«فاذا مروا بايه فيها تشويق رکنوا اليها طمعا و تطلعت نفوسهم اليها شوقا و ظنوا انها نصب اعينهم» واژه‏ها مر: گذشتن، رفتن، مرور کرد به او و از او گذشتن است. تشويق: آرزومند کردن، به آرزو آوردن کسي و آرزومند گردانيدن است. شوق: رغبت، اشتياق، منتهاي آرزوي نفس و ميل خاطر. در گذشته به معناي شوق اشاره شد. رکن: کرانه‏ي قوي‏تر چيزي، امر بزرگ، کنار ديوار، هر امر بزرگ که باعث غلبه و قوت و شوکت باشد و ستون و بنياد است. [ صفحه 214] تطلع: چشم داشتن و پيوسته در چيزي نگريستن است. ظن: گمان بردن، (امص) گمان، حدس، مقابل يقين و جمع آن: ظنون است. نصب العين: مد نظر، منظور خاطر، نصب العين قرار دادن، در نظر داشتن، پيش چشم داشتن و فراموش نکردن است. با جمع‏بندي لغات و توجه به معاني، معناي عبارت اين است: ترجمه: پرواپيشگان که دائم در تلاوت قرآنند، به هنگام گذشتن به آيه‏اي که در آن تشويق و آرزومندي است، بر آن اعتماد نموده، آزمند و اميدوار مي‏شوند و با شوق فراوان به آن ديده بسته، گمان مي‏برند که آيه و مضمون آن در پيش چشم آنهاست و هرگز فراموش شدني نيست. شرح: اين جمله، به بعد رجا و اميدواري مومنان نظر دارد، در آن حد که گويا وعده‏ي الهي را، در کنار خود ديده و از خاطر آنان، زدوده نمي‏شود. چرا که وعده‏ي خداوند، هرگز تخلف‏پذير نيست، اما در مورد وعيد، چنين نيست. يعني اگر خداوند به کسي وعده داد حتما وفا خواهد نمود. اگر وعده‏ي بهشت است، بهشت و اگر وعده‏ي مغفرت باشد، مغفرت و اگر مژده رحمت باشد، مشمول رحمت خواهد شد و اگر کسي را به عذاب تهديد نمود، اين تهديد حتمي‏الوقوع نخواهد بود: «ان شاء عفي و ان شاء عذاب» اگر بخواهد فرد مورد تهديد را عفو کند، عفو مي‏نمايد و اگر بخواهد عذاب کند، عذاب خواهد کرد. بنابراين پرواپيشگان که گوش جان، به آيات الهي سپرده‏اند، با تلاوت آيات، نويددهنده، آنچنان ديد رجاءشان تيزبين مي‏گردد که گويا از فواصل دور، اميد خود را مي‏نگرند، گو اينکه گمشده را، پس از هجران طولاني بازيافته‏اند. يک انسان عاشق، کمال مطلوب خود را، فقط در ديدار معشوق مي‏داند. به هر [ صفحه 215] راهي که به وصل محبوب نزديکتر باشد، همان را انتخاب خواهد کرد، بدين جهت عبور از آيات تشويق که نمايانگر مژده‏ي لقاي محبوب است، براي آنان کمالي محسوب مي‏شود و از اين معبر به مقصد اصلي واصل مي‏شود (و نه تنها به محبوب عشق مي‏ورزد، بلکه به راه رسيدن به معشوق نيز عاشق است) و اگر مژده‏ي دخول بهشت، او را خرسند مي‏کند، نه به خاطر بهشت است، بلکه اين مژده، از توجه و عنايت معطي‏الجنه حکايت دارد، نعيم بهشت، براي بنده‏ي دلباخته، آنچنان شوقي ندارد، آنچه که در اينجا مطرح مي‏باشد، تجلي جمال منعم است. آري، انسان در حقيقت و نگرش واقع‏بينانه، متحقق به انيت خداست و موجود، به وجود او (وجود ظلي و تبعي) در بادي امر، خيال مي‏کند، وجودي و انيتي دارد و چون راهي فنا گرديد، از اين انيت خيالي و تعين و محدوديت دست کشيده، به اطلاق و لا محدوديت مي‏پيوندد، طبيعي است اين سفر و سير الي الله، تا چه حد لذت‏بخش خواهد بود. اعانقها و النفس بعد مشوقه اليها و هل بعد العناق تداني‏ و الثم فاها کي تزول حرارتي فيزداد ما القي من الهيجاني‏ کان فوادي ليس يشفي غليله سوي ان يري الروحان متحدان‏ پيش از اين غمخواري عشاق بود مهرورزي تو با ما شهره‏ي آفاق بود ياد باد آن صحبت شبها که در زلف توام بحث سر عشق و ذکر حلقه‏ي عشاق بود [ صفحه 216] از دم صبح ازل، تا آخر شام ابد دوستي و مهر بر يک عهد و يک ميثاق بود سايه‏ي معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود پيش از اين کاين سقف سرو طاق مينا برکشد منظر چشم مرا ابروي جانان طاق بود [ صفحه 217]