«و لا يدخل في الباطل و لا يخرج من الحق»
واژهها
حق: راست، درست، يقين، عدل، داد، انصاف، نصيب، بهره، ملک و مال.
باطل: بيهوده، بيکاره نادرست، دروغ، ناحق جمع: اباطيل.
اصل الحق: المطابقه و الموافقه. و الباطل نقيضه و هو: ما لا ثبات له عند الفحص عنه.: حق ثابت که انکار آن روا نباشد، موجود ثابت.
در اصطلاح اهل معاني: حکم مطابق با واقع است و آن بر اقوال، عقايد، اديان و مذاهب اطلاق ميگردد و مقابل آن باطل قرار دارد، اما صدق فقط در اقوال و مقابل آن کذب است.
حق در اصطلاح اصولي: اصوليان حق را بر دو قسم تقسيم کردهاند، حق خدا و
[ صفحه 493]
حق بنده. حق خدا آن است که اگر بنده آن را ساقط کند ساقط نشود و از ميان نرود مانند نماز، روزه، حج، جهاد و غيره و اما حق بنده، با اسقاط او ساقط گردد، فاضل چلبي در حاشيهي تلويح در باب محکوم به گويد: مراد از حق الله چيزي است که در آن نفع عموم مراعات شده و به کسي اختصاص ندارد، مثل حرمت زنا و آن را براي اهميتي که دارد، به خدا نسبت دهند و مراد از حق عبد، چيزي است که مصلحت و نفع خصوصي در آن باشد، چون حرمت مال غير، در اينجا با اباحهي مالک مباح ميشود و در اينجا با اباحهي زوج زن مباح نميگردد.
حق در اصطلاح فقها: حق نوعي است، از سلطنت بر چيزي، متعلق به عين، چون حق التحجير، حق الرهانه و حق غرماء بر ترکهي ميت، يا متعلق به غير عين، چون حق خيار متعلق به عقد، يا سلطنت متعلق به شخص، چون حق قصاص و حق حضانت، پس حق مرتبهي ضعيفي از ملکيت است، بلکه نوعي ملکيت است و فرق بين حق و حکم در است که حکم مجرد، جعل رخصت است، بر فعل چيزي يا ترک آن و حکم به ترتب اثر است بر فعل يا ترک.
|