موضوع: سوره آل عمران

عنوان: تفسيرسوره مبارکه آل عمران جلسه346

مدت زمان: 51:02 اندازه نسخه كم حجم: 5.30 MB دانلود اندازه نسخه پر حجم: 11.68 MB دانلود


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
?يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ?200?
فصل يازده‌اي كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) به عنوان مسايل اجتماعي كه از كلمه رابطوا استفاده مي‌شود منعقد كرده‌اند اين است كه جامعه اسلامي بايد با معيارهاي اسلام اداره بشود و معيارهاي اسلام اداره بشود و معيارهاي اسلام در صدر اسلام پياده شد با آن فضاي محدود الآن با گذشت چهارده قرن بسياري از موضوعات پديد آمد كه در صدر اسلام اصلاً نبود تا اينكه اسلام در آن زمينه حكمي ارائه بدهد و بسياري از چيزهايي كه در صدر اسلام بود الآن وجود ندارد تا آنكه آن احكام پياده بشود چون اين‌چنين است پس اصول و ضوابط اسلامي براي اداره جامعه در قرن حاضر و عصر حاضر رسا نيست چه رسد به اعصار پيشرفته بعدي مثلاً در عقدها سخن از ايجاب و قبول و ولاي ايجاب و قبول كه ايجاب و قبول بايد متوالي هم باشند مطرح بود كه نبايد فاصله داشته باشد اما آيا ايجاب و قبول با تلفن مي‌شود با فاكس مي‌شود با رابطه ماهواره‌اي مي‌شود اين گونه از مسايل در صدر اسلام سابقه نداشت آيا مي‌شود طرفين عقد نكاح با تلفن ايجاب و قبول بكنند كه مجلس واحد نيست آيا خيار مجلسي كه در بيع بر‌اساس «البيعان بالخيار ما لم يفترقا» ثابت است اگر چنانچه طرفين با رابطه تلفني و مانند آن معامله‌اي را انجام دادند خيار مجلس دارند يا ندارند اين گونه از مسايل در صدر اسلام اصلاً به ذهن كسي نمي‌آمد و امثال اين موضوعات فراوانند در نوع رشته‌ها چون در نوع اين رشته‌ها امثال اين موضوعات فراوانند و در صدر اسلام سابقه نداشت هرگز آن اصول و ضوابط كلي جوابگوي اين مسايل تازه پديد آمده نيست چه اينكه جريان عبيد و امام در صدر اسلام بود و هم اكنون رخت بربست پس خيلي از مسايل است كه آن وقت بود و حالا نيست و خيلي از مسايل است كه حالا ظهور كرد و قبلاً نبود با چه معيار و ضوابطي شما مي‌خواهيد احكام چهارده قرن قبل را بر حالا حاكم كنيد اين عصاره شبهه البته جوابهاي گوناگوني داده شد يك وقت بحث در اصلاح جامعه است كه اين به جامعه‌شناسي برمي‌گردد مصلحان جامعه مردم را بايد بيدار كنند كه به وظايفشان عمل كنند آن بحث خارج از اين سؤال و جواب است و اين سؤال و جواب فقط در محور قوانين علمي اسلام است كه آيا قوانين علمي اسلام جوابگوي نيازهاي عصر حاضر هست يا نه با اين شبهه جوابش اين است كه آري آن مطلبي را كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در همين بحث يازدهم است كه آيا قوانين علمي اسلام جوابگوي نيازهاي عصر حاضر هست يا نه با اين شبهه جوابش اين است كه آري آن مطلبي را كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در همين فصل يازده بحث كردند لابد مطالعه فرموديد به عنوان نمونه بعضي از مباحث را در حوزه‌ها مطرح مي‌كنند ولي وقتي باز بشود مي‌بينيم كه همه آن مسايل اسلامي نظير همين مسايل حوزوي است آنچه كه مي‌تواند جوابگوي اين باشد آن است كه يك سلسله از بحثها به اصول كلي علمي برمي‌گردد يك سلسله از بحثها به امور جزئي موسمي برمي‌گردد آن بحثهايي كه به اصول كلي علمي برمي‌گردد آن با اجتهاد حل مي‌شود يكي از بهترين راه اصلاح جامعه هر عصري همان اجتهاد است منتها اجتهاد نه يعني فقط در فقه آن بزرگاني كه اجتهاد را راه‌گشا مي‌دانستند به عنوان تمثيل فقه را ذكر مي‌كردند نه به عنوان تعيين اجتهاد در همه علومي كه اسلام