«لا يضيع ما استحفظ و لا ينسي ما ذکر»
واژهها
ضايع: تباه، تلف، نابودي، بيثمر، بيفايده.
استحفاظ: نگه داشتن، حفظ کردن، ياد گرفتن. نسيان. فراموشي کردن، فراموشي.
«الحفظ يقال: تاره لهيئه النفس التي بها يثبت ما يودي الي الفهم و تاره لضبط في النفس و يضاده النسيان و تاره لاستعمال تلک القوه فيقال حفظت کذا حفظا ثم يستعمل في کل تفقد و تعهد و رعايه.»: حفظ داراي چند معنا است 1. هبئت نفساني که سبب فهميدنيها و شنيدنيها را دانستن است، 2. نگهداري در برابر نسيان و فراموشي است، 3. استعمال اين قوه در جهت نگهداري تعهدات و امور لازم الرعايه است.
«النسيان: ترک الانسان ضبط اما استودع اما لضعف قلبه و اما عن غفله و اما عن قصد
[ صفحه 480]
حتي ينحذف عن القلب ذکره.»: نسيان: اين است که انسان هر چه را ضبط کرده رها کند و يا به علت کم استعدادي و يا غفلت و يا تعمد در رها نمودن است، يا از ياد ببرد.
ترجمه: آنچه را به پرواپيشه سپردهاند، ضايع نميکند و آنچه به او تذکر کردهاند، به فراموشي نميسپارد.
شرح: ارتباط انسان با عالم خارج، در ظاهر و شهود، به يکي از حواس سامعه، باصره، لامسه، شامه و ذائقه است و در باطن و غيب، به حس مشترک، خيال، واهمه، حافظه و متفکره ميباشد.
با قواي ظاهري درک ماديات و با قواي باطني، معنويات را کسب ميکند.
عملکرد قواي ظاهري از اين قرار است، سامعه، براي درک مسموعات، باصره، جهت درک ديدنيها، لامسه، براي لمس کردنيها، شامه جهت درک بوييدنيها و ذائقه براي چشيدنيهاست.
و فعاليت قواي باطن به اين شرح است:
1. حس مشترک که مخزن و انبار محصولات حواس ظاهر است، مثلا ميگويي غذاي ما چرب و گرم و تيره بود، رنگ از باصره، گرمي از لامسه و چربي از ذائقه اتخاذ شده است، اين قوه (حس مشترک) نگهباني دارد که آن را خيال متصل گويند.
2. واهمه که مدرک جزئيات است، اما نه از راه حس، مانند دوستي، دشمني و غيره.
3. حافظه است که از مدرکات واهمه نگهداري نموده و نگهبان آن ميباشد.
4. متفکره، قوهاي است که در جهت استقراء جزئيات براي رسيدن به يک امر کلي، کار ميکند.
5. متخيله، در جهت شناسايي يک امر جزيي با نيروي تخيل، فعاليت دارد.
با بيان اين مطلب روشن شد که حافظه، نگهبان جزئيات است که واهمه آنها را از غير راه حس، درک نموده است بنابراين، يک فرد پرواپيشه، مدرکات کسب شدهي خود
[ صفحه 481]
را به وسيلهي عمل، از نابودي حفظ نموده و آنها را از ياد نميبرد و در وقت لازم و مورد حاجت، از آن بهرهمند ميگردد.
علت فراموشي و نسيان، يکي از چند چيز است که دربارهي پرواپيشگان متصور نيست، زيرا اگر علت غفلت باشد، آنها غافل نبوده و اگر ضعف قلب و عدم استعداد باشد، آنها از همه هوشيارتر و با استعدادترند و اگر تعدي در فراموشي باشد، آنها تعمد ندارند، چرا که تعمد در نسيان از شان والاي پرواپيشگان که هميشه بيدار دل و در جستجوي حقيقتاند، بعيد است.
|