همام نامي، از ياران و صحابي امير عارفان که دست تمنا از دامن اميال دنيوي بريده و چشم توجه بر هواجس نفساني فروبسته، به حضور مولا شرفياب ميشود و پنجرهي آرزوهاي خويش را بر خورشيد حضرتش ميگشايد و دنياي نيازهاي عمري نهفته و پرسشهاي ناگفته را در ظرف جملهاي به پاي مبارک حضرتش ميريزد که:
يا اميرالمومنين، صف لي المتقين حتي کاني انظر اليهم
يا اميرالمومنين! تقواپيشگان را به من بنمايان.
مولايمان که عمري است در حسرت سئوال بندگان در خواب رفته ميسوزد و خورشيد قلبش در التهاب گشودن روزني رو به ظلمت دنيائيان لحظه ميشمرد و چشمهي علمش به دنبال منفذ و بهانهاي براي جاري شدن ميگردد و فرياد جگرسوز «سلوني» اش آتش عطش نيازهاي انبياء سلف و اولياء خلف را دامن ميزند، از پاسخ بدين سئوال شانه خالي ميکند و پس
[ صفحه 10]
از تاملي کوتاه همام را به تقوا و نيکوکاري دعوت مينمايد و به اين آيه از قرآن استناد ميفرمايد که: «خداوند با تقواپيشگان و نيکوکاران است» و طبيعي است که کوير تشنگي همام با اين يک جرعه سيراب نميشود. او پاسخي به وسعت نيازهاي خويش طلب ميکند.
ولي علي- جان عالمي به فداش- بايد عمق ظرفيت سائل را بشناسد که ميشناسد، بل بشناساند و روزني در خور طاقت چشمان سائل از نور بگشايد.
و همام، علي را- سلامالله عليه- سوگند ميدهد که در بيابان برهوت ابهام، نه تنها تشنه رهايش نکند که سيرابش گرداند.
پس علي زبان به مدح خداوند و ثناي او ميگشايد و بر مقتدا و ولي و رهبر خويش پيامبر اکرم درودهاي فراوان ميفرستد، که اگر عمر بابرکت پيامبر تا آخرين دم حيات مقدس علي امتداد مييافت هرگز علي زبان به سخن نميگشود و خطبه نميخواند به احترام معلم، همچنان که امام حسن روحي فداه هرگز در زمان پدر برفراز منبر ننشست و امام حسين سلامالله عليه در زمان امامت برادر سخن نگفت و بزرگ فرزندان اين بزرگواران همگي بر اين ادب تاسي کردند تا قائم منتظر و هر کدام در زمان امامت شکوهمند خويش هيچ کلام بيياد پيامبر بر زبان جاري نکردند تا بدينسان خود اولين پاسدار مقام ولايت و امامت باشند.
اللهم اجعلنا من شيعتهم و اتباعهم و مواليهم.
سپس ميفرمايد:
اما بعد، فان الله سبحانه و تعالي خلق الخلق- حين خلقهم- غنيا عن طاعتهم، آمنا من معصيتهم، لانه لا تضره معصيه من
[ صفحه 11]
عصاه و لا تنفعه طاعه من اطاعه، فقسم بينهم معايشهم و وضعهم من الدنيا مواضعهم، فالمتقون فيها هم اهل الفضائل
و اما بعد:
خداوند- سبحانه و تعالي- لفظ کن را بر زبان تکوين جاري ساخت و به آفرينش خلق اراده فرمود، در حالي که او را نه در طاعت و تسبيح و عبادت بندگان و موجودات فايدتي نهفته بود و نه در عصيان و سرکشي و نافرماني آنان شر و مضرتي خفته.
خداوند غني بالذات را نه چشمي به طاعت بندگان بود و نه هراسي از معصيت عاصيان.
اگر تمامي بندگان پيشاني واحد شوند و بر آستان بندگياش بسايند، بر او به ميزان جوي نيفزايند.
و اگر تمامي خلايق سري يگانه شوند و به نافرماني برآيند و بپيچند، خردلي از الوهيت و عظمت او کاستن نتوانند.
هر که عبادت او ميکند- به توفيق او- نهال در باغچهي ابديت خويش ميکارد، زاد راه براي سفر خود اندوخته ميکند و عروج خويش را بال ميزند.
و خداوند ابزار زيستن و ادوات رفتن را در ميان بندگان تقسيم و منزلت هر کدام را در مکانتي تحکيم فرمود.
