«اما والله لقد کنت اخافها عليه»
ضمير در «اخافها» به صعقه برميگردد، يعني به خدا سوگند وقوع اين صعقه را، براي او پيشبيني ميکردم و بر او بيمناک بودم که حتما عمر او به پايان خواهد رسيد و حيات وي منقضي خواهد شد. گرچه تاثير نفس قدسي و تعالي روحاني گوينده از سويي و تاثر روح پاک و بيآلايش شنونده از سوي ديگر، در پديد آوردن اثري که عدهاي آن را وجد و گروهي جذبهي حقش ميگويند، با حضور علل و مقتضيات و طرد موانع و مبعدات، امري حتميالوقوع و تخلفناپذير خواهد بود.
«ثم قال: هکذا تصنع المواعظ البالغه باهلها»
صنع: الصنع اجاده الفعل، فکل صنع فعل و ليس کل فعل صنعا و لا ينسب الي الحيوانات و الجمادات کما ينسب اليها الفعل، قال: «صنع الله الذي اتقن کل شيء.»،
[ صفحه 550]
و «يصنع الفلک» و «اصنع الفلک». و
صنع: فعلي است که با دقت انجام گيرد، بنابراين هر صنعي، فعل هست، اما هر فعلي، صنع نيست، بدين جهت به حيوانات و جمادات، نسبت داده نميشود و به آنها صانع نميگويند، ولي، فعل به آنها نسبت داده ميشود، خداوند صانع است: «صنع خداوند است که هر چيز را با اتقان انجام ميدهد» انسان را نيز صانع گويند و اصنع الفلک يعني کشتي را بساز.
«وعظ: الوعظ زجر مقترن بتخويف، قال الخليل: هو التذکير بالخير فيما يرق له القلوب. و العظه و الموعظه الاسم.»:
پند دادن به کسي به معناي بازداشتن است که با ترساندن همراه باشد. خليل گويد: وعظ تذکر و يادآوري خير است، به طوري که دل را در رقت بگذارد، اسم مصدر آن عظه و موعظه است.
«بلغ: البلوغ و البلاغ، الانتهاء الي اقصي المقصد و المنتهي، مکانا کان او زمانا او امر من الامور المقدره و ربما يعبر به عن المشارفه و ان لم ينته اليه.»:
بلوغ و بلاغ سر رسيد و رساندن به نهايت مقصد و انتهاي هر چيز است، زمان باشد يا مکان، يا امور ديگري که مبداء و منتهي دارند و چه بسا اين کلمه را در مورد مشارفت و نزديکي به سر رسيد هر چيز استعمال کنند.
مولا در اينجا به علت اين پيشآمد، اشاره نموده و ميفرمايد: اينچنين مواعظ سودمند و تذکر و يادآوري که از دل برخيزد، کسي را که اهليت داشته باشد، به مقصد ميرساند.
و به عبارت ديگر، اگر وعظ و ارشاد، از قلبي پاک و پرمعنويت بجوشد، بيترديد،
[ صفحه 551]
در عمق روح شنونده، راه يافته و انقلابي بزرگ در وجود وي، ايجاد خواهد کرد و او را تا بلوغ به مقصد، رهبري مينمايد، گو اينکه، پندها و اندرزهاي مولا چنان با تاثير بود که مانند سيلي خروشان، وادي وسيع وجود همام را به مدت يک چشم به هم زدن پر نموده و او را به اقيانوس رحمت بيانتهاي حق جلت عظمته پيوست داد. سيدرضي، پس از نقل خطبهي معروفهي به «الغراء» گويد: زماني که اميرالمومنين عليهالسلام خطبه را القاء کرد، بدن شنوندگان (که حکايت از قلب پراضطراب و هيجان آنها داشت) ميلرزيد و اشکشان جاري بود، آري «ان الموعظه اذا خرجت من القلب دخلت فيالقلب و اذا خرجت من اللسان لم تتجاوز الاذان»: موعظه اگر از دل برخيزد به دل مينشيند و اثر ميگذارد و اگر از زبان بيرون آيد، از حس شنوايي شنوندگان تجاوز نميکند.
[ صفحه 552]
|