نطق، مصدر يا اسمي است بر نطق خارجي که عبارت است از لفظ و بر نطق داخلي، يعني ادراک کليات و بر مصدر اين فعل که زبان است و بر محل ظهور اين افعال که ادراک يا نفس ناطقه است، اطلاق مي‏شود. «قال الطبرسي في مجمع البيان: اهل العربيه يقولون، انه لا يطلق النطق علي غير بني‏آدم و انما يقال الصوت لان النطق عباره الکلام و لا کلام للطير الا انه لما فهم سليمان، معني صوت الطير سماه منطقا مجازا.» دانشمندان ادبيات عرب مي‏گويند: نطق به بني‏آدم اختصاص دارد و بر غير آنان اطلاق صوت صحيح است، نه نطق، زيرا نطق عبارت است از کلام و کلام براي پرندگان نيست ولي از آنجا که حضرت سليمان، به معناي آواي پرندگان، آگاه بود، بدين جهت قرآن مجازا آن را نطق ناميده است. راغب اصفهاني گويد: [ صفحه 76] «النطق في التعارف: الاصوات المقطعه التي يظهرها اللسان و تعيها الاذان، فالنطق لفظ مشترک عندهم بين القوه الانسانيه التي يکون بها الکلام و بين الکلام المبرز بالصوت.» نطق، در عرف و اصطلاح: اصوات جداگانه و پراکنده‏اي است که زبان آن را اظهار نموده و قابل شنيدن است. پس نطق لفظ مشترکي است که گاهي به قوه‏ي انساني (نفس ناطقه) اطلاق مي‏شود و زماني ديگر، به کلامي که با صوت ابراز مي‏شود، اطلاق مي‏گردد. بنابراين، منطق به معناي سخن گفتن و يا سخن: علمت منطق‏الطير. يعني کلام پرندگان را آموختم، است. معناي نخست (سخن گفتن) به انسان اختصاص دارد و از ويژگيهاي آدمي است که امتياز آنها را بر ديگر مخلوقات مشخص مي‏کند، از اينرو فصل منوع انسان، نطق است. سخنوري يکي از مواهب بزرگ الهي، بر آدميان و يکي از علل تکريم آنهاست و آنجا که اميرمومنان عليه‏السلام مي‏فرمايد: «انا لامراء الکلام»: ما فرماندهان سپاه سخن هستيم، به اين حقيقت اشاره مي‏کند. معناي دوم (سخن و کلام) بر انسان و ديگر موجودات قابل تطبيق است و جمله‏هاي: منطق الطير، منطق النمل، منطق الحجر، به اين معنا اشاره دارد و اين معنا در انحصار لفظ و حتي صوت هم نيست. علامه‏ي طباطبائي آنجا که بحث از منطق هدهد دارد، در رد سخن راغب اصفهاني که گفته: نطق براي آدميان است، مي‏گويد: اما قرآن کريم نطق را در معناي وسيعتر از لفظ و صوت استعمال نموده و آن دلالت شي‏ء بر معناي مقصود بنفسه است، سپس شواهدي از آيات قرآن نقل کرده، از آن جمله، آيه‏ي مبارکه‏ي: «و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذي انطق کل شي‏ء»: (روز قيامت آدميان) به اعضاي بدن خود گويند: چگونه بر اعمال ما [ صفحه 77] شهادت داديد؟ گويند: خدايي که همه‏ي موجودات را به نطق آورد، ما را نيز گويا گردانيد. علي انه لا دليل علي ان کل ما ياتي بها الحيوان في نطقه من الاصوات او خصوصيات الصوت يفي حسنا بادراکه او تمييزه و يويده ما نقل من قول النمله في الايات التاليه و هو من منطق الحيوان قطعا و لا صوت للنمله يناله سمعنا و يويده ايضا ما يراه علماء الطبيعه اليوم، ان الذي يناله سمع الانسان من الصوت عدد خاص من الارتعاش المادي و هو مابين سته عشر الفا الي اثنين و ثلاثين الفا في الثانيه و ان الخارج من ذلک في جانبي القله و الکثره لا يقوي عليه سمع الانسان و ربما ناله سائر الحيوان او بعضها. و قد عثر العلماء الباحثون عن الحيوان من عجيب الفهم و لطيف الادراک عند انواع من الحيوان کالفرس و الکلب و القرد و الدب و الزنبور و النمله و غيرها علي امور لا يکاد يعثر علي نظائرها عند اکثر افراد الانسان. و قد تبين بما مر ان ظاهر السياق ان للطير منطقا علمه الله سليمان و ظهر به فساد قول من قال: ان نطق الطير کان معجزه لسليمان و اما هي في نفسها فليس لها نطق هذا.»: دليلي نيست که اصوات حيوانات و خصوصيات صوت آنها که قطعا نطق آنهاست، ما بدانيم و تميز دهيم و تاييد اين گفتار اين است که آيات بعد، گفتار نمله (يک مورچه) را نقل مي‏کند، با اينکه مورچه صوت ندارد که ما بشنويم و تاييد ديگر که کلام در انحصار لفظ و صوت نيست، اين است که دانشمندان طبيعي مي‏گويند: آن صوتي قابل درک و شنوايي آدمي است که در پوشش عدد خاص، از ارتعاش مادي قرار گيرد و آن مابين شانزده هزار تا سي و دو هزار در ثانيه است و خارج از اين، چه کمتر و يا زيادتر، قابل سمع انسان نيست، با اينکه ممکن است ديگر حيوانات يا بعضي از آنها آن را بشنوند. [ صفحه 78] جانورشناسان، به ادراک لطيف و فهم عجيب بعضي حيوانات مانند اسب، سگ، بوزينه و غير اينها به اموري اطلاع يافته‏اند که شايد بيشتر انسانها به آن امور واقف نباشند و از اينجا معلوم شد که پرندگان، همانند انسانها منطق دارند و همچنين بطلان گفتار کسي که مي‏گويد: پرندگان منطق ندارند، جز اينکه خداوند نطق پرندگان را معجزه‏ي حضرت سليمان معرفي نموده است، يعني از غير مجراي طبيعي، حضرت سليمان، به سخن آنها آگهي يافت و مفهومش شد، واضح گرديد. در اينجا مفهوم ديگري نيز، وجود دارد و آن اينکه در اصطلاح عام و محاورات عرفي: به فردي که پايبند به قانون نباشد و لاابالي‏گري در مسير زندگي، او را به هر سو بکشاند، فردي بي‏منطق مي‏نامند و در مقابل به فردي که تسليم قانون، مقررات اجتماعي و نظم جامعه باشد، او را انسان با منطق مي‏گويند.