«عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم»
واژهها
عظم: بزرگي قدر و مقام و عظمت است.
خالق: آفريننده، خلقکننده، به وجود آورنده است.
نفس: جان، روح، روان، قوهاي است که بدان جسم زنده است.
جوهري است مجرد و متعلق به بدن، به شکل تعلق تدبير و تصرف و او جسم و جسماني نيست و اين مذهب بيشتر محققان از حکما و متکلمان است.
نفس انسان را سه نشات است: اول نشات صور حسيهي طبيعيه و مظهر آن حواس خمس ظاهره است که دنيا هم گويند. نشات دوم اشباح و صور غائيهي از حواس است و
[ صفحه 121]
مظهر آن حواس باطنه است که عالم غيب و آخرت هم گويند.
سوم نشات عقليه است که دار مقربين و دار عقل و معقول است و مظهر آن قوهي عاقله است.
صغر: خرد گرديدن، خوار شدن، خردي و کوچکي است.
دون: غير، سواي، مقابل فوق، پست و فرومايه است.
عين: چشم، ديده، جمع: اعيان، اعين، اعينات و عيون و به معاني برگزيده، خالص، بزرگ قوم و مهتر قوم نيز، آمده است.
ترجمه: مولا ميفرمايد: عظمت و بزرگي آفريدگار جهان در گسترهي جان و روان اهل تقوا چنان بزرگ جلوه کرده که ماسوي الله را، خرد و کوچک ميبيند.
شرح: هويت نفساني متقين به لحاظ دارا بودن خصايص و ملکات، به گونهاي است که در جان خود، خدا را با عظمت و غير از او هر چه هست خرد و کوچک مينگرند، به اين دليل که نفس با تجرد وسيعش، مظهر تجلي حق است و ممکنات از ديد چشم بيرون نبوده و از حيطهي چشم، گامي فراتر نمينهند.
حکيم سبزواري، در شرح منظومه، در آنجا که بحث از فاعليت نفس ناطقه دارد، ميگويد:
و النفس مع علوها لمادنت
بامرها کل القوي قد سخرت
چون نفس ناطقهي قدسيه، نشانه و ظل وجود حقيقي و آيه و علامت توحيد و مکتب اسماء جمال و جلال الهي است. پس در عين بلندي مرتبه، داني و در عين نزديکي، عالي و در حال ظهور، مخفي و در هنگام خفا، هويدا ميباشد و نسبت وي به قوا و حواس، مانند نسبت حرکت توسطيه، به حرکت قطعيه است و تمام قوا خادم و
[ صفحه 122]
مقهور و مسخر ارادهي وي ميباشند، پس نيروهاي ظاهري و باطني نفس، فاعل بالتسخيرند.
و در مورد شمول نفس ناطقه، مر تمام حواس را، ميگويد:
النفس في وحدته کل قوي
و فعلها في فعله قد انطوي
نفس به تنهايي شامل تمام نيروها ميباشد و فعل آنها در فعل وي مندرج است.
محققان گويند: چون نفس ناطقه، داراي وحدت ظليه است و مراتب متفاضلهاي دارد و تمام قواي ظاهري و باطني، شئون ذاتي او ميباشند، پس خود نفس عاقله و متوهمه و متخيله و حساسه و محرکه و متحرکه است.
غرض از بيان اين دو بيت، در اين دو مبحث، اينکه نفس آدمي چون داراي وحدت ظليه است، صلاحيت دارد که حقيقت صفات الهي، عظمت، قدرت، حيات، خالقيت و رازقيت را درک نمايد، چرا که نفس ناطقهي قدسيه، مظهر اسماء جمال و جلال الهي و ظل وجود حقهي حقيقيه است و ميتواند در وجود خود، وسعت و عظمت و بزرگي الهي را ببيند، نيروهاي باطني و ظاهري که از آنها ديده و ديد است همان را ميبيند که نفس مظهر آن ميباشد.
بنابراين آنچنان عظمت و بزرگي آفرينندهي جهان، در ديد آنان وجود دارد که ماسواي او هر چه بينند، خرد و کوچک است به لحاظ اينکه وجود مطلق، جمال مطلق و قيوميت مطلقه از آن اوست زيرا او واجبالوجود بالذات است و واجبالوجود بالذات واجبالوجود من جميع الجهات و الحيثيات است، اما ممکنات با قصور ذاتي و احتياجي که به علت حدوث و بقا دارند، رشحه و قطرهاي از رشحات درياي بيپايان فيض اويند، اگر فرضا علت ايجاد و ابقاء براي ممکن نبود، هيچ ممکني تحقق نمييافت.
ما عدمهاييم هستيها نما
تو وجود مطلق و هستي ما
[ صفحه 123]
بنابراين عالم خلقت، با آن وسعت و پهناوري، پديدهاي از تجليات حق است، که از ارادهي مطلقهي «کن» شکل گرفته و در اين مسير هر کس و هر چيز، به آرايش هستي و حيات درآمده است.
ازمه الامور طرا بيده
و الکل مستمده من مدده
کوتاه سخن آنکه مومن به نور الهي و در شعاع آن همهي اشياء را به حقيقتش ميبيند، المومن ينظر بنورالله و به سر کل شيء هالک الا وجهه (فيضه) واقف ميشود.
[ صفحه 124]
|