و در اين ميانه، متقين را به سبب برتريهايشان مرتبهاي اعلي اعطا نمود، که پرهيزگاران گلهاي سرسبد آفرينشند و برترين خلايق.
و از فضائل آنان همين بس که:
[ صفحه 12]
منطقهم الصواب
گام در راه درست مينهند، صحيح ميانديشند و به راستي سخن ميگويند.
در طريق هدايت گامي پس و پيش برنميدارند، به چپ و راست نظر نميکنند، به فراز و نشيب نميانديشند و نگاه بر افق ديدار و ملتقاي پديدار ميدوزند.
زبان جز به صدق نميگشايند و در گفتار جز رضاي خدا طلب نميکنند.
و سخن به درشتي نميگويند و لغو و بيهوده بر زبان نميرانند و هر کلام بر جاي خود مينشانند.
و ملبسهم الاقتصاد
و در پوشاک و مصارفشان راه ميانه پيش ميگيرند و در مسير اعتدال گام مينهند.
نه بر فراز صخرههاي بلند و لرزان افراط و اسراف ميزيند و نه در قعر درههاي تفريط و تقصير به سر ميبرند.
از آنجا که مدام سلامت روح خويش ميطلبند در طريق ميانه راه ميپويند.
من اراد السلامه فعليه بالقصد [1] .
هر که سلامت ميجويد بايد که راه ميانه بپويد.
اين بزرگمردان از اقتصاد، سلاحي ميسازند تا بدان تمامي سختيها و
[ صفحه 13]
ناملايمات و مصائب را به زانو درآورند.
من اقتصد في الغنا و الفقر فقد استعد لنوائب الدهر [2] .
آنکه به هنگام ثروت و فقر پا در رکاب قصد بگذارد، در ميادين بلاهاي روزگار طعم تلخ شکست را نميچشد.
اين مقيمان منزلگاه اعتدال مومنانه معتقدند که جز مقام در اين منزل هلاکت است و تعدي.
لا يهلک من اقتصد [3] .
مقتصد هلاکتپذير نيست.
کل مازاد علي الاقتصاد اسراف
هر چه بيرون از منزلگاه اقتصاد است اسراف و کجروي است.
و مشيهم التواضع
اين دريادلان، بال بر زمين تواضع ميسايند و در آسمان خضوع پرواز ميکنند و از زلال چشمهي خشوع مينوشند و در باران فروتني غسل ميکنند.
تواضع را ميوهي درخت علم خويش ميدانند [4] و فروتني را زکات خرمن متراکم شرف و فضيلت خود ميشمرند. [5] .
اين بزرگمنشان همچنان که شيريني عفو و گذشت را در زير دندان قدرت خود مزمزه ميکنند، حلاوت تواضع را بر بام رفعت خويش
[ صفحه 14]
ميچشند. [6] .
آنچنان خود را در مقابل عظمت بارگاه کبريايي کوچک و حقير ميشمرند که جز خضوع و فروتني شايستهي خويش نميدانند.
دريافتهاند که از خود هيچ ندارند که تکبر را بشايند.
به چه فخر بفروشند؟! به آنچه وديعت و امانت و عاريت از ديگري دارند؟
موجود حادث و فاني و نيازمند، براي تکبر به چه چيز تشبث ميتواند کرد؟
زماني بر دهر گذشته است که اينان هيچ نبودهاند [7] و زماني از روزگار خواهد آمد که در خاک انتظار خواهند خفت و در اين ميانه هم که بودهاند مالک هيچ چيز نبودهاند. [8] .
و اينان به اين شعور رسيدهاند که بر پشتي باد، تکيهي تکبر نکنند.
و چنين نيست که با تواضع خويش، خوار اشرار و ذليل اغيار و خفيف مردمان گردند، بل هر گام که در طريق تواضع برميدارند خداوند به منزلي از منازل رفعت ترفيعشان ميدهد و دري از ابواب عظمت به رويشان ميگشايد. [9] .
و در يک کلام به افق ميمانند، آسمانند ولي سر بر زمين تواضع ميسايند.
[ صفحه 15]
اشارت:
به کليم- علي نبينا و آله و عليه و السلام- وحي آمد که:
يا موسي اتدري لم اصطفيتک بکلامي دون خلقي؟
ميداني چرا از ميان همهي خلايقم، تو را براي سخن گفتن برگزيدم؟ موسي عرضه داشت که: چرا پروردگارم؟
و خدا پاسخ فرمود:
اني قلبت عبادي ظهرا لبطن، فلم اجد فيهم احدا اذل لي نفسا منک، يا موسي انک اذا صليت وضعت خدک علي التراب.