آورده ما در هر رشته‌اي كه اسلام حرف و پيام دارد اجتهاد داريم خواه در فقه باشد كه نمونه بارز اجتهاد است خواه در تفسير و فلسفه و كلام و عرفان و تاريخ الرجال و درايه و امثال ذلك باشد كه اينها هم به حساب علوم اسلامي‌اند خواه در مسئله? زمين‌شناسي و دريا‌شناسي و اختر‌شناسي و فضا‌شناسي و معدن‌شناسي و امثال ذلك باشد كه اينها همه علوم اسلامي‌اند منتها متأسفانه متروكند يعني چهره اسلامي را ندارند ما چه علمي را مي‌گوييم اسلامي و چه علمي را نمي‌گوييم اسلامي آيا علوم اسلامي اين است كه تك تك جزئيات را اسلام بگويد آن علم اسلامي است يا نه علومي كه قوانين و ضوابط كلي را اسلام بگويد و كيفيت استنباط ساير بخشها را به عهده صاحبنظران واگذار كند و خط مشي روشمند اين اجتهاد را هم بازگو كند اين مي‌شود علم اسلامي الآن ما در حوزه دو تا علم اسلامي رسمي داريم يكي فقه است يكي اصول فقه از بارزترين مصاديق علم اسلامي است به فقه هم برسيم معلوم مي‌شود در خيلي از مسايل فقهي مثل اصول حوزه‌ها پيش مي‌روند و حق هم با اينهاست و اين هم اسلامي هست اما در اين بخشهاي شايع فقه بسياري از احكام را جزئاً فجزئاً دين بيان كرده مسايل طهارات اين ‌طور است عبادات اين طور است بخشي از معاملات اين طور است از اين جهت ما مي‌گوييم فقه جزء علوم اسلامي است اما وقتي به سراغ اصول مي‌رويم در اين كه اصول از علوم اسلامي است كه ترديدي نداريم ببينيم اسلاميت اصول به چيست شما الآن بحثهاي عميق برائت و استصحاب را كه مطالعه مي‌فرماييد مي‌بينيد در خلال بحثهاي برائت و استصحاب به اينجا مي‌رسيد آيا با شك در مقتضي استصحاب جاري هست يا نه يا شك در رافع اختصاص به او دارد يا نه استصحاب كلي چند قسم است كلي اول و دوم و سوم آيا همه مجراي استصحاب است يا نه آيا لوازم عقلي استصحاب حجت است يا نه آيا استصحاب تنجيزي و تعليقي يكسان است يا نه هيچ كدام از اينها نه در قرآن است نه در روايات فقط يك اصل كلي «لا تنقض اليقين بالشك» آمده اين اصل كلي «لا تنقض اليقين بالشك» يا «لا ينقض اليقين بالشك» وقتي به دست صاحبنظران فنان افتاد همه اين فروع را از آن استنباط كردند هر كدام در حد مظنه از آن اصول كلي اين فروع را استنباط مي‌كنند و اين را تكيه‌گاه فقه‌شان قرار مي‌دهند در حد مظنه و به او عمل مي‌كنند در جاهاي خاصي كه يقين پيدا كردند به يقين عمل مي‌كنند ولي اكثر مسايل در همين محور ظنون است در باب برائت هم باز اين‌چنين است احكام فراواني كه براي برائت هست آيا در همه موارد شبهات حكميه شبهه مفهوميه شبهه مصداقيه اصل جاري است يا نه با اينكه يك ?وَ ما كُنّا مُعَذِّبينَ? آمده با حديث رفع اين همه بحثهاي عميق دقيق اصول از اين حديث شريف آن آيه استفاده شده است و همه اينها هم اسلامي است و هر صاحبنظري هم به استناد اين منابع و مباني اصولي احكام فرعي‌اش را بر او مترتب مي‌كند پس اصولي كه جزء علوم اسلامي است با اجتهاد به اين صورت درآمده اگر كسي بگويد استصحاب كلي اقسامي دارد در فلان قسم جاري است در فلان قسم جاري نيست مي‌شود علم ديني به همين منوال در ساير بخشها جلو مي‌رويم مي‌بينيم در فلسفه همين اصول كلي هست منتها به مراتب قويتر و بيشتر آن آيات قرآني كه در سوره حشر است حديد هست در سوره اعراف هست در سوره? مباركه? قل هو الله است اينها اگر بر حوزه‌ها عرضه بشود آن معارف عميق عقلي درباره توحيد انحاء توحيد توحيد ذات توحيد صفات توحيد افعال توحيد آثار همه از آن به خوبي استنباط مي‌شود و خطبه‌هاي جوشان نهج البلاغه هم سند گوياي اين حرف است اين مال فلسفه تفسير را هم كه خب ملاحظه مي‌فرماييد عرفان و كلام و رجال و