از کناسي از حضرت صادق عليهالسلام روايت ميکند که فرمود:
روزي امام حسن عليهالسلام با مردي از اولاد زبير که به امامت او معتقد بود، بيرون رفته و در يکي از جاهايي که آب ميخوردند، زير درخت خرمايي که از بيآبي خشک شده بود، منزل کردند، فرشي براي امام حسن عليهالسلام زير درخت خرمايي انداختند و فرش ديگري زير درخت ديگر، مقابل آن براي زبيري؛ زبيري سر بلند کرد و گفت: اگر اين نخل خرما داشت از آن ميخورديم؛ امام حسن عليهالسلام فرمود: خرما ميخواهي؟ گفت: آري، پس حضرت سر به آسمان بلند کرد و دعايي خواند که نفهميدم، ناگاه درخت سبز شد و به حال اول برگشت و برگ و خرما داد.
سارباني که شتر از او کرايه کرده بودند، گفت: به خدا سحر است؛ حضرت فرمود: واي بر تو؛ سحر نيست. بلکه دعاي پسر پيامبري مستجاب شده است.
حضرت صادق عليهالسلام فرمود: پس بالاي درخت رفتند و خرماها را چيدند؛ به قدر کفايتشان بود.
[ صفحه 53]
آن چه از مال دنيا جستي و نيافتي، چنان از ياد ببر که گويا هرگز در خاطر نبوده، بدان که جوانمردي در وقت تنگدستي، به قناعت و رضايت به تقدير، بالاتر است از جوانمردي هنگام رفاه؛ بذل و بخشش و تمام کردن احسان، بهتر است از ابتدا کردن و ناقص گذاشتن آن است.
|