و حاجاتهم خفيفه
متقين، خواستههايشان اندک است. بيشتر از آنچه بدان ناچارند، نميطلبند و زياد بر نياز ناگزير آرزو نميکنند.
مقيم نيستند، مسافرند، بار خود سنگين کردن عاقلانه نميدانند، کولهبار مايحتاج را هم به زحمت ميکشند.
در کاروانسراي دنيا وطن اختيار نکردهاند که در پي ادات آسايش باشند. پرداختن به اين کاروانسرا، زينت دادن آن، تجمل بخشيدن به آن و دلبستن به آن را جنون ميشمرند که هست.
اشارت:
امام صادق سلامالله عليه فرمود:
[ صفحه 62]
ما الدنيا الا بمنزله الميته اذا اضطرت اليها اکلت منها... [1] .
دنيا به مردار ميماند. اکل ميته جز به گاه ضرورت جايز است؟ معروف و مشروع است؟ تن دردادني است؟ متقين از دنيا اينگونه بهره ميجويند: خوردن از مردار به ميزان اضطرار.
نفس آدمي حريص است، با داشتن و بيشتر داشتن راضي نميشود، سقفي براي خواستههاي خويش نميسازد.
لو ان لابن آدم واديين يسيلان ذهبا و فضه لابتغي لهما ثالثا. [2] .
اگر فرزند آدم را دو وادي مملو از طلا و نقره باشد، براي يافتن سومي تلاش ميکند.
اين کلام خداوند است جل و علا و او که آفريدگار آدمي است بهتر و بيشتر از هر کس ميشناسدش. اين دنداني نيست که با جويدن کند شود و کوتاه گردد. براي خلاصي کند بايد آن را و دور انداخت.
پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به ابوذر فرمود:
طوبي للزاهدين في الدنيا الراغبين في الاخره الذين اتخذوا ارض الله بساطا و ترابها فراشا و ماءها طيبا و اتخذ و اکتاب الله شعارا و دعاءه دثارا يقرضون الدنيا قرضا. [3] .
خوشا به حال زاهدان در دنيا و مشتاقان به آخرت. آنان که زمين را فرش خويش، خاک را بستر خويش و آب را نوشيدني خويش قرار دادند و کتاب خدا را شعار و دعا را دثار خود کردند و دنيا را از خود بريدند و خود
[ صفحه 63]
را از دنيا.
و خداوند نيز در صفت چنين دست شستگان از دنيا ميفرمايد:
الزاهد هو الذي ليس له بيت يخرب فيغتم بخرابه و لا له ولد يموت فيحزن لموته و لا له شيء يذهب فيحزن لذهابه و لا يعرفه انسان يشغله عن الله طرفه عين و لا له فضل طعام ليسال عنه. [4] .
زاهد آن است که خانهاي ندارد که از ويرانياش بهراسد و غمناک گردد، فرزندي ندارد تا از مردنش محزون شود، از دنيا چيزي ندارد تا از دست دادن آن اندوهگينش کند، کسي نميشناسدش تا از خدا آني توجهش را به خود مشغول کند و از قوت لا يموت اضافه ندارد تا بازخواست شود.
خداوند کمترين پاداش اين بندگان را کليدهاي بهشت قرار داده و وعده فرموده است که: روي از ايشان نخواهم پوشاند و با صحبت خود شادمانشان خواهم کرد و در مقعد صدق جايشان خواهم داد. [5] .
نياز و وابستگي نشات از دلبستگي ميگيرد. متقين به همان ميزان که دل از دنيا بريدهاند از حاجاتشان به دنيا کاستهاند.
متقين در عرض حاجت به دنيا، اسارت خويش را ميبينند. و چرا با دست خود بر خود لجام زنند و زنجير بر پاي خود افکنند؟
احتج الي من شئت و کن اسيره. [6] .
حاجتت را به هر که ميخواهي عرضه کن اما بدان که حلقهي بندگيش را
[ صفحه 64]
در گوش ميکني و تن به اسارتش ميسپري.
اسارت متعاقب طلب حاجت است، از هر که، چه رسد به عرض حاجت به نااهل که بدتر از مرگ است.
