غضوا ابصارهم عما حرم الله عليهم. و وقفوا اسماعهم علي العلم النافع لهم.
از آنچه خداوند حرام کرده است چشم ميپوشند و گوش دل فقط به علوم سودمند به حال خويش ميسپرند.
بر غرفهي دل، دريچهي چشم بسته ميدارند تا گرد هواجس نفساني، زلال آينهي دل را تيره نگرداند و دل را هوس نظاره از بام ديده پديد نيايد.
دلشان به دريايي زلال ميماند و مصب چشم را بر ورود هر چه رود خاکآلود به دريا، فروميبندند و روزن گوش تنها به روي علوم مفيد براي خود و جامعهي خود بازميدارند.
اشارت:
امام صادق عليهالسلام در تاويل آيهي ان السمع و البصر و الفواد کل
[ صفحه 22]
اولئک کان عنه مسئولا [1] .
فرمودند:
يسال السمع عما سمع و البصر عما نظر اليه و الفواد عما عقد عليه [2] .
گوش براي شنيدههايش، چشم براي ديدههايش و دل براي سپردههايش بازخواست ميشوند.
و نيز پيامبر فرمود- صلي الله عليه و آله- که:
النظره سهم مسموم من سهام ابليس فمن ترکها خوفا من الله تعالي اعطاه الله ايمانا يجد حلاوته في قلبه. [3] .
نگاه، تير زهرآلودهاي است از تيرهاي شيطان. هر که از معرض اين تير به سوي خدا بگريزد، خداوند ايماني به او عطا ميکند که شيريني آن را با دلش ميچشد.
و اين نيز کلام پيامبر است که: چشمها نيز زنا ميکنند و زنايشان نگاه است. [4] .
و به علي (ع) فرمود که:
يا علي کل عين باکيه يوم القيامه الا ثلاثه اعين: عين سهرت في سبيل الله تعالي، و عين غضت عن محارم الله. و عين فاضت من خشيه الله تعالي [5] .
تمام چشمها در قيامت گريانند، مگر سه چشم: چشمي که براي خدا
[ صفحه 23]
بيدار بماند و چشمي که بر حرام خدا بسته شود و چشمي که از خشيت خداوند گريان گردد.
پس چشم دل بر ناخواستههاي خداوند فرو بايد بست و چشم سر بر محرمات او، که حق چشم در کلام حضرت سجاد عليهالسلام آن است که بستهي «حرام» و باز «عبرتها» يش نگاه بداري. [6] .
و گوش از غيبت و تهمت و ناپسند و حرام فروبندي و تنها وقف علوم نافع گرداني که علي سلامالله عليه فرمود:
العلم علمان، علم اللسان فذلک حجه علي بن آدم و علم القلب فذلک العلم النافع
علم بر دو گونه است. علم زبان که حجت خواهد شد بر عليه آدميان و علم قلب که نافع است به حال انسان. [7] .
نزلت انفسهم منهم في البلاء کالتي نزلت في الرخاء
در بلا و فتنه و سختي و محنت چنانند که ديگران در آسايش و آرامش و راحت.
بلا را نه تنها زبان به شکوه نميگشايند، که در آغوش ميفشرند و خدا را به اعطاي سختيها و مشقات سپاس ميگويند.
براي راحتي نيامدهاند و به طمع آسايش نميزيند که سختي عذابشان دهد. دنيا را زندان خويش ميدانند [8] و چشم آسايش داشتن از زندان را
[ صفحه 24]
ابلهانه ميشمرند. تپههاي ناملايمات را- اگر چه پاي آبله- يکي پس از ديگري ميپويند و چشم از افق رضايت خداوند برنميدارند.
سختي را از آن رو که در منظر خداوند است مشتاقانه ميکشند و درد درد را مجذوب جام و دست معشوق، عاشقانه مينوشند.
اشارت:
پيامبر صلوات الله و سلامه عليه فرمود:
يقول الله تعالي: لا اجمع علي عبد خوفين و لا اجمع له امنين. فاذا امنني في الدنيا اخفته يوم القيامه و اذا خافني في الدنيا آمنته يوم القيامه. [9] .
خداوند تبارک و تعالي ميفرمايد: براي بندهام دو بيم و خوف و دو امن و آسايش را جمع نميکنم. اگر در دنيا آسايشش ببخشم در آخرت خائفش ميگردانم و اگر در دنيا در آتش خوفش اندازم آخرت را گلستان راحتش ميکنم.
ترسم کزين چمن نبري آستين گل
کز گلشنش تحمل خاري نميکني.
مومن بيپاي افزار بلا راه نتواند رفت و جز بر سنگ سختي نتواند نشست. مومن را اگر روزي رسد که سختي نرسد سر از هودج انتظار بدر آرد و دست دعا برگشايد و تمناي درد از حضرتش بنمايد.