درايه هم در هر كدام اگر بيش از اصول ما ضوابط كلي نداشته باشيم حداقل به اندازه اصول ضوابط كلي داريم از اين علوم كه كمابيش در حوزه‌ها رايج هست بگذريم به مسئله دريا شناسي صحرا شناسي ستاره شناسي معدن شناسي مي‌رسيم مي‌بينيم دستوراتي كه در كتاب و سنت آياتي كه در قرآن كريم آمده احاديثي كه در روايات آمده درباره خطوط كلي جهان شناسي با اين شعب فرعي فراوان بيش از آن مقداري است كه درباره اصول آمده خب چطور ما نظرات اين بزرگان را مي‌گوييم استصحاب تعليقي و تنجيزي هر دو مسئله اسلامي است شك در مقتضي و مانع هر دو هر كسي به نظر خاص خود اصل را جاري كرد مسئله مسئله اسلامي است اگر به همان اندازه كه ائمه فرمودند «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» به همان معيار كه يك «لا تنقض اليقين بالشك» فرمودند و حوزه‌ها رويش كار كردند يا «رفع عن امتي تسع» فرمودند و حوزه‌ها رويش كار كردند بحثهاي عميق برائت و استصحاب محصول اين تلاشها است مشابه همين ادله را درباره كشتيراني دريا‌ها هم ذكر كردند درباره سير دريا هم ذكر كردند درباره آشنايي به اختران آسمان هم ذكر كردند همين اصول كليه را نه تنها به عنوان آيات آيت الهي چون قرآن تعليمش با تربيت و تزكيه آميخته است هر جا يك مسئله علمي را ذكر مي‌كند در كنارش مسئله تربيتي و تزكيه‌اي را هم گوشزد مي‌كند فرمود اينها آيات الهي‌اند چه اينكه در همين حديث رفع بخشي باز مربوط به جريان تربيت و تزكيه است كه اگر وسوسه كرديد تفكر كرديد در اله آن را با لا اله الا الله و امثال ذلك برطرف كنيد و آنگونه از وسوسه‌هاي فكري معفو است كه آن بخشها خيلي در حوزه‌ها مطرح نيست در ذيل همين حديث رفع بعضي از چيزهايي است كه جنبه تقريباً رواني دارد كه انسان با وساوس نفساني چه كند اين افكاري كه گاهي ظهور مي‌كند كه اگر تو را خدا آفريد خدا را كه آفريد انسان با اين فكر چه كند اين چون صبغه اصولي ندارد در حوزه‌ها مطرح نيست همين حديث كه بحث اصولي را بيان كرده است بحثهاي اخلاقي را و جانبي را و توحيدي را و رواني را هم در كنارش ذكر كرده بنابراين بسياري از آيات يا روايات است كه همه اين مسايلي كه مربوط به علوم و صنايع و حرف هست اين را دارد ولي در كنارش تزكيه را هم دارد يك وقتي ظاهراً در حضور حضرت ابي‌ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) سائل و راوي در خدمتش از بازار مسگر‌ها حركت مي‌كردند مي‌رفتند به حضرت عرض كردند اين مس چيست فرمود اين يك ارتباطي با ريشه نقره دارد كه اگر او را خوب تصفيه مي‌كردند از اين بهتر بهره‌برداري مي‌كردند اين حديث شريف را ظاهراً مرحوم ابن بابويه در من لا يحضر نقل كرده از اين سنخ احاديث كم نيست خيلي بيش از آن مقداري است كه درباره برائت و استصحاب آمده آياتي هم كه در زمينه جهان بيني در مقاطع خاص نه در كل جهان بيني كه رنگ فلسفي بگيرد مسئله علمي است يعني از ستاره‌شناسي تا ماهيهاي دريا به طور گوناگون آمده اگر صبغه اسلامي داشت اگر صبغه اسلامي داشتن يك علم به اين است كه «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» به همان معيار كه علم اصول با وسعتش شده اسلامي آنگاه كشتيرانيها صنايع دريا‌شناسي رصدخانه‌ها همه اينها صبغه? اسلامي پيدا مي‌كنند ما كه نبايد توقع داشته باشيم جزئيات مسئله را دين براي ما بازگو كند اين فكري كه داد و عقلي كه داد عقل حجهٌ شرعيةٌ اين عقل مثل «لا تنقض اليقين» است اگر چيزي را عقل فهميد لازم نيست كه در كنارش روايت باشد همان طوري كه شارع مقدس فرمود من وحي را از بيرون فرستادم فرمود چراغ عقل را هم در درون شما روشن كردم اين عقل رسول من است