اميرمومنان عليهالسلام بارها در سخنان گهربار خويش، اخلاق نيکو و صفات جميله و اعمال پسنديدهي پيامبر اسلام را ميستود و از سجاياي اخلاقي آن حضرت ياد مينمود.
آري، مهر و محبت رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به بندگان خدا، از يکسو و شجاعت و استقامت بينظيرش از جانب ديگر، چنان قلبها و دلهاي پرشور و هيجان را تسخير نمود که دشمنانش از فرط درماندگي، او را ساحر و گاهي مجنون ميناميدند.
علي عليهالسلام در مورد شجاعت پيامبر ميفرمايد:
«انا کنا اذا حمي الباس و احمرت الحدق اتقينا برسولالله صلي الله عليه و آله و سلم»: در جنگلها هرگاه دشمنان، حلقهي محاصره را بر ما تنگ ميگرفتند به او پناه ميبرديم.
«کان اميرالمومنين عليهالسلام اذا وصف رسولالله قال: اجود الناس کفا و اجرء الناس صدرا و اصدق الناس لهجه و اوفاهم ذمه و الينهم عريکه و اکرمهم عشره، من رآه بديهه هابه و من خالطه فعرفه احبه لم ارمثله قبله و لا بعده.»:
امير مومنان عليهالسلام به هنگام ستودن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: او بخشندهترين بخشندگان، راستگوترين مردم و باوفاترين افراد، به پيمان و از همه خوش برخوردتر و معاشرتش با مردم، از همه برتر بود. هر کس او را ميديد، هيبت وي در دلش جاي ميگرفت و هر کس با او رفت و آمد داشت و او را ميشناخت، شيفتهي او ميشد و او را
[ صفحه 57]
دوست ميداشت، هيچ کس را همانند او نديدم نه قبل و نه بعد.
آن حضرت به عبارات مختلف، گاهي در قالب دعا و زماني در مقام توصيف، شخصيت والاي پيامبر عظيمالشان اسلام را، همانند شاگردي که منزلت استاد خود را براي ديگران بازگو ميکند ميسايد. مولا در يکي از خطبهها، روش درود فرستان بر پيامبر را، به مردم تعليم نموده ميفرمايد:
«اللهم داحي المدحوات و داعم المسموکات و جابل القلوب علي فطرتها شقيها و سعيدها، اجعل شرائف صلواتک و نوامي برکاتک علي محمد عبدک و رسولک الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق الخ»:
اي پروردگار مهربان! اي گسترانندهي گستردهها! «ارضين سبع» و اي نگهدارندهي آسمانها! از فروريختن و جلبکنندهي دلها به شناخت خويش، خواه شقي و خواه سعيد. شريفترين و عاليترين درودهاي خود را و بلندترين و افزونترين برکتهاي خود را بر بنده و فرستادهات قرار ده، آنکه رسالت به او خاتمه يافت و درهاي هدايت را، به روي همه باز نمود.
آن هنگام که بزرگ آموزگار گيتي، ديپاچهي هستي را تدوين مينمود، نام او را در سرلوحهي آن نگاشت و او را ختم رسولان و پيامبران قرار داد، حبيب و دوست خويش نام نهاد، مکارم اخلاق و محاسن صفات او، حليتي بر گردونهي خرد شد و سخنان سراسر حکمت و پند و اندرز او، بر گوش گيتي، چونان گوشوارهي درخشان تلالوء مينمود.
او جامهي مندرس و فرسودهي جاهليت را، از تن نحيف انسانهاي جاهل و نادان درآورد و به جاي آن، لباسي زيبا از محاسن و مکارم اخلاق، بر پيکرشان پوشاند: «اني
[ صفحه 58]
بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» و سپس در مکتب وحي و با کتاب انسان سازش (قرآن کريم) آنان را تا سرحد کمال سوق داد: «هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه»: او به انسانها آموخت که در گلستان هنر، نخل دانش بنشانند و سوداي دل را از ديده پنهان نموده، مبحث تحقيق را در دفتر جان بگشايند: «ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم».
