«ينظر اليهم الناظر فيحسبهم مرضي و ما بالقوم من مرض و يقول: لقد خولطوا و لقد خالطهم امر عظيم»
واژهها
ناظر: نظرکننده، نگرنده، نگاهکننده و تماشاگر است.
حسب: پنداشت، ظن و گمان.
خلط: آميزش، گول، متعجب، آشفته، حيران، شوريده، به هم آميخته و درهم کردن است.
ترجمه: هر بيننده که به آنها نگاه کند، ميپندارد آنها بيمارند و ميگويد: آنان آشفته و شوريدهاند، با اينکه نه بيمارند و نه ديوانه، بلکه با امر عظيمي آميخته و از آن پس آشفته و حيران ديده ميشوند.
[ صفحه 264]
شرح: با توجه به جملهي قبل، منظور از اين جمله اين است که آثار خوف، به يک تعبير و آتش عشق به تعبير ديگر، چنان در چهرهي آنان نمايان است که فکر هر بيننده را به وحشت کشيده و گمان ميبرد که اينان رنجور و بيمارند. آري پريدگي رنگ و رخسار زرد و قيافهي درهم ريخته و اندام لاغر و پژمردگي، بر بيماري آنها گواه است، از اينرو هر بيننده آنها را بيمار ميپندارد، اما علت اين عوارض در آنها، بيماري نيست، بلکه علت چيز ديگري است. شب زندهداري مداوم و روزهداري طولاني و بيوقفه، عدم تمايل به غذا، استراحت، تفکر و انديشه در سرنوشت خويش، آنها را بيمار مينماياند و بيننده آنها را بيمار ميپندارد. اين رنجها، زحمتها، مواظبت، مراقبت نفس سکوت عميق آميخته با تفکر، چنان از ابعاد جسم آدمي، ميکاهد که گويا هميشه، در بستر بيماري بوده است.
داوري ديگر، در نظر بينندهي ظاهربين نسبت به پرواپيشهگان، اين است که چون ميبيند، رفتار پرواپيشگان برخلاف رفتار عامهي مردم، در مقطع حساسي قرار گرفته و گاهي چنان با ملاء اعلا، ارتباط يافته که گويا در اين دنيا نيستند، نه سخن آنها سخن مردم و نه رفتار آنها رفتار مردم است. کنارهگيري از مردم و زندگي، تحت برنامهي ويژه، کار پرواپيشگان بوده که براي عامهي مردم قابل فهم نبوده است. آنها به راهي و اينان به راهي ديگر ميروند، از اينرو ميگويند آنان ديوانهاند، اما آنها ديوانه نيستند و چنان تيزبين و متفکرند که هر موجودي را، اثر صنع خداوند و شاني از شئون خالق ميدانند. از همه دل بريده و به حق دل بستهاند. زبانشان ترجمان دل آنهاست، «رب هب لنا کمال الانقطاع اليک»: پروردگارا کمال انقطاع به خود را به ما ببخش، نشانگر اين است که اين تعداد مردم، غير از مردم دنيا ميباشند.
چرا مردم پرواپيشهگان، را ديوانه پنداشته و علت اين داوري چيست؟
علت داوري ناآگاهانه و ناعادلانه، اين است که فکر هر فرد، در محدودهي جامعه و حرکت اجتماع موجود خواهد بود، في المثل مردمي که روزانه با برد و باخت، در بازار آشفتهي دنيا داد و ستد ميکنند و کالاي خود را به مزايده و يا مناقصه ميگذارند و
[ صفحه 265]
هر يک مقصدي را در پيش گرفته و در آن جهت تلاش ميکند و اگر فرضا با مانع شرعي، يا عقلي روبهرو شود، ناديده گرفته و همچنان هدف را تعقيب مينمايد، اگر هدف جمعآوري مال باشد، حلال و حرام مطرح نبوده و خوشبختي را، در جمع مال ميداند و اگر هدف قدرت و رياست باشد، در همين راه قدم ميگذارد، گرچه در اين بين، حق مظلومي پايمال شود. اگر ببيند کسي، در اين خط نيست، ايدهاش چيز ديگر و هدفش را، در جاي ديگر ميجويد، اينها به راهي و او راه خود را پيش گرفته است. بيتامل، به جنون وي حکم ميکند و از اين بالاتر او را استهزا و مسخره ميکند، چرا که خود را عاقل و او را ديوانه ميپندارد.
به هر حال دو بعد متفاوت و به عبارت ديگر متضاد زندگي، انديشههاي متضاد نشان ميدهد. اين نوع تفکر عاميانه، يا جاهلانه که گروهي حقيقتبين و واقعگرا را چون هم مرام و مسلک آنها نيستند، ديوانه بدانند، علي عليهالسلام پاسخ داده و علت وجود اين دو مسلک را در جملهاي کوتاه «و لقد خالطهم امر عظيم» خلاصه نموده است.
|