در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاست
ريش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمي
[ صفحه 25]
و آنگاه که باران محنت و بلا را بر زمين جانش بيدريغ بيابد، پيشاني سپاس بر درگاه معشوق بسايد و زيادتي طلب کند.
اذا رايت ربک يوالي عليک البلاء فاشکره [10] .
مومن عاشق، به روشني اين کلام مولا را دريافته است که:
بلاء الرجل علي قدر ايمانه و دينه [11] .
بلاي هر کس به ميزان ايمان و دين اوست.
هر که در اين بزم مقربتر است
جام بلا بيشترش ميدهند
بادهي بلا را در جام ايمان آدمي ميريزند و چشم مومن عاشق، مشتاقانه خيرهي دستهاي ساقي است که به ميزان باده بلا، عمق ايمان خويش بشناسد.
و آن زمان، ايمان خود را کامل مييابد که جان خويش مشتاقانه آماج تيرهاي بلا کند و از هر چه آسايش و راحت بگريزد.
لا يکمل ايمان المومن حتي يعد الرخاء فتنه و البلاء نعمه [12] .
ايمان مومن کامل نميشود مگر آنکه آسايش را فتنه و بلا را نعمت بشمارد.
مومن از بلا التفات معشوق را به خويش درمييابد:
اگر با ديگرانش بود ميلي
چرا ظرف مرا بشکست ليلي
[ صفحه 26]
بر تمامي دردها نگاه معشوق درمان است و بر همهي زخمها توجه معبود، مرهم.
تحمل مشقات از آن جهت آسان است و شيرين، که در پيش چشمان اوست.
زير شمشير غمش رقص کنان بايد رفت
کانکه شد کشتهي او نيک سرانجام افتاد
در طريق عشق و در وادي ايمان هر چيز که دال بر توجه معشوق و التفات معبود باشد شيرين است و دوست داشتني. و به عکس، هر گلستاني که برق توجه و رضاي نگاه معشوق در آن نباشد عذاب است و خسران جبران نشدني.
کل بلاء دون النار عافيه [13] .
هر بلا جز آتش خشم خداوند، عين عافيت است.
اگر پا به وادي بيمنتهاي عشق بگذاريم و از قهرمان سيزده ساله کربلا، از مرگ در راه معشوق بپرسيم، در حالي که عطش مجال سخن گفتنش نميدهد خواهد گفت:
احلي من العسل.
شيرينتر از عسل!
و لو لا الاجل الذي کتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفه عين شوقا الي الثواب، و خوفا من العقاب
و اگر نبود اجلي که خداوند برايشان مقرر فرموده، جانهايشان دمي در خانههاي جسم آرام نميگرفت، به اشتياق پاداش کردارشان و بيم از عقاب
[ صفحه 27]
پروردگارشان.
در دل عاشق چيست جز التهاب ديدار معشوق؟ و آرزوي سالک چيست جز رسيدن به بارگاه مقصود؟ متقي عمري چشم از آن جهت بر جهان بسته است که بر چهرهي معشوق بگشايد و عارف، خانهي دل از آن رو از اغيار تهي کرده است که پاي معبود به خانه باز شود.
و مومن عمري تحمل قفس تن به اميد گشايش معهود کرده است.
اگر کبوتر جان را اين همه وقت در قفس جسم تاب آورده است تنها به اين دليل بوده که اجازهي شکستنش نميدادهاند. وگرنه جان علوي را با تن سفلي چه کار؟ مرافقت ابرار کجا و معاشرت اشرار کجا؟
در اين کاروانسراي ناخواه [14] ، در اين منزلگاه بين راه [15] ، در اين زندان بيسرپناه [16] ، عاشق بيقرار دلآگاه کي روي خوشي ديده است که ماندگاريش را طلب کند؟
اگر اين پرندهي بيقرار را، زنجير اجل در پاي نبود، کي لحظهاي در اين لجنزار دوام آورده بود؟ عاشقي که در اين دنيا حلقهي بندگي در گوش کرده و جز رضاي معشوق طلب نکرده و جز خواست معشوق نخواسته و از هر چه فتنه و ابتلاء و امتحان سربلند و سرافراز بيرون آمده است چرا ماندن را بخواهد؟
چرا در اشتياق ديدار چهرهي رضايتمند معشوق پرپر نزند؟ هر چه نباشد بيم لغزش که هست، ترس خطاي آتيه که هست. چرا آرزو نکند که امتحان آخري که موفقيتآميز بوده است آخرين ابتلاي او باشد؟ چرا در آرزوي
[ صفحه 28]
گرفتن مدال از دست داور به دليل آن همه تلاشهاي صادقانهاش لحظه نشمرد؟ جايي که معشوق در انتظار است عاشق را توان درنگ هست؟!
[ صفحه 31]
|