روزي امام حسن عليهالسلام با گروهي از مردم پياده عازم مدينه شدند و در راه پاهاي مبارکشان ورم کرد،بعضي از خدمه گفتند: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بقيه راه را سوار بر مرکب شويد تا ورم پاهايتان بهبود يابد.
حضرت فرمودند: به زودي در ادامه راه غلامي سياه به استقبال ما ميآيد و روغني همراه خود دارد که براي برطرف کردن ورم پا خوب است. از آن روغن مقداري براي من خريداري کنيد، وقتي مقداري ديگر راه رفتند ديدند غلامي سياه ميآيد.
[ صفحه 32]
يکي از همراهان نزد او رفت و سوال کرد: تو روغني همراه داري که براي رفع ورم پا فايده داشته باشد؟ غلام گفت: آري اندکي دارم. به او گفت: مقداري از آن را به ما بفروش. غلام گفت: براي چه کسي ميخواهي؟ گفت: براي امام حسن عليهالسلام. غلام وقتي نام مبارک امام را شنيد با سرعت خود را به حضرت رساند و دستهاي مبارک وي را بوسيد و گفت: يابن رسول الله من محب و دوستدار شما اهل بيت هستم. و من پول روغن نميخواهم. جان من فداي شما. اي فرزند رسول خدا از شما استدعا دارم براي من دعا بفرماييد که خداوند متعال به من پسري عنايت فرمايد که دوستدار شما اهل البيت باشد. امام حسن عليهالسلام فرمود: وقتي که تو از خانه بيرون آمدي همسر تو حامله بود. ان شاءالله وقتي به خانهات برگردي پسر تو به دنيا آمده است. وقتي غلام به خانهاش برگشت پسرش متولد شده بود. و حضرت يک بار از آن روغن به پاهاي مبارکش ماليده و ورم پاهايش خوب شد.
[ صفحه 33]
شيخ صدوق (ره) در کتاب امالي به سندش از امام رضا عليهالسلام روايت کرده که فرموده: چون هنگام وفات امام حسن مجتبي عليهالسلام رسيد، گريست! به آن حضرت عرض شد: چگونه ميگريي با آن که مقام شما نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن گونه است؟ و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره شما آن سخنان را فرمود؟ بيست و پنج مرتبه پياده حج به جاي آوردهاي؟ و سه بار مال خود را با خدا تقسيم کردهاي؟
امام حسن عليهالسلام فرمود: من به دو جهت ميگريم، يکي براي دهشت از روز قيامت و ديگري براي فراق دوستان.
|