در درون شما و رسول عقل من است در بيرون كه رسول عقل بيروني است و عقل رسول دروني است اين «ان لله علي الناس حجتين حجة ظاهرةً و حجةً باطنه» همين است اگر ما در يك مسئله‌اي دليل شرعي نداشتيم عقل حكم كرد عقل مبرهن حكم كرد به اينكه بايد اين‌چنين كرد اين مي‌شود حكم شرعي و اگر هم دليل شرعي پيدا كرديم اين دليل شرعي ارشاد به حكم عقلي است چيز جديدي نيست اگر هم او نبود اين حكم مي‌شد حكم شرعي مثلاً همين مسئله حرمت ظلم و حرمت خيانت در امانت اينها براهين عقلي دارد آن ادله شرعي كه آمده اينها جنبه ارشادي دارند نه تأسيسي يعني اگر دليل وجوب عدل و حرمت ظلم هم نبود عدل واجب بود و ظلم حرام چون عقل مي‌گويد و عقل حجت خداست اين‌چنين نيست كه اگر چيزي را عقل گفته در برابر اسلام است مجموعه عقل و وحي دليل الهي‌اند اگر چيزي را عقل گفت و انسان با اين عقل مبرهن مخالفت كرد يقيناً در قيامت به جهنم مي‌رود مثل اينكه اگر چيزي را شرع گفته است و انسان با شرع مخالفت كرد يقيناً معذب مي‌شود اين‌چنين نيست كه اگر يك چيزي را عقل گفته يعني در مقابل اسلام اينكه شما در همه اين منابع اصولي مي‌بينيد يكي از منابع قطعي استدلال مسئله عقل است روي همين جهت است اين برائت عقلي را مقدم داشتند و خيلي از موارد گفتند اين ادله برائت تأييد همين حكم عقل است اين قبح الي البيان را اصل قرار دادند و بخشي از موارد را گفتند اين تأييد عقل است نه تأسيس اما آن خطوط مبهمي را كه عقل به او راه ندارد البته تأسيس شرعي هست بنابراين معيار اسلامي بود اين نيست كه تك تك اشياء را و جزئيات اشياء را شارع مقدس بگويد برگرديم به سراغ فقه كه عرض كرديم درباره فقه هم بايد سخن به ميان بيايد در فقه همه بخشها نظير عبادات نيست شما مكاسب مرحوم شيخ را مطالعه فرموده‌ايد درس گفتيد خب اين مكاسب اين كتاب مكاسب و كتاب متاجر بخشي به نام مكاسب محرمه با روايات تقريباً حل است اما آيا معاتات لازم هست يا نه اؤفوا بالعقود معاطات را شامل مي‌شود يا نه آيا در معاملات فضولي اجازه كاشف است يا نه آيا به نحو شرط متأخر است يا نه همه اينها عقل محض است منتها چون در حوزه مطرح شد و شيخ انصاري(رضوان الله عليه) طرح كرد ما پذيرفتيم كه صبغه اسلامي دارد وگرنه عقل محض است در خيلي از مسايل معاملات ما روايت نداريم اصول كلي را فرمودند عقل از اين اصول كلي استنباط مي‌كند اين مي‌شود اجتهاد اين مي‌شود حكم شرعي اگر چيزي را عقل گفت يعني شرع گفت و اگر چيزي را شرع گفت يعني همان را عقل تبعيت مي‌كند معيار اسلامي بودن يك علم همان است كه در فقه و اصول شما حالا مي‌بينيد اصول علمي است اسلامي با اين گستره‌اي كه دارد فقه علمي است اسلامي با آن پهنه‌اي كه دارد شما معاملاتي را كه مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد پيچيدگي اين بحثهاي معاملي چون روايات كم است عبادات را كه مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد دشواري بحثهاي فقهي در بخش عبادات اين است كه روايات فراوان است يك فقيه چگونه جمع كند بين روايات عمده دشواري بحثهاي فقهي در عبادات فراواني روايات است كه انسان متحير است چگونه جمع بندي كند آنها را و به يك نتيجه برسد دشواري بحثهاي فقهي معاملات در فقه اين است كه روايات كم است انسان به اين ادله عقليه و ظواهر بعضي از اصول كلي و غرائض عقلا بايد استنباط كند اين سختي‌اش اين است آنجا از زيادي روايات فقيه رنج مي‌برد اينجا از كمي احاديث در زحمت است ولي هر دو اسلامي است به همين معيار كه معاملات اسلامي است اصول اسلامي است به همان معيار هم صنايع و حرف و رصدخانه‌ها و علوم و فنون تجربي هم اسلامي