براي چه تن به اسارت خفتبار بايد داد؟ براي دنيا که خداوند به عيسي فرمود: فاني لست احبها:
من دوستش ندارم.
براي دنيايي که پيامبر فرمود: و ما من شيء ابغض الي الله تعالي من الدنيا. [7] .
هيچ چيز در نزد خدا مبغوضتر از دنيا نيست.
براي يافتن چه چيز تن به اين ذلت بايد سپرد؟
چه ميگويم؟ ماذا فقد من وجدک. [8] .
آن کس که او را يافت چه کم دارد که طلب کند؟ چه ندارد که داشتنش را بخواهد؟
و انفسهم عفيفه
و جانهايشان پاک و بيآلايش است. چون شبنم زلال سحري بيرنگند. به بکارت سپيدترين برفهاي بلندترين قلههاي دست نيافتنيترين کوهها طعنه ميزنند.
کمترين زنگار هواجس نفساني بر آينهي دلشان نقش نمياندازد و سنگينترين تگرگ زمستاني اميال، گلبرگ قلبشان را آزرده نميکند.
[ صفحه 65]
ريشههاي ايمان در خاک يقين چنان محکم کردهاند که هيچ طوفان حادثهاي شاخههايشان را از جاي نميجنباند.
اشارت:
من عرضت له فاحشه او شهوه فاجتنبها من مخافه الله عز و جل حرم الله عليه النار و آمنه من الفزع الاکبر و انجزله ما وعده في کتابه في قوله تبارک و تعالي: «و لمن خاف مقام ربه جنتان». [9] .
هر که با گناه و شهوتي مواجه شود و از خوف خداوند از آن بگريزد، خدا آتش را بر او حرام ميکند و از رنج قيامت مصونش ميدارد و به آنچه در قرآن وعدهاش فرموده وفا ميکند که:«آنکه از مقام خداوند بترسد دو بهشت خواهدش بود.»
سليمان بن خالد گويد از امام صادق عليهالسلام تفسير اين آيه را سئوال کردم:
«و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا.» [10] .
و پيش آورديم هر آنچه به جا آورده بودند از کردار و آن را گردي پراکنده ساختيم.
فرمود: اما و الله ان کانت اعمالهم اشد بياضا من القباطي و لکن کانوا اذا عرض لهم الحرام لم يدعوه. [11] .
به خدا که کردارشان پاکتر و سپيدتر از جامههاي سپيد و نازک مصري
[ صفحه 66]
باف بود ولي چون با حرامي مواجه ميشدند از آن نميگذشتند.
از اين عبارات چنين برميآيد که اگر همهي عبادات را در کفهاي نهند و عفاف را در کفهاي ديگر، سنگيني ارزش عفاف اين کفه را بر زمين مينشاند.
افضل العباده عفه البطن و الفرج. [12] .
و گويي که عفاف به باران زلال ميماند که گرد از اعمال ديگر ميشويد و پاکشان ميگرداند.
بالعفاف تزکوا الاعمال. [13] .
ولي التفات بايد کرد که عفت جوارح، همهي عفت نيست و نيز آنچه که مولا در صفت متقين فرموده است صرفا عفت جوارح نيست، در کلام مولا «انفسهم عفيفه» آمده است،
گويي عفت جوارح مقدمهاي است براي نيل به آن پاکجاني و پاکدلي و عفت قلبي که امام علي سلامالله عليه فرموده است.
خداوند تعالي به داوود وحي کرد که: گريه کن بر گناهانت همانند زن جوان شوي مرده...
فرشتگان در دوزخ عدهاي را به نکوهش خواهند ايستاد... که اين همان کسي است که نمازهاي طولاني ميخواند و چه گريهها که در نماز ميکرد از خوف خدا، ولي بدانيد که اندازهي شکاف دانهي خرما ارزش نداشت. هنگاميکه بر دلش نگاه کردم نمازش را به سلامت يافتم ليکن اگر زني زيباروي خود را بر او عرضه ميکرد او اجابتش ميکرد و اگر با مومني معامله
[ صفحه 67]
ميکرد در حق او خيانت مينمود. [14] .
