عظم الخالق في انفسهم فصغر مادونه في اعينهم
عظمت خالق در وجودشان چنان کرده که ماسوي را در نظرشان کوچک و حقير جلوهگر ساخته است. آنچنان خدا تمامي حجم دلشان را اشغال کرده که جا براي غير خدا نمانده است. از آن دم که دل به خدا سپردهاند چشم بر غير خدا فروبستهاند.
به جامي که از دست معشوق نوش کردهاند اليالابد حلقهي بندگي در گوش کردهاند. از آن زمان که گام عشق به وادي توحيد نهادهاند و ملک قلب به مالک اصلي سپردهاند و عنان جان تسليم جانآفرين کردهاند، جز عظمت معشوق هيچ ديدني نديدهاند.
آنکه در وسعت زلال اقيانوس شنا ميکند، کي شامهاش را به برکهاي متعفن آشنا ميکند؟
[ صفحه 32]
اشارت:
پرنده اگر لذت آزادي و پرواز را بفهمد، پاي به هيچ دامي نخواهد سپرد و هيچ طعمهاي به زمينش نخواهد کشاند.
پرنده اگر در اوج پرواز کند، هيچ دانهاي به چشمش بزرگ نخواهد آمد. متقين از زلال چشمهاي آب مينوشند که دل نگريستن به لجنزار ندارد. از آن رو دست به گناه نميآلايند که لذت هيچ گناهي را در قبال نارضايتي معبود لذت نميبينند.
لا تنظر الي صغر الخطيئه ولکن انظر الي من عصيته [1] .
به کوچکي گناه ننگريد، ببينيد که بر چه بزرگي عصيان ميکنيد.
وقتي عظمت خداوند بر وجود آدمي حاکم شد آنچه که معشوق به ديدهي کراهت مينگرد تنفر برميانگيزد.
يکي از اولياء الله را گفتند: اينکه گناه نميکنيد از آن روست که پا بر نفس امارهي خويش مينهيد، اما تنفرتان از گناه چراست؟ هنر مومن در اين است که از لذات نفساني به خاطر خدا ميگذرد ولي چگونه شما از گناه احساس انزجار ميکنيد؟
آن بزرگ بيدرنگ پاسخ گفت که: اگر نجاستي در راه ببينيد، هوس بر سر و روي ماليدن آن در دل ميکنيد؟
گفته شد: نه تنها هوس نميکنيم که از آن ميگريزيم.
فرمود: کسي که عظمت خدا را در دل يافته باشد گناه در نظرش اينگونه مينمايد، آنسان که هست.
امام صادق عليهالسلام فرمود: من عرف الله خاف الله و من خاف الله
[ صفحه 33]
سخت نفسه عن الدنيا [2] .
هر که خدا را شناسد، از او ترسد و هر که از خدا بترسد دل از دنيا برکند.
دل آنچنان وسيع است که آشيان خداست و آنچنان تنگ است که دو عشق را در خود جاي نميتواند داد.
از معصوم روايت شده است که: القلب حرم الله و لا تسکن في حرم الله غير الله.
قلب، حرم خداوند جل و علاست. و در حرم خداوند کسي را جز او ننشانيد.
غير او را سکني ندهيد، حضور جز او را تاب نياوريد.
آن غيرت که در دل عاشقان خداست شرري است از کوه آتش غيرت خداوند.
و او که معطي غيرت است به عاشقان خويش، بيترديد خود، غيرت محض است. و غيرت محض چگونه حضور غير خود را در خانهي مسلم خود تاب ميآورد؟
مادام که جاي پاي غير او در خانه هست حضور او غيرممکن است.
خلوت دل نيست جاي صحبت اغيار
ديو چو بيرون رود فرشته درآيد
ليکن چنين نيست که او از خانهي خويش بگذرد و منزل خويش را رها کند. او- سبحانه و تعالي- بر درگاه ايستاده است و منتظر اشارت عاشق، سئوال سائل، فرياد خائف، رجعت راجع، توبهي تائب، انابهي منيب، پوزش
[ صفحه 34]
مذنب، استغفار عاصي.
او- تبارک و تعالي- همچنان انتظار ميکشد تا کي سرايدار، غريبه را از خانه براند و رجعت صاحبخانه را بخواهد.
و اين کلام خود اوست که: اي عيسي! چقدر چشم به راه بمانم و بندگان به من بازنگردند؟!
و اذا سئلک عبادي عني فاني قريب، اجيب دعوه الداع اذا دعان، فليستجيبو الي و ليومنوا بي لعلکم يرشدون [3] .
هر گاه بندگانم جاي مرا از تو طلب کنند، بگو نزديکم، به محض اينکه صدايم کنند پاسخشان ميگويم.
وليک اين اجابت در گرو نه هر خواندني است، دل به ديگري سپردن و او را خواندن نه مستوجب اجابت است. «و اذا سئلک عبادي» است، بندهي او بايد بود تا پاسخ از او توان شنيد. گفته آمد که او با حضور غير، قدم در خانهي دل نخواهد گذاشت، و هم با آمدن او جاي براي غير خدا نخواهد ماند.
به يک کرشمهاش، دل مالامال از او ميگردد و برق نگاهش آتش به خرمن دل ميزند و ناسوخته باقي نميگذارد. به يک غمزه، درياي دل لبريز از شوق او ميشود و کجا شيطان خود را به اين آب و آتش ميتواند زد؟! «الا عبادک منهم المخلصين» اشارتش به همين معنا است.