است و اگر گفتند اجتهاد راه‌گشا است يعني در صدر و ساقه اين علوم علومي را كه القاء اصولش به عهده شارع است و استنباطش به عهده كارشناس فقيهان كارشناسان فقهي‌اند اصوليون كارشناسان اصولي‌اند زمين‌شناسان كارشناسان زمين‌اند اگر ما يك مجتهد زمين شناس داشته باشيم اين اصول كلي را از كتاب و سنت بگيرد مقدماتش را از بيرون فراهم كند به نام علوم پايه اين مي‌شود مجتهد اسلامي در زمين شناسي بعضي از مقدمات كه مسئله فيزيك هست رياضي هست اينها جزء علوم پايه است اينها جنبه مقدماتي دارد مگر خواندن اشعار جاهليت و استشهاد به اشعار جاهلي در حوزه‌هاي ما صبغه اسلامي ندارد مگر هيچ فرق است در اسلام بين سيوطي خواندن و مكاسب خواندن هر دو علم اسلامي است آن يكي با اشعار جاهلي بسته است چون پايه شناخت احاديث و روايات است اگر ما مي‌گوييم طلبه سيوطي خوان سرباز ولي عصر است دارد علم اسلامي ياد مي‌گيرد براي اينكه مقدمه اين كار است ديگر بخشهاي ديگري كه قدائره مستحضرات الي العلي ... اين حرفها حرفهاي اسلامي است در حوزه با اينكه تشبيه‌گونه بود كسي در .. آن وقت گفته است آن وقت او معصيت كرد اين شعر را گفت و هدف و انگيزه باطلي را هم داشت اين شعر را گفت ولي يك طلبه متول خوان با خواندن اين مي‌شود سرباز ولي عصر براي اينكه يك سلاحي است تا با آشنا شدن لطائف معاني و بيان به خدمت كتاب و سنت برود سلسله علوم پايه است كه در هر رشته لازم است حالا اگر كسي خواست زمين‌شناس باشد او ديگر لازم نيست متول و معاني و بيان بخواند كه او سبعه معلقه بخواند كه همين حوزه‌ها قبلاً مقامات حريري و مقامات حميدي و مقامات .. اينها تدريس مي‌شد خدا رحمت كند مرحوم آقاي شيخ عباس قمي(رضوان الله عليه) را اين بزرگوار در شرح حال خودش در كنا و القاب كه از كتابهاي خوب اين بزرگوار است آنجا وضع زندگي و سيره علمي و طلبگي خودش را تنظيم كرده در آنجا مرقوم فرمودند كه من در دوران جواني ذوق ادبي داشتم خوب بود ذوق ادبي‌ام به اين مقامات بديع الزمان مقامات حريري به اين مقامات روي آورده بودم مقامات حريري مي‌خواندم مقامات حريري لابد مستحضريد ملاحظه فرموديد كتابي است خيلي فولاد گونه نوشته شده يعني براي مطالعه هر صفحه شما ناچاريد چندين بار به كتاب لغت مراجعه كنيد اما محتواي او بسيار بسيار پايين است پذيرائيها و مهمان نوازيها و سورچراني‌ها خلاصه كيفيت سفره پهن كردنها و كيفيت ضيافت و كيفيت اطعام و اينها در آن هست جلسات اين‌چنيني محتوايي ندارد مرحوم آقاي شيخ عباس قمي(رضوان الله عليه) فرمود كه من بغتةً به اين فكر افتادم كه من مي‌خواهم اديب بشوم ادبيات داشته باشم اما چرا بدون معارف من ادبيات با معارف را دوست دارم رفتم به خدمت نهج البلاغه هم ادبيات است اقواي از ادبيات ديگران هم لبريز از معارف الهي است اين است كه در نوشته‌هاي مرحوم حاج شيخ عباس قمي(رضوان الله عليه) آثار عجمه كم است آن نوشته‌هاي عربي او هم متقن و متين است خب اگر كسي خواست عربي بخواند قواعد عربي را ياد بگيرد و از همان آن مواد درسي‌اش نهج البلاغه بود خب اين صبغه اسلامي دارد ولي اگر نبود چه اينكه اين‌چنين نيست متأسفانه و تاكنون هم اين‌چنين نبود حالا يا مقامات حريري يا حميدي مي‌خواندند يا سبعه معلقه مي‌خواندند يا اگر سبعه معلقه را ترك كردند بالأخره آن اشعار به عنوان شاهد در جامع الشواهد اينها آمده همه اينها شده علوم اسلامي و همه درس گويندگان و مطالعه كنندگان شده‌اند سرباز ولي عصر با اينكه از جاي ديگر آمده و متأسفانه هيچ استشهادي هم سابقاً در اينها به آيات و روايات نبود كه بعدها الآن در حدود بيست سي سال است كه به اين فكر