«قلوبهم محزونه»
واژهها
قلب: عضو مرکزي دستگاه گردش خون، در انسان و حيوانات ديگري که داراي گردش خون ميباشند.
قلب: جسم لطيف صنوبري شکل و مرکب روح بخاري است که روح حيواني باشد و منشاء حيات، حس و حرکت است و در همهي حيوانات هست و ساري در همهي اعضاي بدن است.
قلب: لطيفهاي روحاني که عبارت است از حقيقت انسان. اين قلب که «عالم»، «مدرک» و «عارف» است و همان که «مخاطب» و «معاقب» است. اين قلب با قلب جسماني، علاقه و ارتباط اسرارآميزي دارد که چگونگي آن علاقه و ارتباط، به نحو روشني به وصف درنميآيد. قدر مسلم اين است که سنخ اين علاقه و ارتباط مادي نيست و کاري به گوشت و خود دل ندارد، بلکه از قبيل علاقهي وصف به موصوف
[ صفحه 133]
است که فقط اهل کشف، به خصوصيات آن واقفند.
قلب به اين معنا، تقريبا همان است که حکما آن را «نفس ناطقه» مينامند و وظيفه و عمل آن، بيشتر عمل «ادراک» است تا «احساس» و در حالي که مغز به معرفت حقيقي خدا نميتواند برسد، قلب قادر به ادراک ذات و باطن همهي اشياء است.
چون قلب به نور ايمان و معرفت روشن شود، آينهي تجلي همهي معارف الهي خواهد شد، بلکه ذات حق، در آن تجلي خواهد نمود. اما اين صفا و کمال، به ندرت حاصل ميشود، زيرا قلب غالبا به واسطهي غفلت محجوب و در نتيجهي معصيت تاريک ميگردد، يعني صور و نقوش مادي و شهواني آن را آلوده ساخته است.
قلب بين عقل و هوي در کشمکش است، به اين معنا که قلب انسان، معرکهي جدالي است بين جنود خدا و شيطان و هر دسته از راهي، در تسخير آن ميکوشند. از يک دريچه، معرفت خدا به قلب ميرسد و از دريچهي ديگر وساوس حس و شياطين، بنابراين چنانکه گفتهاند:
آدميزاده طرفه معجوني است
کز فرشته سرشته وز حيوان
گر کند ميل اين شود پس از اين
ور کند ميل آن شود به از آن
از يک طرف، ممکن است، پستتر از حيوان شود، زيرا حيوان فاقد معرفت است و قهرا نميتواند ترقي کند و کمال بيابد و از طرف ديگر، ممکن است، از فرشته بگذرد، زيرا فرشته فاقد شهوت است و نميتواند تنزل کند.
حزن: اندوه و غم، که در حکمت عملي (اخلاق) يکي از کيفيات نفساني است که از تبعات آن حرکت روح است به درون به نحو تدريج و يا حصول قبض است در اثر وقوع مکروه يا فوت محبوبي.
ترجمه: دلهاي پرواپيشگان اندوهگيناند
«قال الامام الصادق عليهالسلام: الحزن من شعار العارفين، لکثره واردات الغيب علي
[ صفحه 134]
سرائرهم و طول مباهاتهم تحت سر الکبرياء و المحزون ظاهره قبض و باطنه بسط، يعيش مع الخلق عيش المرضي و مع الله عيش القرباء...». «الي ان قال: يمين الحزن الابتلاء و شماله الصمت و الحزن يختص به العارفون لله و التفکر يشترک فيه الخاص و العام و لو حجب الحزن عن قلوب العارفين ساعه لاستغاثوا.»
امام صادق عليهالسلام در اين بيان کوتاه، سيماي واقعي عارفان را ترسيم نموده، ميفرمايد: اندوه و غمگيني، علامت و نشانهي شناخت عارفان است به جهت واردات غيبي فراوان که به باطن آنان راه دارد، از اينرو به خود ميبالند که به سر عظمت و کبريايي خداوند واقفند و محزون، در ظاهر گرفته خاطر و خاموش، اما در باطن گسترده و عامل بسي اسرار است.
با مردم همانند بيماران پژمرده که حال سخن گفتن را ندارند، مواجه، اما با خدا همانند نزديکان و مقربان راز دل ميگويد. از سويي با گرفتاريها، مصيبتها، روبهرو و از سوي ديگر، سکوت و خاموشي، سراسر وجودش را در بر گرفته به اين معنا که در مورد مصائب و امتحانات پياپي، هرگز زبان به شکايت و يا اظهار درد و محنت نميگشايد، در مقايسه حزن با تفکر ميفرمايد: تفکر و انديشه، پيشگام در مسير حرکت همگان است، اما حزن تنها به عارفان اختصاص دارد، آنچنان با اندوه و حزن الفت گرفتهاند که اگر از آنها و لو يک لحظه برداشته شود، استغاثه ميکنند و به خدا پناه ميبرند.
چرا اهل تقوا محزونند؟ علت اين حزن، خوف از عقاب خداوند است، بدين جهت که احتمال تقصير و عدم شرايط قبولي اعمال، براي آنها وجود دارد و چنين خوفي، هميشه در دل آنان، جاي داشته و از پي آن، هالهاي از حزن دلهاي آنها را در بر گرفته است، قرآن کريم ميفرمايد: «و الذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجله انهم الي ربهم راجعون.»: و آنان که آنچه وظيفهي بندگي و ايمان است، به جاي آوردند و باز
[ صفحه 135]
دلهاي آنان براي روزي که به خدا رجوع نمايند، ترسان است. و ممکن است علت حزن آنها، خشيت از مقام الهي باشد که معناي آن، تالم قلب است به سبب توقع و انتظار امر مکروه در آينده که گاه به واسطهي ارتکاب کثرت جنايت است و گاه به واسطهي معرفت جلال خداست.
|