مشي: رفتن، رفتن به نرمي، حرکت دادن پاها و نقل آنها از مکاني به مکان ديگر، خواه تند باشد و خواه آهسته، مشي کردن، راه رفتن، خط مشي، روش کار، مسير کار و نحوهي اجراي امور.
مشي الرجل مشيا اذا کان علي رجليه، سريعا او بطيئا و الجمع مشاه. امش بدائک ما مشي بک.
تواضع: فروتني کردن و از جاي خود برخاستن براي احترام ديگري، اسم مصدر آن فروتني و جمع: تواضعات، يعني اهل تقوا به هنگام راه رفتن، از تندروي که نشانهي سبکسري و از کندروي به سبک خاص که علامت تکبر و خودپسندي است، اجتناب نموده و فروتنوار راه ميروند.
قرآن کريم، به هنگام بر شمردن صفات ويژهي عبادالرحمن، کلمه «هون» که به معناي
[ صفحه 93]
آرامش و وقار است و با تواضع تقريبا مرادف است آورده «و عباد الرحمن الذين يمشون علي الارض هونا» و در سورههاي اسراء و لقمان، آياتي دربارهي تنظيم سير سلوک و روشي انساني بر پايهي تعديل اخلاق دروني و رفتار بروني وجود دارد که از موانع فضيلت انسانها سخن گفته، تا انسانهاي فضيلتجو با عبور از اين موانع، به قلهي کمال آدميت پرواز نمايند.
يکي از آن آيات اين است: «و لا تمش في الارض مرحا انک لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا.»:
و هرگز به کبر و ناز بر زمين گام مزن، که با اين عمل نميتواني زمين را بشکافي و نه بر قله کوه پرواز کني.
راغب اصفهاني گويد: «المرح شده الفرح و التوسع فيه.»
«و لا تصعر خدک للناس و لا تمش في الارض مرحا ان الله لا يحب کل مختال فخور.»: با تکبر از مردم روي برمگردان و با خوشحالي متکبران، بر زمين گام مزن، بيگمان خداوند گردنکشان و خودستايان را دوست ندارد.
صعر: کج کردن رخسار از کبر، اختيال، گردنکشي، فخر، خودستا و تاختن بر مردم با برشمردن نيکيهاي خود
«تلک الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين.»: اين دار آخرت (و سراي جاويدان) از آن کساني است که در زمين، خواهان مقهور ساختن ديگران نبوده، فساد و تبهکاري، فتنه و آشوب را برپا ننموده، شرارت
[ صفحه 94]
و بدکاري را شيوهي خود نميسازند و عاقبت پسنديده براي پرواپيشگان است.
به هر حال پرهيزکاران و سالکان واقعي راه حق، همانگونه که از تکبر، سرکشي و فسادکاري مصونيت يافتهاند، همچنين از ذلت و فرومايگي که شخصيتکشي است اجتناب ميورزند. شعار آنها نه تکبر و خودبيني و نه ذلت و فرومايگي است زيرا که ذلت نيز، همانند تکبر بر ضعف شخصيت، دلالت دارد و از فضيلت آدمي ميکاهد.
«لا ينبغي للمومن ان يذل نفسه.»: سزاوار نيست مومن خود را به ذلت بکشاند. قال اباعبدالله عليهالسلام: «ما من رجل تکبر او تجبر الا لذله وجدها في نفسه.»: هيچ مردي تکبر نميورزد و خودستايي نميکند، مگر به دليل کمبود و حقارتي که در خود مييابد.
راغب اصفهاني گويد: «الجبار في صفه الانسان يقال لمن يجبر نقيصته بادعاء منزله من التعالي لا يستحقها و هذا لا يقال الاعلي طريق الذم.»: جبار در وصف انسان، به کسي گفته ميشود که کمبود خود را به ادعاي مقام و منزلتي از تعالي که استحقاق آن را ندارد، جبران ميکند. بديهي است اين صفت يکي از صفات ناپسند آدميان است.
اين دو حديث به موازات يکديگر، از نقص و کمبود دارندگان اين صفات، سخن ميگويند، اما متقين که به کمال رسيدهاند، در وجود عالي آنها، نقصي مشاهده نميشود که خود را به خاطر کالاي ناچيز دنيا، به ذلت افکنده و يا نقص خود را با تکبر جبران بنمايند.
کوتاه سخن آنکه علي عليهالسلام اعمال و صفات انسانهاي درستکار را، بر پايهي تعادل و ميانهروي، در ابعاد گستردهاش قرار داده و راه و روش قرآن کريم را، بر آن منطبق ميداند.
«و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء علي الناس.»: همچنان شما را گروه
[ صفحه 95]
ميانهرو قرار داديم، تا اعمال و رفتار شما بر مردم گواه باشد.
مسلمانان، چه در رفتار و چه در عقيده، به اصل ميانهروي و دور از افراط و تفريط قرار دارند، نه مانند يهوديان که تنها به زندگي مادي و لذتهاي جسماني توجه دارند و حيات معنوي و فضائل انساني را، ناديده ميگيرند و به لذتهاي اين عالم، چشم دوختهاند (افراط) و نه مانند مسيحيان که مدعي کنارهگيري از لذتهاي جسماني و بهرهمندي از مسائل روحي هستند (تفريط).
مکتب اسلام انسان را، معجوني مرکب از روح و جسم ميداند و هر دو جانب را در نظر گرفته و زندگي سعادتمندانه را در کمال روح و جسم ميبيند. بدين جهت ميانهروي را به عنوان يک اصل، اتخاذ نموده و پيروان خود را به اين اصل دعوت ميکند.
اهل تقوا که الگوي واقعي دستورات اسلاماند هميشه به اين اصل تکيه دارند، چرا که سعادت دنيا و آخرت در گرو اين اصل ميباشد.
[ صفحه 96]
|