصر اخاك ظالماً او مظلوما» اين است كه برادرت را كمك بكن اگر ظالم است كمك كردن به او با نهي از منكر است اگر مظلوم است كمك كردن به او به داد خواهي او است نه اينكه «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» اگر هم ظالم باشد شما تأييد ظلم بكن اين‌چنين نيست خب پس منطقي كه براساس حس و نفع وهمي و مادي كار مي‌كند مي‌گويد يا مردم ثناء گوي من هستند يا راحت مي‌شوند ولي سوره? مباركه? «توبه» مي‌فرمايد حرف مؤمنين اين است كه احدي الحسنين نصيب آدم مي‌شود آنها به دنبال احدي السيئتين بودند مؤمنين به دنبال احدي الحسنيين‌اند مي‌گويند به اينكه اگر شهيد شديم كه عند الله مرزوق‌ايم و اگر فاتح شديم هم باز عند الله مقربيم كلمه حق را ياري كرديم و بالا آورديم پس محور اصالة الحس با اصالة العقل كاملاً مشخص است يكي «يدور مداراً النفع حقا او باطلا» ديگري «يدور مدار الحق نافعاً حق كان او لا» اما قلمرو اين دو تا منطق تا كجا است آنكه بينش حسي دارد براساس سود كار مي‌كند يك بينش محدودي است اگر جايي بود يا كاري بود كه كسي با خبر نبود تا از او ستايش بكند اگر كاري بود يا جايي بود كه مردم حق‌شناس نيستند يا آگاه نيستند يا مستحضرند ولي حق‌شناس نيستند يا نمي‌دانند از كار او بي‌خبرند يك سرباز گمنامي است در جايي بي‌نشان دارد تلاش مي‌كند يا نه در حضور ديگران مي‌كوشد ولي ديگران حق‌شناس نيستند در هيچ يك از اين موارد نه دست‌اش به مبارزه نه پايش به جهاد گشوده مي‌شود داعي ندارد انگيزه‌اي ندارد او به دنبال مدح مردم است مردم يا نمي‌دانند يا نمي‌كنند و در همين قلمرو اگر يك وقتي ديد كه نه تنها مردم از خادمين مدح نمي‌كنند بلكه خائنين را هم به كيفر تلخشان نمي‌رسانند مي‌گويد مردمي كه خائن پيش او يكسان است من چرا تلاش بكنم مردمي كه نمي‌گذارند خائن به چنگ قانون گرفتار بشود من چرا قيام بكنم تمام اين منافذ را مي‌بندند و در اين محدوده مي‌ماند و راهي براي قيام ندارد چرا؟ چون منطق او اصالة الحس است و اصالة النفع مي‌گويد حالا كه در اين كشور بين خادم و خائن فرقي نيست حالا كه خائنين گرفتار نمي‌شوند من چرا قيام بكنم او انگيزه‌اي در درون ندارد هميشه بيرون گرا است مي‌بيند بيرون به خادمين تشويقي نمي‌شود و خائنين هم كيفر نمي‌بينند.
و اما قلمرو كسي كه در اساس عقل و اصالة حق قيام مي‌كند او ارتباط مستقيم‌اش با خدا است خدايي كه ?وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ? است خدايي كه ?هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ? هست خدايي كه ?ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ? هست خدايي كه ?عَلي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ? است خدايي كه چيزي از يادش نمي‌رود مصون از نسيان است ?وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا? خدايي كه ?لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ? با يك چنين خدايي داد و ستد دارد اين خواه مردم حق‌شناس باشند يا نباشند خواه به خادمين تشويق بشوند و خائنين كيفر ببينند يا نبينند خواه مردم بدانند يا ندانند در همه موارد لله قيام مي‌كند كه انبيا و وارثان انبيا در اين ليست‌اند پس قلمرو كسي كه براساس اصالة عقل و حق كار مي‌كند خيلي وسيع است و قلمرو قيام كسي كه براساس اصالة النفع و الاحساس مي‌كوشد خيلي ضعيف است اين دو.
