«مقبلا خيره، مدبرا شره» واژه‏ها اقبال: روي آوردن، روي کردن، پيش آمدن شب، طالع، بخت و در مقابل ادبار است. ادبار: پشت کردن، پس رفتن، پشت دادن، سيه روزي، بدبختي و مقابل اقبال. ترجمه: پرواپيشه، نيکيهايش روي نموده و شرش رخ برتافته است. شرح: از خيرات و شرور به عناوين مختلف در گذشته، تحت عنوان، «و شرورهم مامونه و الخير منه مامول و الشر منه مامون» بحث شد. يعني يک انسان مومن با شناختي که از خير و شر دارد، شر را به جاي خير نمي‏گذارد. از بدي و بدانديشي دور و، به نيکي و نيک‏گويي نزديک است، بنابراين ذکر اين عبارت براي چه و مقصود از آن چيست؟ [ صفحه 458] بحراني گويد: «و يحتمل باقبال خيره، اخذه في الازدياد من الطاعه و تشميره فيها و بقدر ذلک يکون ادباره عن الشر لان من استقبل امرا وسعي فيه بعد عما يضاده و ادبر عنه.» احتمال دارد که مراد از اقبال خير، اين باشد که او در ازدياد طاعات، همت نموده و تمام توجه را به اين امر مبذول مي‏دارد و اين اهتمام، موجب تباعد او از شر خواهد بود، زيرا سعي و کوشش در هر امر، دوري از ضد آن را در پي خواهد داشت. شارحان ديگر نيز، قريب به همين مضمون گفته‏اند که به علت اختصار و عدم تطويل کلام، از بيان آن خودداري مي‏شود. احتمال ديگري، اين است که مراد از «الخير منه مامول و الشر منه مامون»، شناخت جميع جوانب خير و شر و فهم حسن خيرات و قبح شرور است، پس خير از او مامول است، زيرا به حسن آن اعتقاد دارد و شرور از او مامون است زيرا به قبح آن پي برده است و مراد از اين عبارت، اين است که پس از شناخت خير و شر عملا به خيرات روي مي‏آورد و از شرور روگردان و به آن پشت مي‏نمايد و ادبار را وظيفه خود مي‏داند. آن جمله ناظر به جنبه علمي و نظري و اين عبارت به جنبه‏ي عملي توجه دارد. سعدي نقش عملکرد نيکوکاري، در برابر بدرفتاري را در اين قطعه شعر مشخص نموده، مي‏گويد: سگي پاي صحرانشيني گزيد به خشمي که زهرش ز دندان چکيد شب از درد، بيچاره خوابش نبرد به خيل اندرش، دختري بود خرد پدر را جفا کرد و تندي نمود که آخر تو را نيز دندان نبود؟ پس از گريه مرد پراکنده روز بخنديد کاي مامک دلفروز مرا گرچه هم سلطنت بود و بيش دريغ آمدم کام و دندان خويش‏ محالست اگر تيغ بر سر خورم که دندان به پاي سگ اندر برم‏ [ صفحه 459] توان کرد با ناکسان بد رگي وليکن ز مردم نيايد سگي‏ به هر حال درندگي، خوي و طبيعت سگان است و بر آن اساس عمل مي‏کنند، اما از انساني که از خوي درندگي دور است، هرگز درندگي از او سر نمي‏زند و درنده نخواهد شد. [ صفحه 460]