افتادند كه حالا ما يك كاري بكنيم كه به جاي اينكه از شواهد اشعار جاهلي مدد بگيريم از قرآن مدد بگيريم اين تقريباً بيست سي سال است كه حالا علناً به فكر برنامه ريزي افتادند خب اگر يك كسي با استمداد از اصول كلي كه در قرآن و روايات آمده بخواهد مجتهد در زمين شناسي باشد چهار تا مسئله فيزيك هم مي‌خواند چهار تا مسئله زيست شناسي هم مي‌خواند چهار تا مسئله رياضي هم ياد مي‌گيرد در حوزه‌ها هم خوانده مي‌شود مي‌شود علم اسلامي و او هم مي‌شود سرباز ولي عصر پس آنها كه پيشنهاد دادند گفتند راه هل اجتهاد است منظور آنها اين نيست كه اجتهاد فقط در فقه و منظور آنها اين نيست كه اجتهاد در اين پنج شش تا علمي كه در حوزه‌ها كم بيش هست نه اجتهاد در هر چيزي كه قرآن را آورد و وحي او را امضاء كرد و كل اين مسايل را قرآن آورد آنگاه آن شخص در دانشگاه هم اگر هست او يك سرباز امام زمان است چرا؟ چون روي اين معيار كلي اسلام درس خوانده يك، و همه آن مقدمات را هم براي فراگيري اصول كلي اسلام ياد گرفته دو، و امين عادل هم است فرآورده‌هايش را در اختيار نظام اسلامي قرار مي‌دهد سه، اين مي‌شود علم اسلامي پس به همان روال كه اصول علم اسلامي است به همان روال كه معاملات متاجر علم اسلامي است با اينكه شما هر چه بيشتر بگرديد كمتر روايت پيدا مي‌كنيد به همان روال ساير بخشها هم مي‌شود علم اسلامي حالا اگر چنانچه نگذاشتند نظام اسلامي يا جامعه اسلامي در آن بخشها حركت كند يا اگر چنانچه در آن بخشها حركت كردند گفتند اينها كاري به نظام اسلامي ندارد اين يك سوء برداشت يا سوء تحليلي است از بيگانه وگرنه قرآن كريم و روايات همان طوري كه دليل برائت و استصحاب را در حد كم و كوتاه ارائه داد در حد فراوان و انبوه در بخشهاي ديگر ارائه كرد «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» معيار اينها خواهد بود پس اجتهاد در صدر و ذيل علومي كه قرآن و روايات آوردند نقش دارد و اين اجتهاد مستمر مي‌تواند خطوط كلي علمي هر عصر را تضمين بكند مي‌ماند مسايل جزئي و موسمي و مقطعي و مانند آن كه اين كاري به اجتهاد ندارد جزء حوادث واقعه است نظير جريان خليج در جنگ خليج اين كار كار مجتهد نيست خطوط كلي را مجتهد فهميده اين بيگانه آمده در خليج نظام اسلامي موضع بگيرد يا نگيرد حادثه‌اي در الجزاير اتفاق افتاده مسلمين در انتخابات پيروز شدند بيگانه‌ها تحميل كردند بر اينها اين يك امر جزئي است اين كاري به مجتهد ندارد تا فتوا بدهد اين كار به يك زمامدار فقيه عادل دارد كه درباره اما الحوادث الواقعه به او مراجعه بشود و او موضع‌گيري بكند منتها چون فقيه است از آن اصول كلي مستحضر است چون امين عادل است نه خودفروش است نه دين فروش است نه كشور فروش بايد به او مراجعه كرد پس جزئيات را با ولايت فقيه حل مي‌كنند خطوط كلي را با اجتهاد مستمر اينكه گفتند اجتهاد راه‌گشا است مخصوص فقه نيست مخصوص فقه و اصول نيست بلكه در همه علومي است كه دين آورده چرا اين همه تشويق درباره كشاورزي شده و گفته شد كه «الزراع كنوز الرحمان» يا تشويقي كه كردند كه شما اين‌چنين آبياري بكنيد در فلان وقت آبياري بكنيد در فلان وقت از باران استفاده بكنيد همه اينها راهنماييها است يا تشويق است يا ارائه اصول و معيارهاي كلي علمي است يا ارائه‌ها در تأييد آنها است بنابراين با اين دو تا اصل اجتهاد و ولايت فقيه مي‌شود فاصله اين ده دوازده يا چهارده قرن حل كرد اما آنچه را كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند فرمودند كه بشر دو چهره دارد يك چهره ثابت دارد يك چهره متغير البته اين مطلب را در ذيل فصل يازده نفرمودند.
پرسش:...
