«فقال له قائل: فما بالک يا اميرالمومنين؟ فقال عليه‏السلام: و يحک ان لکل اجل وقتا لا يعدوه و سببا لا يتجاوزه فمهلا لا تعد لمثلها فانما نفث الشيطان علي لسانک» در آن حال، شخصي که آن منظره را به چشم ديد، گفت: خاطر تو چگونه است؟ (يعني چنين پيش‏آمدي چرا براي تو به وقوع نپيوست) مولا فرمود: واي بر تو، براي هر کسي زماني مقدر است که از آن نمي‏گذرد و علتي است که از آن گام فراتر نمي‏نهد، آرام باش و اين سخن را تکرار مکن، زيرا گفتار تو شيطاني است و شيطان اين جمله را به زبان جاري کرد (تا در برابر حجت خدا، اينگونه بي‏ادبانه سخن بگويي). شارحان تا آنجايي که اين بنده اطلاع يافتم، نام گوينده را نبرده و بحثي درباره‏ي او مطرح نکرده‏اند، آيا او در مقام استفهام بوده و مي‏خواسته که حقيقت حال برايش مکشوف شود؟ و يا يکي از منافقان کوردل بوده است و مي‏خواسته، به مولا طعن بزند که اگر اين گفتارها مورد تاييد توست و به آنها عقيده داري، چرا در سرنوشت خودت، قبل از همام، نقشي نداشت؟ معلوم نيست، از اينکه مولا فرمود: اين سخن را تکرار مکن، زيرا اين گفتار جسورانه را شيطان بر زبان جاري کرد، معلوم مي‏شود که گوينده [ صفحه 553] از منافقان و يا جاهلي ناآگاه، از شان و مقام ولايت مطلقه‏ي الهيه بوده است. به هر حال، مولا، سربسته به او پاسخ داد و فرمود: مرگ هر فرد به علتي و زماني خاص، موقوف است که از آن وقت و آن سبب تجاوز نخواهد کرد. ابن ابي‏الحديد، در توضيح فرموده‏ي مولا، مبني به علت سررسيد و انقضاي عمر هر کس، سخني دارد که مي‏خوانيد. «و ذلک لا يلزم من موت العامي عند وعظ العارف، ان يموت العارف عند وعظ نفسه لان انفعال العامي ذي الاستعداد التام للموت عند سماع المواعظ البالغه اتم من استعداد العارف، عند استماع کلام نفسه، او الفکر في کلام نفسه، لان نفس العارف قويه جدا و الاله التي يحفر بها الطين قد لا يحفر بها الحجر، فان قلت: فان جواب اميرالمومنين عليه‏السلام غير هذا الجواب، قلت: صدقت انما اجابه من حيث يعلم هو و السامعون و تصل افهامهم اليه فخرج معه الي حديث الاجال و انها اوقات مقدره لا تتعداها. و ما کان يمکنه عليه‏السلام ان يذکر الفرق بين نفسه و نفوسهم و لا کانت الحال تقتضيه فاجابه بجواب و سکت.»: گفتار سائل بر اين پايه بود که چرا موعظه‏اي، در اين حد پرمحتوا و نيرومند، به پيش از تاثير در شنونده، در روح گوينده، آنچنان اثري برجاي نگذاشت و دست کم تلازمي تحقق نيافت؟ مگر نه اين است که ارتباط کلام با متکلم، ارتباط تعقل عاقل به معقول است که مدتها با نشيب و فراز در نفس او، نقش گرفته و در ضمير وي، عجين مي‏گردد و از آن پس، به ديگران القاء و در ضمير آنها حقايق از قبل موجود را، ترسيم نموده و نقش سازنده را در بر دارد؟ بديهي است اينگونه پيوند (اتصال ناگسستني بين متکلم و کلام) تاثيرش در شنونده از گوينده کمتر خواهد بود، چرا که سخن شاني از شئون گوينده است. [ صفحه 554] ابن ابي‏الحديد گويد: اين سخن در اينجا اساس علمي ندارد و تلازمي در بين نيست، به اين دليل که انفعال و تاثيرپذيري يک فرد عامي که نفسش داراي استعداد تام است، از استعداد يک فرد عارف به هنگام شنيدن سخن خود، برتر و بيشتر است، چرا که نفس عارف قوت و نيروي فوق‏العاده‏اي دارد و به اين لحاظ، مردن يک فرد عامي به هنگام شنيدن مواعظ بالغه، امري طبيعي است و هيچگونه تلازمي، بين مرگ او و گوينده وجود نخواهد داشت، في‏المثل، با آلتي که مي‏توان زمين نرم را حفاري نمود، هميشه نمي‏توان سنگ را بريد و حفاري کرد. سپس گويد: اگر بگويي جواب مولا، با گفت تو هيچ ربطي ندارد، تو چيزي گويي و مولا چيزي ديگر، گويم: درست گويي و سخنت صواب است، اما علي