در دستهاي شيطان توان لرزاندن عمل سنگين مخلصانه نيست، چه رسد به لرزاندن کوه استوار دل مخلصان.
در آن دل که سنگيني ياد خداست، چه کسي را ياراي نزديک شدن به
[ صفحه 35]
آن است، چه رسد به لغزاندن و لرزاندن آن.
من خاف الله اخاف الله منه کل شيء و من لم يخف الله اخافه الله من کل شيء [4] .
هر که از خدا بترسد، خدا همه چيز را از او بترساند و هر که از خدا نترسد خدايش از همه چيز بترساند.
عظمت خداوند- سبحانه و تعالي- به حق ترسيدني است و تعظيم کردني و آن صبغه که از خداوند بر دل مومن مينشيند با مومن چنين ميکند و با غير او چنان.
امام صادق- سلامالله عليه- فرمودند: ان روح المومن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها [5] .
ارتباط و اتصال روح مومن به روح خداوند بيشتر و محکمتر از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد است.
آن را که تغذيه از منبع نور ميکند، از نور ميآيد، پيوند با نور دارد و از نور شده است، کجا با ظلمت سر سازگاري است؟ کي تاب حضور ظلمت دارد؟
به کوي ميکده هر سالکي که ره دانست
دري دگر زدن انديشه تبه دانست
زمانه افسر رندي نداد جز به کسي
که سرفرازي عالم در اين کله دانست
[ صفحه 36]
بر آستانهي ميخانه هر که يافت رهي
ز فيض جام مي اسرار خانقه دانست
[6] .
اگر ما را توان رويت مشهودات متقي بود، بيترديد سر بر زمين ذلت هيچ گناه نميساييديم. اگر بر آن پشتي که ابرار تکيه کردهاند لحظهاي تکيه ميزديم دلخوش از اتکاي به پشتي باد نبوديم.
اگر همچون اخيار، راسخانه به اين اعتقاد ميرسيديم که:
«کل قوي غير الله سبحانه ضعيف»
«کل مالک غير الله سبحانه مملوک»
«کل غالب غير الله مغلوب»
«کل قادر غير الله مقدور» [7] .
بيترديد پلک بر هم نميزديم و روبر نميگردانيم و توجه به غير نميکرديم، ليکن افسوس که نميدانيم پشت سر، چه گنج مکنوني نهفته است.
به چشمهي فياض جاودانهي جوشان پشت کردهايم و لهلهزنان ميدويم. جمال کل و زيبايي مطلقي در انتظار ايستاده است و ما را فراراه خويش ميخواند.
تنها معشوق بينيازي است که بندگان را به عشق خويش دعوت ميکند و تنها قادر مطلقي است که دربدر به دنبال سائل ميگردد و تنها مستغني است که آغوش بر نيازمندان ميگشايد...
و با اين همه،
[ صفحه 37]
بنده از کجا و به کجا ميگريزد؟
يا عيسي کم اطيل النظر و القوم لا يرجعون [8] .
اي عيسي! چقدر چشم انتظار بمانم و بندگانم به دامنم برنگردند؟
آغوش اجابت گشاده است. کجاييد توبهکنندگان؟
اين قلم عفو، کجاست دفترچههاي سياهکاريتان؟
معشوق را در انتظار عاشق کجا ديدهايد؟
غني را دربدر به دنبال فقير، بخشنده را کوي به کوي دنبال عاصي، آمرزنده را قدم به قدم به دنبال گنهکار، معطي را لحظه به لحظه به دنبال سائل، جز در اين آستانه کجا شنيدهايد؟
يا عيسي! لو يعلم المدبرون عني کيف اشتياقي اليهم فتقطعت اوصالهم شوقا الي [9] .
اي عيسي! اگر آن بندگانم که پشت به من کردهاند اشتياق مرا به خويش دريابند و بدانند که مشتاقانه رجعتشان را لحظه ميشمارم از اشتياق ديدار من بندبند تنشان از هم ميگسلد. فقط در اين سراشيبي که خود را يله کردهاند لحظهاي درنگشان بايد و روي برگرداندني تا آغوش باز اشتياق مرا ببينند. بيشک باز خواهند گشت.
يک قدم بيايند تا ببينند ما چهها ميکنيم.
من تقرب الي شبرا تقربت اليه ذراعا، و من تقرب الي ذراعا تقربت اليه باعا، و من اتاني يمشي اتيته هروله [10] .
[ صفحه 38]
عصارهي کلام آنکه: هر که در مسير به سوي من قدم بزند، من به سويش ميدوم!
متقين که حجابها دريدهاند و هالهاي از رخ معشوق ديدهاند چشم ديدن ماسواه دارند؟! نگاه از چهرهي معشوق ميتوانند بردارند؟!
الاطال شوق الابرار الي لقائي و اني الي لقائهم لاشد شوقا [11] .
آتش هجر من خرمن عشاق را خاکستر کرد.
قلب عشاق در التهاب ديدار من پرپر ميزند و من مشتاقترم از ايشان به ديدارشان. اشتياق من به ديدارشان بس شديدتر از اشتياق ايشان به ديدار من است!
[ صفحه 41]
|