پاسخ: تقليد بله و اما اسلام كه فقط براي تقليد نيست اسلام براي مجد و عظمت و كيان مسلمين تلاش كرده كه بيگانه‌ها از كشورهاي اسلامي رخت بربندند و جامعه اسلامي روي پاي خود بايستد خب چه احتياج داشته باشد كه به بيگانه‌ها نيازمند باشد او برود در زمين شناسي در صنعت مجتهد باشد و جامعه خود را بپروراند كه وارد كننده نباشد آن مصرف كننده خواه و ناخواه مقلد مجتهد زمين شناس است چه اسمش را تقليد بگذارد چه نگذارد مصرف كننده هميشه مقلد است الآن مقلد بيگانه‌هايند آن روز مقلد آشنا اگر يك دريا‌شناسي يك اختر‌شناسي مرحوم خواجه نصيري باشد يك رصدخانه‌اي بسازد در آن بحبوحه حمله مغول عده‌اي را به همراه خود ببرد قطب شيرازي را به همراه خود ببرد بعضي از بزرگان را به همراه خود ببرد در مراغه آنجا رصدخانه درست كند تا در بخشهاي عظيم از زير بار ديگران نجات پيدا كنند اين خودشان مي‌شوند مجتهد مصرف كننده مي‌شود مقلد الآن شما ناچاريد تابع زنگ گرينويچ باشيد آنها هر چه گفتند شما تقليد كنيد بالأخره انسان مصرف كننده مقلد است چه بهتر كه مقلد آشنا باشد نه مقلد بيگانه علي‌‌اي حال آنچه را كه ايشان يعني سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در اين فصل يازده فرمودند اين است با يك توضيحي كه از ساير فرمايشاتشان مي‌شود كمك گرفت اين است كه انسان يك چهره ثابتي دارد يك چهره متغير چهره ثابت او مسايل فطرت است كه ?لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ? مسايل فطري او كه ?فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ? يك اصل ثابت است جنبه‌هاي نفساني او ?وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاهافَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها? يك اصل ثابت است بخشهاي اعتقادي اخلاقي و بسياري از مسايل احكام و حكم مربوط به اين چهره‌هاي ثابت انسانيت است كه اين صدر و ذيل ندارد انساني كه در چهارده قرن قبل بود يا انساني كه در چهارده قرن بعد مي‌آيد يا انسان معاصر برابر اين اصول كلي خلق شد كه ?لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ? آن احكام و حكم هم براي تأمين سعادت همين چهره ثابت انسانها است اين محظوري ندارد مي‌ماند چهره‌هاي متغير انسان كيفت زيست فرق كرده كيفيت مسكن سازي فرق كرده كيفيت سفر فرق كرده كيفيت روابط فردي و بين المللي فرق كرده البته اينها فرق كرده اما اصل نياز به تغذيه اصل احكام كلي سفر اصل رابطه فردي و جمعي اينها فرق نكرده اينگونه از اصول كه ثابت است احكام ثابتي دارد آن گونه از امور كه متغير است آسيبي نمي‌رساند به اين اصول كليه حالا شما اگر خواستيد ببينيد كشاورزي اولويت دارد يا صنعت خطوط كلي صنعت و كشاورزي كه مشخص شد كارشناساني را هم همان طوري كه در بخش فقه و اصول تربيت كرديد در بخش صنعت و كشاورزي تربيت كرديد آنها اگر مجتهد عادلند خودشان اظهار نظر مي‌كنند يعني هم واجد خطوط كلي‌اند هم آگاه به امور جزئي و اگر خطوط كلي فقهي را نمي‌دانند فقط در كشاورزي صاحب نظرند و در صنعت صاحب نظرند به عنوان بازوان خوب مشاوره براي مقام ولايت فقيه قرار مي‌گيرند ولي مسلمين از اينها حكم كارشناسي را سؤال مي‌كند و به استناد فقاهت خودش دستور مي‌دهد لذا هر دو بخش را ايشان اشاره كردند گرچه بخش اجتهاد و بخش و لايت به آن صورتي كه بيان شده نيامده گرچه بخش فطرت و مانند آن كه ثابت است و چهره متغير به اين صورت نيامده ولي فرمودند بالأخره زندگي يك اصول ثابتي دارد يك اصول متغير اصول ثابت زندگي با اصول ثابت دين حل مي‌شود امور متغير جزئي به زعامت يك كارشناس ديني حل مي‌شود اين كارشناس ديني چون به آن اصول آگاهي دارد در موضوعات هم با مشورت صاحبنظران تصميم مي‌گيرد و امور مسلمين را حل مي‌كند كه اين پايان فصل يازده ارتباطي دارد با فصل دوازده به بعد كه درباره ولايت فقيه و زمامدار مسلمين من يتقلد امور المسلمين به خواست خدا مطرح خواهد شد.
مطلب ديگر اين است كه آنچه كه در طي اين روزها به مناسبت فصل نه و ده اشاره شد همين مقدار بود كه فتوا قداست دارد و آن احكامي كه براي خود دين است براي بعضي از فتاوا هست و كسي از بيرون نمي‌تواند بگويد هيچ كدام از فتاوا قداست ندارد و غبار بشريت به نحو موجبه كليه روي تمام فتاوا و احكام نشسته است اما اينكه هر فقيهي علمش به علوم بيروني وابسته است و اين علوم مترابطاً و ارتباط ديالوك دارند آن به خواست خدا اگر در ذيل يكي از فصول آينده مناسب شد ممكن است بحث بشود بحث را بايد بر‌اساس تناسبي كه اين فصول راهنمايي مي‌كنند طرح كرد اما قول اجمالي‌اش اين است كه بر فرض اين سخن صحيح باشد يعني هر فقيهي به استناد علوم بيروني چيز ياد بگيرد و استنباط كند گاهي حق با اين فقيه است گاهي حق با فقيه مقابل در اينكه علوم نظري به علوم بديهي تكيه مي‌كند اين هيچ سخن در او نيست در اينكه انسان وقتي مي‌خواهد اجتهاد كند استنباط كند يقيناً بدون ترديد علوم بيروني او نقش دارد اين حرفي در او نيست تنها چيزي كه علوم بيروني نقش ندارد همان مسئله مبدأ و مبادي است به نام امتناع جمع نقيضين آن علم آغازين است كه از جاي ديگر گرفته نشده وگرنه تمام علوم نظري به مباني و مبادي وابسته است حالا تا مبادي چه باشد تا مباني چه باشد و تا چه اندازه آنها دخيل باشند و تا چه اندازه اين مستنبط صاحبنظر از آنها مدد بگيرد اين يك مطلب كه نبايد بين علم آغازين و علوم بعدي خلط كرد يقيناً علوم بعدي به علوم قبلي وابسته است اما تا كجا وابسته است تا چه اندازه علوم قبلي دخيل‌اند علي حده بحث مي‌طلبد.
