«و يستثيرون به دواء دائهم» واژه‏ها استثار: استفعال از ثور و ثوران و به معناي برانگيخته شدن، به هيجان آمدن و برخاستن گرد و دود مي‏باشد. دواء: آنچه که بدان مريض را معالجه کنند، دارو. جمع آن ادويه است داء: بيماري، رنجوري و درد و جمع آن ادواء است. ترجمه: يعني پرواپيشگان قرآن را در جهت درمان رنجوري، بيماري و يا درد و رنجشان قرار داده و با حالت هيجان‏انگيز، آن را استقبال مي‏کنند، تا با سرعت، هر چه بيشتر آنها را مداوا نمايد. [ صفحه 210] شرح: طبيعي است، به هنگام وجود علامت و نشانه‏ي بيماري (به ويژه) امراض سريع‏التاثير و مهلک، مانند: وبا و طاعون، آدمي براي حفظ صحت و در صورت ابتلا به آن، جهت بازيافتن سلامت از دست رفته، چاره‏جويي مي‏کند. تنها چاره‏اي که جهت پيشگيري و يا رفع کسالت مي‏بيند، مراجعه به پزشک است، تا به وسيله‏ي اقدامي که طبيب در مورد شناسايي بيماري و دارويي که براي رفع آن و يا پيشگيري، مي‏دهد، خود را از دغدغه‏ي وقوع بيماري و يا بيماري موجود، راحت نمايد. آن لحظاتي که پيش از شناخت نوع بيماري، بر انسان مي‏گذرد و با نوعي خودخوري و هيجان همراه است. در اصطلاح اين جوشش و هيجان را «ثار» مي‏نامند. اگر در زيارت سيدالشهداء عليه‏السلام آمده است: «السلام عليک يا ثار الله و ابن ثاره»: سلام و درود بر تو اي خون خدا و فرزند خون خدا (اضافه‏ي تشريفي است، مانند بيت‏الله)، به همين معنا نظر دارد، چرا که اين خون، براي خدا، دين خدا و احياي سنت الهي ريخته شده و هيچگاه از جوشش و هيجان، آن هم در دلهاي مومنان نخواهد افتاد. وجه ديگري براي اضافه‏ي خون به خدا (ثار الله) اين است که خداوند، انتقام اين خون را، در روز قيامت، از ستمکاران که اقدام به ريختن اين خون نمودند، خواهد گرفت. به هر حال پرواپيشگان با جوش و هيجان بي‏نظيري، به استقبال قرآن مي‏روند و از دارالشفاي قرآن، درمان و دارو مي‏ستانند. اميرالمومنين عليه‏السلام در خطبه‏اي که از ارکان دين سخن مي‏گويد، مي‏فرمايد: «و تعلموا القرآن، فانه احسن الحديث و تفقهوا فيه، فانه ربيع القلوب و استشفوا بنوره، فانه شفاء الصدور و احسنوا تلاوته، فانه انفع القصص.»: قرآن را بياموزيد، زيرا بهترين سخنان است و در آن تفقه کنيد و فهم خود را به کار گيريد، زيرا قرآن بهار دلهاست و به نور قرآن، خود را درمان کنيد، تا شفا يابيد، چون قرآن شفاي دلهاست و [ صفحه 211] آن را نيکو تلاوت کنيد، که بي‏گمان داستانهاي آموزنده و پندهاي آن، از همه داستانها پرسودتر، مي‏باشد. ممکن است کسي تصور کند که مگر پرواپيشه‏گان، دردي دارند، تا به درمان محتاج باشند؟ آنها که حائز اين همه خصال خيرند، چه نيازي به درمان دارند؟ و آنان که مظهر عفاف و مجمع فضائلند، چه جاي بيماري تا درمان شوند؟ رد اين تصور، اين است که درمان پرواپيشه‏گان، غير از درمان ديگر افراد است و رنجوري آنان غير از رنجوري ديگران است. پرواپيشگان، به نور قرآن، درمان مي‏شوند، اما از چه دردي؟ دردي که از هجران محبوب بازگو مي‏کند، چرا که ممکن است بر اثر از خود غافل شدن اگر يک لحظه و يا کمتر از آن باشد، در وصل معشوق و محبوب کمتر خللي پديد آيد: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمومنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا.»: و ما آنچه براي مومنان مايه‏ي درمان و رحمت از قرآن نازل مي‏کنيم، (ولي) ستمگران را جز زيان نمي‏افزايد. اين آيه که در آن کلمه «شفاء» آورده شده، دليل بر اين است که دل آدمي، بمانند جسم انسان، گاهي بيمار، مي‏شود و احتياج به درمان دارد، بنابراين انسان، داراي صحت معنوي است، همانگونه که از صحت جسماني برخوردار است و گاهي اين صحت معنوي، دچار اختلال مي‏گردد، چنانکه صحت جسماني او نيز گاهي به بيماري تبديل مي‏شود و در هر دو مورد، به درمان احتياج دارد و در تاثير قرآن در نفوس آدميان، جاي ترديد نيست. از اين گروه ممتاز خلقت که بگذريم، ديگر افراد عادي نيز، از اين تاثير معجزه‏آسا بهره گرفتند. مگر نه اين است که در جزيره‏العرب، مردم پيش از طلوع آفتاب قرآن، با جريانهايي مواجه بودند که شنيدن آنها غم‏انگيز است، تا چه رسد به ديدن! انسانهايي که در شرايط محيط فاسد آن روز، آنچنان در سيئات اخلاقي، فرورفته بودند که اگر اسلام نيامده بود و آن اخلاق فاسد را از آن [ صفحه 212] محيط برنداشته بود، چه بلايي نبود که به سر آن مردم ريخته نمي‏شد. آنان مانند کشتي طوفان‏زده که سيل خروشان امواج گناهان و اعمال ننگبار، آنها را به هر سو مي‏کشاند و اميدي به ساحل نجات نداشتند، با آمدن قرآن و طرح برنامه‏هاي انسان سازش، چنان دگرگون شدند و به تدريج از عادات و رسوم جاهليت دست کشيدند که نه تنها خود نجات يافتند، بلکه رفتار آنها الگوي آيندگان نيز گرديد. براي نمونه مي‏توان، زنده به گور کردن دختران بي‏گناه را از اعمال شرم‏آور آنان بر شمرد که پس از اعلام کوبنده‏ي قرآن، در برابر اين رفتار وحشيانه، چگونه پشيمان شدند و نسبت به گذشته، در عذاب روحي بسر بردند و براي جبران اين فساد اخلاقي، از خداوند تقاضاي مغفرت نموده، سپس غرامت (کفاره) را مي‏پرداختند. اين دگرگوني بي‏سابقه و شگفت‏انگيز، يکي از معجزه‏هاي قرآن، در گذشته بوده و در آينده نيز، خواهد بود. [ صفحه 213]