«حکي عن بعض الناسکين انه قال رجل: صف لنا التقوي، قال اذا دخلت ارضا فيها شئوک، کيف تعمل؟ قال: اتوقي و اتحرز، قال: فافعل في الدنيا کذلک، فهي التقوي.»: از بعضي ناسکان (عارفان) حکايت شده که مردي از وي پرسيد، تقوا را براي ما توصيف کن، گفت: اگر به سرزميني که در آنجا خار باشد عبورت افتاد، چگونه راه ميروي؟ آن مرد گفت: خود را نگه ميدارم تا از آسيب خار و خاشاک در امان باشم. سالک گفت دنيا را، زمين پر از خار، فرض کن و آنچنان خود را نگهدار که از خطر محفوظ بماني،
[ صفحه 51]
اين حالت خودنگهداري همان تقوا است.
به خود انديشيدن، لازمهاش دوري از گناه است و از آن تقوا، تحصيل ميگردد و با تحصيل تقوا، تقرب به خدا و رمز عبوديت و بندگي حق، در تو پديد ميآيد که اين خود به تنهايي ارزش والاي انساني است.
حکي عن بعض العارفين انه قال لشيخه: اوصيني بوصيه جامعه، فقال: اوصيک بوصيه رب العالمين للاولين و الاخرين، قوله تعالي: «و لقد وصينا الذين اوتوا الکتاب من قبلکم و اياکم ان اتقواالله» و لا شک انه تعالي اعلم بصلاح العبد، من کل احد و رحمته و رافته اجل من کل رافه و رحمه فلو کان في الدنيا خصله اصلح للعبد و اجمع للخير و اعظم في القدر و اعرق في العبوديه من هذه الخصله لکانت الاولي بالذکر و احري بان يوصي بها عباده، فلما اقتصر عليها، علم انها جمعت کل نصح و ارشاد و تنبه و سداد و خير و ازفاد»: حکايت شده است که يکي از عارفان به شيخ و مرشد خود گفت: مرا به وصيت و اندرزي جامع، راهنمايي کن، شيخ گفت: تو را به وصيت پروردگار به همهي بندگانش از آغاز تا انجام جهان، سفارش ميکنم، آنجا که ميفرمايد: «ما اهل کتاب و شما را اندرز ميدهيم و توصيه ميکنيم به تقواي خداوند، ترديدي نيست که خداوند، به مصلحت بندگان آگاه و رحمت و مهرباني او، از هر کس به بندگانش بيشتر است، اگر خصلتي از تقوا بالاتر، جامعتر و نافعتر براي بندگان و تقرب به ذات او بود، هر آينه آن را ذکر مينمود و سزاوار بود که آنان را به آن خصلت سفارش نمايد، اما از آنجايي که تنها به همين کلمهي «تقوا» اکتفا نموده، معلوم ميشود که اين واژهي مقدس، جامع همهي خصلتها و اندرزهاي سودمند است. ارشاد، تنبيه، خير و پويندگي راه حق در اين کلمه،
[ صفحه 52]
به مفهوم واقعيش وجود دارد.
کوتاه سخن، اينکه ارزش و اثر تقوا به حدي است که علي عليهالسلام ميفرمايد:
«فان تقوي الله دواء داء قلوبکم و بصر عمي افئدتکم و شفاء مرض اجسادکم و صلاح فساد صدورکم و طهور دنس انفسکم.»: تقوا دواي دردهاي دلهاي شما و شفاي بيماري بدنهاي شما و اصلاح خرابي سينههاي شما و پاککنندهي نفوس شماست.
مولي المتقين، در اين چند جمله، تمام ابتلا و دردهاي بشر را يک کاسه نموده، تنها تقوا را درمان همه بيماريها و رافع همهي ابتلاها ميداند، ارزش واقعي يک چيز، آنگاه معلوم ميشود که آن را با غير مقايسه کنيم و ببينيم آيا به چيز ديگر ميتوان عمل کرد که آن را انجام دهد يا نه؟
تقوا از آن نمونه حقايق ارزنده، در زندگي انسان است که نه زر، نه قدرت، نه تکثير قانون و نه هر چيز ديگر نميتواند جاي آن را پر کند.
خلاصه و عصارهي بحث اينکه: تقوا محرک است نه رکودپرور، مصونيت است نه محدوديت، آزاديبخش است نه دست و پاگير، حارس و نگهبان است نه مولد گرفتاري.
درمان دردهاي روحي و جسمي را، بايد از کانون فراگير تقوا گرفت و مشکلات فردي و اجتماعي را نيز بايد از طريق تقوا حل نمود.
[ صفحه 53]
|