مطلب ديگر آن است كه اصطلاحات علوم گوناگون را هم نبايد با مسئله نسبيت خلط كرد يعني اگر كسي گفت نماز واجب است اين وجوب در هر علمي يك اصطلاحي دارد نبايد گفت هر كسي به نسبت خود مي‌فهمد مثلاً عامي مي‌فهمد كه واجب يعني اگر انجام ندهد مي‌سوزد و مجتهد مي‌فهمد كه واجب يعني حكمي است از احكام خمسه و فيلسوف مي‌گويد وجوب يك امري است اعتباري متكلم مي‌گويد وجوب حد اعلاي اراده مولاست و مانند آن اينها پنج تا مسئله علمي است در پنج تا علم نه اينكه يك امر است نسبي پنج تا مسئله است در پنج تا علم در پنج تا اصطلاح ممكن است يك كسي كه جامع همه علوم است از آن جهت كه فيلسوف است بگويد اينها امري است اعتباري از آن جهت كه متكلم است مسئله اراده را طرح كند از آن جهت كه فقيه است بگويد از احكام خمسه است و مانند آن نبايد گفت اين نسبي است ولي اگر كسي بگويد دين كما هو حقه بعد از اينكه جمع المسائل في مسئلة الواحده نكرد كه نبايد بشود هر مسئله‌اي موضوع و محمول جدايي دارد لوازم بعدي جزء مسايل بعدي‌اند نه جزء اين مسئله و اگر همه لوازم و ملزوم و ملازمات همه به هم گره بخورند ما يك مطلب داشته باشيم آن وقت امر داير است بين اينكه انسان يا همه علوم اولين و آخرين را دارد يا هيچ اگر اينها يك مسئله باشد واقعاً خيلي از علوم بود قبلاً بود و الآن هم مباني و مبادي‌اش نيست و خيلي از علوم است كه بعدها مي‌آيد و الان مباني و مبادي‌اش نيست اگر اينها يك قضيه باشند يك موضوع و محمول باشند هيچ نفسي نمي‌تواند تصديق بكند به ثبوت اين محمول براي اين موضوع مگر اينكه علوم اولين و آخرين پيشش باشد پس امر داير است بين اينكه انسان يا علوم اولين و آخرين را داراست يا هيچ اين‌چنين كه نيست هر لازمي در كنار هر ملزومي مسئلة بحيالها هر حكمي براي هر موضوعي مسئلة بحالها در خيلي از موارد فقه را كه مثلاً به عنوان نمونه مثال زديم مجموع فقهي كه پيش برادران اهل سنت است و نزد فرقه ناجيه اماميه است شما وارد هر مسايل كه بشويد اين الفقه علي المظاهر الخمسه را كه مطالعه مي‌فرماييد مي‌بينيد بسياري از اينها في طرفي النقيض است در بسياري از مسائل از طهارت تا ديات يكي مي‌گويد هست ديگري مي‌گويد نيست پس بالأخره يكي حق است و ديگري باطل كدام حق است را معرفت شناس نمي‌داند خود آنها كه خود را ذي حق مي‌پندارند بر‌اساس ادله ظني مي‌گويند حق با ما است ولي معرفت‌شناس يقين دارد كه يكي حق است و ديگري باطل نه يقين به صورت ضرورت به شرط محمول نه ضرورت ذاتي كه احدهما حقٌ بالضروره و مقابله باطلٌ بالضروره حالا اگر كسي از راه جفر و رمل و تير به تاريكي انداختن و امثال ذلك به يك مسئله‌اي قطع پيدا كرد اين را در اصول ملاحظه فرموديد كه قطع قطاع براي خود او حجت او است او عذري براي ترك ندارد اين يك مطلب براي مقلدين او حجت نيست اين دو مطلب و اگر قطعش در قيامت معلوم شد كه خلاف است او معاقب مي‌شود براي اينكه از راه روشمند نرفته اين سه مطلب حالا تتمه بحثهاي بعدي انشاء الله.
«و الحمد لله رب العالمين»