عليه‏السلام سائل را در حد فهم و ادراکش پاسخ داده و بيان بيش از اين حد را به وقت ديگر، موکول نمود و بدين جهت، حديث آجال و سررسيد عمر را مطرح نموده و خاموش شد. خوئي مطلب را طور ديگر بيان مي‏کند، او مي‏گويد: «قال: و محصل الجواب ان کل انسان له اجل حتمي مقدر و وقت معين لموته لا يتقدم و لا يتاخر و عله معينه لا تتبدل و لا تتغير کما قال تعالي: «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله کتابا موجلا» و علي ذلک فانما مات همام باستماع الموعظه البالغه، لانه قد تم عمره و بلغت مده حياته التي قدرت في حقه غايتها، مع حصول السبب المعين، في ام‏الکتاب لموته و هو الانفعال بالموعظه و اما انا فلم يکمل ايامي بعد و لم يبلغ اجلي غايته و السبب المقدر في حقي، غير هذا السبب و هو ما انتظره من ضربه ابن ملجم المرادي عليه اللعنه و العذاب و الحاصل ان مشيه الله و اذنه عز و جل لقد تعلق بموت همام عن سببه الذي حصل و لم يتعلق بعد موتي و لم يحصل سببه.»: گويد: محصل جواب و پاسخ، اين است که هر انسان، زمان حتمي مقدر و وقت معيني براي مرگ اوست که تقديم و تاخير، در آن راه ندارد و علت معيني براي [ صفحه 555] سررسيد عمر اوست. که تغيير و تبديل نخواهد يافت، همانگونه که خداي متعال در قرآن کريم فرموده است: بنابراين علت موت همام، همانا شنيدن اين مواعظ بود، چرا که مدت عمر او، با حصول اين علت پاياني، امري حتمي بوده که تغيير و تبديل در آن راه نداشت، اما عمر من پايان نيافته و علت سرآمد عمر من، غير از علت سرآمد عمر اوست، سبب محتوم که از ام‏الکتاب براي من مقرر شده، ضربت ابن ملجم مرادي عليه اللعنه است که در انتظار آن هستم. «فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.»: نتيجه آنکه مشيت الهي و خواست او درباره‏ي من چيزي است و درباره‏ي همام چيزي ديگر، آن مشيت براي او به وقوع پيوست، اما براي من به وقت ديگر و زمان ديگر موکول شده است. ابن ميثم بحراني، در قرب و بعد علت و سبب مرگ، سخني دارد که مي‏خوانيد: «فاما جوابه لمن ساله بقوله: «و يحک ان لکل اجل وقتا لا يعدوه، الي ان قال: فمنها ما يکون موعظه بالغه کهذه، فهو جواب مقنع للسامع، مع انه حق و صدق و هو اشاره الي السبب الابعد لبقائه عليه‏السلام عند سماع المواعظ البالغه و هو الاجال المحکوم به للقضاء الالهي و اما السبب القريب، للفرق بينه و بين همام و نحوه فقوه نفسه القدسيه علي قبول الواردات الالهيه و تعوده بها و بلوغ رياضته حد السکينه عند ورود اکثرها و ضعف نفس همام، عما ورد عليه من خوف الله و رجائه و لم يجب بمثل هذا الجواب، لاستلزامه تفضيل نفسه، او لقصور فهم السائل الخ.»: اما جواب و پاسخ مولا به سائل که فرمود: واي بر تو، براي هر مرگ و مير وقت معيني است که از آن نخواهد گذشت، مبتني بر اين است که آجال و سررسيدهاي عمر، يا داراي وقت معيني است که تقديم و تاخير در آن راه ندارد و آن اجل محتوم و [ صفحه 556] اجل مسمي است و يا اجلي است که به مقتضيات ديگر، موقوف است و آن اجل مطلق است، پس درباره‏ي همام اجل مسمي، با علت آنکه موعظه‏ي بالغه بود، تحقق يافت و اين سخن حق است و جواب صحيح است، اما همين کلام درباره‏ي شخص مولا به جاي ديگر اشاره دارد و آن اينکه در ماوراي موعظه که براي همام اجل مسمي بود، براي من، اجل، اجل ديگري که آن اجل به قضاي الهي رسيده و محکوم به حکم اوست و آن اجل مسمي من مي‏باشد، وجود دارد، پس اين علت موعظه‏ي (بالغه) براي او اجل محتوم بود نه براي من. پس اين اجل در عين اجل بودن و در عين قريب بودن، براي او محتوم شد، چون علت تامه بود و اما براي من، علت ناقص بود و تحقق نيافت، علت مرگ من با چند گام بالاتر، فراخواهد رسيد.