من در ميان بندگانم جستجو کردم و خلايقم را زير و رو کردم و در ميان آنها کسي را متواضعتر و ذليلتر و شکستهتر از تو در مقابل خويش نيافتم.
موساي من! تو، به هنگام نماز گونهي تسليم و ضعف بر خاک عبوديت من ميسايي. [10] .
از آنچه که بر داوود- علي نبينا و آله و عليهالسلام- وحي شد يکي اين بود که:
يا داوود! کما ان اقرب الناس من الله المتواضعون کذلک ابعد الناس من الله المتکبرون. [11] .
اي داوود! همچنان که نزديکترين بندگان به درگاه خداوند متواضعترين آنانند، دورترين مردم به خداوند کبر فروشانند.
«يکي از بزرگان عارفان را عادت اين بود که در صف آخر نماز ايستادي. گفتند: بهتر نيست که در صف اول بايستي؟ گفت: صدر، سزاوار
[ صفحه 16]
خداوندان باشد، بندگان را با صدر عزت چه کار؟ [12] .
تواضع دو گونه است. يکي تواضع در قبال خدا و ديگر تواضع براي خدا. تواضع در قبال خدا آن است که بنده شرط بندگي بجا آرد و حقارت و خفت و ذلت و نيازمندي خود را در مقابل خدا بشناسد و عظمت و قدرت و عزت و استغناي معشوق بداند و يقين کند که بارگاه معشوق، جمال کل، نور کل، قدرت کل، علم کل، و مجموعهي صفات کاملهي حميده است و آنچه که در آن بازار خريدار دارد و بر سر دست ميرود، عجز و خضوع و خشوع و تواضع و ذلت و نيازمندي است. و اين کلام خداوند بر باور جانش بنشيند
که:
انا في المنکسره القلوب
آشيان من در انحناي دلهاي شکسته است.
و اگر باشد دلي که در مقابل خداي نشکند و فرونريزد و آتش نگيرد، از آن دل به خدا پناه بايد برد.
اللهم اني اعوذ بک من قلب لا يخشع [13] .
شيخ ابومحمد رويم را رحمه الله عليه، از تواضع پرسيدند. پاسخ گفت: که تواضع ذليل بودن دلهاست مرداننده غيب را، يعني بنده را جز ذليل و فقير و عاجز بودن مر خداوند خويش را چه روي دارد؟ [14] .
و مصداق اتم و اکمل کلام علي، ضجههاي شبانهي علي، مناجات نخلستانهاي علي، سجدههاي «سجاده صفت» علي، تکانهاي عرش تکان
[ صفحه 17]
شانههاي علي و گريههاي جگرسوز علي است- سلامالله عليه.
و آن تواضع که براي خداست، فروتني در مقابل اولياء و مومنان و مستضعفان و فرودستان و مسکينان است.
نقل است از معاويه بن عمار که گفت از امام صادق (ع) شنيدم که ميفرمود: به راستي در آسمان دو ملکند که موکل بندگانند، هر که براي خدا تواضع کند او را بالا برند و هر که تکبر کند او را به خاک پستي نشانند. [15] .
امام رضا سلامالله عليه فرمود: تواضع آن است که با مردم آن کني که علاقهمندي با تو کنند.
و باز فرمود: تواضع را درجاتي است و از آن جمله:
ان يعرف المرء قدر نفسه فينزلها منزلتها بقلب سليم [16] .
که مرد، قدر و اندازهي خويش بشناسد و کشتي نفس را در ساحل قلب سليم فرونشاند و... خنجرهاي بدي را با سپر نيکيهاي خويش بشکند و آتش خشم خود را به آب حلم بنشاند و با گذشت و نيکوکار باشد که
و الله يحب المحسنين
و بعد ديگري از تواضع هم هست که در آن دو نميگنجد و سومي را نيز نميشايد. و آن تواضع شرکآلوده و باطل است، بسان اينکه کسي ثروتمندي را به خاطر ثروتش تواضع کند.
من تواضع غنيا لغناه ذهب ثلثا دينه
که دو ثلث دين خود را فداي تواضع نابجاي خويش ميگرداند.
اللهم انا نعوذ بک.
[ صفحه 21]
|