کوتاه سخن اينکه، تنها علي بود که پيامبر را درک نموده و نسبت به او شناخت کامل داشت، چرا که در اقليم وجود، شاگردي آنچنان کوشا و دلباختهي معرفت، براي چنين معلمي فيضبخش، ديده نشده و نخواهد شد.
«و قد علمتم موضعي من رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم بالقرابه القريبه و المنزله الخصيصه وضعني في حجره و انا ولد يضمني الي صدره و يکنفني في فراشه و يمسني جسده و يشمني عرفه و کان يمضع الشيء ثم يلقمنيه و ما وجد لي کذبه في قول و لا خطله في فعل.»:
شما به خوبي موقعيت مرا، از نظر خويشاوندي و قرابت و منزلت و مقام ويژه نسبت به رسول خدا ميدانيد، او مرا در دامن خويش پرورش داد. من کودک بودم که او مرا (همچون فرزندش) در آغوش خويش ميفشرد و در استراحتگاه مخصوص خود جاي ميداد، بدنش را به بدنم ميچسبانيد و بوي پاکيزه او را استشمام ميکردم، غذا را ميجويد و در دهانم ميگذاشت. هرگز دروغي در گفتارم نيافت و اشتباهي در کردارم پيدا ننمود.
او چونان پدري مهربان که به فرزندش عشق ميورزد، در آن هنگام که در مهد کودکي آرميده، نهايت محبت را به کار ميگيرد و يا همچون پرندهاي که تمام روز، از
[ صفحه 59]
شاخهاي به شاخساري ميپرد، تا دانهاي يافته با بالهاي خسته، خود را به آشيان رسانده، دانه را با دهان خود نرم نموده، در دهان جوجهاش ميگذارد. در وقت خوردن غذا، مرا در کنار خود مينشاند و با دهان پاک و مطهرش، غذا را جويده و لقمه کرده در دهان من ميگذاشت. در سراسر عمر پربرکتش که در کنار او بودم، هرگز از من دروغي نشنيد و خطايي در عمل من نديد و مرا خاطي و نادم از کردار، ملاقات نکرد.
«و لقد قبض رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم و ان راسه لعلي صدري و لقد سالت نفسه في کفي فامررتها علي وجهي.»
در آن هنگام که وجود مقدسش در بستر بيماري، واپسين، لحظات زندگي خود را ميگذراند و انفاس پاکش، به شماره افتاده بود و سيمرغ مرگ، به سوي او در پرواز بود و دو بال ستبرش، بر پيکر شريف آن نخبهي هستي، باز نموده بود و فرشتهي مرگ (عزرائيل) دفتر زندگي دنيوي سراسر رنج، مشقت و استقامتش را بسته و روح بزرگش را، تا مقام امن الهي به پرواز درآورد، من در کنار بستر او بودم، در حالي که سينهي من افتخار پذيرش سر مبارک او را داشت آخرين نفسها را کشيد و جان را در دست من، به فرشتهي مرگ تسليم نمود و به ديدار دوست شتافت، در آن حال آن روح پاک را به صورت خود ماليدم و با روان پاکش خداحافظي کردم.
«فمن ذا احق به حيا و ميتا؟»
و آنگاه که از تغسيل، تکفين و تدفين پيامبر سخن ميگفت: ميفرمود: کيست که از من به آنجناب، در زندگي و پس از مرگ سزاوارتر و ذيحقتر باشد؟
آري درود خدا، فرشتگان، انسانها، جنيان و همهي موجودات، بر تو اي پيامبر رحمت و نيز صلوات و تحيات خدا و خلق خدا، بر تو اي شاگرد مکتب وحي، اي امير مومنان! و بر اولاد طاهرينت. به هر حال، صلوات بر پيامبر، فرمان پروردگار است
[ صفحه 60]
آنجا که ميفرمايد:
«ان الله و ملائکته يصلون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلمو تسليما.» خدا و فرشتگانش، بر پيامبر درود ميفرستند. اي کساني که ايمان آوردهايد، بر او درود فرستيد. و به فرمانش به خوبي گردن نهيد.
|