سوم آثار و فروع مترتب بر اين دو منطق آنكه گرفتار اصالة الحس و النفع است اگر يك وقتي دستش به تباهي دراز شد و كسي آگاه نبود داعي ندارد شرح بدهد كه من دست به كاري زدم ولي كسي كه براساس اصالة العقل و الحق حركت مي‌كند اگر يك وقت دست‌اش به گناه باز شد مي‌كوشد خود را تبرئه كند اينكه عده‌اي در صدر اسلام به حضور مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف مي‌شدند مي‌گفتند حد الهي را بر جاري كنيد ما طاقت آتش جهنم نداريم از همين قبيل است گاهي حد در حد قتل بود گاهي ما دون القتل اينها خود را عرضه مي‌كردند براي اينكه به آن عذاب ابد گرفتار نشوند اين مردم درنده جاهلي خونريز را همين مكتب اصالة الحق و العقل تربيت كرده است عده‌اي مكرر آمدند و اظهار ندامت كردند و اعتراف كردند و حد بر آنها جاري شده است خب پس محدوده اين دو منطق هم فرق مي‌كند فروعات مترتب بر اين دو منطق هم فرق مي‌كنند چه اينكه كل واحد از اين محورها هم فرق مي‌كند آنكه مي‌گويد هميشه به اين فكر است كه چرا مردم از ما تشكر نكردند چرا مردم خوش استقبال و بد بدرقه بودند؟ اين جزء كساني است كه لا خقل له علماي فن اخلاق مي‌گويند اينكه وارد شده است «ان الله لا يويد هذا الدين بالرجل الذي لا خلاق له» يا بالرجل الفاجر و مانند آن نبايد اين را تطبيق كرد بر طاغيان و مانند از خودمان نگذريم گاهي ممكن است انسان به سخن خود عمل نكند و ديگران از سخن او سود ببرد اين كسي است «بالرجل الذي لا خلاق له» است آن واعظ غير متعظ همين كسي است كه لا خلاق له از خود نگذريم نگوييم خدا به وسيله طاغيان دين‌اش را جاري مي‌كند ممكن است آن‌هم مشمول اين حديث بشود و اگر كسي براساس منطق عقل حكم كرد مشمول همان سوره? مباركه? «فاطر» مي‌شود در سوره? «فاطر» مردم به سه گروه تقسيم شدند و ?وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ? در ذيل اين كريمه‌اي كه مردم را به سه گروه تقسيم كرد حديث شريفي است كه فرمود بعضي‌ها «يهوم هوم نفسه» بعضي‌ها «يهوم هوم قلبه» بعضي‌ها «يهوم هوم حق» و مانند آنها كه سابق بالخيرات‌اند مثل امام امام معصوم(عليه السّلام) و پيروانشان آنها حق محورند اينها كساني‌اند كه «يدور مع الحق حيث مادام» ديگران كساني‌اند كه در محور حق حركت مي‌كنند اما اين‌چنين نيست كه دائماً در مدار حق باشند براي اينكه گاهي در تشخيص اشتباه مي‌كنند گاهي هم در عمل احياناً ممكن است بالغزند حد آن گروه اول كه سابق بالخيرات است نمي‌رسد گروه سوم كساني‌اند كه ظالم لنفسه اين يهوم هوم نفسه يهوم هوم قلبه خب.
آن روايت شريفي كه در ضمن اين آيه? مباركه است تقريباً مردم را گرچه به سه قسمت تقسيم كرده است اما آنها كه سابق بالخيرات‌اند جزء اوحدي‌اند وگرنه ديگران يك عده به دنبال عقل‌اند و حق يك عده به دنبال حس‌اند و نفع و قرآن كريم اين آيات را كه در سوره? مباركه? «توبه» آورده است براي آن است كه يك سلسله افراد گمنام در تلخ‌ترين شرايط سختي‌ها را كه تحمل مي‌كنند نه هدف و انگيزه‌اي جز ثواب خدا دارند و نه كسي جز خدا از كار اينها با خبر است در سوره? مباركه? «توبه» آيه? 51 و 52 همان بود كه قرائت شد ?قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ? قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُون? در همان سوره? «توبه» آيه? 120 اين است كه ?ما كانَ ِلأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ? كه اين بخش به مسئله ولايت ولي مسلمين بر مي‌گردد در ولايت ولي مسلمين دو تا مطلب است يكي اثباتي و يكي سلبي آنكه اثباتي است اين است كه ?النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ? آن كه سلبي است مي‌گويد هيچ‌كس حق ندارد پيامبر را در به ميدان خطر تنها بگذارد براي اينكه جان خودش را حفظ بكند آن همين آيه? 120 سوره? «توبه» است كه اين لسان‌اش لسان سلب است كه كسي نبايد اين كار را بكند آن لسان لسان‌اش اثبات است كه پيامبر از هر كسي به جان او اولي است ?النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ? اين لسان لسانش سلب است ?ما كانَ ِلأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ? فرار از ظهر در صورتي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در خطر است حرام است كائناً ما كان هيچ كس حق ندارد كه پيغمبر را سپر خود قرار بدهد و سنگر خود بداند خود را بايد سنگر و سپر پيغمبر بداند اين لسان سبق بعد فرمود چرا كسي حق ندارد كه از پيامبر خود را اولا بداند براي اينكه ?ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئًا يَغيظُ الْكُفّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوِّ نَيْلاً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ? هيچ كاري را اين رزمنده‌هاي گمنام و غير گمنام نمي‌كنند تشنگي خستگي كوفتگي بالا رفتن روي تپه و پايين آمدن در دامنه‌ها تحمل اين شدائد هيچ كدام از اينها را متحمل نمي‌شوند مگر اينكه در برابر تك تك اينها يك عمل صالحي نوشته مي‌شود ?إِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ? خب اگر منطق اصاله الحق و العقل است اين دائمي است پس هم در كليّت و دوام با منطق اصالة الحس و النفع فرق دارند هم در فروعات.
«و الحمد لله رب العالمين»