در اينجا بحثي فراتر از بحث جوارح است.«نظرت في قلبه» است. خداوند ميفرمايد به دلش نگاه کردم. در دل اين استعداد بود و آن استحکام نبود.
براي رسيدن به چنين گلستاني از عفاف، ناگزير از وادي حياء بايد گذشت.
اگر دل قدم به وادي حيا بگذارد، جسم قدم به خلاف برنخواهد داشت و اگر جان در واحه حياء درنگ کند، جوارح در مواجهه با گناه درنگ خواهند کرد.
پيامبر به ابوذر ميفرمايد: و استحي من الله حق الحياء.
آنطور که بايد از خدا حياء کن.
ابوذر عرض ميکند که: يا رسولالله کلنا نستحيي من الله.
اي رسول خدا! ما همه از خدا حيا ميکنيم.
پيامبر ميفرمايد: ليس ذلک الحياء و لکن الحياء من الله ان لا تنسي المقابر و البلي و تحفظ الجوف و ما وعي و الراس و ما حوي... [15] .
آنکه تو ميگويي حيا نيست، حياي از خدا اين است که مرگ را لحظهاي از ياد نبري و شکم را از حرام نگه داري و فکر و ذهن! را از انديشههاي... حفظ کني.
و خود پيامبر- صلي الله عليه و آله- که مبلغ حياست، خود در قلهاي از حياء ايستاده است که ميفرمايد: از خدا حيا کنيد. به خدا که من هر گاه به
[ صفحه 68]
مبرز ميروم، جامه بر سر ميکشم و از دو فرشتهاي که با من هستند حيا ميکنم. [16] .
اگر هيچ ديگر نباشد، همين حياي از خداوند برترين مانع و رادع هر زشتي و گناه است. باز پيامبر ميفرمايد: اذا لم تستحي فاعمل ما شئت. [17] .
اگر حيا در تو نيست، هر چه ميخواهي بکن.
و اما حيا خود پنج گونه است:
يکي: حياء از ذنب و گناه است، يعني حياء مانع است که مرتکب کباير شود. و اين ادناي مرتبه حياست و اين حياي عوام است.
دوم: حياي تقصير است، يعني شرمش آيد که مرتکب کاري شود که مشتمل بر تقصير باشد، هر چند خلاف اولي باشد و اين مرتبه فوق اول است و مخصوص اولياست.
سوم: حياي کرامت است، يعني عزت و بزرگواري جناب الهي مانع است که مرتکب خلاف رضاي او شود، چه هر که بزرگواري حضرت باري عزاسمه و قدر و مرتبه او نصبالعين او شد، به هيچ وجه متوجه غير او نميشود.
چه جاي محظورات و مکروهات و اين مرتبه فوق مرتبهي اول و ثاني است.
چهارم: حياي محبت است، يعني انوار محبت الهي چنان بر سراسر کشور دلش ميتابد که مجال مخالفتي براي او در هيچ عضوي از اعضاي وي نميماند.
[ صفحه 69]
از بس که ممسوس در حب الهي و منهمک در محبت وي ميباشد، اصلا توجه به غير او نميکند و التفات به غير او نمينمايد.
پنجم: حياي هيبت است، يعني هيبت و سطوت الهي مانع است از ارتکاب خلاف رضاي او چنان که در «آنجا» افراط محبت که منشاء رجاست مانع است از توجه به غير و در اينجا افراط هيبت و غضب که منشاء خوف است مانع است و اين دو مرتبه از حياء، اعلا مرتبه حياست و مرتبه عرفا و اولياست. رزقنا الله الوصول اليهما بجوده و کرمه. [18] .
و اين کلام گلايهآميز خداوند در حياي او و بيانصافي بندگان عجيب تکاندهنده است که: ما انصفني عبدي، يدعوني فاستحيي ان ارده و يعصيني و لا يستحيي مني. [19] .
بيانصافي ميکند بندهي من با من. مرا ميخواند و من حيا ميکنم که پاسخش نگويم و استجابتش ننمايم. و بنده نافرمانيام را ميکند و حيا نميکند.
[ صفحه 73]
|