قد براهم الخوف بري القداح، ينظر اليهم الناظر فيحسبهم مرضي و ما بالقوم من مرض و يقول لقد خولطوا و لقد خالطهم امر عظيم. متقين را خوف از خداوند، آنچنان لاغر و تکيده کرده که مثل تير که تراشش مي‏دهند و باريک و نازکترش مي‏کنند، خوف از خداوند گوشت بدن اينان را مي‏تراشد و اندامشان را هر لحظه لاغرتر و تکيده‏تر مي‏کند، آنگونه که هر ناظري مريضشان مي‏پندارد و هر بيننده‏اي بيمارشان تلقي مي‏کند. و گمان مي‏برند، که اينان ديوانه‏اند و به هم آميخته. و نه مريض و بيمارند اينان و نه ديوانه و به هم آميخته، که امري بس عظيم با ايشان درآميخته. آنچه اينان را در نظر مردم غريب جلوه مي‏دهد، غريبيشان در اين دنياست و آنچه نامانوسشان نشان مي‏دهد، انس ناپذيريشان با دار فناست [ صفحه 124] و آنچه نامتعادلشان مي‏نمايد تنها و تنها خوف خداست. اشارت: خداوند جل جلاله به موسي فرمود:«بندگانم به چيزي محبوبتر از اين سه چيز به من تقرب نمي‏يابند: زهد به دنيا، اجتناب از گناه و گريه از خوف و خشيت من.» موسي- علي نبينا و آله و عليه‏السلام- عرض کرد:«خدايا! چه مي‏کني با اينان؟» خداوند فرمود:«حکم زاهدان را در بهشت نافذ مي‏گردانم. با تقواپيشگان مدارا مي‏کنم و گريه‏کنندگان از خوف و خشيتم را در مقام اعلاي بهشت جاي مي‏دهم» [1] . امام صادق در ميان اشارتهاي خويش به «حفص»، اين آيه را تلاوت فرمودند: تلک الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين. [2] . ما خانه‏ي آخرت را براي آنهايي قرار داديم که در زمين برتري نمي‏جويند و فساد نمي‏کنند و عاقبت از آن متقين است. و از تلاوت اين آيه سخت گريستند و سپس فرمودند:«اين آيه امان مرا بريده و آسايش مرا ربوده» و سپس فرمودند: فاز و الله الابرار و خسر الاشرار اتدري من هم الذين خافوا و اتقوا و تقربوا اليه بالاعمال الصالحه. [ صفحه 125] يا حفص! من تعلم و عمل کتب في الملکوت عظيما ان اعلم الناس بالله اخوفهم منه و اخشاهم له و ازهدهم في الدنيا... [3] . به خدا که نيکان رستگار شدند و اشرار زيان کردند. مي‏داني که کيانند نيکان و رستگاران؟ آنانکه از هيبت و مقام پروردگار ترسيدند و تقواي او پيشه کردند و با کردار شايسته به او تقرب جستند. يا حفص! آنکه بياموزد و عمل کند در نزد خداوند مقامي بس عظيم مي‏يابد. عالمترين و عارفترين مردم به خدا، ترسنده‏ترين و خائفترين آنان از خداست و بي‏رغبت‏ترين آنها به دنيا... و امام سجاد در يکي از مناجاتهاي خود عرضه مي‏دارد: سبحانک عجبا لمن عرفک کيف لا يخافک. منزهي تو خدايا! چگونه مي‏شود کسي تو را بشناسد و به مقام تو معرفت بيابد و از تو نترسد؟! پس خوف از خدا نتيجه‏ي مسلم معرفت الله است. آنکه از بارگاه کبريايي و جلال خداوند چيزي نشنوده است، آنکه از جبار و قهار و قوي و عزيز و ذوانتقام و سريع‏الحساب و شديدالعقاب و کبيرالمتعال و... جز حروفي چند، درنمي‏يابد چگونه مي‏تواند به بارگاه خوف درآيد. امام علي عليه‏السلام مي‏فرمايد: اعظم الناس علما اشدهم خوفا لله سبحانه. [4] . آنکه علم و معرفتش بيشتر است، خوفش از خداوند سبحان شديدتر است. [ صفحه 126] يحيي- علي نبينا و آله و عليه‏السلام- آنچنان از خوف خداوند مي‏گريست که گوشت گونه‏هايش از بين رفت و بر استخوان گونه پارچه مي‏نهاد و باز مي‏گريست. زکريا به او گفت:«پسرم! من تو را از خدا خواسته‏ام که مايه‏ي نشاط من باشي.» جواب داد:«پدر! بر دوزخ خداوند لغزشگاهها و پرتگاههايي است که از آن سالم نمي‏گذرند مگر گريه‏کنندگان از خوف خدا و من مي‏ترسم که پايم بر آنها بلغزد.» زکريا نيز از اين کلام آنقدر گريست تا بيهوش شد. [5] . اگر آدمي با حاکمي مقتدر مواجه شود، چقدر تفاوت است ميان آن زمان که او را مي‏شناسد و آن زمان که نمي‏شناسدش؟ آيا در اين دو زمان برخورد آدمي با چنين حاکمي يکسان است؟ و اين تازه حاکمي است که فاني است و متکي به غير است و هيچ از خود ندارد. اگر آدمي ذره‏اي معرفت نسبت به خداوند سبحان بيابد، آيا مي‏تواند به همين راحتي که اکنون مي‏زيد زندگي کند؟ خوف بندبند تنش را از هم مي‏گسلد. الخائف لا عيش له. [6] . زندگي نمي‏فهمد چيست. آنچنان دگرگون مي‏شود که ديگران بيمارش تصور مي‏کنند. امام زين‏العابدين- سلام الله عليه- به هنگام وضو چنان رنگش زرد [ صفحه 127] مي‏شد که همگان مبهوت مي‏ماندند و از تغيير حالش سئوال مي‏کردند. مي‏فرمود:«مي‏دانيد که در برابر چه کسي بايد بايستم؟» [7] . و اميرالمومنين سلام الله عليه- هر گاه که آيه‏ي «وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض» را تلاوت مي‏فرمود، از خوف خدا رنگش مي‏پريد، و حالتش دگرگون مي‏شد. [8] . امام صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد: الخوف رقيب القلب و الرجاء شفيع النفس. خوف رقيب و ديده‏بان دل است و رجاء شفيع نفس. و من کان بالله عارفا کان من الله خائفا و هما جناحا الايمان يطيربهما العبد المحقق الي رضوان‏الله تعالي. [9] . هر که شناساتر است به پروردگار خود، خوف او بيشتر است و ترس خدا بيشتر دارد و خوف و رجاء دو بال ايمانند که مومن با اين دو بال به سوي رضوان الهي مي‏پرد. از جمله وصاياي لقمان به فرزندش اين است که:«بترس از خدا ترسيدني که چنين پنداري که اگر نزد او آيي به نيکي جن و انس هر آينه عذاب کند تو را و اميدوار باش به رحمت او اميدواريي که گمان بري که اگر نزد او آيي به گناهان جن و انس هر آينه ببخشد و بيامرزد تو را.» [10] . حضرت سيدالمرسلين عليه و آله صلوات رب‏العالمين مي‏فرمايد: المومن بين خوفين خوف ما مضي و خوف ما بقي و بموت النفس تکون [ صفحه 128] حيوه القلب و بحيوه القلب البلوغ الي الاستقامه و من عبدالله علي ميزان الخوف و الرجاء لا يضل و يصل الي ماموله. [11] . مومن واقع شده است در ميان دو خوف. يکي خوف گذشته که مبادا عمر گذشته و تلف شده موافق رضاي الهي نباشد و ديگري خوف آينده که مبادا به لغزشي يا انحرافي گرفتار آيد و به مرگ نفس اماره دل زنده مي‏شود و به حيات دل توفيق نيل به استقامت دست مي‏دهد. و هر که بندگي خدا کند با ترازوي خوف و رجاء هرگز گمراه نمي‏شود و به مامول و مطلوب و محبوب خويش دست مي‏يابد. حضرت رسول اکرم- صلي الله عليه و آله و سلم- در وصاياي خويش به ابوذر مي‏فرمايد:«بنده‏ي گناهکاري را در قيامت مي‏آورند و گناهانش را بر او عرضه مي‏کنند. و او رو به گناهان کرده و مي‏گويد: آيا نه اين بود که من از شما ترسان و بيم‏زده بودم. و به سبب اين خوف بخشيده مي‏شود.» امام علي عليه‏السلام مي‏فرمايد: خف الله خوف من شغل بالفکر قلبه. فان الخوف مظنه الامن و سجن النفس عن المعاصي. [12] . بترس از خدا ترسيدني که قلبت را به انديشه وادارد که ترس جايگاه گمان امن است و زندان نفس است از گناهان. اويس قرني به «هرم بن حيات» گفت: قد عمل الناس علي الرجاء، تعال نعمل علي الخوف. [13] . بندگان (که اينگونه راحت و بي‏خيال مي‏زيند) بندگي خدا را از روي [ صفحه 129] رجاء مي‏کنند بيا تا ما عمل به خوف کنيم (که احتياط مقتضي اين است). و پيامبر اکرم- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: لا يلج النار احد بکي من خشيه الله حتي يعود اللبن في الضرع. [14] . آتش دوزخ در گريان از خوف و خشيت خدا درنمي‏گيرد، مگر آنکه شير به پستان برگردد. همچنان که رجعت شير به پستان محال است، به عذاب درآمدن خائف نيز غيرممکن است. و خداوند صادق‏الوعد فرمود که: و لمن خاف مقام ربه جنتان. [15] . و دو بهشت است براي آن کس که از خدا بترسد. [ صفحه 133]

[1] مکارم‏الاخلاق. [2] سوره‏ي قصص- آيه‏ي 83. [3] ارشاد القلوب. [4] غررالحکم- جلد 2. [5] مکارم‏الاخلاق. [6] غررالحکم- جلد 1. [7] مکارم‏الاخلاق. [8] ارشاد القلوب. [9] مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه - جلد دوم. [10] مکارم الاخلاق و مصباح الشريعه. [11] مصباح‏الشريعه و مفتاح‏الحقيقه- جلد 2. [12] غررالحکم- جلد 3. [13] مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه- جلد 2. [14] فلسفه الاخلاق الاسلاميه. [15] سوره‏ي الرحمن آيه‏ي 46.